ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بخشى ديگر از همان گفتار (دولت امويان چندان بپايد) كه هر پندارگر چنين پندارد كه دنيا، چونان اشترى رام، بنى اميه را ملك جاودانه باشد، سود سرشارش را ارزانيشان مى كند و بر سرچشمه زلالش فرودشان مى آورد و تازيانه و شمشيرشان هرگز از سر اين امت برداشته نمى شود اما هر آن كه چنين پندارد، به پندارى دروغ دچار آمده است، كه اين فرصت، تنها جرعه اى از درياى عظيم و شيرين زندگى است كه در برهه اى از زمان، مزمزه اش مى كنند، و سپس همه را يكجا از دهان فرو مى ريزند.

خطبه 087-در بيان هلاكت مردم




گفتارى است از آن حضرت اما بعد، بى گمان خداوند زورمندان روزگاران را- تا در فراخناى رفاه مهلتشان نداده- هرگز درهمشان نكوبيده است، چنان كه، استخوانهاى شكسته هيچ امتى را، پيش از گذراندن دوران سختى و فشار، ترميم نكرده است. آرى، در حوادث كه در مقايسه با سختيهاى آينده و رخدادهاى عظيم گذشته شما، ناچيز است نيز مايه هاى عبرت فراوانى هست . اما دريغ كه نه هر صاحب قلبى دانا است و نه هر خداوند گوشى، شنوا است و نه هر چشم دارنده اى، بينا است. اى شگفتا شگفت، از خطاى اين گروهها، كه با اين همه اختلاف و تضاد در برهانهاى دينى، نه گام بر گامجاى پيامبرى مى نهند، نه عمل جانشينى را الگو مى گيرند، نه غيبى را باور دارند و نه از عيبى مى پرهيزند. در فضاى ندانم كاريها مى كوشند و در روند شهوتها مى پويند. ارزش همان است كه خود ارزشش بشناسند، و ضد ارزش همان كه خود انكار كنند. در رويارويى با مسايل پيچيده، جز نفس خويش پناهگاهى ندارند و در امور مبهم تنها بر آراى خود تكيه دارند. تو گويى كه هر يك، رهبر خويش باشد، و تنها ديد خود را اطمينان بخش مى شناسد و دستاويزى محكم تر از خود را باور ندارد.

خطبه 088-مردم پيش از بعثت




گفتارى ديگر خداوند، پيامبر را آن گاه رسالت داد كه جريان رسالت به ركودى سنگين دچار آمده بود و امتها به خوابى عميق فرو رفته بودند. فتنه ها جان گرفته، رشته جريانها گسسته بود و از هر سو آتش جنگى زبانه مى كشيد. دنيا در كام ظلمت فرو رفته بود و فريب، آشكارا حكم مى راند. در هجوم خزان، برگهاى نهال زندگى زرد شده بود و باروريش را هيچ اميدى نبود، چشمه ها فرو خشكيده، برجهاى روشن هدايت ويران و بيرقهاى سياه سقوط همه جا نمايان بود. دنيا، مردمش را با نگاه نفرت مى نگريست و به خواستگارانش روى درهم مى كشيد. ميوه اش فتنه و آشوب، خوراكش مردار، جامه زيرينش ترس و جامه زبرينش شمشير بود. پس شما، اى بندگان خدا، عبرت گيريد و اوضاع و احوالى را كه هنوز پدران و برادرانتان را گروگان دارد و درگير پاسخگويى آنند، از ياد مبريد، كه به جان خويشم سوگند، ميان شما و آنها روزگار چندانى نگذشته است و ميان اين و آن نسل، سده ها و هزاره ها فاصله نيفكنده است و از روزى كه در صلب آنان بوده ايد، چندان دور نشده ايد. به خدا سوگند، آن چه را كه ديروز پيامبر در گوش آنان فراخواند، ديگر باره، به تمامى، من در گوش شما فرو مى خوانم كه، نه

گوش شما گوشى سواى آنها است و نه از چشم و دلى برخوردار بودند، كه امروز شما از آن محروم مانده باشيد. به خدا سوگند اگر گمانتان اين است كه امروز شما بينشى تازه يافته ايد و امتيازى به دست آورده ايد كه نسل معاصر پيامبر از اين بينش و امتياز بى بهره بوده، اين پندارتان نيز نادرست است. اينك، بى ترديد، آشوبى سهمگين- كه افسارگسيختگى و بى بندوبارى نشانه آن است- تهديدتان مى كند و در كار فرود آمدن است. هرگز مباد كه شما را همان چگونگى بفريبد كه مغروران تاريخ را فريفت، چرا كه آن، سايه اى گذرا بيش نباشد و ديرى نمى پايد.

