ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از گفتارهاى آن حضرت سپاس خداوندى را سزا است كه بندگان را بيافريد، بستر حركتشان را بگسترانيد، آبها را از هر سو روان ساخت و گياهان را سبزى و خرمى بخشيد. نه اوليتش را نقطه آغازى است و نه ازليتش را نقطه پايانى. او، نخست بى كرانى است كه هميشه بوده است و ماندگار جاويدى است كه همواره خواهد بود. در پيشگاهش پيشانيها بر خاكند و در توحيدش، لبها به ترنم. به هنگام آفرينش، هر آفريده اى را حد و مرزى رقم زد تا همانندى با او آشكارا نفى شود. و چنين است كه پندارها نه با حدود و حركات و نه با اعضا و ابزار، اندازه گيريش را نمى توانند. در مورد او چه زمان را نتوان به كار برد، و با واژه تا نمى توان محدودش كرد. تنها پيدايى است كه نمى توان پرسيد، از چيست؟ و تنها پنهانى است كه نمى توان پرسيد در كجاست؟ نه پرهيبى است كه ناپديد شود، و نه پوشيده اى كه چيزى در برش گيرد. نزديكى و دوريش به اشيا، پيوستن و جدايى جسمانى نباشد، اعمال بندگانش حتى نگاهى گذرا و گفتارى كوتاه، نزديك شدن به تپه اى، برداشتن گامى در ظلمت شب، يا مهتاب شبى كه ماه مى تابد و نور مى افشاند، و خورشيد رخشانى كه سر در پى او دارد- و با اين طلوع و غر

وبهاى پياپيش، با آمد و شد روزان و شبان، چرخ زمان مى گردد و تاريخ ورق مى خورد- از او پنهان نماند. وجودش پيش از پايان و دوران و آمار و شمار و فراتر از مقوله هايى از اين دست باشد، و ساحتش برتر است از آنچه مرزگذاران بر او پيرايه مى بندند، چونان صفات پديده هاى محدود، و ابعاد مادى انتخاب جايگاهى خاص، و مكانهاى گوناگون. چنين است كه هر حد و مرزى براى آفريده او تعيين مى شود و به غير او منسوب باشد. آفريدگان را با تبعيت از اصولى ثابت و مبانى و قاعده هايى پيش ساخته نيافريده است، كه آنچه را آفريد، مرز آن را با آفرينش رقم زد، و آنچه را نقش بخشيد، بى درنگ زيبا گردانيد، بى آنكه چيزى را ياراى مقاومتى باشد يا او را از اين همه فرمانبردارى سودى. علم او به گذشتگان، همانند علم اوست به آيندگان، و آگاهيش از آسمانهاى زبرين، چونان علم او به زمينهاى زيرين.

بخشى از همان گفتار اى انسان، اى آفريده راست قامت، و اى پديده پاسدارى شده در زهدانهاى تيره و پوششهاى مضاعف! اى نشات گرفته از عصاره خاك، و قرار يافته در جايى مطمئن و مناسبترين جايگاه تا سرنوشت شناخته شده و پايان رقم خورده! بدان كه دورانى به صورت جنين در بطن مادر شناور بوده اى، بى آنكه بتوانى دعوتى را پاسخ گويى يا صدايى را بشنوى، سپس از قرارگاهت به سرايى رانده شدى كه هرگزش نديده بودى و راههاى سودش را نمى دانستى. آنك تو را چه كسى به مكيدن غذا از پستان مادر ره نمود؟ و در لحظه هاى نياز آنچه را آرزو و اراده مى كردى، آگاهيت بخشيد ؟ هيهات! آنكه از توصيف پديده اى با شكل و ابزار ويژه اش درماند، بى شك از وصف آفريدگارش ناتوانتر و از دستيابى به ژرفاى ذات او- از رهگذر رمزهاى آفريده ها- بسى دورتر باشد.

