بخشى از همان گفتار در توصيف آسمان فضاى باز و پر نشيب و فراز آسمانها را- بى هيچ آويزه اى- به نظم آورد و خلاهاشان را انباشت، و با همتايانشان جفت كرد، و براى فرودآوران فرمان و فرابران اعمال خلقش، دشوارى عروج را آسان ساخت. آسمانها را- از پس آن كه چونان دخان بودند- فراخواند، تا پاره هاى گسسته آن به هم پيوستند، پس درهاى بسته شان را گشود و شهابهاى ثاقب را بر هر درى به دربانى گماشت، و با دست قدرت، از دستخوش جاذبه هاى امواج جو شدن، مصونيتشان بخشيد و خواست كه گوش با فرمان بايستند. با درخشش خورشيدش، روز را نشانه اى، و با نور رنگ باخته ماه، شب را نشانه اى ديگر ساخت و هر دو را، در خطى معين ، روان كرد و مدار حركتشان را رقم زد تا با آنان شب و روز را متمايز كند و بدينسان شمار ساليان و محاسبه تاريخ را ممكن سازد. پس، در گستره آسمان، فلك را بياويخت و با ستاره هاى درآساى دور و پيدا و ناپيدا و ستاره هاى درخشان هميشه روشن، آرايشش داد، و با پيكان شهابهايى ثاقب، نامحرمان گوش خوابانده (بر ديواره زمان) را در آماج نشاند، و مجموعه اين نظام پويا را- از ثبات ثوابت تا حركت سيارات، و فراز و فرود و سعد و نحسشان-
رام خويش ساخت.
بخشى ديگر از همان گفتار در توصيف فرشتگان سپس خداى سبحان براى سكنا گزيدن در آسمانها و آبادانى برترين سطوح ملكوتش، از فرشتگان، آفريدگانى نو بيافريد: فرودين جايگاههاى آسمان را با آنان پر كرد و پارگيهاى جو را بياكند. چندان كه در لابه لاى آن شكافها، زمزمه فرشتگان تسبيح گوى از حظيره هاى قدس، و از پس سراپرده هاى شكوه الهى طنين افكند و در فراسوى آن زمزمه هايى كه گوشها را مى نوازد و (سرها را) گيج مى كند، نورى چنان تند و پرقدرت پرتو افكند كه چشمها را واپس مى زند و به پس پلكهاشان مى راند و به ناگزير و به ناكامى در آن مرزها، از پيشروى بازشان مى دارد. خداوند، فرشتگان را به هيات و اندازه هاى گونه گون و متفاوت پديد آورد، بالدارانى كه شكوه و عزتش را هماره تسبيح گويند، بى آن كه آثار صنع الهى را كه در سراسر آفرينش نمايان است، بر خود ببندند، يا شركت در آفرينش خداوندگارى را مدعى شوند كه تنها و تنها كار خداوند است. كه فرشتگان تنها بندگانى گراميند كه در سخن بر او پيشى نمى گيرند و با فرمانش در كار و تلاش مدامند. (قرآن كريم، سوره 21، آيه هاى 26 و 27( خداوند، به عنوان امانتداران وحى، در آن جايگاه ويژه بگم
اردشان، و به دست آنان بار وديعه هاى بايد و نبايد قانون را بر دوش پيامبران فرستاده خويش نهاد، و از شبهه هاى ترديدآفرين، عصمتشان بخشيد، چنان كه هرگز از راه خشنودى خداوند، به انحراف نگرايند و همواره از يارى و امداد پروردگار بهره برند. از ديگر سو، با متانت و آرامشى كه ارزانيشان داشت، قلبهاشان را از فروتنى شكوهمندى سرشار كرد و به سوى درجات ستايش انگيز قرب به رويشان درها گشود و برايشان رايتهاى توحيد را بر برجهاى روشن برافراشت، بى آن كه بارهاى گران گناه بر دوششان سنگينى كند يا رفت و آمد پى درپى شب و روز منزل به منزل كوچشان دهد. هرگز نشود كه ايمانشان در آماج تيرهاى شك قرار گيرد، يا خيل پندارها و ترديدها گره هاى يقينشان را سست كند، يا چخماق كين توزى بتواند، در روابطشان، آتشى افروزد يا سرگردانى و سردرگمى دلهاى آكنده از معرفت حقشان را- كه سينه هاشان را سرشار از شكوه خداوندى كرده است- به پوچى كشاند، يا وسوسه ها در آنان طمع بندند و از زنگار خود، بر انديشه هاشان حجاب افكند. گروهى از فرشتگان در امواج ابرهاى پر باران و زايا، پراكنده اند، جمعى در كوههاى بلند و در اوج قله ها جاى گرفته اند. بعضى در امواج به هم
