ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اين من بودم كه در كودكى قهرمانان مشهور عرب را بر زمين كوفتم و شاخ اشراف ربيعه و مضر را درهم شكستم. و شما خود در پيوند من با رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- هم به دليل خويشاوندى نزديك و هم به سبب منزلتى ويژه- جايگاه مرا مى شناسيد. او مرا از روزهايى كه نوزادى بودم، به دامن مى نشاند و به سينه مى چسباند، در بستر خويش پناهم مى داد، بدنش را به بدنم مى ساييد، و از عطر دلاويزش بهره مندم مى ساخت. لقمه را مى جويد و در دهانم مى گذاشت و هرگز در گفتارم دروغى نشنيد و در كردارم خطايى نديد. رسول خدا، هم او است كه از اوان شيرخوارگى، خداوند، عظيم ترين فرشتگانش را بر او- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- گمارد تا شب و روز او را به راه فضيلتها و زيباييهاى اخلاقيش- در معيار جهانى- رهنمون باشند، و من همواره- چونان بچه شترى كه در پى مادر خويش است- به دنبال او بودم و او از اخلاق خويش هر روز برايم پرچمى برمى افراشت و به پيرويم فرمان مى داد. همواره چنين بود كه او هر سال چندى را در غار حرا مى گذرانيد، پس تنها مرا رخصت ديدارش بود و كسى جز من او را نمى ديد. آن روزها تنها سرپناهى كه خانواده اى ا

سلامى را در خود جاى داده بود خانه پيامبر و خديجه بود و من سومينشان بودم. روشناى وحى را مى ديدم و عطر پيامبرى را مى بوييدم . به هنگام فرود وحى بر او- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- بى گمان ناله شيطان را شنيدم پرسيدم: اى رسول خدا، اين ناله چيست؟ در پاسخ فرمود: اين شيطان است كه از پرستيده شدن نوميد شده است. بى ترديد آنچه را كه من مى شنوم تو نيز مى شنوى و آنچه را كه من مى بينم، تو نيز مى بينى. جز اين كه تو پيامبر نيستى، هر چند كه وزير منى و رهرو بهترين راهى.

و بى گمان من با او- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- بودم كه سرانى از قريش به نزد وى آمدند و گفتند: اى محمد، تو ادعايى بس بزرگ كرده اى كه پدران و هيچ يك از خاندانت چنين ادعايى نكرده اند و ما اينك از تو چيزى مى خواهيم كه اگر ما را پاسخ مثبت گفتى و آن را در نگاهمان نشاندى، مى دانيم كه پيامبرى و رسول، وگرنه جادوگر و دروغ پرداز . پيامبر- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- فرمود: بى گمان خداوند بر همه چيز توانا است، پس اگر چنان كند كه خواهيد، آيا مى گرويد و حق را گواهى مى دهيد؟ گفتند: آرى. فرمود: اينك من آنچه را خواهيد در نگاهتان نشانم هر چند كه بازگشت ناپذيريتان را به راه خير مى دانم كه در ميانتان كسانيند كه يكى در چاه بدر فرو مى افتد و ديگرى كه احزاب را سازمان مى دهد. سپس او- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- فرمود: اى درخت ، اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارى و مى دانى كه من پيامبر خدايم، به اذن او از ريشه درآ و بيا در برابرم بايست. پس به همان خدايى سوگند كه او را به حق برانگيخت، درخت با صدايى رعدآسا و صفيرى چونان صداى بال زدن پرندگان، از ريشه ها كنده شد، پيش آمد و پر و بال زنا

