ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از گفتارهاى آن حضرت است بار خداوندا، بر قريش و ياورانشان يارى تو را چشم دارم. كه آنان با من پيوند خويشى بريدند و پيمانه ام را واژگون كردند و در كشاكش حقى كه من از ديگران بدان سزاوارتر بودم، بر ضد من همدست شدند و مرا گفتند كه: حق تو آن است كه آن را بگيرى اما اين نيز حق است كه از آن محروم شوى! اينك يا غمزده بشكيب، يا از تاسف بمير! آنك ژرف نگريستم و در وضعى دور از انتظار دريافتم كه جز از خاندانم هيچ ياور و مدافعى ندارم، پس دريغم آمد كه به كام مرگشان بسپارم. چنين بود كه بر خاشاك پلك فرو بستم و با استخوان در گلو آب دهان فرو دادم، و در فرو نشاندن خشم خود بر تلختر از عقلم و دلسوزتر از دشنه زهرآگين، شكيبايى ورزيدم.

بخشى ديگر در بيان عزيمت كنندگان به سوى بصره براى جنگ با آن حضرت شورشيان جمل بر كارگزاران من و خزانه داران بيت المال مسلمانان و نيز بر شهروندانى كه تماميشان در حوزه رهبرى و بيعت من بودند، تاختند، به دشمنى با من وحدت كلمه شان را به اختلاف كشانيدند و اتحادشان را تباه كردند. هم آنان بر شيعيان من يورش بردند، گروهيشان را با خيانت كشتند و گروهى ديگر براى دفاع سلاح برگرفتند و در پيكار چندان پاى فشردند تا صادقانه به ديدار خدا شتافتند.

خطبه 209-عبور از كشته شدگان جمل




از سخنان آن حضرت به هنگام گذر بر كشته طلحه و عبدالرحمان پسر عتاب پسر اسيد، در جريان كارزار جمل اينك ابومحمد در اينجا غريب افتاده است، به خدا سوگند كه هرگز خوش نداشتم كه قريش را سرنوشت چنين باشد كه كشتگانشان در زير ستارگان باشند من به خونخواهى، به فرزندان عبد مناف دست يافتم ولى سران بنى جمح از چنگم گريختند. همانا آنان به آهنگ مقامى گردنكشى كردند كه شايسته اش نبودند پس پيش از رسيدن به آن، سركوبى شدند.

خطبه 210-در وصف سالكان




گفتارى است از آن حضرت عارف راستين كسى است كه عقل خويش را احيا كرده است و نفس خود را ميرانده است، تا آنجا كه درشتيهايش خرد و خشونتهايش نرم شده است و نورى پرفروغ برايش درخشيدن گرفته است كه شاهراه توحيد را روشن سازد و در پرتوش راه پيموده شود. بدينسان درها يكى پس از ديگرى او را به آستان سلامت مطلق و سراى اقامت جاويد مى راند و ثابت قدم و استوار در جايگاه امنيت و آسايش ثبات مى يابد، زيرا كه او قلب خود را به كار گيرد، و پروردگارش را خشنود گرداند.

خطبه 211-در ترغيب يارانش به جهاد




سخنى در انگيزش ياران به جهاد اين خداوند است كه اداى شكر خويش را از شما مى طلبد و هم شما را وارث امر خود مى خواهد. هم او است كه در ميان گيتى شما را فرصت مشق مى دهد تا كدامينتان گوى مسابقه را بربايد. پس كمربندها را محكم ببنديد ، شكمها را از فضول طعامها تهى نگه داريد كه هرگز عزم استوار را با سورچرانى فراهم نيابيد، وه كه چسان خواب شب اراده هاى روز را درهم مى شكند و يادآورى هدفها را در كام سياهى خويش فرو مى كشد!

