از گفتارهاى آن حضرت او را هيچ كارى از ديگر كار، باز نمى دارد، زمانى دگرگونش نمى كند، در مكانى نمى گنجد و زبانى به توصيفش نمى كشد. حضورش در پهنه هستى چنان باشد كه شمار قطره هاى آب در جهان و ستارگان بى شمار در آسمان. آنچه با وزش باد در فضا پراكنده باشد، جنبش مورى كه بر سنگ سخت پا گذارد، و حتى بستر موران در شام تار از او پوشيده نباشد! او به فرو افتادن برگ درختان، در جاى جاى ، و نگاههاى دزدانه و ناپيدا آگاه باشد. و چنين است كه من با تمامت هستى، بى هيچ انحراف يا شكى در هستى او، و بى آنكه به دينش كفر ورزم يا آفرينشش را انكار كنم به يگانگى خداوند گواهى مى دهم، گواهى كسى كه انگيزه اش راست، باطنش باصفا، يقينش خالص، و ميزانهاى بازده وى سنگين است. نيز بر اين حقيقت گواهم كه محمد بنده و فرستاده او است كه از ميان آفريده هايش او را برگزيده است و براى تشريح حقايق خويش نامزد كرده، او را به ارزشهايى پربها، ويژگى بخشيده است تا هدايت را پرتو افكند و فضاى سياه و كور جاهليت را روشنگر باشد.
اى مردم، دنيا تمامى كسانى را كه بدان آرزو بسته اند و قبله آرمانهاشان قرار داده اند و به جاودانگيش تكيه دارند، مى فريبد، شيفتگانش رر ارجى نمى نهد كامروايان پيروزش را مى شكند. و خداى را سوگند كه دگرگونى زندگى هيچ يك از اقوامى را كه در ناز و نعمت غرق بوده اند و به فقر و گرسنگى درافتاده اند، جز گناهانى كه در روزگار عيش و نوش انجام داده اند توجيهى نيست، چرا كه خدا نسبت به بندگانش ستم روا نمى دارد. (قرآن كريم، سوره 8، آيه 51( آرى، اگر مردمان به هنگام فرود آمدن نقمت و فرو خشكيدگى سرچشمه هاى نعمت با انگيزه هايى راستين و قلبهايى شيدا به خداى خويش پناه مى آوردند، خداوند هر نعمت گريزانى را بر ايشان بازمى گرداند، و هر گونه تباهى را به سودشان سامان مى بخشيد. اما آنچه مرا سخت نگران كرده است فرارسيدن دوران ركود معنوى و فرهنگى تاريخ شما است. بى گمان مواضع و عملكردتان در تحولات سياسى پيشين، از ديدگاه من ستايش انگيز نبود، و اينك اگر جريان شما به روند قبلى بعثت بازگردد، به راستى ملت سعادتمندى هستيد. به هر حال آنچه بر عهده من است سختكوشى است و اگر بخواهم درباره گذشته چيزى بگويم، تنها سخنم اين است كه:
خداوند گذشته را مورد عفو قرار دهد.
خطبه 178-پاسخ به ذعلب يمانى
از سخنان آن حضرت است ذعلب يمانى از حضرتش پرسيد: اى اميرمومنان، آيا تو پروردگارت را ديده اى؟ مولا در پاسخ گفت : آيا من كسى را كه نبينم مى پرستم؟ ذعلب پرسيد: چگونه اش ديده اى؟ حضرت پاسخش گفت: چشمها او را به عيان نبينند، بلكه قلبهايند كه با حقايق ايمان ادراكش مى كنند. او به تمامت اشيا نزديك باشد بى آنكه با آنها تن به تن بسايد، در عين حال از تمامى اشيا فاصله اى دور دارد، بى آنكه از آنان جدا باشد. گويايى است كه در گفتن نيازمند انديشيدن نباشد، اراده كننده اى است كه از تمركز احساس بى نياز باشد، صنعتگرى است كه اندامى را به كار نمى گيرد، لطيفى است كه به پنهان بودن متصف نشود، بزرگى است كه سترگى پيرايه ايش نگردد، بينايى است كه به حس ديدن موصوف نباشد، و مهربانى است كه دل نازكى در توصيفش نيايد. تمامى چهره ها در برابر عظمتش بر خاكند، و همه قلبها از بيمش در طپش!
