ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نوشته اى براى بعضى از فرماندهان لشكرى اگر به سايه سار طاعت باز آمدند، همان كرده اند كه ما دوست مى داريم اما اگر مجموعه جريانها به ستيز و سركشى شان كشيد، با نيروهاى زير فرمانت، بى درنگ به سركوبى عاصيان برخيز. با تكيه به نيروى داوطلبانى كه تن به پيروى تو داده اند، بى نياز از كسانى باش كه يارى خويش را از تو دريغ مى دارند، زيرا كسى كه با فشار و به ناگزير در جبهه حاضر آيد ، غيبتش بهتر از حضور، و نشستنش به از برخاستن باشد.

نامه 005-به اشعث بن قيس




نامه اى به اشعث پسر قيس والى آذربايجان بى گمان كارى كه به تو سپرده شده است نه لقمه اى چرب، بلكه بار امانتى بر گردن تو است، و در پاسدارى از آن بايد سرور خويش را پاسخگو باشى. تو را نرسد كه درباره ملت ، خودسرانه تصميم بگيرى، يا بى در دست داشتن سندى اطمينان بخش، به كار خطيرى اقدام كنى. بخشى از مال خداى عزوجل را در اختيار دارى كه خزانه دار آنى تا به منش بسپارى، در اين صورت، بسا كه من نيز- در مقايسه با ديگر زمامدارانى كه ديده اى- برايت زمامدار بدى نباشم. والسلام

نامه 006-به معاويه




نامه اى به معاويه بى ترديد همانها كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، درست همان سان با من بيعت كردند. پس نه كسانى را كه در بيعت حضور داشته اند، حق انتخاب دوباره است و نه غايبين را حق رد آن، كه شورا تنها و تنها حق مهاجران و انصار است، و اگر آنان پيرامون مردى گرد آمدند و همگى امامش ناميدند، مورد خشنودى خدا خواهد بود پس كسى را كه با انتقاد ويرانگر، يا با بدعتگزارى از خط امرشان بيرون رود، بازش گردانند، و اگر سرباز زد، به دليل پيرويش از خطى جز از خط مومنان با او پيكار كنند و خداوندش نيز به آنچه خود پذيرفتارش شده است وا مى نهد. به جان خويشم سوگند، اى معاويه، بى ترديد اگر تو نه با هوسهاى شخصى، كه با خردت نيك بنگرى، مرا از خون عثمان پاكدامنترين مى يابى و بدين حقيقت پى مى برى كه من از جريان او بركنار بوده ام، جز آنكه به تهمت زدن همچنان پاى بفشارى و چنانكه از نگاهت مى گذرد، انگ بزنى. والسلام

نامه 007-به معاويه




نامه اى ديگر به معاويه اما بعد، مرا از تو نامه اى رسيد كه رشته اى است از پندهاى به هم بافته، و رساله اى بزك شده! كه با گمراهى خويش آن را آراسته اى و با بدانديشى ويژه خود امضايش كرده اى. نامه مردى كه نه خود داراى بينشى است كه رهنمونش باشد و نه رهبريش هست كه ارشادش كند، دعوت هوسهاى خويش را پاسخ گفته است و به جاذبه گمراهى گردن سپرده است. چنين است كه در هذيان به ياوه سرايى درافتاده، در روند گمراهى به خبط گرفتار شده است!

بخشى از همان نامه بيعت با رهبر يكى بيش نباشد، در آن نه مى توان تجديد نظر كرد و نه حق فسخى وجود دارد. كسى كه از نظامش بيرون شود، فتنه گر است و آن كه در تصميم دودل بماند، سازشكار.

نامه 008-به جرير بن عبدالله البجلى




نامه اى به جرير پسر عبدالله بجلى فرستاده حضرتش به نزد معاويه اما بعد، همين كه اين نامه را دريافت كردى معاويه را به يكسره كردن كار وادار و با او برخوردى قاطع داشته باش. و سرانجام در انتخاب جنگى آواره كننده از وطن يا صلحى زبونساز آزادش بگذار. اگر جنگ را برگزيد پيمان امانى را كه به او داده شده است به نزدش بيفكن، و اگر صلح را انتخاب كرد، از او بيعت بگير. والسلام