خطبه 212-تلاوت الهيكم التكاثر




سخنى است از آن حضرت در پى تلاوت دو آيه اول سوره تكاثر ((شما را افزون نمايى همچنان سرگرم داشت تا به ديدار گورها شتافتيد!)) وه چه مقصد و مقصود دورى، چه زايران غفلت زده اى و چه فاجعه رسوايى! آرى، جاى درگذشتگان را خالى مى يابند، چه عبرت آموزى عجيبى! و (عجيب تر از آن) آهنگ كاميابى از مردگان از جايگاه دورى. مگر اينان به گورهاى پدران خويش فخر مى فروشند، يا به شمار نابودشدگان در برابر يكديگر افزون نمايى مى كنند؟ يا مگر بازگشت تنهاى پوسيده و حركتهاى به سكون افتاده را چشم مى دارند؟ بى شك مردگان بيش از آن كه فخرفروشى را بهانه شوند، مى سزد كه مايه عبرت باشند، و خردپذيرتر آنكه با يادشان به خاكسارى فرو افتيم، نه آنكه به سرافرازى برخيزيم! راستى را كه اينان با چشمانى كور نياكان خويش را مى نگرند و در درياى جهل و نادانى غوطه ور شده اند. اگر آن عرصه هاى فروپاشيده و خانه هاى خالى مانده را به بازجويى مى كشيدند تنها پاسخى كه مى شنيدند اين بود كه: آنان با گمراهى زمين را پيمودند و شما با جهل راهشان را پى گرفته ايد. جمجمه هاشان را سم مى كوبيد و بر تنهاشان كاخ زندگى را پى نهاده ايد تفاله خوراكشان را چرا م

ى كنيد و در ويرانه هاى برجاى مانده شان سكونت گزيده ايد. و اين روزگار است كه مرز مشتركى ميان شما و آنان باشد و بر بيچارگيتان مى گريد و زارى مى كند. بارى آنان، پايان راه شما را پيشتازان بودند و اين آبشخورتان را پيشروان و جويندگانى كه روزى در جايگاههاى عزت و مواضع سرافرازى ، عنوان پادشاهى و فرماندهى داشتند، اما سرانجام راهى هزار توى برزخ شدند، زمين در كامشان كشيد، گوشتشان را بلعيد و خونشان را نوشيد اينك در خانه هاى گور جماد بى جان شده اند و هيچ بالندگى ندارند، و چنان پنهانند كه گويى هرگز پيدا نشوند! بى آنكه از فاجعه هاى هراس انگيز ترسى، يا از دگرگونيهاى اندوه زا، غمى احساس كنند. ديگر از زلزله هاى مهيب نمى لرزند و غرش رعدها را نمى شنوند، غايبانى بى بازگشت، و شاهدانى بى حضور واقعيت جز اين نيست كه آنان را نيز جمعيتى بود كه به پراكندگى كشيد و انس و الفتى داشتند كه به جدايى و بيگانگى انجاميد. اينك اگر از آنان خبرى نيست و ديارشان سوت و كور است، نه به سبب درازى زمان و دورى مكان است، بلكه از جامى به كامشان ريخته اند كه گويايى شان را به لالى، شنوايى شان را به كرى و حركتهاشان را به سكون مبدل ساخته است، چن

انكه گويى مدهوشانى خفته اند.

همسايگانى كه انس پذير نيستند و دوستانى كه از هم ديدارى نمى كنند، حلقه هاى آشنايى در زنجيره روابطشان پوسيده است و عوامل برادرى شان گسسته، در حالى كه به يك جا اجتماع كرده اند، تنهايند، و به رغم دوستيهاى گذشته، با يكديگر بيگانه اند، بام را شامى و شام را سحرى نمى شناسند و همان واپسين شب و روزشان، اينك بسترى جاويدان شده است. در آن سرا رويدادهاى بزرگى را- كه از آنچه بيمناكش بودند، بسى چندش آورتر است- مشاهده كرده اند و نشانه هايى را- كه از آنچه فرض مى كردند، بزرگتر است- ديده اند. نيك و بد جهانشان چنان در اوج است كه ترس و اميد به گردشان نتواند رسيد اگر در بيان آنچه ديده اند و دريافته اند، گويا مى شدند از توصيف يافته ها و ديده هاشان ناتوان بودند، و هر چند آثارشان ناديدنى و رشته اخبارشان گسسته باشد، با اين همه چشمان عبرت آموز آنان را مى نگرد و گوش خرد پيامشان را مى شنود كه با بى زبانى چنين مى گويند: آن چهره هاى شاداب، درهم چروكيد و آن تنهاى نازپرورده، فرو پاشيد، جامه هايى ژنده و پوسيده را تن پوش داريم و در تنگناى اين خوابگاه زير فشاريم، هول را ميراث برده ايم و در ويرانه هاى خاموش آشيان گر

