بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
(ان ترى الدنيا) آنكه ببينى دنيا را.لنفسك تمنا) از براى نفس خود بهاء.(و ممالك عند الله عوضا) و از آن چه مر تراست نزد خداى تعالى از نعيم آن سراء عوض هر كه واگذاشت: تجاره ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه و فروخت آن را به دنيا، پس او مغبون شد و از لقاى بهشت محروم ماند.(و منهم) و بعضى ديگر از ايشان كه طالب غير قادر باشند و به حيله طلب مرتبه كنند كه كمتر از امارت و سلطنت باشد.(من يطلب الدنيا بعمل الاخره) كسى است كه طلب كند دنيا را به عمل آخرت به اين طريق كه آن را مقرون سازد به رياء و سمعه تا به اين وسيله مردم را معتقد خود سازد و اعوان و انصار پيدا كند.(و لا يطلب الاخره بعمل الدنيا) و طلب نكند آخرت را به عمل دنيا به اين طريق كه در اينجا تخم نيكى نكارد تا آنجا محصول ثواب بى حساب بردارد، پس شخصى اين چنين: (قد طامن من شخصه) به تحقيق كه پست كرد تن خود را در خشوع.(و قارب من خطوه) و نزديك نهاد كام خود را به جهت خضوع.(و شمر من ثوبه) و برچيد دامن خود را يعنى چست و چالاك شد از براى طاعت (و زحرف من نفسه) و بياراست نفس خود را.(للامانه) براى امانت و ديانت.(و اتخذ ستر الله) و فراگرفت راه خدا را.(ذريعه الى المعصيه) وسيله رفتن به سوى معصيت.طريق شريعت را سترالله گفته زيرا كه به آن مستور و محفوظ مى شوند اهل تقوى از موارد هلاكت.(و منهم) و بعضى ديگر از آن اصناف اربعه كه غيرقادر باشد بر تحصيل دنيا و به حيله مرتبه امارت و سلنت طلب كند.(من اقعده) كسى است كه نشانده باشد او را.(عن طلب الملك) از طلب پادشاهى.(ضوله نفسه) حقارت و قصارت نفس او.(و انقطاع سببه) و بريده شدن سبب او كه آن قلت لشكر و مال است و كمى استعداد و منال.(فقصرته الحال على حاله) پس كوتاه ساخته است قدر او را حال او بر حالتى كه اراده نموده از رفعت و مرتبه او نزد خلائق فلهذا در لباس حيله گرى درآمده تا جذب قلوب عباد كند به جانب خود.(فتحلى باسم القناعه) پس آراسته است خود را به اسم قناعت.(و تزين بلباس اهل الزهاده) و مزين شد به لباس اهل زهد و طاعت.(و ليس امن ذلك) و نيست از اهل زهادت نزد خواص عباد.(فى مراح) در محل شب.(و لا مغدى) و نه در محل روز يعنى در هيچ وقت در سلك زاهدان حقيقى نيست.بعد از آن اشاره به صنف خامس مى كند و مى گويد: (و بقى رجال) و باقى م اندند مردانى كه (غض ابصارهم) فروخوابانيد ديدهاى ايشان را از متاع دنيوى.(ذكر المرجع) ياد كردن محل بازگشت نزد او سبحانه.(و اراق دموعهم) و ريخت اشگهاى ايشان را.(خوف المحشر) ترس روز برانگيخته شدن از قبر.(فهم) پس مردمانى كه به اين صفات موسومند داخل شده اند.(بين شريد ناد) در ميان رانده شده رمنده يعنى اين جماعت به واسطه انكار منكر و قلت صبر بر مشاهده ناشايست خود را از ميان اهل دنيا بيرون كشيده اند و بالكليه از ايشان منقطع شده و رميده.(و خائف مقموع) و در ميان ترسنده مقهور و ذليل.(و ساكت مكعوم) و خاموش شونده ممنوع شده از كلام.بدان كه كعام آن چيزى است كه در دهن شتر مى كنند نزد هيجان او و اين مستعار است از براى سكوت اين طائفه عاليمرتبه كه همگى اوقات ايشان مصروف است به تقوى به حيثيتى كه گوئيا تقوى بسته است زيانهاى ايشان را از غير كلام حق.(وداع مخلص) و خواننده با اخلاص بندگان را به راه حق.(و ثكلان) و فريادكننده به سبب فقدان دوستان و معاندان يا به جهت خوف آن جهان.(موجع) رنجور و دردناك به واسطه متاذى شدن ظالمان.