از گفتارهاى آن حضرت بى گمان برترين وسيله پيوستگى پيوستگان به خداى سبحان عبارت است از: ايمان به خدا و رسولش، جهاد در راه خدا كه بلنداى اسلام است، كلمه اخلاص كه همان سرشت انسانى است، برپا نمودن نماز به عنوان آيين امت اسلام، پرداختن زكات به عنوان تكليفى واجب، روزه ماه رمضان كه خود سپرى است از كيفر الهى، حج خانه خدا و عمره آن، كه فقر را مى زدايند و گناهان را مى سترند، حفظ پيوند خويشاوندان كه موجب فزونى ثروت است و تاخير اجل، صدقه پنهانى كه بر خطاها سرپوش مى نهد، صدقه آشكار كه مرگ بد را واپس مى زند، و نيكوكارى كه انسان را از سقوط در بستر زبونى نگاه مى دارد.
در بستر ياد خدا روان شويد كه نيكوترين يادها است و به آن چه او به تقواپيشگان وعده فرموده است رغبت كنيد كه وعده خدا راست ترين وعده ها است، و راه روشن پيامبرتان را پى گيريد كه هدايت برتر است، و هم پذيراى سنت آن بزرگوار باشيد كه روشنگرترين سنت است. قرآن را فراگيريد كه نيكوتر سخن است، و در ژرفانيش بينديشيد كه قلبها را بهاران است. و از پرتوش درمان جوييد كه بيماريهاى درون را درمان است و سرانجام آن را نيكو تلاوت كنيد كه زيباترين داستان است. آرى، آن عالمى كه بر خلاف علم خود عمل مى كند، چونان نادان حيرت زده اى باشد كه هيچگاه از خواب جهل بيدار نگردد. بلكه برهان محكوميت او، بزرگتر و افسوسش گريبانگيرتر است و او در محضر الهى، مورد سرزنش بيشتر.
خطبه 110-در نكوهش دنيا
گفتارى ديگر اما بعد، من به تاكيد از دنيا هشدارتان مى دهم كه آن را شيرينى و خرمى ويژه اى است. در لابه لاى شهوتهاى گوناگون پيچيده شده باشد، و با عرضه ارزشهاى زودگذر ابراز دوستى مى كند. با كالايى، بس اندك، دل مى ربايد، آرزوها را زيور خود ساخته، با فريب چهره مى آرايد. نه شادى آن را تداومى و نه از فاجعه هايش جاى امنيتى است. فريبا و پرآزار، زوال پذير و ناپايدار، پايان پذير و مرگبار، و شكمباره اى تبهكار است! آن جا كه در اوج انطباق و هماهنگى با آرزوى وابستگان و شيفتگان به خود باشد، از آن چه خداى متعالى و سبحان درباره آن گفته است، فراتر نباشد: چونان آبى كه از آسمانش فرو فرستاديم پس با گياه زمين درآميخت و به صورت برگهاى خشكى درآمد كه باد و طوفان آن را به هر سو مى پراكند و خداوند بر همه چيز توانا باشد. (قرآن كريم، سوره 18، آيه 45( هيچكس از آن در سرور و شادى نبود و لبانى خندان نداشت، مگر كه اندكى پس از آن چشمانى گريان داشت، هرگز با چهره خوشيهايش به كسى روى نياورد مگر آن كه بى درنگ روى گردانيد و آزارها رسانيد. شبنمى از رفاه بر بوستانى ننشانيد، جز آن كه بى درنگ ، بارانى تند از گرفتارى و رنج بر
