ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قلبت را با پندآموزى زنده بدار و با زهد بميران، با يقين توانش ده، با حكمت روشنايى اش بخش، با ياد مرگ فرودش آر، به اقرار نابوديش وادار، چشمانش را بر فجايع دنيا بگشاى و از يورشهاى روزگار و دگرگونيهاى آشكار شب و روز تاريخ بر حذرش دار اخبار گذشتگان و آنچه را كه بر نسلهاى پيشين رفته است، به يادش آر. بر سرزمينهاشان بگذر و در آثار بازمانده شان نيك بنگر، ببين كه چه كردند، از كجا بركنده شدند و به كجا فرود آمدند و جاى گرفتند، كه بى گمان در مى يابى كه از ميان دوستان به سراى غربت در افتاده اند، و زود باشد كه تو نيز سرنوشتى چون آنان يابى! پس در اصلاح جايگاه آينده خويش بكوش و آخرتت را به دنيا مفروش. بيرون از حوزه شناختت سخن مگوى و در خطاب خارج از قلمرو تكليف و مسئوليتت مپوى. در راهى كه بيم گمراهى در آن مى رود گام منه، چرا كه خويشتن دارى در هنگامه گمراهى، بهتر است از خود سپردن به امواج تباهى. امر به معروف كن تا خود ناگزير اهل آن شوى و با دست و زبانت در نهى منكر بكوش، و با تلاشى سخت از هر آن كه بدان دست يازد، فاصله گير. در راه خدا به گونه اى جهاد كن كه بايسته او است و مبادا كه در اين راه به هيچ

روى از جوسازى ملامت گران تاثيرپذيرى، و براى حق هر جا كه لازم آمد، در امواج خطر غوطه ور شو، شناختت را از دين ژرف و ژرفتر كن، و مقاومت برابر سختيها و ناملايمات را خوى خويشتن ساز كه شكيبايى در راه حق خوى نيكى است، و در تمامى جريانها خداى را پناه خويش گير كه در آن صورت خود را به پناهگاهى دشمن گير و دژى تسخير ناپذير سپرده اى. در مقام درخواست از پروردگارت، خويش را بپالاى، كه دهش و دريغ تنها در دست او است. با اين همه در گزينش بهترين، سخت بكوش. بكوش كه اين وصيت مرا دريابى، و مباد كه از آن ساده بگذرى، چرا كه بهترين سخن آن است كه سودى رساند و اين نكته را بدان: دانشى را كه سودى نرساند، ارزشى نباشد و دانشى كه آموختن آن ناروا باشد، همان است كه هيچ سودى نرساند.

اى فرزند عزيزم، از آن جا كه عمر بلندى را پس پشت نهاده ام و ناتوانى روز افزونى در خويش مى يابم در اين وصيت خويش با تو پيشگام مى شوم و پيش از آنكه اجل- وقتى كه هنوز رازهاى درونيم را به تو منتقل نكرده ام- به سويم بشتابد، ارزشهاى فرهنگى سرنوشت سازى را در وصيت خويش مى آورم. مبادا كاستى به گونه اى كه در اندامهايم راه مى يابد، در انديشه ام نيز نفوذ كند، يا پاره اى از هوسها و فتنه هاى دنيا از من به سوى تو پيشى گيرند، چنانكه تو چون اشتران چموش، پند ناپذير شوى. آرى، واقعيت جز اين نيست كه قلب نوجوانان سرزمينى بكر را ماند كه هر بذرى را كه در آن افشانده شود، پذيرا باشد. پس پيش از آنكه قلبت به قساوت گرايد، يا انديشه ات به مسايل گوناگون مشغول شود، در آموزشت شتاب كردم، تا تو با انديشه اى سخت كاو جريانى را به استقبال شتابى كه اهل تجربه ات از كاوش و تجربه ديگر بار آن بسنده اند، بدينسان تو مى توانى از رنج جستجوى دوباره بياسايى و از آزمونى مكرر معاف باشى. و به جاى آنكه چونان ما، در پى تجربه رفته باشى، تجربه ات به سراغ آيد، و بسا ابعاد تازه اى از اين تجربه ها بر تو روشن شود كه براى ما مبهم و تاريك ب

وده باشد.

اى فرزند عزيزم، هر چند كه من به اندازه تمامى نسلهاى گذشته عمر نكرده ام اما در كار و كردارشان نيك نگريسته ام، در اخبارشان انديشيده ام، در ميان آثار به جاى مانده شان گرديده ام، آن چنانكه خود يكى از آنان شده ام. حتى، چون جريان گذشتگان به من انجاميده است، گويى با اولين تا آخرين فردشان زيسته ام، بخشهاى زلال و سودمند تاريخ را از بخشهاى تيره و زيانبارش باز شناخته ام، و از هر جريان برايت گل آن را چيده ام و زيبايش را برگزيده ام و بخشهاى ناشناختنيش را به كنارى زده ام. از سويى چون از موضع پدرى دلسوز و به جد، به جريان زندگى تو مى انديشم و ادب آموختنت را همت مى گمارم، نظرم اين است كه اين اقدام به گاهى باشد كه هنوز نوجوانى، به عمر خويش تازه روى آورده اى و تاريخ و روزگار را در پيش دارى با انگيزه اى سازگار و درونى بى زنگار، با تاكيد بر اين نكته كه با آموزش كتاب خدا و تاويلش و با شناساندن آبشخورهاى اسلام و روشنگرى احكام و مرزهاى حلال و حرام، كار را بياغازم و از آن درنگذرم. از ديگر سو، نگرانم كه مبادا اختلافهاى مردم در گرايشها و انديشه ها، حقيقت را از تو بپوشاند، چونان كه آنان را حجاب حق شده است.