فته ايم، آن زيبايى هاى انداممان ناپديد شده، آن چهره هاى شناخته مان يكسره ناشناختنى است، و در اين سراى وحشت اقامتمان به درازا كشيده است بى آنكه از انبوهى اندوه، روزنه اى به شادى و از اين تنگنا كمتر گشايشى بيابيم. اينك اگر با خرد خويش به تصويرشان كشى يا آنان را بى پرده بنگرى- كه چسان گوشهاشان، كه آشيانه جانوران گور است، دريده شده، كاسه چشمانشان با سرمه خاك كور شده، زبانهاشان از پس آن همه تندى و تيزى در دهانها لهيده، قلبهاشان در پى عمرى تپيدن در سينه ها از تپش باز مانده، هر عضوشان با پوسيدگى و گندناكى خاصى، آفت پذير شده است، بى آنكه دستى براى دفاع، يا قلبى براى ابراز بى تابى داشته باشند- آنچه بينى اندوه قلبها و خاشاك در چشمها است، براى هر كدامشان، در هر يك از اين برآيندهاى رسوا، چگونگى ويژه اى است كه دگرگون نشود و تنگنايى كه گشايش نيابد.

وه كه چه بسيار تنهاى عزيز و خوش آب و رنگ به كام زمين فرو رفتند كه در دنيا در تغذيه رفاه زده بودند و در دامن اشرافيت مى باليدند، لحظه هاى اندوه را با تفريح درمان مى كردند و در بارش مصيبت به تخدير پناه مى بردند، مباد كه لحظه اى از خرمى زندگى و بازى پوچ و سرگرميشان را از دست بدهند. آرى، درست در همان گرماگرم عيش و نوش و در فضاى آن زندگى غفلت آلود كه دنيا و عاشق نازپرورده اش به هم لبخند مى زنند، ناگهان روزگار با خار جانگزايش او را مى گزد و در گردش روزان و شبان نيروهايش را درهم مى شكند و هيولاى مرگ از نزديك بر او خيره مى شود، پس غمى ناشناخته با وى درمى آميزد و زمزمه اندوهى بى سابقه در درونش طنين مى افكند، بدين گاه است كه سستى بيماريهايى در او بروز مى كند، كه به روزگار تندرستى به آن خو داشت، پس چونان هميشه به همان برنامه ها كه پزشكان بدان عادتش داده اند- همانند مداواى گرمى با سردى و درمان سردى با گرمى- پناه مى برد. اما اين بار سردى بر گرمى مى افزايد و گرمى سردى را تشديد مى كند و هر داروى سازگار با چنان مزاجى- به جاى درمان- زمينه ساز دردى ديگر مى شود. چنانكه پزشك دلسرد مى گردد و پرستار ب

ى تفاوت، و اعضاى خانواده اش به ستوه از تكرار توصيف بيمارى او، و در پاسخ احوالپرسيهاى مكرر به نوعى گنگى دچار مى آيند. در اين ميان در پيرامون بسترش- در تلاش براى پنهان داشتن خبرى اندوه آور- درگيرى تازه اى آغاز مى شود. يكى مى گويد بايد واقع بين بود، ديگرى مى گويد اميد بهبودى مى رود، سومى تسليت را زمزمه مى كند و درگذشت رفتگان را يادآور مى شود. در كشاكش همين پريشان گوييها كه گويى بيمار محتضر بر دو بال جدايى دنيا و ترك دوستان آماده پرواز است، ناگهان غمى جانكاه بر او يورش مى آورد، تمامى روزنه هاى انديشه اش را ابرهاى تيره حيرت فرو مى پوشد و رطوبت زبانش خشك مى شود. پس چه بسا پاسخهاى بسيار مهمى كه از بيان آن درمانده مى گردد، و بسا آواهاى دل آزارى كه شنيدنش را گوش مى بندد، هر چند كه صداى شخصى بزرگتر باشد كه همواره بزرگش مى شمرده است يا صداى شخص كوچكترى كه هميشه او را مهر مى ورزيده است. آرى، بى گمان مرگ را چنان سختيهاى چندش آورى باشد كه در هيچ تعريفى نگنجد و خرد خردمندان دنيا ادراكش را نتواند.

خطبه 213-تلاوت رجال لا تلهيهم...