آن جا بباريد. و اين از دنيا طبيعى است كه بامدادان ياور انسان باشد و شامگاهان چهره اى ناشناس بنمايد، و اگر يك رويه اش گوارا و شيرين بنمايد، ديگر رويه اش تلخ و هلاكت آور باشد. هيچكس از فراوانى آن كامى نگرفت، جز آن كه رنجى از مصيبتهاى آن را پيوستار يافت، و نشد كه كسى شام را در آغوش امنيتى باشد، مگر آن كه بامدادان با تك پرهاى ترس برخورد كند. دنيا نيرنگ باز پرفريبى باشد كه هر آن چه در آن است جز فريب نباشد، خود فانى است و تمامى آن چه در آن است نيز محكوم به نيستى است. در هيچ اندوخته اى از اندوخته هايش خيرى نيست، مگر تقوا. هر كس كمتر از آن داشته باشد زمينه هاى امنيت بيشترى را بهره يابد، و هر كس بيشتر داشته باشد، گرفتار عوامل وحشت بيشترى مى گردد، بگذريم كه به زودى همه چيز از دستش مى رود. اى بسا كسانى كه به آن تكيه كردند و ناگهان آنان را طعم فاجعه چشاند، و بسا افرادى كه به آن اعتماد نمودند و به بستر خونشان نشاند، و بسا صاحبان شكوه كه آنها را به پستى افكند و متكبرانى كه زبون و خوارشان ساخت. قدرت آن، دست به دست مى شود و عيش و نوش آن ، تيره و آلوده باشد. گواراى آن نيز شور و شيرينى آن نيز تلخ و غذايش جملگى
زهر كشنده است و اسباب آن تمامى پوسيده . پديده هاى زنده آن در معرض مرگ باشند، و تندرستان همگى دستخوش بيمارى هستند. پادشاهى آن از دست رفته است، و قدرتهاى شكست ناپذيرش شكست يافته، امكانات انباشته اش نكبت آلود و پناهنده آن چپاول زده.
نه آيا كه شما امروز در جايگاه نياكانتان هستيد، كه عمرشان درازتر، آثارشان ماندگارتر و آرزوهاشان دورتر بود، ساز و برگ بسيار تدارك ديدند و لشكر انبوه فراهم كردند؟ چسان به بردگى دنيا تن دادند و آن را چگونه بر همه چيز برگزيدند و سپس از آن كوچيدند، بدون توشه اى رساننده و مركبى راهبر! آيا هيچ شنيده ايد كه دنيا پيش مرگشان شده باشد، كمكى ارزانيشان داشته، يا دست كم با آنان به نيكى سركرده باشد؟ هرگز! بلكه آنان را به دشنه سختيها پوست دريد، و با رنجهاى كوبنده به زبونى كشيد و بينى شان را به خاك مذلت ماليد و سپس لگدكوبشان نمود و پيشامدهاى سخت روزگار را بر اين همه افزود. آرى، شما ديده ايد كه دنيا به همان كسان كه به آن بسيار نزديك شدند، بر همه چيزش برگزيدند و گرايش به خلود و ماندگارى در آن داشتند، در آن لحظات حساس مرگ كه براى جدايى هميشگى از آن كوچ مى كردند چهره اى ناشناس نشان داد! آيا جز گرسنگى توشه اى همراه آنان ساخت ، جز در تنگناى گور جايشان داد و جز ظلمات قبر نورى ارزانيشان داشت و جز پشيمانى كسى و چيزى را بدرقه شان فرستاد؟ آيا چنين بى وفايى را برمى گزينيد، يا به آن اعتماد مى كنيد، يا بر آن ح
رص مى ورزيد؟ پس بد سرايى است دنيا براى كسى كه به آن بدبين نباشد و در آن همواره احساس ترس و نگرانى نكند! پس بدانيد- كه مى دانيد- كه همگى شما ناگزير دنيا را وامى نهيد و از آن رخت برمى بنديد، پس بكوشيد كه، در آن، از سرنوشت كسانى پند گيريد كه گفتند: چه كسى نيرويش از ما سخت تر است؟ آنان به سوى گورهاشان برده شدند، بى آن كه سواركاران خوانده شوند و در قبرها فرود آمدند، بى آن كه مهمان ناميده شوند. بر ايشان از سطح زمين، قبرها، از خاك كفنها و از استخوان پوسيده مردگان، همسايگان معين گرديد. بدينسان آنان همسايگانى هستند كه به هيچ دعوتگرى پاسخ نمى دهند، از هيچ ستمى توان دفاع ندارند و به گريه و زاريها بى تفاوتند. اگر آسمان بر آنان ببارد ، شاد نشوند و اگر به قحطى و خشكسالى دچار آيند، افسرده و نوميد نگردند، در عين اجتماع تنهايند و در عين همسايگى از يكديگر دورند، با آن كه فاصله اى از هم ندارند به ديدار همديگر نمى روند، و در حالى كه به هم بسيار نزديكند، احساس نزديكى ندارند. بردبارانى هستند كه زمينه كين توزيشان نيست، و نادانانى كه دشمنى در آنان فانى است . نه از يورش آنان جاى نگرانى باشد و نه كسى تواند به دفاعشان ا
ميد بندد. گرده زمين را وانهادند و در دل آن خفتند، فراخى را با تنگنا سودا كردند، غربت را به جاى خانواده گزيدند و تاريكى را به جاى روشنى گرفتند، و درست آنسان كه از خاك برآمدند، ديگر بار در خاك شدند. پاى برهنه و عريان، كوچيدند با كوله بار اعمال خويش از اين جا به سوى زندگى جاويدان، بدان سان كه فرمايد خداى سبحان: بدان گونه كه آغاز آفرينش را پديد آورديم، آن را دعوت خواهيم داد، اين وعده اى است بر عهده ما و مائيم بى شك انجام دهندگان. (قرآن كريم، سوره 21، آيه 104(
خطبه 111-درباره ملك الموت
گفتارى است از آن حضرت كه در آن فرشته مرگ و چگونگى كار او در گرفتن جانها مطرح است آنگاه كه فرشته مرگ در سرايى پا مى نهد، آيا هرگز احساسش توانى كرد؟ يا در آن زمان كه جان كسى را مى گيرد، او را توانى ديد؟ راستى را كه هيچ به اين نكته انديشيده اى كه او چگونه جنين را در شكم مادرش جان باز مى ستاند؟ آيا از رهگذر پاره اى اندامهاى مادر بدان جا راه مى يابد؟ يا آن كه روح با رخصت پروردگارش فراخوانى وى را مى پذيرد؟ يا در سه ديگر فرض، آن فرشته اى الهى همراه جنين در لابه لاى احشاى او جاى دارد؟ كسى كه از توصيف آفريده اى چنين ناتوان است، چسان تواند كه خداى او را توصيف كند؟
خطبه 112-در نكوهش دنيا
گفتارى است از آن حضرت من شما را در خصوص دنيا هشدار مى دهم، كه آن گذرگاه است، نه چراگاه! با فريبش چهره آراسته و آرايش دروغين را ابراز فريب ساخته است. سرايى كه چون نزد پروردگارش ارجى ندارد، حلال و حرام، خير و شر، مرگ و زندگى، و تلخ و شيرين آن را درهم آميخته است، نه آن را براى اولياى خويش برگزيده است، و نه از دشمنانش آن را دريغ داشته است. خيرش ناچيز و شرش نقد است، ثروتش ناپايا، قدرتش نامانا و آباديش رو به ويرانى است. پس چه ارجى است سرايى را كه همواره در حال فرو ريختن باشد؟ و آن عمرى را كه چونان توشه راه مصرف مى شود؟ و آن دورانى را كه بسان مسير حركت، آن به آن بريده مى گردد؟ (پس بياييد به جاى وابستگى روزافزون به دنيا، به آخرت و مسئوليتهاى الهى خويش بينديشيد و) آن چه را كه خدا بر شما واجب نموده است، بدهكارى خود تلقى كنيد و از او بخواهيد كه حق او را چنان كه از شما خواسته است، بپردازيد، و دعوت مرگ را به گوشهاى خود فرو بريد، پيش از آن كه به آن فراخوانده شويد.
