خطبه 050-در بيان فتنه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

+

خطبه 050-در بيان فتنه

در اين خطبه ذكر مى فرمايد شبهات را كه باعث انحراف مردمان است از طريق مستقيم و منشا اعوجاج ايشان از دين قوم، و سبب وقوع فتن و عذاب اليم.

مى گويد كه: (انما بد ووقوع الفتن اهواء تتبع) جز اين نيست كه ابتدا، واقع شدن فتنه ها هواهاى شيطانى است كه پيروى كرده مى شود.

(و احكام تبدوا) و حكمهايى است نفسانى كه از خود پيدا كرده شود و چون كه شرايع و سنن الهيه، مبادى نظام عالم است پس لازم مى آيد كه آراء مبدعه كه مخالف شرايع و سنن الهى است اسبابى خرابى عالم باشد و مبدا فتن.

چون آراء بغاه و خوارج.

(يخالف فيها كتاب الله) مخالفت كرده مى شود در آن اهوا و احكام كتاب خدا.

بر اين وجه كه بر مشتهيات نفس حمل كرده مى شود.

(و يتولى عليها) و حاكم مى گردانند بر آن راى هاى باطل و حكمهاى مبتدعه.

(رجال رجالا) مردانى، مردانى را.

(على غير دين الله) بر غير دين خداى تعالى و از نص عدول كرده غير منصوص را والى مى سازند به راى فاسد خود و آن را اجماع نام مى نهند، و به سبب آن فتنه پيدا مى كنند كه هرگز برطرف نشود و حال آنكه مقصود از بعث انبيا و وضع شرايع، نظام احوال عباد است از امر معاش و معاد.

و ايشان بر خلاف آن، احكام مبتدعه و شبهات باط
له پيدا كرده و باطل را به حق ممزوج نموده، آتش فتنه را مشتعل مى سازند و انتظام عالم را متزلزل مى گردانند و احوال بنى آدم را متبدل و متغير مى نمايند.

(فلو ان الباطل خلص من مزاج الحق) پس اگر باطل خالص مى بود از آميزش حق.

(لم يخف على المرتادين) پنهان نمى بود باطل بر طالبان.

اين، اشارت است به اتباع مردمان به آراء فاسده كه آن امتزاج حق است به باطل چه اگر جميع مقدمات مطلوب، باطل مى بودند و حق به آن ممتزج نمى بود، متبين مى شد فساد حجت.

و اصلا مخفى نمى ماند فساد آن بر طالبان و به واسطه آن حق ظاهر مى شد.

(و لو ان الحق خلص من لبس الباطل) و اگر حق خالص مى بود از آميختگى باطل.

(انقطعت عنه السن المعاندين) بريده مى شد از او زبانهاى ستيزنده نمايندگان.

زيرا كه اگر مقدمات حجت، همه صواب مى بودند، از روى ماده و صورت هرآينه نتيجه حق مى دادند و بالضروره پس بريده مى شد زبان معاندان آن از ستيزه و مخالفت.

(ولكن يوخذ من هذا ضغث) ولكن فراگرفته مى شود از اين كه حق است قبضه اى (و من هذا ضغث) و از اين كه باطل است، پاره اى.

(فيمز جان) پس آميخته مى شوند به يكديگر.

(فهنا لك) پس اينجا) (يعنى امتزاج حق به باطل.

) (يستولى الشيطان) مستولى ميشود
شيطان.

(على اوليائه) بر دوستان خود.

به اين طريق كه هواى متبع و احكام مبتدع در نظر ايشان مى آرايد.

و از جمله شبهات يكى آن است كه چون عمار ياسر را شهيد كردند در صفين، بعضى گفتند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده بود كه گروه باغيه او را شهيد كنند.

عمروعاص گفت كه على او را كشته.

زيرا كه دلالت كرده او را بر مقاتله ما، يكى گفت پس لازم آيد كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم حمزه را كشته باشد زيرا كه او، او را به جنگ برده بود.

و عمروعاص باطل را نزد اهل شام شوم، لباس حق مى پوشانيد و ايشان در آن ظلمات شبهات مى ماندند و تميز ميان حق و باطل نمى كردند.

(و ينجو) و شبهه اى نيست كه نجات مى يابند از خطر آن شبهه.

(الذين سبقت لهم) آن كسانى كه پيشى گرفته است از براى ايشان.

(من الله) از جانب خداى تعالى.

(الحسنى) حالتى نيكو كه آن عنايت الهى است.

و اين جماعت اصحاب اميرالمومنينند كه عنايت حق ايشان را از ظلمات شبهات نگه مى دارد و نجات مى دهد و پرتو هدايت در تميز حق و باطل بر ايشان مى تابد.

/ 651