بخشى از همان گفتار پس بدان هنگام، ستمگران حاكم ، تمامى سر پناهها- از خانه هاى گلين تا چادرهاى پشمين را- از غم و رنج و نگرانى و پريشانى بيا كنند، به گونه اى كه نه در آسمان توجيه گرى دارند، و نه در زمين ياورى يابند. آرى، شما نااهلان را برگزيديد و جريان خلافت را در پايگاهى ناسزاوار نهاديد. اما به زودى خداوند از تمامى ستمگران انتقام مى گيرد، شهد را در كامشان شرنگ مى كند و آشاميدنيها را در گلوشان تلخ و ناگوار- به تلخى شيره درخت صبر- مى سازد، ترس را شعارشان و شمشير را دثارشان قرار مى دهد . واقعيت همه اين است كه آنان اشترانى را مانند كه انواع خطاها را بار خويش دارند و گناهها و جنايتها را بر دوش مى كشند. و من با سوگندهاى پياپى بر اين پيشگوييهاى خويش تاكيد مى كنم كه امويان از پس من خلافت را چونان خلط سينه به دور افكنند و پس از آن ديگر، تا شب و روز از پى هم در گردشند، آن را نچشند و مزمزه اش نكنند.
خطبه 158-خوشرفتارى خود با مردم
گفتارى ديگر در كنارتان به نيكى زيستم و تمامى تلاشم را در حمايت شما به كار بردم، تا از يوغ زبونى آزادتان سازم و سلسله هاى ستم را از دست و پاهاتان بردارم، باشد كه نيكى شما را- هر چند اندك- سپاس گفته باشم و از بديهاى بسيارى كه به چشم ديدم و به تن لمس كردم، چشم بپوشم.
خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار
گفتارى ديگر فرمانش عين قضا و حكمت است و خشنوديش رمز مهر و امنيت، بر اساس دانش داورى كند، و بر پايه حلم به بخشايد. خداوندا، بر آنچه مى گيرى و مى بخشى بر عافيتى كه عطا مى كنى و آزمونى كه پيش مى آورى، سپاست مى گويم، سپاسى كه تو را رضايت بخشترين، محبوبترين و ممتازترين باشد، سپاسى كه آفريدگانت را سرشار كند و تا آن جا كه خواسته اى پيش رود، سپاسى كه از تو پوشيده نباشد و از رسيدن به پيشگاهت باز نماند، و سپاسى كه شمارشش بريده نشود و امتدادش پايان نگيرد. آرى، ژرفاى بزرگى تو را نشناسيم، كه جز از اين ندانيم كه تو زنده و برپاى دارنده جهانى، بى آنكه خوابى- سبك يا سنگين- تو را بربايد. ژرفاى ذاتت را هيچ نگاهى در نيابد و ادراك وجودت را هيچ چشمى نتواند، كه اين ادراك تو است كه پهنه تمامى چشمها را فراگير باشد. از همه عمرها آمارى دقيق دارى و سر تا پاى پديده ها را در دست قدرت بفشارى. آرى، آنچه را كه ما از آفرينشت مى بينيم و با آن، از قدرتت به شگفتى مى آييم و در توصيف بزرگى سلطنتت لب مى گشاييم، بسى ناچيز است، چرا كه آنچه از ما پنهان است و چشمهامان از ديدنش ناتوان و انديشه هامان پيش از تسخيرش در بن بس
ت، و ميان ما و آن پرده هاى غيب حايل، بسى بزرگتر است. پس هر كه با قلبى فارغ، انديشه به كار گيرد تا دريابد كه تو چگونه عرش خويش برپا داشته اى و مخلوقاتت را آفريده اى، و چگونه آسمانهايت را در فضا آويخته اى و چسان زمين خود را بر امواج آبها گسترده اى، نگاهش حسرت زده، عقلش مات، و گوشش منگ، و انديشه اش سرگردان به واپس باز مى گردد.