بى گمان زاهدان در اين جهان از عمق دل مى گريند، هر چند ظاهرى خندان دارند، و به اندوهى سخت دچارند، گر چه شاد در نگاه نشينند، و از خود بسيار خشمگينند، گر چه به خاطر بهره هاى معنوى فراوانشان، مورد رشك ديگران باشند. بر اين نكته جاى تاكيد است كه ياد مرگ از صحنه قلبهاى شما پنهان است و به جاى آن آرزوهاى دروغين نمايان. از اين رو، دنيا بيش از آخرت در تملك خويشتان دارد، و در انگيزه تان ارزشهاى گذرا بيشتر از ارزشهاى پايا اثر گذار باشد وگرنه واقعيت جز اين نيست كه همگى شما بر اساس دين خدا برادريد، تنها چيزى كه اينگونه شما را پراكنده است، پلشتى ذات و زشتى درون است، از اين رو به ديدار همديگر نمى شتابيد، در حق يكديگر خيرانديش نه ايد، فداكارى و عشق را بر روابط خود حاكم نمى كنيد. راستى شما را چه شده است كه با اندك سود و ارزش مادى كه به دست مى آوريد شاد مى شويد، ولى با محروميت از ثوابهاى بسيار آن جهانى هيچ اندوهناك نمى شويد، در حالى كه با از دست دادن اندكى از مال و منال دنيا چنان از درون برمى آشوبيد كه آن را در چهره ها و بى تابى هاتان در برابر آن چه از دست داده ايد، نمايان مى سازيد؟ گويى كه دنيا سر
اى جاودانه شما است و كالايش برايتان ابدى است! هر يك شما به ضعفهايى دچار باشد و از ترس مطرح شدن آن ضعفها است كه جرات برخورد صريح و سازنده را با عيبهاى خطرناك برادرش ندارد. بر محور دنيادوستى و آخرت گريزى، يكدل شده ايد و دين انگشت ليسه اى است كه بر سر زبانهاتان داريد! هيچ دلشوره اى نداريد چونان كسى كه كارش را به پايان برده، خشنودى مولايش را فراچنگ آورده است.
خطبه 113-در اندرز به مردم
از گفتارهاى آن حضرت سپاس خداى را سزا است كه حمد و شكر را، پيوند تسلسل رقم زده است. او را در نوشيدن هر آن چه از دست او است- بى هيچ تفاوتى ميان پياله دهشها و جامهاى بلايش- سپاسگزاريم، و هم از او، در جهاد با نفسهامان- كه در راه فرمان به كندى و در نافرمانى به شتابزدگى دچارند- كمك مى خواهيم، و در پيشگاهش از گناهانى آمرزش مى طلبيم كه دانشش فراشان گرفته، در كتابش آمار دقيقشان نگاشته است. دانشى كه كمترين نارسايى ندارد، و كتابى كه هيچش فروگذارى نباشد، و چنان باورش داريم كه گويى غيب را همه سويه تجزيه كرده ايم و بر وعده هايش وقوف كامل يافته ايم، باورى كه با ناب بودنش شرك را، و با يقينش شك را بزداييم ، و با تمامى وجودمان اين حقيقت را گواهيم كه مورد پرستش به حقى جز آن معبود يكتاى بى همتا نباشد، و محمد- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- بنده و هم فرستاده او باشد، دو شهادتى كه گفتار را در سطح برين قرار مى دهند و عمل را بالا مى برند، با اين دو، هيچ كفه اى را سبكى، و بى اين دو، كفه اى را هيچ سنگينى نيست.