ن در برابر رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- ايستاد، در حالى كه بلندترين شاخه هايش را بر رسول خدا و برخى ديگر از شاخه هايش را بر شانه من- كه در جانب راست پيامبر ايستاده بودم- افكنده بود. پس چون آن قوم آن رويداد را خيره شدند، با آهنگ برترى جويى و كبر ورزى گفتند: ديگر بار فرمانش ده كه نيمش تو را آيد و دو ديگر نيمه اش بر جاى ماند. پس همان را فرمان داد و بى درنگ نيمى از درخت با عجيبترين وضع و سهمگين ترين آوا، پيش آمد، گويى مى رفت كه رسول خدا را در آغوش گيرد! آنان ديگر بار از سر ناسپاسى و ستيز جويى گفتند: فرمانش ده كه به سوى نيمه خويش- چنانكه پيش از اين بود- باز گردد. پيامبر- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- فرمانش داد پس بازگشت. آنك من گفتم: لااله الاالله. اى رسول خدا، من تو را نخستين گرونده ام و نيز نخستين كسى كه اقرار مى كنم، درخت آنچه به فرمان خدا كرد، به انگيزه باور داشت پيامبر تو و بزرگداشت سخنت بود. اما آنان، همگى و يك صدا گفتند: نه، تو جادوگر دروغ پردازى هستى با شگفتى آورترين افسونها و چابك دستى در آن و آيا جز جوانى چنين- كه در اين تحقير مرا در نظر داشتند- تو را در جريان اينكار تصديق

خواهد كرد؟ من از آن تبارم كه در راه خدا، در آنان سرزنش هيچ ملامتگرى درنمى گيرد، چهره هاشان چهره راستان باشد و گفتارشان همسنگ نيكان، شب را آبادگران، و روز را مشعل فروزان! همواره به ريسمان قرآن چنگ يازند، و سنتهاى خدا و رسولش را زنده مى دارند. نه استكبار ورزند و نه برترى جويى را آهنگ كنند، نه دغلكارند و نه تباهى انگيزند. دلهايشان در بهشت پرواز كندو تنهاشان در كار و تكاپو باشد.

خطبه 235-سخنى با عبدالله بن عباس




گفتارى است از آن حضرت عبدالله ابن عباس به عنوان نماينده عثمان- كه در محاصره شورشيان معترض بود- به نزد مولا آمد و نامه عثمان را- كه متضمن درخواست بيرون شدن آن حضرت به ملك خود در ينبع، به منظور كاهش هيجان مردم در نامزديش براى خلافت بود- تقديم كرد. اين درخواست پيش از آن نيز مطرح شده بود. حضرت در پاسخ فرمود: اى پسر عباس، عثمان را خواستى كم از اين نيست كه مرا تا حد اشتران آبكش- كه مدام در آمد و شدند- فرو كشد، يكبار خواست كه از اينجا بيرون شوم، ديگر بار بازم گرداند، اينك دوباره خواسته است كه بيرون شوم! به خدا سوگند، كه من تا بدانجا به دفاع وى پاى فشردم كه ديگر بيم آن دارم كه گنهكار باشم.

خطبه 236-در حوادث بعد از هجرت




اين كلام عبارتى است كوتاه از گفتارى طولانى كه مولا ضمن آن، خاطرات خود را از داستان هجرت و پيوستن به آن حضرت بيان كرده است پس بر امواج ياد او حركت كردم و گامجايش را چندان پى گرفتم تا به عرج رسيدم...

خطبه 237-در كار خير شتاب كنيد




از گفتارهاى آن حضرت است اينك كه در فراخناى زندگى هستيد و پرونده ها باز و در توبه گشوده است، كسانى كه به حق پشت كرده اند مدام فراخوانده مى شوند و بدكاران را جاى اميدوارى هست تا مى توانيد كار كنيد و بكوشيد، پيش از آنكه فروغ عمل به خاموشى گرايد، مهلتها پايان گيرد، اجل سررسد باب توبه بسته شود و فرشتگان خدا به پرواز آيند. هر كس از من فروتر خود براى من برتر خود بگيرد، يعنى از من زنده براى من قالب رها كرده، از من نيست براى من ماندگار و از من رفتنى براى من جاويد بستاند. مردى به راستى از خدا مى ترسد، كه (مى داند) تا رسيدن اجلش عمرى محدود دارد و عملش در اين دوران همواره زير نظر باشد، با لگام خداترسى بر نفسى سركش لگام زند و با زمام خداترسى مهارش كند، پس از سويى آن لگام از عصيانش باز مى دارد و از ديگر سو به جانب اطاعت خداونديش مى كشاند.