سخنى به هنگام تلاوت آيه ((مردانى كه هيچ سودا و داد و ستدى از ياد خدا بازشان ندارد)) (قرآن كريم، سوره 24، آيه 37( خداوند سبحان و متعال ياد خود را مايه جلاى قلبها رقم زد تا به يمن آن، شنوايى جايگزين كرى، بينش جايگزين كورى و انعطاف و حق پذيرى جايگزين كين توزى شود. آرى، خداوند، كه بخشيده هايش همه گرانمايه است در دورانهاى پى درپى تاريخ- حتى در روزگاران قدرت- همواره بندگان خاصى دارد كه در ژرفناى انديشه ها و در عمق خردهاشان با آنان زمزمه مى كند و گفت و گو دارد، پس آنان در روشناى ويژه اى كه در چشمها و گوشها و دلهاشان پديد مى آيد به هيات چراغهايى روشنگر در فراراه انسانها و جامعه ها قرار مى گيرند، و ايام الله را يادآورى مى كنند و مردم را از مقام خدا بيم مى دهند و چونان راهنمايان بيابانهاى قفر هر كه را كه به تعادل گرايد راهش را مى ستايند و به نجات بشارتش مى دهند ، و هر آنكه را به چپ يا راست منحرف شود نكوهش مى كنند و از هلاك و سقوط برحذرش مى دارند، چرا كه آنان در انبوهه ظلمتها، چراغهاى فروزان، و در امواج شبهه ها راهنمايان بشريتند. آرى، بى گمان ياد خدا را اهلى است كه آنرا به جاى دنيا برگزيده

اند چنانكه هيچ داد و ستدى از آن بازشان نمى دارد. روزهاى زندگى را با ياد خدا به سر مى آورند و با فريادهاى بازدارنده از محرمات الهى، در گوش غفلت زدگان نهيب مى زنند، به قسط و عدالت فرمان مى دهند و خود نيز بدان پايبندند. از زشتى و منكر نهى مى كنند و خود نيز نهى پذيرند، تو گويى دوره اى از دنيا را تا به آخرت گذرانده اند و خود در آخرتند و حقايقى را كه در آن سوى زندگى دنيوى است، به چشم ديده اند در طول اقامتشان در آن جهان به ژرفاى حال و روز برزخيان راه يافته اند و قيامت، تمامى وعده هايش را برايشان عينيت بخشيده است. و اينك براى اهل دنيا از چهره آن حقايق پرده برگرفته اند، بدان گونه كه پندارى چيزهايى را مى بينند كه ديگران ديدنشان را نمى توانند و چيزهايى را مى شنوند كه ديگر گوشها از شنيدنشان ناتوانند. اينك اگر آنان را با ذهن خويش به تصوير كشى و در پايگاههاى سزاوار و نشستنگاههاى شايسته شان بينى كه دفترهاى اعمال خويش را گشوده اند و خويشتن خويش را براى حسابرسى- در مورد هر عمل كوچك يا بزرگى كه به انجام دادنش مامور بوده اند و كوتاهى كرده اند، يا از ارتكابش نهى شده بودند و بدان دست يازيده اند- از هر كار ديگرى آز

اد ساخته اند، در حالى كه آنان بار سنگين مسئوليتهاى خويش را بر دوش احساس مى كنند به گونه اى كه از كشيدنش ناتوان مى مانند و با بغض در گلو با خود به گفت و گو مى نشينند و با اعتراف به پشيمانى بر درگاه پروردگارشان ناله سر مى دهند، در اين صورت آنان را چون پرچمهاى هدايت و چراغهاى روشنگرى خواهى ديد كه فرشتگان گرداگردشان حلقه زده اند و آرامش روحى را بر ايشان فرود آورده اند، درهاى آسمان به رويشان گشوده شده، تكيه گاههاى كرامت برايشان فراهم است در چنان بلندايى تنها خدا است كه با اشراف بر آن، خشنود از كوشش و تلاش آنان، مقامشان را ستوده است، به يمن نيايش با خدا، در هواى عفو و گذشت او تنفس مى كنند در حالى كه گروگان فضل و اسيران زبون عظمت اويند. درد و دريغ عميق، قلبهاشان را و گريه هاى طولانى، چشمانشان را جريحه دار كرده است، به شمار بى شمار درهاى گرايش به خدا، آنان را دستى براى كوبيدن باشد، درخواستشان از كسى است كه او را هيچ تنگنايى به بن بست نمى كشاند و هر كس بدو گرويد نوميد نمى شود. پس تو، خود حسابگر خويشتن خويش باش كه ديگر نفسها را جز تو حسابگرى خواهد بود.

خطبه 214-تلاوت يا ايها الانسان...