خطبه 179-در نكوهش يارانش
گفتارى است در نكوهش ياران خداى را بر قضا و قدرش- كه بر جريانهاى جهان و كنشهاى انسان حاكم است- سپاسگزارم و هم بر اين خواستش كه مرا به گروهى چون شما مبتلا ساخته است كه از من فرمان نمى بريد، دعوتم را پاسخ نمى گوييد، و با بيهوده گرى فرصتها را از دست فرو مى نهيد و چون هنگامه كارزار پيش آيد خود را مى بازيد، و اگر روزى بر محور رهبرى، مردم را اتحادى فراهم آيد، در موضع انتقاد و تخريب قرار مى گيريد و با اين همه ادعا، در برخورد با ساده ترين تنگناها و سختيها، واپس مى نشينيد. اى شمايى كه دشمنتان را ريشه اى نيست، اينك كه مى توان دو راهى مرگ و ذلتش ناميد، در يارى من و جهاد حق طلبانه خود چه را چشم داريد؟ خداى را سوگند، كه اگر هم اكنون روز موعود فرارسد- كه بى شك مرا فرامى رسد- درست در حالى ميان من و شما جدايى مى اندازد كه از همدميتان به ستوه آمده ام و با وجودتان احساس تنهايى مى كنم. به خدايتان حواله مى دهم! مگر نه دينى داريد كه متحدتان كند يا حميتى كه شما را برانگيزد؟ آيا اين شگفتى آور نباشد كه معاويه مشتى اوباش ستم پيشه را فرامى خواند، پس بى هيچ چشمداشتى به دهشها و امكانها پيرويش مى كنند. اما
من شما را- كه ميراث اسلام و يادگار مردم راستين ماييد- با تداركات درخور و بخششى مناسب فرامى خوانم و شما در مخالفت با من به گروه بندى مى پردازيد؟ ميان من و شما چنان ناهماهنگى است كه در خشم و خشنودى، حتى در يك مورد، احساسى مشترك نداريم، و در اين اوضاع در آغوش كشيدن مرگ را از هر چيز ديگرى خوشتر مى دارم. عمرى را با شما به بررسى قرآن و گشودن باب برهان نشستم، با حقايقى كه برايتان ناشناخته بود، آشناتان كردم و لقمه جويده به دهانتان نهادم، چنانكه مى بايست كور، بينا مى شد و خفته، بيدار! اما افسوس! چه نادان مردمى كه رهبرشان معاويه است و آموزگارشان فرزند نابغه!
خطبه 180-پيوستگان به خوارج
گفتارى است از آن حضرت گروهى از لشگريان مولا، مصمم شدند كه به خوارج بپيوندند، و در اين تصميم انگيزه اصليشان ترس از اميرمومنان- كه بر او درود باد- و نوعى احساس ناامنى بود. حضرت براى كسب اطلاع از وضع آنان مردى از ياران خويش را گسيل داشت و در بازگشتش پرسيد: سرانجام احساس امنيت كردند و ماندند، يا با ترسى موهوم گريختند؟ مرد پاسخ داد: نه، اى اميرمومنان، آنها گريختند. حضرت فرمود: دور باش بر آنان، دور باشى چونان دور باش قوم ثمود! هشدار كه چون نيزه ها آماجشان سازد و شمشيرها بر فرقشان فرود آيد از اين موضع گيرى پشيمان شوند. امروز شيطان جذبشان كرده است، اما فردا با بيزارى تنهاشان مى گذارد. همين كيفرشان بس كه از هدايت بيرون شده اند و در امواج گمراهى و كورى فرو رفته اند، از حق روى برتافته اند و در برهوت سرگردانند.