خطبه 089-در بيان صفات خداوندى




گفتارى ديگر سپاس خداوندى را كه بى آن كه ديده شود شناخته است و بى انديشيدنى، در كار آفريدن است. هم او كه هميشه برپا و همواره جاودانه بوده است، آن جا كه نه از آسمانى با برج و بارويش خبرى بوده است و نه از پرده هاى فرو افتاده اثرى! نه شبى ظلام و نه دريايى آرام، نه كوه و دره اى و نه راه پرپيچ و خمى، نه زمينى گسترده، و نه خلقى بر آن تكيه كرده. چنان خداوندى كه خلق را هم آفريدگار است و هم وارث، هم معبود است و هم رازق، و خورشيد و ماه، در راستاى خشنودى او، در حركتند، هر نوى را كهنه، و هر دورى را نزديك مى كنند. روزى بندگان را بخش كرده است و از همگى كارها و يادگارهاشان و از شمار دم و بازدمهاشان و دزدانه نگريستنهاشان و از تمامى انگيزه هاى نهفته در پنهان سينه هاشان و از جايگاههاى موقت- زهدانهاى مادران و صلبهاى پدران- تا فرجام و پايان حركتشان، به راستى آگاه است. او خداوندى است كه خشمگينانه تر كيفرش در نمود مهرى گسترده بر دشمنانش فرود مى آيد و رحمت واسعه اش در هيات عذابى سخت دوستانش را فرامى گيرد. هر كه را كه به پيكار با عزت مطلقش برخيزد، در شعله هاى قهر خويش مى سوزاند و هر قدرتى را كه با او د

ر ستيز باشد، در هم مى كوبد. دورى كنندگان از حضرتش را به خوارى مى كشاند و بر همه ستيزگرانش چيرگى مى يابد، و تمامى كسانى را كه بر او توكل كرده اند، بسنده باشد. و هر كه را از او چيزى طلب كند ، از دهشهاى بى دريغ بهره مند سازد. وام دهنده اش را وام مى پردازد و شاكرانش را پاداش مى بخشد.

اى بندگان خدا، پيش از آن كه سنجيده شويد خويشتن را بسنجيد و پيش از حسابرسى، حساب خود را روشن كنيد. پيش از آن كه گلوتان فشرده شود و نفس به شماره افتد، دم زنيد و پيش از آن كه شما را به زور برانند، خود راهى شويد. و اين نكته را به ياد داشته باشيد كه هر كه از درون، من خويش پند دهنده و بازدارنده اى نيابد، از برونش بازدارنده و پند دهنده اى نباشد.

خطبه 090-خطبه اشباح




گفتارى معروف به گفتار اشباح كه از خطابه هاى پرشكوه آن حضرت و واكنشى است از احساسات در برابر درخواست كسى كه توصيف خداى را به گونه اى درخواست كرده بود كه گويى او را مى بيند. از امام صادق به روايت مسعده پسر صدقه چنين آمده است كه اميرمومنان اين گفتار را بر سر منبر كوفه ايراد فرمود بدان سبب كه مردى در كوفه نزد او آمد و خطاب به حضرتش گفت: اى اميرمومنان، براى ما پروردگارمان را توصيف كن تا عشق و شناخت خود را به او بيفزاييم. على به هيجان آمد و اعلام اجتماع عمومى كرد و مسجد كوفه در پاسخ اين دعوت پر از جمعيت شد. پس بر فراز منبر رفت و در حالى كه رنگ چهره اش از احساسات بسيار دگرگون شده بود، پس از ستايش خداى سبحان و درود بر پيامبر، گفتارى اين چنين ايراد كرد: سپاس خداوندى را سزد كه دريغ و خشكدستى بر ثروتش نمى افزايد و دهش و بخشش از خواسته و دولتش نمى كاهد. جز او، هر بخششگرى، با بخشش ، ثروتش كاهش يابد و چون دريغ كند سزاوار نكوهش باشد. تنها او است كه با نعمتهاى سودآور و بهره هاى فزاينده و تقسيم روزى، بر همگان منت فراوان دارد. خلقها، همه، روزى خوار اويند، روزيشان را تضمين و اندازه اش را تعيين كرده

