بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
و اصل اين مثل آن است كه جذيمه ابرش كه از پادشاهان عرب بود به قتل آورد پذر زبا را كه ملكه جزيره بود بعد از آن زبا كسى را فرستاد به جانب جذيمه و وعده تزويج خود را به او داده تا به اين حيله او را به قتل آورد، قصير بن سعد لحمى كه مولاى جزيمه بود چون اين حال را مشاهده نمود او را نصيحت بسيار فرمود و عذر زبا را به او شنوانيد، آنرا نشنوده انگاشت و لشكر گذاشته با پسر خواهر خود كه عمرو بن عدى بود، و با هزار سوار به سوى زبا شتافت، زبا لشكر جمع كرده بر او تاخت و او را مقتول ساخت و اين گفتار كه:لا يطاع لقصير امر مثل شد بر صفحه روزگار از براى نصيحت كننده اى كه نصيحت او را نشنوند و آخر پشيمان شوند.بعد از آن مى فرمايد كه: (فابيتم على) پس سرباز زديد بر من و اصلا مطاوعت نصيحت من نكرديد.(اباء المخالفين الجفاه) همچو سرباز زدن خلافت كنندگان جفاكار.(و بالمنابذين العصاه) و شكنندگان عهدها كه عصيان نمايندگانند در روزگار.(حتى ارتاب الناصح) تا آنكه به شك افتاد پنددهنده.(بنصحه) به پند دادن خود.اين مبالغه است در اتفاق اصحاب او بر مخالفت و اجماع ايشان بر منافقت به مرتبه اى كه اصلا راى صواب او را نمى شنيدند.يعنى چونكه همه مجتمع بودند بر مخالفت در نصيحت.پس كان آن نصيحت به حسب ظاهر خالى نبوده از شائبه اى وگرنه به حسب حقيقت آن حضرت از شك كردن در آنچه صواب است مبرا و منزه است.(و ضن الزند بقدحه) و بخل ورزيد آتش زنه به بيرون دادن، آتش خود را.و اين مثلى است از براى كسى كه خبل كند به فوايد كارها به سبب عدم قبول مردمان، نصايح سودمند او را.بعد از آن متمثل شده است به شعر زيد بن صمه، مى گويد كه: (فكنت انا و اياكم) پس بودم من در نصيحت كردن و شما در عدم قبول نصيحت.(كما قال اخو هوازن) همچنانكه گفت برادر هوازن كه آن دري د است.(امرتكم امرى بمنعرج اللوى فلم تستبينوا النصح الا ضحى الغد) يعنى فرمودم شما را به امر خود.مراد آن است كه شما را نصيحت كردم در منزل منعرج اللوى پس ندانستيد فايده نصيحت و صدق قول مرا مگر در وقت چاشت روز ديگر كه در درياى زخار خونخوار گرفتار شديد.دريد را برادر هوازن گفته: زيرا كه در نسب به قبيله هوازن مى رسيده به واسطه آنكه او از بنى خشم بن معاويه بن ابى بكر بن هوازن بوده و مانند اين است قوله تعالى: و اذكر اخا عاد و اين قصه بر سبيل اجمال آن است كه: دريد برادر خود عبدالله را گفت از روى اخلاص، بعد از بازگشتن از غزو بنى بكر بن هوازن كه در منعرج اللوى كه اسم موضعى است منزل نسازد.مبادا كه آن قوم غارب يافته بر سر ايشان تازنده و دمار از روزگار ايشان برآورند.عبدالله سخن برادر را نشنيد و در شب آنجا نزول كرد، صباح دشمنان بر ايشان تاختند و عبدالله را مقتول ساختند.دريد بعد از جراحت بسيار خلاص شده، قصيده اى گفت كه يك بيت او اينست كه مذكور شد.وجه تمثيل آن حضرت نفس خود و اصحاب خود به اين قائل و قوم او، اشتراك آن حضرت و اين قايل است در نصيحت و اشتراك اصحاب آن حضرت و قوم آن قابل، در عصيان كه مستعقب هلاكت و ندامت است.