تنيده سياهيهاى راه بسته پرتگاه قرار دارند و شمارى چنان عظيم اند كه (در تمامت هستى حضور دارند) گامها از سطح زمين گذرانده، و تا ژرفاى آن راه گشوده و پاى فرو برده اند. تو گويى، اين فرشتگان رايتهاى سپيدى را مانند كه به تمام روزنه هاى جو، نفوذ كرده اند و در فرودين گامجاشان بادهاى درهم پيچيده اى است كه در پايان مرزهاشان نگاه داشته است. عبادت مدام خداوندگارى، تمامت وقتشان را پر كرده است و حقايق ايمان ، حلقه هاى پيوندشان با حق شده است. يقين به او، از همه چيز، جداشان كرده، يكسره شيفته حضرتش ساخته است. هرگز گمان نمى رود كه جز به او نگاهشان، به ديگران و داشته هاشان متمايل شود كه شيرينى معرفت او را به كمال چشيده اند و از سرچشمه مهرش با جامهاى لبريز سيراب شده اند. با اين همه، ترس از خدا در نى نى چشمان دلهاشان جاى گرفته است، طاعت طولانى قامت راستشان را كمان كرده است، و، به رغم كشش و گرايش ديرين به سوى حق ، چشمه زارى در دلهاشان فرو نخشكيده است. با برخوردارى از قرب عظمتشان در دستگاه حق، رشته فرمانبرى در دست و پاشان سست نشده است. نه خودشگفتى چنان بر وجودشان چيرگى تواند يافت كه كردار پيشين خويش را بسيار بپن
دارند و نه در برابر شكوه خداوندى، براى بزرگ شمارى نيكيهاشان ، جايى پندارند،. و با همه جنبش و كوشش هرگز سستى به درون جانشان راه نمى يابد. سرچشمه گرايشهاى الهيشان را خشكيدنى نيست تا از راستاى اميد به پروردگارشان به انحراف گرايند و، به رغم نيايشهاى طولانى، بزاقشان نخشكيده است و در چنبره درگيريهاى روزمره نيفتاده اند تا زمزمه هاى راز و نيازشان دمى خاموش شود. در جايگاههاى اطاعت، چنان ميخكوبند كه شانه هاشان را كم تر حركتى نباشد، هرگز در اجراى فرمان او، نه كوتاهى مى كنند و نه راحت طلبى را تسليم مى شوند، و ناشدنى است كه عرصه اراده پولادينشان جولانگاه كنديها و غفلتها شود، يا خدنگ شهوتها در تصميم نفوذ ناپذيرشان، به نشانه بنشيند، چرا كه آنان بى گمان براى روزگار تنگدستى خويش، صاحب عرش را ذخيره خود قرار داده اند و به هنگامى كه خلقهاى ديگر به آفريدگان روى مى آورند، آنان، تنها، آهنگ او دارند. با اين همه هرگز به پايان راه و درجه نهايى بندگى او نمى رسند، و در پاسخ به ولع و عطششان از درون قلبها چشمه هايى با سرچشمه اى پايان ناپذير از اميد و ترس خداوند جوشان است. انگيزه هاى خدا ترسى چنان در قلبهاشان ريشه دار است
كه هرگز بركنده نشود، تا در سخت كوشى به سستى گرايند. به هيچ روى، به اسارت طمع ها در نيايند، تا كارى ناچيز را، بر آن تلاش سخت برگزينند. و نيز در هيچ موقعيتى اعمال گذشته خويش را بزرگ نمى شمرند كه اگر چنين كنند، دلهره هاى هول آور- به عنوان انگيزه نيرومند تلاش و تكاپو - ريشه از دلهاشان فراكشد. در ارتباط با پروردگارشان، هرگز به اسارت ابليس در نيايند، و به دام اختلاف در نيفتند. رابطه هاى پليد و پلشت روييده از حسدورزيها بر آنان چيره نگردد، صفوفشان با انواع ترديدها، درهم نريزد و با تصميم گيريهاى پنهان، در پس پرده ها، گروه گروه نشوند. بدينسان، فرشتگان اسيران ايمانند و اين بند (قدسى)، با هيچ گونه تيره دلى و انحراف و سستى و ركودى، رها نشوند. در تمامى طبقات آسمان حتى پوست تختى هم نمى توان يافت كه بر آن، فرشته اى در سجود، يا كوشنده اى در كار و تلاش نباشد. با طاعتهاى پيگير همواره بر سطح دانششان- نسبت به پروردگار- افزوده مى شود، و در قلبهاشان، عزت و شكوه پروردگار، هماره در حال افزايش باشد.