خطبه 163-اندرز او به عثمان




از سخنان آن حضرت است انبوهه مردم در پيرامون حضرتش گرد آمدند عملكرد عثمان و خشم خويش را در محضرش مطرح ساختند و تقاضا كردند كه از جانب آنان با عثمان گفت و گو كند و از او بخواهد كه رضايت مردم را فراهم آورد. در پاسخ اين درخواست بود كه امام با عثمان روبرو شد و گفت: اين مردمند كه مرا فراپشت ايستاده اند و سخنگويى به نمايندگيشان را با تو از من خواسته اند. اما به خدا سوگند نمى دانم كه تو را چه بگويم! آخر در اين زمينه چيزى را نمى شناسم كه بر تو ناشناخته باشد، تا ما تو را به آن راهنمايى كنيم. هر آنچه را كه ما مى دانيم، تو نيز بدان آگاهى كامل دارى و مساله اى نيست كه ما بيش از تو بدان آشنايى يافته باشيم و بخواهيم تو را از آن آگاه كنيم. رازى نيست كه در پنهان بدان دست يافته باشيم و اينك در پى ابلاغ آن به تو باشيم. تمام حقايق را تو خود دريافته اى و شنيده اى، آن گونه كه ما شنيده ايم و دريافته ايم، تو خود چونان ما از همدمى رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- سود جسته اى. آخر فرزند ابى قحافه و پسر خطاب، در عمل به حق به هيچ روى از تو سزاوارتر نبودند، چرا كه تو از آن دو- در پيوندهاى خونى و

روابط خانوادگى- به رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- نزديكترى و بى ترديد بهره تو از پيوند سببيت بيش از آن دو بوده است. پس خدا را خدا را، در خصوص خويشتن خويش، كه به ذات خدا سوگند، كه تو نه كورى و نه نادان تا به بينش و دانش نيازمند باشى، كه بى گمان راهها روشن و پرچمها برافراشته است. اين را بدان كه برترين بندگان خدا، در پيشگاهش، رهبرى دادگستر باشد كه ره يابد و ره نمايد. پس سنتى روشن و شناخته را برپا دارد و بدعتى گم چهره را بميراند. آرى سنتها روشن و روشنگرند و پرچمهايى ويژه دارند، بدعتها نيز پيدايند و پرچمهاى خاص خويش را دارند. و نيز بى گمان، در پيشگاه حق، بدترين مردم رهبر ستمگرى است كه خود گمراه و ديگران را گمراهگر باشد . سنتى را كه دستاورد بعثت است، بميراند و بدعت فراموش شده را از نو زنده كند. و من خود از رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- شنيدم كه مى فرمود: در روز قيامت امام ستم پيشه را در حالى مى آورند كه هيچ ياور و مدافعيش نباشد، پس به دوزخش مى افكنند، و چونان آسيا سنگ مى چرخد تا در قعر دوزخ به زنجير كشيده شود. اينك به خدايت سوگند مى دهم و از تو مى خواهم كه اين امت را چنا

ن رهبر نباشى كه به دستشان كشته شوى چرا كه پيش از اين همواره گفته مى شد: در ميان اين امت امامى به قتل خواهد رسيد و به بهانه آن كشت و كشتار را درگشوده خواهد شد و تا قيامت ادامه خواهد يافت. در اين تنش پايان ناپذير، جريانهايى در پرده هايى از ابهام پوشيده مى ماند و بذر فتنه هايى افشانده مى شود، در نتيجه، حق را از باطل جدا نمى بينند، در موجهايش مى غلتند و همچنان در تنش و درگيرى گرفتار مى مانند. پس مباد، كه در پى ساليان دراز و تجربه عمرى، سياست مروان را بازيچه شوى و به دلخواهش به هر سو بغلتى! در اينجا عثمان حضرتش را گفت: با مردم سخن گوى و بخواه كه مهلتى دهند، تا ستمهايى را كه بر آنان رفته است جبران كنم. حضرت فرمود: آنچه به مدينه مربوط است، به مهلتى نياز ندارد و آن چه بيرون از مدينه است، مهلت طبيعيش همان زمان كه فرمانت بدانجا برسد.

خطبه 164-آفرينش طاووس




گفتارى در بيان آفرينش شگرف طاووس خداوند پديده هاى جهان را به گونه اى شگفتى زا باز آفريد، بعضى را جاندار و گروهى را بى جان، جمعى را آرام و شمارى را جنبان پس بر سازندگى سراسر لطافت و توان عظيم خويش چندان گواهانى روشنگر فرانمود كه تمامى انديشه ها آن همه را اعتراف كردند و بى چون و چرا رام او شدند و دلايل توحيد او در پرده گوشهاى ما طنين افكند. نمونه اى از اين گواهان بر حقيقت توحيد صورتهاى گونه گون پرندگانند كه پديد آورد و در لابه لاى شكافهاى زمين، دره هاى گشاده و قلل كوهها جايشان داد. با بالهاى متفاوت و هياتهاى گوناگون، بعضى را با رشته هايى به آدميان پيوسته است، و ديگرانى در دره هاى گشاده و فضاى باز و آزاد بال مى گشايند و پرواز مى كنند. خداوندشان- بى سابقه بودن- به صورتهاى آشكارا و شگفتى آور هستى بخشيد، استخوانهاشان را در مفصلهاى پوشيده از گوشت پيوسته ساخت. برخى را با ارزانى داشتن جثه سنگين از پروازهاى بلند و دور و سبك بازداشت و چنان قرار داد كه، آرام و سنگين بال زنند. در نگاهى ديگر با توانمندى لطافت آميز خويش بر همگى پرندگان- به رغم گونه گونى رنگهاشان- نظم و ترتيبى ويژه حاكم ساخت. ب