خطبه 181-توحيد الهى
گفتار ديگرى از آن حضرت از نوف بكالى روايت است كه: به هنگام ايراد اين خطبه در كوفه، امام- كه بر او درود باد- بر سنگى ايستاده بود ، كه به وسيله جعده، پسر هبيره مخزومى نصب شده بود. جبه اى پشمين بر تن داشت و بند شمشير و پاپوشش از ليف خرما بود و با پيشانى اى پينه بسته سخن را چنين آغازيد: سپاس خداوند را سزا است كه شدن هاى خلق و سرانجام جريانهاى تكاملى جهان رو به سوى او دارند. او را به پاس بخشايش عظيم، برهان روشنگر، فضل فزاينده و آنچه بدان بر ما منت نهاد، سپاسگزاريم، سپاسى كه تلاشى سزاوار براى به جاى آوردن حق و اداى شكر او، و عامل نزديك شدن به ثواب و افزونى احسان حضرتش باشد. و هم از او يارى مى خواهيم، يارى خواستن كسى كه تنها به فضل او دلبند است و بهره بردن از او را آرزومند، تكيه بر دفاع او دارد و به فضل و كرمش معترف باشد، و در كردار و گفتار او را باور دارد. آرى، ما به او ايمان داريم، ايمان چونان كسى كه بى ارزنى ترديد، به او اميد دارد و با ايمان، بر پيشگاه حضرتش مى مويد، با باور تمام در برابرش كرنش مى كند و در موضع يكتاپرستى بدو اخلاص مى ورزد تمجيدش مى كند، زيرا كه بزرگش مى شناسد و راغب
و سختكوش به او پناه آورده باشد. نه آن ذات وارسته، زاده شده است تا در شكوه خداوندگاريش شريكى يافت شود و نه زاده است تا خود هلاك گردد و ديگرى را مرده ريگى وانهد. هرگز زمان بر او پيشى نجسته است و فزونى و كاستى اى عارضش نشده است او تنها با نشانه هاى تدبيرى استوار و حكمى بى برگشت كه به نمايش گذاشته، در برابر خردها ظاهر شده است. به عنوان گواهى از گواهان آفرينش او مى توان از آفرينش آسمانها ياد كرد ، كه بى ستونى پابرجا است و بى هيچ تكيه گاهى برپا است. خداوند فراخواندشان پس باورمند و فرمانبردار، بى لحظه اى درنگ يا كندى، دعوتش را لبيك گفتند. آرى، اگر آسمانها پروردگاريش را اقرار نمى كردند و فرمانپذيريش را گردن نمى نهادند خداوندشان جايگاه عرش خويش و مسكن فرشتگانش نمى ساخت، و سخن پاكيزه و كار شايسته خلق خدا بدانجا پر نمى كشيد. بارى، خداوند ستارگان را نشانه اى جهت ياب ساخت تا سرگشتگان راههاى جاى جاى زمين، با آنها ره يابند، كه روشناشان را پرده تاريك شب سد نمى كند چونان كه پوشش شبهاى تاريك پرتو تابش نور ماه را واپس نمى زند. پس والا باد ساحتش، كه هيچ پديده اى او را پنهان نباشد، از سياهيهاى گسترده و فراگير،
تا ظلمت محدود شب كه امواج تاريكش دره هاى عميق زمين و شكاف قله هاى درهم پيوسته را پر مى كند، و از طنين هول تندرها تا آذرخشهاى گاه به گاه ابرها، تا برگهايى كه با وزش بادها و ريزش بارانها از جاى كنده مى شود و بر خاك فرو مى ريزد و هم او است كه نيك مى داند دانه هاى باران از كجا مى بارند و به كدام نقطه فرود مى آيند و موران، هر چه را از كجا به كجا برند، و پيمانه روزى پشه ها به چندان كه بسنده شان باشد، و آنچه را كه زنان بدان آبستنند، همه را مى داند.