بخشى از همان گفتار او، در پندار خويش مدعى است كه به خدايش اميدوار است! به همان خداى بزرگ سوگند كه دروغ مى گويد! اگر مدعى راستگويى باشد چرا اميدش را در عمل، نمودى روشن و عينى نباشد؟ اميد هر اميدوار در عملش شناخته مى شود، مگر اميد به خدا كه ناخالص و غشدار نمايد! و هر ترسى، در اعمال عينيت مى يابد، جز از ترس خدا كه گويى بيمارگونه باشد. به راستى كه جاى شگفتى است كه در آرمانهاى بزرگ به خدا اميد بسته است و در چيزهاى خرد و حقير به بندگان خدا اميدوار است، با اين همه بندگان خدا را، بيش از خدا، بها مى دهد. خداى را - با آن ستايش شكوهمند- چه شود كه حتى در مقايسه با بندگانش مورد مسامحه باشد؟ مگر بيم آن ندارى كه در اميدت به او دروغزن باشى، يا در چنان جايگاهيش نبينى كه به او اميد بندى؟ چنان كه مدعى خداترسى نيز، اگر از بنده اى از بندگان خداى بترسد، براى گريز از ترس خويش، آن بنده را چيزهايى مى بخشد كه از پروردگارش دريغ مى دارد! بدين ترتيب، او ترس از آفريده را نقد مى پندارد و ترس از آفريدگار را نسيه و وعده اى مشكوك، چنين است كه اگر دنيا در چشمى بزرگ جلوه كند و بخش بيشتر قلبش را بياكند، دنيا را بر خد
ا مقدم مى دارد و مجذوب و بنده آن مى شود.
براى الگو گرفتن و رسيدن به دلايلى روشن بر عيبهاى دنيا، و بديها و رسواييهاى بسيارش، در سيره پيامبرت- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- سرمايه اى بسنده است، آنجا كه دنيا همه از حضرتش دريغ گرديد و گرده زمين بار سوارى ديگران را بر دوش كشيد، از شير دنيا بازش گرفتند و از زرق و برق جهان بر كنار ماند. اگر بخواهى موسى، هم سخن خدا- كه درود خدا بر او باد- را نيز چونان دو ديگر الگو پيش روى دارى، از آنجا كه مى گفت: پروردگارا، به خيرى كه تو به سويم فرستى، سخت نيازمندم. (قرآن كريم، سوره 28، آيه 24( به خدا سوگند كه، در آن لحظه، تمامت نياز او جز قرص نانى نبود چرا كه در آن حال تنها از سبزه هاى روييده از خاك تغذيه مى كرد و چنان تكيده بود كه از وراى پوست نازك شكم سبزى سبزه ها نمايان بود. و باز اگر بخواهى مى توانى داوود- كه بر او درود باد- دارنده نى ها و خواننده بهشتيان را سه ديگر الگوى خويش سازى، كسى كه با هنر دستان خويش از ليف خرما زنبيل مى بافت و از همنشينان خود مى پرسيد: فروش اينها را كدامتان بر عهده مى گيريد؟ و آن گاه از بهاى دسترنج خويش، به خوردن قرصى نان جوين بسنده مى كرد. و نيز اگر بخواهى
مى توانى از عيسى پسر مريم- كه بر او درود باد- سخن بگويى كه سر بر بالش سنگ مى نهاد، تن به تنپوش خشن مى سپرد و نان خشكيده مى خورد. خورشش گرسنگى، چراغ شبانش ماه و پناهگاه زمستانش شرق و غرب زمين بود، و سبزه هاى خودروى خاك- كه خوراك گياه خواران است- گل و ميوه اش بود. نه همسرى بودش كه دل ربايدش، و نه فرزندى كه در اندوه فرو بردش، نه مال و خواسته اى كه دل مشغول داردش، و نه طمعى كه به ذلت بكشاندش، جز از دو پايش مركبى نبود و جز از دو دستش خدمتگزارى!