خطبه 238-درباره حكمين




گفتارى در مورد داوران ماجراى حكميت و در نكوهش شاميان شاميان مشتى جفاكار و اوباش و برده و فرومايه اند كه هر يك از سويى گرد آمده اند و آميزه اى از گرايشها و ضعفهاى گونه گونند. در زمره آنانند كه بايد ژرف انديشى در دين، ادب، دانش و تجربه آموزند و با سياستى سالم چندى دستگيرى شوند، چرا كه اينان نه از مهاجران و انصارند و نه از كسانى كه در ايمان و سرايش جايگاهى داشته باشند. هشداريد، كه دشمن توانست كسى را برگزيند كه به چهره دلخواهش نزديكترين باشد. اما شما كسى را برگزيده ايد كه نقطه مقابل چهره دلخواهتان را ماند اين خاطره ديروز شماست كه عبدالله پسر قيس پيرامون جنگ جمل مى گفت: اين فتنه است، پس كمانهاتان را زه مكنيد و شمشيرهاتان را از نيام بر نكشيد! اگر ديروز راست مى گفت، پس امروز كه به نزد ما آمده، داوطلب شركت در جنگ شده است در اشتباه است، و اگر دروغ مى گفته است كه بايد به او بدبين بود. پس شما عبدالله پسر عباس را در برابر عمرو پسر عاص سپر سازيد. از فرصتهاى طلايى روزگار بهره گيريد و مرزهاى دور اسلام را مرزبانى كنيد. مگر نمى بينيد كه به شهرهاتان تاخت و تاز شود و دژهاتان آماج تيرها باشد؟

خطبه 239-در ذكر آل محمد




گفتارى در وصف اهل بيت در حقيقت، اهل بيت پيامبر زندگى دانش و مرگ جهل و بى خبريند. متانت و حملشان بيانگر دانش و علمشان باشد، ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از استوارى منطقشان خبر مى دهد. نه هرگز با حق در ستيزند و نه در آن به پراكندگى دچارند. استوانه هاى اسلام و رازداران وحى اند كه تمسك را سزاوارند، به يمن مبارزات آنان بود كه حق ديگر بار به جايگاهش بازگشت و باطل از مقامش فرو افتاد و زبانش از رستنگاه بريده شد. انديشه دينى آنان، بر پايه فراگيرى بود و پاسدارى، نه بر مبناى شنيدن و بازگويى، كه روايتگران علم بسيارند. آنچه بس اندك است، پاسداران راستين آنند.

نامه ها



نامه 001-به مردم كوفه



نوشتارى خطاب به مردم كوفه هنگام سفر از مدينه به بصره از: بنده خدا على اميرمومنان. به: اهالى كوفه، برجستگان انصار و مهتران عرب. اما بعد، اينك من از جريان عثمان چنان آگاهتان كنم كه شنيدن و ديدنش همانند باشد. واقعيت اين بود كه مردم به انتقاد از او برخاستند آنچنان كه از مهاجران من تنها كسى بودم كه در واداشتن او به جلب رضايت مردم مى كوشيدم و كمتر به انتقادش زبان مى گشودم. اما طلحه و زبير، نرمترين حركتشان، تند تازى بود و پرمداراترين روششان، راندنى خشن مى نمود در اين ميان عايشه نيز از او خشمى نسنجيده در دل داشت. چنين بود كه گروهى بسويش يورش بردند و او را كشتند، و مردم در فضايى آزاد، بى هيچ اجبار و تحميلى داوطلب بيعت با من شدند. اينك بدانيد كه پايگاه هجرت اهل خويش را از خود رانده است و اهلش نيز از آن دل بركنده اند، و خود، چونان ديگى جوشان، در جوش و خروش است و بحران به مركز سرايت كرده است. پس به خواست خداوند، بسوى فرمانده خويش بشتابيد و در جهاد با دشمن پيشدستى كنيد. به خواست خدا

نامه 002-قدردانى از اهل كوفه




نامه اى ديگر به كوفيان پس از فتح بصره براى شما مصريان كه خاندان پيامبرتان را به يارى برخاستيد، از خداوند بهترين پاداشى را كه به تلاشگران در راستاى فرمان او و سپاسگزاران نعمتش ارزانى مى دارد، خواستارم. چرا كه شما شنيديد و فرمان برديد، فراخوانده شديد و پذيرفتيد.