و سپاس خدايى را كه پيش از بودن كرسى يا عرشى، آسمان يا زمينى، جنى يا انسى وجود داشته است، اويى كه به هيچ وهمى ادراك نشود و در هيچ فهمى نگنجد هيچ خواهنده اى مشغولش ندارد و هيچ بهره ورى در او كاستى نياورد، نگاهش با ديده نباشد و در هيچ جايى محدود نگردد، با همتايى توصيف نشود و در آفرينش چاره نجويد، ادراكش نه با حواس است و نه خود با مردم قابل قياس. همو كه با موسى بدان سان همسخن شد كه وصف نپذيرد و نگاهش را چنان پرتوى از قدرت خويش تابيد كه شگفتى انگيزد، بى آنكه اندام و ابزار را به كار گيرد، يا از گويش و آهنگى سود جويد. اينك تو، اى آنكه در توصيف پروردگارت بيهوده مى كوشى اگر راست مى گويى، جبرئيل، ميكائيل و سپاه فرشتگان مقرب حق را وصف كن، كه در رواقهاى ستر و عفاف سر فرو افكنده اند و در تعريف زيباتر آفريدگار، انديشه هاشان سرگردان است. آرى، واقعيت جز اين نيست كه تنها به توصيف و ادراك چيزهايى مى توان دست يافت كه يا صاحب شكل و ابزارند، يا چون دورانشان به سر آيد با نيستى پايان مى يابند. پس، جز او معبودى نيست كه با فروغش هر تاريكى را روشنى بخشيد و با تاريكيش هر نورى را در كام سياهى كشيد.
اى بندگان خدا، تمامى شما را به تقواى خدايى توصيه مى كنم كه بدنهاتان را جامه ها پوشاند، و ابزار زيست را فراوان ارزانيتان داشت، اگر بنا بود كسى را ياراى رسيدن به جاودانگى و راندن مرگ باشد، مى بايستى سليمان فرزند داوود- كه بر او درود باد- بود، كه با پيامبرى و آن مقام قرب معنوى، فرمانروايى جن و انس را نيز در اختيار داشت. با اين همه تا پيمانه عمرش لبريز گرديد و دورانش به پايان رسيد، كمانهاى نيستى با تيرهاى مرگ آماجش ساختند، و ناگهان شهرها با فقدان وجودش روبرو شدند و خانه ها از او تهى ماندند و همگى به مغاك تعطيل فرو افتادند، و گروهى ديگر آن همه را به ميراث بردند. بى شك تاريخ قرون گذشته، براى شما بسى عبرت آور و آموزنده است! كجايند عمالقه و فرزندانشان؟ كجايند فرعونها و فرعونيان؟ كجايند دار و دسته شهرهاى رس، همانها كه پيامبران را كشتند سنتهاى رسولان را خاموش كردند و به جايشان سنتهاى جباران و خودكامه هاى تاريخ را زندگى بخشيدند؟ كجايند آن زورمندان تاريخ كه ارتشهاى عظيمى را بسيج مى كردند، رقباى خويش را هزار هزار، در هم مى شكستند، لشگرها آرايش مى دادند و شهرهايى پى مى نهادند؟
بخشى از همان گفتار در توصيف امام مهدى او فراگرفتن حكمت را تن پوشى سزاوار در بر دارد و آن را با تمامى آدابش- از روى آوردن به حكمت، شناخت درست آن و خود تهى سازى براى فراگيرى آن- همه را فراچنگ آورده است. آرى، حكمت گمشده او است كه همواره مى جويدش و هم نياز اصلى او كه همواره مى خواهدش. پس به دورانى كه اسلام به غربت درافتد، و دم بر زمين زند و سينه بر خاك بكوبد او نيز ناشناخته باشد، يادگارى از سلسله حجتهاى خداى سبحان است و جانشينى از جانشينان پيامبران.
در ادامه همان گفتار اى مردمان ، بى گمان من بذر همان مواعظى را در ميانتان افشاندم كه پيامبران امتهاى خويش را بدانها پند دادند. و به انجام همان كوشيدم كه جانشينان پيامبران، پس از آنان انجام دادند در تاديبتان از تازيانه خود نيز مدد گرفتم، اما شما به خط مستقيم درنيامديد، با هشدارهاى تند و تكان دهنده، نهيبتان زدم و متحد نشديد! به خدايتان وامى گذارم! آيا امامى جز مرا در انتظاريد تا راه را براى شما هموار سازد و به راستى هدايتتان كند؟