اى بندگان خدا، من شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم كه راه انسان را هم توشه است و هم دژ! توشه اى رسا و دژى كارساز! پرطنين ترين دعوتگر به سويش فراخوانده است و پذيراى اين دعوت، بهترين قلبها است، چنين است كه دعوتگرش، پيام خويش را در گوشها فرامى خواند و نيوشنده اين پيام به كاميابى مى رسد. اى بندگان خدا، بى گمان تقواى الهى، اولياى او را از نبايسته ها بازمى دارد، و چنان قلبهاشان را از بيم مى آكند كه شبهاشان با بى خوابى و روزهاشان با تشنگى سپرى مى شود، چنين است كه رنج را به جاى آسايش و تشنگى را به جاى سيرابى برگزيده اند، و با نزديك شمردن گاه فرارسيدن اجل، در كار و تلاش پيشدستى مى كنند، و با تكذيب آرزو، اجل را پيش چشم دارند. آرى، دنيا سراى نيستى و رنج و دگرگونيها و عبرتها است . نمودى از نيستى دنيا اينكه روزگار تيرش را به چله كمان نهاده، نه پيكانهايش را خطايى و نه زخمهايش را درمانى باشد، همواره زنده ها را با تير مرگ و تندرستها را با تير بيمارى و آسودگان را با تير رنج هدف مى گيرد. شكمباره اى است سيرى ناپذير و سيرابى ناشناس! از رنجهاى آشكارش اين كه آن چه انسان مى اندوزد خود نمى خورد، و آن چه
مى سازد، خود در آن جاى خوش نمى كند و سپس به سوى خداى متعال از اين جهان بيرون مى شود، بى آن كه مالى را به دوش كشد يا ساختمانى را منتقل سازد. و نمونه دگرگونيهاى دنيا اين كه فرد مورد ترحم ناگهان مورد غبطه ديگران قرار مى گيرد. يا فرد مورد غبطه ديروز، مورد ترحم. اين نيست جز از كاميابيهايى كه ناپايدارند و پريشانيهايى كه ناگهان مى بارند، و از عبرتهاى دنيا اين كه مرد، همان گاه كه پس از چندى تلاش و انتظار كه مى رود به آرزويش دست يابد، ناگهان حضور اجلش رشته آرزو را مى برد. پس، نه دست يافتن به آرزو را مى تواند و نه وانهادن آرزو شده را. آرى، سبحان الله! شادى دنيا چه پرفريب، سيرابى آن چه تشنگى زا و سايه اش چه سوزان است ؟ نه مى توان در برابر رويدادهاى نيامده اش به دفاع برخاست ، و نه بازگشت گذشته هايش را مى توان اميدى داشت. و شگفتا كه چه نزديك است هر زنده اى به مردگان، كه در روند زندگى به آنان مى پيوندند، و چه دورند مردگان به افراد زنده، كه يكسره از آنان بريده اند.
بى گمان، بدتر از بدى كيفر آن ، و بهتر از نيكى پاداش آن است، كه هر چيز دنيا آوازه اش بزرگتر از عينيت آن است، در حالى كه آخرت چنان است كه عينيت همه چيز آن از آوازه اش بزرگتر است. پس، از عينيتها به آوازه آن بسنده كنيد، و از جهان غيب به خبرهايش. و نيز بدانيد كه اگر چيزى از دنياى شما كاسته شود و به آخرتتان افزوده گردد، به از آن است كه از آخرت شما كاسته شود و بر دنياتان افزوده شود، كه بسيارند كسانى كه در كاستى سود برده اند و فراوانند آنان كه در عين فزونى زيان ديده اند. بى شك ، دامنه بايد و بايسته ها، از نبايد و نبايسته ها گسترده تر است پس تنگناى ناچيز حرامها را، در مقابل فراخناى فراوان حلالها، وانهيد، كه روزيتان تضمين شده است، و آن چه بدان فرمان يافته ايد، عمل است. پس هرگز مباد كه در طلب، روزى تضمين شده را- نسبت به وظيفه اى واجب- اولويت دهيد هر چند كه اين واقعيتى است كه شك شما را عارض شده، در باورهاتان نفوذ كرده است، تا آنجا كه گويى، آن چه تكليف شده است، كسب روزى و آن چه تضمين شده است ، مسئوليتها است! پس فرصت عمل را دريابيد و از فرارسيدن ناگهانى اجل بهراسيد، كه همواره به بازگشت روزى جاى
اميدوارى باشد و به بازگشت عمر اميدى نباشد. آرى، روزى از دست رفته را مى توان اميد داشت كه به فردا فزونى يابد، ولى عمرى را كه ديروز از دست رفته است، ديگر هيچ اميد بازگشتى نباشد. به چيزهايى بايد اميد بست كه در راه است و از آن چه گذشته، بايد نوميد بود. پس از خدا- چنان كه فراخور او است- پروا كنيد و بكوشيد كه جز در موضع اسلام نميريد. (قرآن كريم، سوره 3 آيه 102(