از سخنان آن حضرت است به هنگام تلاوت آيه: اى انسان، چه چيز تو را در برابر پروردگارت مغرور كرده است (قرآن كريم، سوره 82، آيه 6( راستى را كه برهان تراشى اين انسان از پاسخ هر متهم مبتذل تر و پوزشش از توجيه هر فريب خورده اى بى پايه تر است، بى گمان چنين است كه انسان به سبب خود ناشناسى بر خطاى خويش پاى مى فشارد. اى انسان، چه چيزى تو را بر گناهت گستاخ كرده، در برابر پروردگارت به غرور كشانيده است و سقوط را برايت آشنا ساخته است؟ آيا درد تو را درمانى و خواب تو را بيدارى اى نيست؟ آيا چونان كه به ديگران دل مى سوزانى بر خود رحم نمى كنى؟ آيا تو نيستى كه اگر كسى را در آفتاب سوزان ببينى به سايه سارش مى كشى، يا با ديدن كسى كه تن و جانش به درد گرفتار آمده است به گريه مى افتى؟ پس وقتى كه جانت را گرانقدرترين جانها مى دانى، چيست كه تو را بر درد خويش شكيبا و بر مصيبتها سنگدل كرده، از گريستن بر بيچارگى خويش بازت داشته است؟ چگونه است كه با ترس شبيخون از خواب گران برنمى خيزى، در حالى كه با غوطه ورى در گناه به گرداب خشم او نزديك و نزديكتر مى شوى؟ اينك اين سستى درونى را با عزمى آهنين به درمان پرداز! و خوا

ب گرانى را كه به چشمانت راه يافته است، به بيدارى بدل ساز. خداوند را فرمانبردار و تنها با ياد او مانوس باش! و درست به هنگامى كه از او رخ برتافته اى و به ديگرى روى آورده اى، روى كردن او را به خود در نظر آر كه تو را به بخشايش خود فرامى خواند و به فضل خويش مى نوازد. پس او با آن نيروى وصف ناپذيرش چه بزرگوار است، و تو با اين همه ضعف و ناتوانيت بر نافرمانى چه گستاخى، در حالى كه در پناه پرده پوشى او اقامت گزيده اى و در پهنه فضلش شناورى! و با اين همه، فضل خويش را نه تنها از تو دريغ نمى كند كه پرده برگرفتن از راز تو را نيز روا نمى دارد. اين است كه آنى از نعمتهاى نو به نويى كه ارزانيت داشته، پرده هايى كه بر بديهايت افكنده، و بلاهايى كه از تو بازگردانيده است، بى بهره نبوده اى. پس چه مى پندارى اگر فرمانش مى بردى؟ به خدا اگر بيان گذشته بر روابط دو تن حاكم بود كه در نيرو در برابر و در قدرت همسنگ بودند، تو خود پيش از هر كس به بدكارى و دژخويى خويش داورى مى كردى. راست مى گويم! اين دنيا نيست كه تو را فريفته است، بلكه اين تويى كه فريبش را پذيرا شده اى، چرا كه دنيا، پندها را بى پرده با تو در ميان نهاده، دور از هر

تبعيضى از حقايق آگاهت كرده است و بى ترديد دنيا با اين همه هشدارهاى پى درپى- از فرود آمدن بلا در تن و كاستن نيرويت- صادق تر و وفادارتر از آن است كه دروغت بگويد يا فريبت دهد. بسا پندهاى دنيا را كه با بدبينى مى نگرى و بسا راستيهايش را كه دروغ مى انگارى. آرى، اگر در خانه هاى فروپاشيده و ويرانه هاى خلوت و خاموش به شناختن دنيا برخيزى با يادآورى هاى زيبا و پندهاى رسايش او را دوستى دلسوز و يارى مهربان مى يابى كه تباهى تو را دريغ دارد. راستى را كه دنيا براى كسى كه به عنوان سراى خويش بدان دل خوش نكند و وطن خويشش نشناسد، چه جايگاه و سراى نيكى باشد. و بى شك فردا تنها كسانى از گذرگاه دنيا به سعادت مى رسند كه امروز سخت از آن گريزانند. آنگاه كه جهان بلرزد و رويدادهاى هولناك قيامت عينيت يابد، اهل هر مسلك راه خود گيرد، هر قشرى از بندگان به معبود خويش پيوندد و هر دسته اى از پيروان به فرمانده خود راه جويد. آرى، در روزى كه صحنه نمايش عدل و قسط او باشد، هيچ عملى- حتى چشم گشودنى در فضا و گام زدن آرامى در زمين - جز به حق جزا نيابد. و چه بسيار برهانها كه ابتذالشان در آن روز نمايان شود و چه رشته هاى توجيهى كه بگسلند، پ

س در زندگى خويش در پى كارنامه اى چنان باش كه عذرت را پشتوانه اى محكم باشد و در اثبات برهانت به كار آيد. و از آنچه ماندنى نيست دستاوردى ماندگار فراچنگ آر، براى سفر آماده شو، برق نجات را بنگر و مركبى چالاك را زين كن.

خطبه 215-پارسائى على




/ 106