رخى چنانند كه گويى در قالبى از يك رنگ فرو رفته اند و از رنگ ديگرى آميزه ندارند، و برخى ديگر طوقى بر گردن آويخته دارند كه با رنگ اندامشان در تضاد است.

در اين ميان طاووس با آن بال پيچاپيچ و دم كشيده اش يكى از شگفتى انگيزترين و زيباترين پرندگان است. كه خداوندش بر اساس استوارترين هماهنگيها برافراشت و زيباترين رنگ آميزى را ارزانيش داشت. چون آهنگ جفت خويش مى كند دم درهم رفته اش را چون چترى مى گشايد و سايبان سر قرار مى سازد، تو گويى دمش بادبان كشتى اى باشد كه ناخدايش برافرازد، به دم رنگارنگ و زيباى خويش مى نازد و بدان مى بالد. جفتگيرى طاووس درست مانند خروس باشد او، چونان نرهاى پرشهوت، براى بارور كردن جفت خويش با او مى آميزد. در اين امر تو را به تجربه عينى حواله مى دهم، نه بر باورهاى خرافاتيان، كه بر سندهايى سست تكيه دارند. با اين همه، اين افسانه- كه جز در باور ساده انديشان جايگاهى ندارد- كه قطره اشكى از چشم طاووس نر سرازير مى شود و پيرامون پلكهايش را فرامى گيرد و سپس طاووس ماده آن را مى نوشد- از افسانه خرافى آميزش منقار به منقار كلاغ شگفتى انگيزتر نباشد. بارى، پندارى كه استخوان پرهايش ميله هايى سيمين است و پرهاى هاله مانند و خورشيدسان روييده بر آنها، زرناب است و قطعه هاى زبرجد. اينك اگر تو او را به گل و گياهان روييده از زمين همانند

سازى، مى گويى كه دسته گلى فراهم است از تمامت گلهاى بهارى. و اگر با تن پوشها مقايسه اش كنى، حله هايى پر نقش و نگار با دستبافهاى خوش نقش يمنى را مى يابى. و اگر در ميان زيورها جستجو كنى، بسان نگينهاى گوناگونيش- كه در نقره هاى جواهرنشان كوبيده شوند- مى بينى. با ناز و نشاط فراوان مى خرامد و دم و بالهايش را برانداز مى كند، پس زيبايى جامه و رنگهاى حمايل جواهرنشانش او را به قهقهه وا مى دارد اما چون نگاه به ساقهاى خويش مى افكند گريان- با آهنگى كه از درماندگيش پرده برمى گيرد و بر دردمنديش گواهى راستين است- فرياد مى كشد، چرا كه ساقهاى اين حيوان زيبا چونان ساق خروس دورگه هندى- پارسى، باريك است و از قوزكش خارى نك تيز و كم پيدا سرزده است. بارى بر فراز گردن طاووس، به جاى يال، كاكلى سبز فام و پر نقش و نگار در نگاه مى نشيند، و برآمدگى گردنش ابريقهاى نفيس و نگارين را ماننده است و از فروتر نقطه گردن تا شكم، درست به زيبايى وسمه يمنى رنگ آميزى شده است. يا به آيينه شفافى ماند كه پرده اى بر آن افكنده باشند. تو گويى كه اين عروس زيباى طبيعت، در معجر سياهى پيچيده و پوشيده است، اما سياهيش را چنان آب و رنگ و درخششى اس