بخشى ديگر در شرح گسترش زمين بر امواج آب زمين را بر موجهايى پر خروش و سرمست، و در دل آبكوهه درياها فرو نشاند. در حالى كه امواج شكننده و پر هول، در تلاطمى سخت، هر يك، ديگرى را واپس مى راند، چونان نرينه هاى مست شهوت، كف بر لبان و نعره زنان. پس سركشى آب با فشار زمين، بشكست، و آشوبش با سينه كوفتن زمين فرو نشست و چون زمين با آن شانه هاى سنگين بر آن غلتى زد، زبون و رام شد و آرام و اسير در لگام. بدينسان، دريا، از پى آن همه خروش و هياهو، به ناگزير، سر به لگام داد و اسير و رام و آرام شد. و زمين در دل امواج خروشان جاى گرفت و بگستريد و غرور و برترى جويى و خود بزرگ بينى و بلند پروازى دريا را درهم كوبيد و جريان تندش را مهار كشيد، پس آب، با پذيرش شكست، فرو خزيد و در پى خيزشهايى چند، پيرامون زمين را فراگير گرديد. و چون زير شانه هاى سنگين زمين، هيجان آب، از جوشش باز ايستاد و كوههاى مغرور و سر به فلك كشيده را بر گرده هايش نهاد، از دماغه كوهها، در هر سو، چشمه ها بر آورد و دشتها و صحراها را آبيارى كرد. از ديگر سو، حركات زمين را با صخره هاى ريشه دار، كوههاى عظيم و قله هاى بلند ، به نظم كشيد. پس با نش
ستن كوهها با سينه زمين و فرو رفتنشان در گوديهاى خاك، و ايستادن كوهها بر گردن دشتها و بيابانها، زمين را آرامشى بخشيد، و اين همه در حالى بود كه فضاى زمين و جو فراگيرش را گشوده، هواى مناسب را براى تنفس ساكنانش تدارك ديد، پس آنگاه زمينيان را با تمامى نيازمنديهاشان از دل خاك بركشيد. نكته ديگر آن كه خداى متعالى آن سرزمينهاى خشك و بى گياه را كه آب چشمه ساران به بلنديها و پستيهاى آن نمى رسد، و رودها و جويباران را راهى بر فراز آن نباشد، وا ننهاد، كه براى آبيارى آن نيز ابرها را پديد آورد تا بخشهاى مرده آن را زنده سازد، و گياه آن را برآرد. چنين است كه خداوند پاره هاى رقيق ابر را، كه در آغاز به صورت تكيه هاى بخار پراكنده است، همبسته و پيوسته مى سازد، تا به شكل توده هاى انبوه ابر، كه آبستن باران است ، به جنبش درآيند، و برقش در كناره آن بدرخشد، بى آنكه در آن انبوه سفيدى و توده هاى انباشته، بى فروغ گردد، بدينسان خداوند كاروانى از ابرها پى درپى روان مى سازد، تا چونان مادرى مهربان كودك طبيعت را در آغوش گيرد، و بادهاى سرد جنوبى در دوشيدن شيرش- كه همان شبنم باران است- نقش خود ايفا كنند، تو گويى سينه طبيعت رگ كرد
ه، يا رگبارش، زمين تشنه را سيراب مى سازد. و چنين است كه چون ابر زمين را زير پستان پر بارانش مى گيرد، و بار گرانى را كه آبستن آن است فرو مى بارد، اراده خداوندى را سببى مى شود تا از زمين خشك گياه و از كوههاى عريان انواع سبزه ها بروياند. اينك اين زمين است كه با آرايش گل و گياه خود به نشاط آمده، با پوشاك نرم و فاخرى كه از شكوفه هاى به تن نموده، به خود مى بالد و به انواع زيورها كه از فروغ خرمى گل و گياهان آرايه خود ساخته است، فخر مى فروشد. در نگاهى ديگر، خداوند آن گياهان گونه گون را براى چهارپايان روزى، و براى انسان كارمايه، قرار داد، حركت انسان را در كوهها و دشتها از هر سو شيارهايى پديد آورد، و براى رهروان اين راه مناره هاى روشنگر بر پا كرد.