است. راه كسانى را كه به او گرايش دارند و ارزشهاى برترى را در پيشگاهش مى جويند، هموار ساخته است. نياز واقعى نيازمندان را برمى آورد، بى آن كه بخشش او، از خواست اين و آن تاثير پذيرد. و آن نخست بى كرانى است كه قبلى برايش نيست تا پيش از آن چيزى باشد، و هم آن پايان بى كران كه بعدى ندارد ، تا پس از آن چيزى باشد. مردمك چشمها را از يافتن و ادراك خويش واپس مى زند. زمان بر او نمى گذرد و دگرگونى نمى يابد، تا او را چندگونگى پيش آيد، و برايش مكان مطرح نيست، تا پندار جابجايى او روا باشد. آرى، اگر او كانهايى را كه با دم زدنهاى گاه به گاه كوهها چهره مى نمايند و مرواريدهايى را كه با لبخند صدفها آشكار مى شوند، زر و سيم، در و مرواريد غلتان و خوشه هاى مرجان و تمامى ثروتهاى زمين و اعماق درياها را، به تمامى ببخشد، نه در جود و بخشش او اثرى بر جاى گذارد، و نه از پهنه پايان ناپذيرش چيزى بكاهد، كه گستره دارندگيهاى او را نه حد و مرزى باشد و نه هرگز پايان يابد. قلمرو نعمت و ثروتش چندان وسيع و بى كرانه است كه به آرزو رساندن تمامى آرزومندان، از آنهمه ذره اى نمى كاهد، و تنها بخشنده اى است كه چشمه فيض و جودش با طلب درخواست ك

نندگان فرو نمى خشكد و پاى فشردن اصراركنندگان به بخلش وانمى دارد.

و تو اى پرسشگر، ژرف بنگر! در شناخت خدا و از خدا، صفاتى را بجوى كه تو را وحى رهنمون است، و در همان راستا بپوى كه با فروغ هدايت قرآن روشنى گرفته است. شناخت مسايلى را كه نه در قرآن از آنها اثرى هست و نه در سنت پيامبر- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- يا در حركت و حيات امامان هدايتگر نشانه اى، فرو نه و به خداى سبحان واگذار كه اين حد نهايى حق خداوند است بر تو. هم بدان كه ژرف انديشان در دانش دين، تنها كسانيند كه، آنچه را پس پرده است به اقرارى بسنده كرده اند و از يورش نسنجيده به درهاى فروبسته عوالم غيب، باز ايستاده اند و ناتوانيشان را اعتراف كرده اند، پس خداوند اعتراف به عجزشان را ستوده است و رها كردن كاوش بيرون از محدوده مسئوليتشان را ژرف انديشى نام نهاده است. تو نيز، به همان كه حوزه فهم تو است، بسنده كن و با ميزانهاى عقلى خود، خداى را مسنج، و گر نه از تباه شدگانى.

او، تواناى بى چونى است كه چون پندارها راه جستن به پايانه قدرتش را آهنگ كنند و انديشه هاى وارسته از خط وسوسه ها بر آن شوند كه او را در ژرفاى هزار توى ملكوتش دريابند و قلبهاى شيفته، به سوى ميدان چگونگى ويژگيهايش، پر كشند، و براى دست يافتن به دانش ذاتش كه بيرون از قلمرو تعريفها است، انديشه ها با تمام توان به كوشش درآيند، چنان به واپس رانده شوند كه در امواج سهمگين ژرفناها فرو افتند و دست و پا زنند و از آن ذات سبحان رهايى جويند. پس هنگامى كه بازگردند، پيشانى به سنگ خوردگانند كه به اين حقيقت اعتراف مى كنند كه منحرف شده، در بيراهه گام زده بوده اند و نه تنها آنان را به ژرفاى شناختش راهى نباشد، در بيراهه گام زده بوده اند و نه تنها آنان را به ژرفاى شناختش راهى نباشد، كه حتى از آن همه عزت و شكوه و عظمت خطى هم بر خاطرشان نگذرد. هم او كه بى هيچ الگوى پيش ساخته، و بى پيروى از آفريدگارى پيش از خويش، خلق را آفريد، و بر ايمان از ملكوت قدرتش و شگفتيهايى كه آثار حكمت او گوياى آناند، و از اعتراف تمام آفريده ها به نيازشان به قدرت او، چندان به نمايش گذاشت كه شناختش، آفتابى شد بى نياز از هر برهان، و خود