ت كه گويى سبزى بسيار خوشرنگى با آن درآميخته است. در اين ميان در امتداد شكاف گوش، خط كشيده اى به رنگ بابونه سفيد نمايان است كه سفيديش در آن زمينه سياه، با جلوه اى زيبا درخشان است كمتر رنگى را مى توان يافت كه طاووس در رنگ آميزى خويش از آن بهره اى نبرده باشد، يا با شفافيت و صيقل فراوان و زرق و برق جامه اش آن را جلاى برترى نداده باشد. چنين است كه طاووس شكوفه هاى پراكنده را ماند كه باران بهاران و گرماى آفتاب را در پرورشش چندان نقشى نباشد. جالب اينكه هرازگاهى از پوشش پرهاى افسانه ايش بيرون مى شود و تن را عريان مى كند. پرها پياپى فرو مى ريزند و از نو مى رويند، بدينسان، پرها چونان برگ خزان مى ريزند و سپس از نو رشد مى كنند و بهم مى پيوندند تا ديگربار هيات گذشته خويش را بازيابند بى آنكه ميان اين پرها و رنگهاشان با رنگهاى پيشين اندك تفاوتى پيش آمده باشد، يا رنگى جابجا شده باشد. هرگاه به تماشاى دقيق يكى از پرهايش بنشينى، در لحظه اى سرخى گل را مى نمايدت و در لحظه اى ديگر سبزى زبرجد را و گاه زردى زر ناب را! راستى را كه هوشهاى ژرف انديش و خردهاى جوشان ژرفاى اين ويژگيها را چگونه دريابند و گفتار توصيفگران به

نظم كشيدن اين همه زيبايى را چگونه توانند؟ نه آيا ناچيزترين اجزايش پندارها را از ادراك و زبانها را از توصيف ناتوان ساخته است؟ پس وارسته او كه تمامى خردها را مبهوت پديده اى ساخته است كه در برابر چشمان به نمايش گذاشته است و تمامت مرزها، ابعاد، تركيبها و رنگهايش را مى شناسند. با اين همه، زبانها را از تعريف فشرده اش، عاجز ساخته، از ثناى فراخور، زمينگيرشان خواسته است. آن ذات والايى را تسبيح گوييم كه پايه هاى هستى جانواران را- از مور و پشه تا نهنگ و پيل- استوار ساخت و چنين رقم زد كه هيچ كالبد جاندارى نجنبد، جز آنكه ميعادگاهش مرگ و پايان راهش نيستى باشد.

بخشى ديگر از همان گفتار در توصيف بهشت اگر آنچه را در اين باره برايت توصيف شده است با چشم دل نظر افكنى، بى گمان از تمامى آنچه نو به نو بر اين پهنه خاك مى رويد- از خواهشها و لذاتش تا زيورهاى مناظر و چشم اندازهايش- روى بر مى تابى و سرمست از آن اوصاف سفر به اعماق را آهنگ مى كنى، با انديشيدن در آهنگ برخورد درختانى كه بر ساحل جويباران بهشتى در تلهاى مشك ريشه دارند، و در آويختگى خوشه هاى مرواريد به شاخه هاى نازك و ضخيم، و با انديشه در شكوفايى آن ميوه هاى گوناگون كه بى هيچ رنجى از غلافهاى شكوفه چيده مى شوند و خود هماهنگ با آرزوى چيننده به سوى وى مى آيند و در همان حال ساقيان و شاهدان با جامهاى عسل ناب و مى پالوده، پيرامون فرودآمدگان بر ايوان كوشكهاى بهشتى مى گردند و مى چرخند، همان گروه كه پيوسته از كرامت الهى بهره مند بوده اند و مى باشند، تا آنكه در سراى ثابت فرود آيند و از نقل و انتقال سفرها ايمنى و آسودگى يابند. پس تو اى شنونده، اگر به آنچه از اين چشم اندازها بر تو يورش مى آورد، قلبت را مشغول دارى، بى ترديد جانت را شدت اشتياق، كالبد تهى مى كند و به سبب شتابى كه در ديدار آن صحنه شگرف در

تو پديدار مى شود از همين جا به سوى گورستان و به همسايگى اهل قبور مى شتابد. خداوند با رحمت خويش ما و شما را از كسانى سازد كه قلبشان مدام با گرايش به سرمنزلهاى ابرار در تپش باشد.

خطبه 165-تحريض به الفت با يكديگر




از گفتارهاى آن حضرت است مى بايد كه كوچكترانتان از بزرگتران پيروى كنند، و در مقابل بزرگترانتان بايد كه با كوچكتران رفتارى مهرآميز داشته باشند. هرگز مباد كه شما نيز چونان جفاپيشگان جاهليت باشيد كه نه در دين ژرف نگر بودند و نه از خدا انديشه اى داشتند. چونان تخمى ناشناخته در كنام مرغان كه شكستنش گناه باشد و نگاهداريش بود كه به زاده شدن جانورى شرور بينجامد!