پس چون خداوند، زمين را آماده ساخت و فرمان خويش را به اجرا درآورد، به عنوان برگزيده و سرسلسله آفريده هاى زمينى خويش، آدم- كه بر او درود باد- را برگزيد و در بهشتى سرشار از مايده هاى گوناگون، جايش داد و روزى او را فراوان ساخت، و درباره ميوه اى كه نهيش كرده بود هشدارش داد كه گذر از خط گناه است و براى جايگاه او خطرناك و زيانبار. اما آدم، در خط تحقق علم ازلى حق، روى به همان آورد كه خداوندگار از آن منعش كرده بود. پس خداوند، از پس توبه آدم، او را فرود آورد، تا زمين را با نسل خود آباد سازد و براى اقامه حجت خدا بر بندگانش وسيله اى باشد پس از بركشيدن جان او نيز خلق خويش را به خود وانگذاشت و از برهانهاى پروردگارى و پيوند معرفت خويش، برخوردارشان خواست و با زبان و وجود پيامبران برگزيده و به دوش كشندگان بار امانت رسالتهايش- در ازاى سده ها- تيمارشان بداشت، تا سرانجام ، برهانش به پيامبر ما- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- تمام گرديد، و اتمام حجتها و انذارهايش به اوج رسيد. هم او است كه روزى خلق را رقم زد و با رعايت عدالت، بيش و كم مقرر كرد، و تنگنا و فراخى پديد آورد تا با دشوارى و گشايش ، كسان
را چنان كه مى خواست محك زند و توانگران و تنگدستان را در سپاس و شكيب بيازمايد. وانگهى راحت گشايشهاى دنيا را با سختيهاى تنگدستى، سلامت را با آفات كوبنده و بيماريهاى فاجعه آفرين، و نشاط و شادى را با غصه هاى گلوگير، آكنده خواست، و از ديگر سو اجلها و لحظه هاى مرگ را آفريد، و زمانشان را بلند و كوتاه، و پس و پيش ساخت. و رشته هاى زندگى را به دست مرگ سپرد، با اين ماموريت، كه هر رشته را به هنگام بكشد، و در مقاطع معين گره ها را بگشايد.
او، داناى رازهاى درونى پنهانكاران و نجواى زمزمه گران و تيرهاى پندار گمان گرايان است، و هم آگاه به پيمانهاى پايدارى كه قلب را سرشار يقين مى كند، هر آن چه با پلك زدنهايى ربوده مى شود اسرارى كه در زواياى پنهان قلبها پناه مى گيرند، و ناديدنيهايى كه در ژرفاى غيب نهان مى شوند و صدا و سخنهايى كه گوشها، دزدانه بر پرده شان مى كشند و نيز بستر تابستانى موران و جايگاه زمستانى خزندگان، و طنين غم ناله هاى مادران، و گام صداى رهگذران و شكفتن شكوفه و خوشه بستن ميوه ها، و خوابگاه درندگان در غارها و دشتها، پنهان جاى پشه ها در لابه لاى پوست و ساقه درختان، و جاى چيده شدن برگها از ساقه ها، و نقطه جايگيرى آميزه هاى نشات گرفته از پشت پدران، و آبهاى برآمده در هوا، و پيوستن ابرها و ريزش دانه هاى باران و آن چه گردبادها به دامن گرفته اند و مى آورند، و آنچه تندابهاى بارانى، مى برند، و فرارفتن و فرود آمدن حشرات بر تپه هاى شنى، و نشستنگاه پرندگان در بلنداى قله ها، و سرود مرغان سراينده در تاريك روشن آشيانه ها، و به آنچه صدفها در سينه پنهان دارند و امواج دريا در خود مى پرورند، و هر آنچه شب به پرده سياه مى پوشاندش
و روز نورافشان مى كندش، و سرانجام تمامى پديده هايى كه مدام يا در حال فرو رفتن در كام ظلمتند يا در درياى نور غوطه ورند، گام صداى هر گام، آواى هر حركت، طنين هر سخن، جنبش هر لب، جايگاه هر آفريده ، سنگينى هر ذره، همهمه هر جان مصمم، آهنگ فرو افتادن برگها و ميوه هاى رسيده، قرارگاه نطفه، علقه و مضغه، و پيدايش هر آفريده يا نمايه. بى آنكه در اين همه، كمتر رنجى او را پيش آيد، همچنان كه در نگهدارى آفريدگان نو به نوش به هيچ عارضه اى دچار نشود، در اجراى سياستها و تدبير كار آفريدگان، به هيچ سستى و رنجشى گرفتار نيايد. در اين زمينه آنچه مى توان گفت جز اين نيست كه علم خويش را در آنان نافذ ساخته، شمارشان را آمار گرفته و در امواج عدل و فضل خويش غوطه ورشان خواسته است، هر چند كه آنان به كاهلى دچارند و اداى حقش را چنان كه بايد نتوانند.