نامه 009-به معاويه




نامه اى به معاويه خويشاوندان همزادمان بر آن شدند كه پيامبرمان را بكشند و ريشه مان را بركنند. و در اين راه چه تصميمها كه نگرفتند و چه كارها كه نكردند زندگى خوش را حراممان كردند، فضاى بودنمان را به ترس و وحشت آكندند، پناهندگى به كوهى خشك را فشار آوردند، و سرانجام برايمان آتش جنگ افروختند، در اين ميان اراده بى برگشت خداوند بر اين تعلق گرفت كه امتياز دفاع از حوزه توحيد و پاسدارى حرمتهايش از آن ما باشد، در اين تلاش مومنمان پاداش ديگر جهان را چشم داشت و كافرمان با انگيزه حمايت از تبار در صحنه حضور مى يافت. در حالى كه اگر ديگر شخصيتهاى قريش اسلام آوردند به حمايت هم پيمان يا عشيره اى كه مدافعشان بودند، تكيه داشتند و از كشته شدن در امان بودند! سيره رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- چنين بود كه چون درگيرى اوج مى گرفت و دشمنان يورش مى آوردند، در برابر سوزش شمشيرها و نيزه ها خاندان خويش را سپر بلاى ياران مى كرد. چنين بود كه عبيده فرزند حارث در روز بدر، حمزه در روز احد و جعفر در جنگ موته كشته شدند، و كسى هم كه اگر مى خواستم او را نيز نام مى بردم، آهنگ شهادت داشت اما اجل آن ديگران ز

ودتر رسيد و اجل او به تاخير افتاد. شگفتا از بازى روزگار كه اينك كسى مرا رقيب است كه نه تلاشى همتراز من داشته است و نه سابقه اش با من قابل قياس، نه تنها او كه هيچ كس ديگرى نيز از چنان پيشينه اى برخوردار نباشد، مگر در اين ميان مدعى تازه اى پيدا شود كه من او را نمى شناسم و بر اين باورم كه خدا نيز او را نمى شناسد! و خداى را در همه حال سپاس

اما اينكه از من خواسته اى تا كشندگان عثمان را به تو واگذارم، در بررسى همه سويه اى بدين نتيجه رسيدم كه سپردنشان تو را يا جز تو را ، نمى توانم، و تو، اى معاويه، اگر از اين كژروى و جنگ افروزى دست برندارى به زندگيم سوگند كه ديرى نپايد كه آنان را در پى خويش خواهى يافت، بى آنكه رخصتت دهند كه در پيگردشان- در خشكى و دريا و كوه و دشت- خود را به رنج افكنى. و دل آرام دار كه نه تنها از چنان پيگردى شادمانى نمى يابى، كه اندوهگين نيز مى شوى! سلام بر هر كه شايسته آن است.

نامه 010-به معاويه




نامه اى ديگر به معاويه راستى را چه توانى كرد آنگاه كه جايگاهت عريان از پيرايه هاى دنيا- كه با آرايه هايش نشاط مى آفريند و با لذتهايش مى فريبد- فرارويت قرار گيرد؟ اين تويى كه دعوت دنيا را پاسخ گفته اى و رهبريش را پذيرا شده اى و به اطاعت دستورهايش تن در داده اى ، و بى شك زود باشد كه خويش را زندانى چنان نگهبانى بيابى كه رهايى بخشيدنت در توان هيچ قدرتى نباشد، پس، از اين جريان كناره بگير و براى حسابرسى آماده شو، و در رويارويى با آنچه سرنوشت محتوم تو است، چالاك باش و گوش به اغواگران مسپار، اگر چنين نكنى ناگزير آنچه را كه مربوط به خويشتن تو است- و خود از آن بى خبرى- يادآورت مى شوم. آرى، تو آن رفاه زده اى كه شيطان دستاويزش را از تو فراچنگ آورده، در تو به آرزوى خويش رسيده، در وجودت همانند خون و روح جريان يافته است. اى معاويه، بگو تا بدانم كه شما امويان از چه زمانى- بى هيچ سابقه درخشان و شرافت نمايانى- سياستمداران ملت و رهبران انقلاب اين امت شده ايد؟ بگذريم از آن پيشينه ها كه نگون بختى مى آورد واز آن بايد به خدا پناه برد و من هشدارت مى دهم كه همچنان در كژراهه فريب آرزو- با دو چهرگى- راه گذ

شته را پيگيرى!

مرا به نبرد خوانده اى، پس مردم را در يكسو واگذار و خود به سوى من بيرون آى! دو گروه را از پيكار معاف دار، تا روشن شود چه كسى بر صفحه قلبش زنگار و بر چشمانش حجاب آويخته است! آرى، من ابوالحسن، كشنده جد، دايى و برادر تو در جنگ بدرم! همان شمشير امروز نيز با من است و با همان قلب با دشمن خويش رو به رو مى شوم. بى آنكه دين تازه اى آورده باشم يا پيامبر ديگرى برگزيده باشم. و اين نيز واقعيت مسلمى است كه من در همان راستاى روشنى هستم كه شما امروزش به دلخواه وانهاده ايد و نشان داده ايد كه انتخاب ديروزينتان از سر ناگزيرى بود.

/ 106