خطبه 041-وفادارى و نهى از منكر
در اين خطبه مدح وفادار مى نمايد و مذمت غدار و چون وفا فضيلت نفسانيه است كه ناشى مى شود از لزوم عهدى كه واجب است باقى بودن بر آن و صدق فضيلتى است كه حاصل مى شود از لزوم اقوالى كه مطابق واقع باشد و هر دو داخلند در تحت فضيلت واحده كه عفت است.از اين جهت استعاره نموده است لفظ توام را از براى ايشان و فرموده كه: (ان الوفاء توام الصدق) به درستى كه وفا نمودن به عهد همزاد راستى و درستى است.(و لا اعلم جنه او فى منه) و نمى دانم هيچ سپرى نگاه دارنده تر باشد از وفا.زيرا كه نيست هيچ فضيلتى از فضايل متعلقه به معامله، يا شركت مدنيه كه وقايه او از عذاب آخرت بيشتر باشد از فضيلت وفا.پس او اصلى عظيم باشد كه مستلزم فضايل كثيره باشد.(و ما يغدر) و غدر نمى كند و عهد شكنى نمى نمايد.(من علم كيف المرجع) كسى كه داند كه چگونه است بازگشت به خدا.چه علم به كيفيت معاد مستلزم امتناع او است از غدر كه از اخلاق قبيحه و اعمال رذيله است.تخصيص فرموده غدر را به ذكر به جهت آنكه در معرض مدح وفا است و ضد مظهر حسن ضد است و چون اكثر مردمان ميان غدر و كيس تميز نمى كردند به جهت اشتراك آن هر دو در تحت تفطن.از اين جهت مى فرمايد: (و لقداصبحنا فى زمان) و هرآينه داخل شده ايم در زمانى.(اتخذ) كه اخذ نموده اند و فراگرفته.(اكثر اهله) بيشترين اهل آن زمان.(الغدر، كيسا) بى وفايى را كياست و زيركى.(و نسبهم اهل الجهل فيه) و نسبت داده اند اهل جهل و نادانى جماعت غدار را در آن روزگار.(الى حسن الحيله) به نيكويى حيله و فراست.و حال آنكه ميان غدر و كيس فرق بسيار است، چه غدر استعمال فطنه است از براى حيله گرى در تحصيل امرى كه مخالف قانون شرعى و مصلحت عامه باشد.و كيس استعمال ذكا است در استخراج وجوه مصالحى كه سزاوار باشد.و ايشان به جهت تيرگى باطن غدر را فطانت و زيركى پنداشته اند و خود را به نادان بر رذيله غدر و فجور داشته و رايت باطل را برافراشته و حق را نابود انگاشته و منافع باقيه را گذاشته و چشم بر امتعه فانيه گماشته.(مالهم) چيست اين جماعت غدار و جهال را.(قاتلهم الله) كه دور گرداناد خداى تعالى ايشان را از رحمت خود در هر دو سرا.(قد يرى الحول القلب) به درستى كه مى بيند مردى كه كثيرالتحول است و وافرالتقلب در استنباط آراء صالحه و وجوه مصالح.(وجه الحيله) ظاهر حيله را.مراد حضرت از اين شخص، نفس نفيس خودش است و شبهه اى نيست كه فتنه آن حضرت اتم فتنه ها بود
ه فلهذا وجوه حيل را باسرها مى دانسته و انواع آن را به ديده بصيرت مى ديده لكن محافظت او بر حدودالله مانع حيل بوده چنانكه مى فرمايد: (و دونها) و نزد آن حيله.(مانع من امر الله و نهيه) مانعى است از امر خداى و نهى او چه آن مخالف قانون شرعى و مصلحت عامه مردمان است.(فيدعها) پس مى گزارد آن حيله را.(راى عين) در حال ديدن آن به چشم.(بعد القدره عليها) بعد از قدرت او بر آن به جهت خوف از عذاب پروردگار عالميان.(و ينتهز فرصتها) غنيمت مى شمارد مجال اين حيله را و مبادرت مى نمايد به آن.(من لا حريحه له فى الدين) كسى كه از گناه هيچ پرهيزى نيست او را در دين چون عمروعاص بى اخلاص و معاويه غاويه.