بخشى است از همان گفتار مسلمانان، از پى آن همبستگى، به پراكندگى رسيدند و از ريشه خداى جدا شدند و به تشتت گراييدند. در اين ميان، تنها گروهى به شاخه اى از نهال توحيد دست يازيدند و گرايش و حركتشان را با آن همسو كردند. بارى، جاى ترديدى نباشد كه خداوند در آينده اى بس نزديك تمامى نيروهاى پراكنده را براى بدترين روز امويان گرد آورد. هم بدان سان كه پاره هاى ابر پاييزى گرد مى آيد خداوند اين گروها را بهم مى پيوندد، سپس به صورت ابرهاى فشرده شان درمى آورد آنگاه به رويشان دريچه هايى مى گشايد. و بدينسان آنان از پايگاههاى انقلاب خويش، چونان سيل خروشان آن دو باغ سرازير شوند كه هيچ پشته ايش سالم نماند و هيچ زمين بلندى مقاومتش نتواند، نه بلنداى كوهها راهش را بندد و نه گودى دشتهاى زمينش فرو بلعد. خداوند اين نيروها را در دل دره هاى تاريخ نفوذ مى دهد و سپس بسان چشمه هايى جوشان از هر سو روان مى سازد، و با نيروى دستانشان حقوق قشرهايى را از ديگر قشرها باز مى ستاند، و قومى را جايگزين قومى ديگر مى كند. آرى به خدا سوگند، آنچه اينك در اختيار امويان باشد- در پى دورانى اقتدار مالى و برترى سياسى- بسان دنبه بر

آتش، آب مى شود.

اى مردمان، اگر شما در يارى حق بى اعتنا نمى مانديد و در كوبيدن باطل سستى نمى كرديد كسانى كه به هيچ روى همسنگ شما نبودند، در شما طمع نمى كردند و اينان كه امروز در برابر شما نيرو گرفته اند، چنين نيرومند نمى شدند. اما افسوس كه چونان بنى اسرائيل، به سردرگمى دچار آمديد! به جان خويشم سوگند، كه اين سردرگمى هر روز فزونى خواهد يافت چرا كه شما حق را پس پشت نهاديد و همراه با بريدن پيوند خويش از نزديكترين كسان، به دورترين و بيگانه ترينها پيوستيد! اينك بدانيد كه اگر از دعوتگر خويش پيروى كنيد شما را در همان راه روشن پيامبر پيش خواهد برد، و از رنج بيراهه روى معاف مى شويد، و اين كند و زنجيرهاى گران را از گردنهاتان فرو مى افكنيد.

خطبه 166-در ابتداى حكومتش




گفتارى است از آن حركت در آغاز خلافتش همانا خداوند متعال كتابى هدايتگر فرو فرستاده است كه مرزهاى نيك و بد به روشنى در آن بيان شده است. پس راه نيكى را پيش بگيريد تا هدايت شويد و از سمت بدى روى برتابيد تا در راستاى تعادل قرار يابيد. واجبات، واجبات! آنها را به حضرت خداونديش ادا كنيد تا شما را به بهشت برساند. خداوند محرماتى را تحريم كرده است كه ناشناخته نباشد و حلالهاى را مباح دانسته است كه در آن كاستى وجود ندارد. و در اين ميان حرمت مسلمان را بر هر حرمتى برترى بخشيد و با اخلاص و توحيد شيرازه حقوق مسلمانان را محكم ساخت. پس مسلمان كسى است كه هر مسلمان از دست و زبانش در امان باشد و آزار هيچ مسلمانى- جز در حد ضرورت قانون- روا نباشد. با پيشدستى، جريانى را دريابيد كه گرچه همگانى است، ولى ويژه يكايك شما نيز هست، و آن مرگ است، چه، بى گمان شما به عنوان عضوى از كاروانى بزرگ در حركتيد. مردمى پيشاپيش شما روانند و لحظه رستاخيز، از پى، در كار پيش راندن شما باشد. سبكبار شويد تا به كاروان پيونديد كه اولينتان آخرين فرد شما را چشم به راه ماند. در مورد بندگان خدا و سرزمينهايش تقواى الهى را پاس داريد ك

ه از زمينها و دامها نيز بازخواست شويد. خداى را فرمان بريد و از عصيان بپرهيزيد. در هر كار نيك و مثبتى سهيم باشيد و از شر به هر صورت فاصله گيريد.

خطبه 167-پس از بيعت با حضرت




/ 106