بار خدايا، ستايش نيك و بى شمار، تنها تو را سزد. هرگاه تو را آرزو كنند، بهترين آرمانى، و آنجا كه اميدها به تو بندند، گرامى ترين نقطه اميد باشى. بار خدايا، در مقام ثناى حضرتت، مرا پهنه اى چنان باز و مرز ناپذير ارزانى داشته اى كه جز تويى را نستايم و بدين گونه، جز تويى را ثنا نگويم و چنين ستايشى را به سوى كانونهاى نوميدى و جايگاههاى شك ، گسيل ندارم. بدينسان از ستايش آدميان و آفريدگان خود زبانم را گردانده اى. بار خدايا، هر ثناگويى را بر ثناشده اش، مزد و پاداش و دهشى فرض است، و من به عنوان تنها ممدوح خود، به حضرتت اين اميد را بسته ام كه مرا به تمامى اندوخته هاى رحمت و گنجينه هاى مغفرت رهنمون باشى. بار خدايا، اين جايگاه كسى است كه تو را به چنان يگانگى كه ويژه توست، باز مى شناسد، و براى اين همه سپاس و ستايش، جز تو را سزاوار نمى يابد مرا به درگاهت چنان نيازى است كه جز فضل تو، زمين گيريم را درمان نتواند و برخاستن و ايستادنم را ممكن نسازد، و سنگينى اين نيازمندى را جز از بخشش و دهش تو، پاسخى نتواند بود! پس در اين جايگاه خشنودى خويش را ارزانيمان دار، و از اين كه به سوى جز تويى دست برآوريم بى
نيازمان ساز، كه تو بر همه چيز توانايى.
خطبه 091-پس از كشته شدن عثمان
گفتارى است از آن حضرت آنگاه كه مردم در پى كشته شدن عثمان، بيعت او را آهنگ كردند مرا رها كنيد و ديگرى را به جست و جوى برآييد، چرا كه ما جريانى چند چهره و رنگارنگ را فراروى داريم، كه در برخورد با آن قلبها را توان ايستادن نيست و انديشه ها را امكان برجا ماندن. اينك افقها تيره و راهها ناشناخته است. بايد بدانيد كه اگر من پيشنهادتان را پذيرا شوم شما را بر اساس شناخت و آگاهى خود به پيش رانم، و به سرزنشها و سخنان ياوه و پراكنده اين و آن بى اعتنا باشم! اما اگر مرا به خويش واگذاريد، يكى از شمايم. و چه بسا كه در برابر كسى كه كار خويش را به وى واگذاريد، از تمامى شما، سخن نيوش تر و قانون پذيرتر باشم ! بارى، امروز، همان به كه من شما را همكار بمانم، نه آنكه برايتان سالار باشم.