نامه 003-به شريح قاضى




تنظيم سندى براى خانه شريح قاضى در شان صدور اين سند آورده اند كه شريح پسر حارث- قاضى اميرمومنان- در دوران حكومت حضرتش خانه اى را به هشتاد دينار خريدارى كرد. چون اين خبر به گوش مولا رسيد، او را فراخواند و گفت: به من گزارش داده اند كه به هشتاد دينار خانه اى خريده اى، برايش سندى تنظيم كرده اى و شاهدانى گرفته اى! شريح گفت: اى اميرمومنان، واقعيت همين است. على با نگاهى خشم آلود در شريح نگريست و گفت: اى شريح، بدان كه در آينده اى بس نزديك كسى به سراغت مى آيد كه به سندت نمى نگرد و از دليل و بينه ات نمى پرسد، تو را بهت زده از آن بيرون مى كشد و تنها به خانه گورت مى سپرد. پس اى شريح، نيك بنگر، مباد كه اين خانه را جز با مال خود خريده باشى يا جز از راه مشروع بهايش را پرداخته باشى، كه در اين صورت خانه دنيا و خانه آخرت را يكجا باخته اى! اى شريح، اگر به هنگام خريدارى آنچه خريدارش شده اى نزد من آمده بودى، بر اساس اين نسخه برايت سندى تنظيم مى كردم كه در خريدش- به بهاى درهمى هم- رغبت نمى كردى، چه رسد به بهايى افزونتر و آن نسخه چنين است خريدار: بنده اى خوار. فروشنده: بنده اى در آستانه كوچ. مورد مع

امله: خانه اى از خانه هاى فريب آباد در بخش نيستان و كوى تباهان. اين خانه از چهار سو به چهار حد محدود است: اولين حد به زمينه هر گونه آفت منتهى مى شود. دومين حد به كانون انگيزه هاى هر گونه مصيبت پايان مى گيرد. سومين حد به هوسهاى سقوط آفرين مى انجامد. و چهارمين حد به شيطان اغواگر مى رسد، و در اين حد است كه اين خانه را در گشوده مى شود! اين فريب خورده آرزو، از آن رانده اجل، چنين خانه اى را، به بهاى از دست هشتن شكوه قناعت و گام نهادن به قلمرو دريوزگى، خريدارى كرده است. و در اين سودا، هر خسارتى ببيند، بر عهده قدرتى باشد كه پيكر پادشاهان روزگار را مى پوساند جان خودكامگان را مى ستاند و حكمرانى فرعونهايى چون كسرا و قيصر و تبع و حمير را ناپديد مى كند هم او است كه تمامى دنياداران را كه خواسته بر خواسته مى انبارند، كاخها را پى مى نهند و برمى افرازند، نقش و نگارش مى كنند و آذينش مى بندند و ثروت منقول و غير منقول فراهم مى آورند و به گمان خام خويش، آينده فرزندان خود را تامين مى كنند، همه شان را بر كرسى بازجويى و حسابرسى مى نشاند و به جايگاه كيفر و پاداششان مى كشاند، آنگاه كه فرمان حكم نهايى صادر شود و در آنجا

پوچ انديشان زيان بينند. (قرآن كريم، سوره 40، آيه 78( اين سند را خرد گواهى مى كند، اگر از اسارت هوسها رهايى يابد و از آلودگى وابستگيهاى مادى وارهد.

نامه 004-به يكى از فرماندهانش




/ 106