اينك، پيامبرت را الگو گير كه پاك و پاكيزه ترين است - كه درود خدا بر او و خاندانش باد- نمونه جويان را كاملترين نماد است، و تبار خواهان فخرجوى را بهترين تبار. و خداى را محبوبترين بنده، كسى است كه به پيامبرش اقتدا كند و گام بر گام جاى او نهد، كه نواله هاى لذيذ دنيايى را، با بى اشتهايى تمام، در دهان چرخاند و هرگز فرو بردن و افزونيشان را آرزو نكرد از تمامى مردم جهان و در مقايسه با محرومترين فرد جامعه، گرسنه ترين بود و دو پهلويش فرورفته ترين، تمامت دنيا را به كمال بر او عرضه كردند، اما او از پذيرشش سرباز زد كه نيك مى دانست هر آنچه كه خدايش دشمن دارد، خوار شمرد و خرد گيرد، او نيز بايد همان كند. آرى، اگر جز اين هيچ نقطه ضعيفى نداشتيم كه آنچه را كه خدا و رسولش دشمن مى دارند، دوست بداريم و هر چه را كه كوچك مى شمرند بزرگ بينگاريم، به عنوان سند جدايى ما از خدا و رسولش و سرپيچيمان از فرمان خدا بسنده بود. اين سيره مسلم رسول خدا است- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - كه نشسته بر خاك غذا مى خورد نشست و برخاستى برده وار داشت، خود به دست خويش پينه بر كفشش مى زد و جامه اش را وصله مى كرد. بر الاغ
برهنه مى نشست و ديگرى را نيز بر پس پشت مى نشاند. روزى پرده اى رنگين و پر نقش و نگار بر در خانه آويخته ديد، به همسرى از همسرانش فرمود: آنرا از برابر چشمانم دور بدار كه هرگاه نگاهم بدان مى افتد به ياد دنيا و زرق و برقش مى افتم. بدينسان روى دل از دنيا برتافت و يادش را از صفحه جانش زدود. همواره دوست مى داشت كه جاذبه هاى دنيا از نگاهش پنهان بماند، مباد كه از آن پيرايه اى برگيرد يا جاودانه اش انگارد و به جايگاه و مقام خاصى از آن دل بندد، بدينسان دنيا را از صحنه جان و از خانه قلب بيرون راند و بر هر چه دنيوى بود، چشم فرو پوشيد. آرى، چنين است كه هر كه به راستى چيزى را منفور شمارد، نگاه و ياد آن را نيز ناخوش دارد.
بى گمان سيره رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- بر بديها و عيبهاى دنيا، تو را دليلى بسنده دارد، آنجا كه خود و خاصانش گرسنگى كشيدند و با آن مقام بلند و نزديكيش به حق، در نزدش و در تمامى زندگيش، از زر و زيور دنيا هيچ نشانى نبود. هر ژرف انديش را بايد كه ژرف بينديشد كه به اينها، خداوند محمد را گرامى داشته، يا مورد اهانت قرار داده است؟ اگر بگويد در آماج اهانت نشانده است، به همان خداى بزرگ سوگند كه لب به دروغ آلوده، به تهمتى بزرگ زبان گشوده است، و اگر بگويد بدينسان خداوند پيامبرش را گرامى داشته است، پس بايد بداند كه اين ديگرانند كه در آماج اهانت نشسته اند كه بساط دنيا را بر ايشان گسترده، ولى از نزديكتر مردمان به خويش دريغ كرده است. پس هر آنكه الگويى مى طلبد، پيامبر را سرمشق خويش قرار دهد و گام بر گامجاى او بگذارد و راهى را كه او پيموده است بپيمايد. و جز اين، هرگز خود را از هلاكت و سقوط در امان نداند چرا كه خداوند محمد را- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- پرچم قيامت، نويدگر بهشت و بيم رسان كيفر قرار داد. او كه با شكم تهى پا از دنيا بيرون كشيد و پاكدامن به سراى آخرت درآمد، ت
ا به هنگامى كه راهش را به پايان برد و دعوت پروردگارش را لبيك گفت، سنگى بر سنگى ننهاد. وه كه چه نعمت بزرگى است كه خداوند بر ما منت نهاده، حضرتش را پيشرومان ساخته است. تا پيرويش كنيم، و پيشوامان قرار داده است تا راهش را پى گيريم. به خدا سوگند، شولاى خويش را چندان وصله كرده ام كه از وصله كننده اش شرمگينم . ياوه گويى مرا گفت: آيا زمان به دور افكندن آن فرانرسيده است؟ و من در پاسخش گفتم: از من دور شو. به بامداد ستايش شوند شب پويان.
خطبه 160-در بيان صفات پيامبر
گفتارى ديگر خداوند، پيامبر خويش را با نورى درخشان، برهانى روشنگر، راهى بى ابهام و كتابى هدايتگر برانگيخت. در ميان تمامى دودمانها دودمان او بهترين است. و خود با نسل پربركتى كه به يادگار نهاده است- بهترين شجره است، با شاخه هايى صاف و راست و پربار و سر به زير! زادگاهش مكه است و پايگاه هجرتش مدينه پاك. با هجرت بود كه آوازه اش اوج گرفت و فريادش طنين افكند. خداوند او را با برهانى بسنده، پندى شفابخش و دعوتى جبران كننده، رسالت بخشيد. با رسالتش، شريعتهاى ناشناخته را شناساند، و ريشه بدعتهاى راه يافته در شرايع حق را بركند و احكام را به تفصيل روشن ساخت. از اين پس، هر كه دينى جز اسلام بجويد، شقاوتش ثابت شود پيوندش گسسته گردد، سقوطش بسى سهمگين باشد، و جز رنجى بى كران و شكنجه اى پردرد، سرنوشتى نيابد. و من، روى برتافته از همگان و بازگشته به خدا، به او توكل مى كنم و از او مى خواهم كه به راهى ارشادم كند كه به بهشتش انجامد و با خواستگاه او همسو باشد.