خطبه 092-خبر از فتنه
گفتارى است از آن حضرت اما بعد، اى مردم، اين تنها من بودم كه چشم اين فتنه را از حدقه بيرون كشيدم. و جز من هيچكس را جرات چنين برخوردى نبود، آنگاه كه امواج سياهيهايش بالا گرفت و هارى آن سخت شد. پس تا مرا از دست نداده ايد تمامى پرسشهاتان را با من در ميان بگذاريد. به حق خدايى سوگند كه جانم در دست او است، اگر از امروز تا قيامت- و از گروههايى كه صدها تن را هدايت مى كنند و صدها تن را گمراه- از من بپرسيد، از تمامى ريزه كاريها- همانند دعوتگر، جلودار، به پيش راننده، نقطه فرود سواران و بارانداز آنان، و آنهايى كه به قتل مى رسند و كسانى كه به مرگ طبيعى مى ميرند- به كمال آگاهتان خواهم ساخت. اما اگر از دستم بدهيد، در هنگامه جريانهاى ناخوشايند و مشكلات سهمگين، بسيارى از پرسشگران به دام مى افتند و بسيارى از پاسخگويان به كارشان درمى مانند. و آن، هنگامى است كه جنگ و ستيزتان اوج مى گيرد و به پيكارى خونين مبدل مى شود. دنيا در تنگناهاى سختتان قرار مى دهد و دوران گرفتاريتان به درازا مى كشد تا سرانجام خداوند فتح و پيروزى را به روى نيكان بازمانده تان در بگشايد.
آرى، داستان فتنه ها چنين است، چون روى مى آورند، فضا را به شبهه مى آلايند، اما چون پشت مى كنند، سخت آگاهى بخشند. به هنگام روى آوردن ناشناخته اند، اما به هنگام رفتن، شناخته شده اند. هجومشان، گردبادى كور را مى ماند كه به شهرى فرود مى آيد و شهرى ديگر را ناديده مى گيرد. هشداريد، كه از ديدگاه من ، هول انگيزترين فتنه هاى تاريختان، فتنه امويان است، چرا كه فتنه اى كور و ظلمت زاست، با قلمروى فراگير و ويژگيهاى خاص خود. در آن فضا، هر كه صاحب بينشى باشد، به دام مى افتد. تنها كسانى شايد در امان بمانند كه بينشى ندارند. به خدا سوگند، از پس من، بنى اميه را زمامدارانى بسيار بد، خواهيد يافت، ماننده اشترى خشن و چموش، كه با دندان مى گزد، با دست سر مى كوبد و با پا لگدكوب مى كند، و از قطره اى شير نيز دريغ مى ورزد. سلطه آنان بر شما چندان بپايد، تا تنها كسانى از شما بر جاى مانند كه آنان را سودمند باشند يا زيانى بديشان نرسانند. و نيز از بلاى سلطه آنان نرهيد تا يارى خواستن هر يكتان از آنان، درست همانند درخواست برده اى از ارباب و تابعى از متبوع خويش باشد. بارى، فتنه امويان، با هياتى زشت و هولناك و همانند پا
ره ابرهاى سياهى برخاسته از منجلاب جاهليت، فراتان خواهد گرفت، چنان كه نه روشناى برجى سوسو زند، و نه پرچمى به چشم آيد. تنها ما- اهل بيت پيامبر- از آن رهايى يابيم و دامن به تبليغاتش نيالاييم. (با اين همه، سرانجام) خداوند گشايشى پديد مى آورد و چنان حكومتى را به نيروى كسانى برمى اندازد كه، چون گوسپندان، پوست از تنشان فرو مى كشند، با خشونتى تمام از صحنه بيرونشان مى افكنند و به خاك سياهشان مى نشانند و شرنگ شكست را، جام از پى جام، به كامشان مى ريزند. جز شمشير خوراكشان نمى دهند و جز ترس تن پوشيشان نمى بخشند. آن روز، آرزوى قريش همه اين است كه به بهاى دنيا و ارزشهاى آن، براى زمانى كوتاه- حتى چندان زمانى كه قربانى كردن شترى را بايد- مرا بيابد و ببيند، تا از آنان تمامى چيزى را بپذيرم كه امروز اندكى از آن را مى جويم و از من دريغ مى كنند.
خطبه 093-در فضل رسول اكرم
گفتارى ديگر خجسته باد خدايى كه آرمانهاى بلند را به او راهى نيست و انديشه هاى نيرومند ناتوان از يافتن اويند. آن نخست است كه كرانه اى اش نيست تا پايان پذيرد و پايانى كه آن را پسينى نيست كه دورانش به سرآيد.