از لابه لاى پديده هايى نو به نو- كه همه نمودار آثار صنع اويند- و در پرچمهاى هميشه در اهتزاز حكمتش، چهره نمود. پس هر آن چه را آفريد- هر چند آفريدگانى خاموشند- برهانى براى او و دليلى بر وجود اويند. برهانى گوياى تدبيرش و دليلى بر نو آفرينى مدامش.

و بر اين حقيقت گواهم كه هر كس تو را به آفريده هايت- با اندامهاى متفاوت و مفصلهاى ظريفى كه با تدبير و حكمتت به گوشتشان پوشانده اى- همانند سازد، ژرفاى جانش با شناخت تو پيوند نخورده باشد و قلبش اين حقيقت را به يقين در نيافته است كه تو را رقيبى هرگز نباشد. تو گويى كه او بيزارى جستن پيروان را از راهنمايان نشنيده است، آنجا كه مى گويند: به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكارى بوديم كه شما را همتراز پروردگار جهانيان مى شمرديم. (قرآن كريم، سوره 26، آيه هاى 97 و 98( آرى، آنها كه در شناخت تو به انحراف دچارند، به دام دروغ درافتادند كه تو را با بتان ساخته خود همانند كردند و پيرايه آفريدگان را با پندارهاشان بر تو بستند و با ذهن و گمان خويش، چونان اجسام، تجزيه ات كردند و با تكيه بر پندار و خرد ناقصشان، ذات مقدس تو را با همان معيارهايى سنجيدند كه دست آفريده هاى خويش. اما من با تمامت وجود گواه اين حقيقتم كه هر كه تو را با هر آفريده ات برابر بداند، در شناخت به انحراف گراييده باشد و آن كه منحرف شده است، به ناچار به حقايقى كه آيات محكمه ات فرود آورده اند و تمامى برهانها و شواهد روشنگرت بدان گويايند، كفر

ورزيده است. و تو بى ترديد، آن خدايى كه نه در كاوش عقلها تسخيرپذيرى تا در فضاى وزش انديشه ها شكل پذير باشى، و نه در خطوط خاطره ها، و ژرفاى انديشه ها مى گنجى تا در حوزه تصرف عقل درآيى.

بخشى ديگر از همان گفتار تمامى آفريدگانش را- به گونه اى خلل ناپذير- به رشته محكم تقدير كشيد، و با لطفى تمام به نظمشان درآورد و به سوى كمالى سزاوار، سمتشان داد. چنان كه از محدوده اى معين فراتر نروند و تا رسيدن به سرانجام، دچار قصور نشوند، و چون در جهت اراده و فرمان او به پيش رانده شوند، احساس دشوار نكنند. جز اين چه انتظارى توان داشت، كه جريانهاى هستى، همه صادر از مشيت و خواست اويند كه چيزهاى گونه گون را پديد آورده است، بى نياز از كاوش انديشه اى كه بدان رجوع كند، يا جوشش غريزه اى كه در نهان داشته باشد، يا تجربه اى كه از رويدادهاى روزگاران روييده باشد، يا در نوآفرينى جريانهاى شگفت، انبازى ياريش كرده باشد. پس ، آفرينش تنها با فرمان او آغاز شد و انجام پذيرفت و طاعتش را گردن نهاد و پذيراى دعوتش شد، بى آنكه دستگاه پروردگاريش به كاهلى، كند روى يا درنگ و بهانه جويى دچار گردد. بدينسان، كژيهاى اشيا را راست، و مرزهاشان را روشن گردانيد، ميان پديده هاى متضاد، سازش پديد آورد، اسباب نزديكيشان را فراهم ساخت و جنسهاى گونه گون را، در حدود، اندازه ها، غريزه ها و شكلها، متمايز كرد. آفريدگانى نوبه نو، ك

ه ساختارشان را استوارى بخشيده است و به اراده خويش آنان را سرشته است و پديدشان آورده.

/ 106