اى بندگان خدا، شما همه را به تقوا و اطاعت خداوندى وصيت مى كنم، كه رمز نجات فرداست و راز رهايى انسان. خداوند، با بيانى روشن، از سويى بيمتان داد و از ديگر سو، به گونه اى فراگير، انگيزه تان بخشيد، و ناپايدارى، زوال و جابجاييهاى مكرر دنيا را برايتان به وصف كشيد. پس با توجه به كوتاهى همنشينى با دنيا، از آنچه در اين خاكدان جلب و جذبتان مى كند دل بركنيد- دنيايى كه به خشم خدا نزديكترين است و از خشنودى خدا دورترين است- اينك كه در جداييها و دگرگونيهاى دنيا ترديدى نداريد، بر غم و غصه ها و درگيريهايش چشم فرو پوشيد و در پرواى آن چونان خيرخواهى دلسوز و تلاشگرى سخت كوش، هوشيار باشيد، و از بستر مرگ مردمانى كه قرنها پيش از شما مى زيسته اند، عبرت بگيريد، و بينديشيد كه چگونه بندبندشان گسست، چشم و گوشهاشان نابود گشت، شرف و شكوهشان از خاطره ها رفت و تمامت ناز و نعمتها و رفاه و شادمانيهاشان پايان گرفت. نزديكى فرزندان به فقدان و همدمى همسران به جدايى مبدل شد. ديگر نه از فخرفروشيها و زاد و ولدها اثرى است، و نه از ديدارها و همسايگى ها خبرى. پس اى بندگان خدا، هشداريد، چونان كسى كه بر من خويش چيرگى يابد،
شهوتش را مهار كند و به مسايل گونه گون با چشم خرد بنگرد. چرا كه جريان آشكار، پرچم افراشته، جاده هموار، و راه تراز است.
خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟
از سخنان آن حضرت است در هنگامه صفين يكى از ياران امام حضرتش را گفت: در حالى كه شما از هر كس تصدى خلافت را سزاوارتر بوديد، چگونه قومتان شما را از آن بازداشت؟ امام در پاسخ گفت: اى برادر بنى اسدى، تو آنى را مانى كه تنگ اسبش سست باشد، و نابجا زمام را رها كند. با اين همه، حرمت پيوند سببى تو و حقى كه پرسشت ايجاب مى كند، محفوظ باشد. بى گمان طالب دانستنى، پس بدان كه: داستان خودكامگى اى كه در مورد خلافت، بر ما تحميل شد، با آنكه ما، هم برترى نسبى داشتيم و هم همبستگى فكرى و فرهنگيمان با رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- شديدتر بود، جز نوعى انحصارطلبى از جانب گروهى و گذشت و ايثار گروهى ديگر، چيزى نبود. به هر حال، داور مطلق خدا است و بازگشت همه، در روز قيامت به سوى او است. واگذار آوازه تاراج آن غارتگران. داستان فتنه فرزند بوسفيان را ژرف بنگر كه در پى آن همه حوادث تلخ و گريه آور ، روزگارم به خنده وا مى دارد به خدا سوگند كه پس از اين داستان، ديگر چيزى عجيب نمى نمايد، داستانى بس شگرف كه پيمانه شگفتى را لبريز مى سازد و كژيهاى بسيار به بار مى آورد. گروهى بر آن شدند كه روشناى حق را در
قنديلش بيفسرند، و فوران فيض الهى را در سرچشمه اش راه ببندند. چرا كه، ميان من و خود، آب را گل آلوده كردند و زلال آرمانهاى بعثت را به لاى و لجن قدرت آلودند. بارى، اگر رنج كشاكشها از ميانمان برداشته شد، جايگاهشان را بر اساس حقيقت محض تعيين مى كنم، و اگر گردونه گردون بر مدارى ديگر چرخيد، با افسوس خوردن بر آنها خويش را فدا مكن كه خداوند بر آنچه مى كنند آگاه است. (قرآن كريم، سوره 35، آيه 8(