از اين رو به رغم خواست درونيم، به آگاه كردن تو به اين قيل و قالها، محكم كارى را- بر سپردن تو به جريانى كه از سقوطت در ورطه اش ايمن نيستم- برتر شمرم. اميدوارم كه خداوند تو را توفيق رشد ارزانى دارد، و به راستاى تعادلت راه بنمايد. با توجه به اين نكات، وصيت خويش را به عنوان پيمانى به تو مى سپارم.

اى فرزند عزيزم، اين را بدان كه دوست دارم از اين وصيت من بيش از هر چيز تقواى الهى را دريابى و بسنده كردن به آنچه خدا بر تو واجب كرده است، و انتخاب همان راهى را كه اجداد پاك و شايستگان خانواده ات در نور ديدند. چرا كه آنان نيز چونان كه تو مى نگرى و مى انديشى، از نگرش و انديشه كوتاهى نكردند و سرانجام به اين نتيجه رسيدند كه تنها در محدوده شناخت خويش عمل كنند و به جايى كه در قلمرو تكاليفشان نيست، گام نگذارند. با اين همه اگر نفست از پذيرش اين توصيه تن زد و اصرار ورزيد كه آنچه را آنان شناختند، خود بشناسى، بكوش كه آهنگ فهم يابى و دانش جويى را بر اين تكاپو حاكميت بخشى، نه اين كه در موج شبهه ها فرو غلتى و به خصومتها دامن زنى. پيش از هر بررسى و مطالعه اى و به عنوان تنها ياور، به خداى خويش تكيه كن و با راز و نياز و دل بستن به او، توفيق از او بخواه و كمك از او بگير و از هر ناخالصى اى كه در شبهه ات مى افكند و به گمراهيت مى كشاند، بركنار باش. پس چون يقين كردى كه قلبت صفا يافته، خاشع شده است و انديشه ات به كمال و انسجام رسيده است و در اين راه يك هدف بيش ندارى، يك بار ديگر به آنچه پيش از اين برايت

تفسير كردم بينديش. اما اگر آنچه دوست مى دارى از آسودگى نظر و انديشه ات حاصل نشد، بدان كه در حركت كور و چشم بسته اى، و در امواج تيرگيها فرو رفته اى، و كسى كه به آشفتگى ذهن و در هم ريختگى فكر گرفتار آيد، نمى تواند جستجوگر دين باشد و خوددارى از چنين دين شناسى، خرد پذيرتر باشد.

اى فرزند عزيز، اينك بكوش كه وصيتم را دريابى، به ويژه اين نكته را كه مالك مرگ و زندگى يكى است و آفريدگار و ميراننده يكى. هم او كه نابود مى كند، باز مى گرداند و همان خدايى كه مبتلا مى كند، عافيت نيز مى بخشد، و دنيا را جز بر همان نقشه و نظامى كه خدايش پى نهاده است- كه آميزه اى است از نعمت و درگيرى، و جزا در بازگشت و ديگر حقايقى كه از خواست او منشا گرفته، ولى از قلمرو دانش ما بيرون است- استقرارى نتواند بود. حال اگر فهم چيزى بر تو دشوار آمد، آن را بر جهالت خود حمل كن، چرا كه تو در آغاز آفرينشت نادان بوده اى و بعد آموزش ديده اى و چه جريانهاى بسيارى بوده است كه نمى شناخته اى و در برابرشان حيران بوده اى و نسبت به آنها بينش روشنى نداشته اى، اما از آن دوران حيرت و نديدن، رها شده، بينش يافته اى و آموزش ديده اى. پس هم او را دست به دامن باش كه تو را آفريد، روزى داد و بياراست. تنها بندگى او را پذيرا باش، به سوى او بگراى و هم تنها از او بهراس.

اى پسر عزيزم، اين نكته را نيز بدان كه از خدايت هيچ كسى چون فرستاده اش خبر نداده است. پس دل خوش دار كه اويت به سرچشمه راهنما و در روند رهاييت پيشوا است كه من خير انديشى از تو دريغ ندارم و تو خود، هر چند بكوشى؟، در شناخت مصالح خويش ديد مرا نتوانى داشت.

اى پسر عزيزم، اين را نيز بدان كه اگر پروردگارت را شريكى مى بود، فرستادگانش به سراغت مى آمدند و تو آثار فرمانرواييش را مى ديدى و از افعال و صفاتش شناختى مى يافتى. اما مطمئن باش كه او معبودى يگانه است، چنانكه خود خويش را توصيف كرده است، در قلمروش با هيچ كسى درگير نيست. هميشه بوده است و همواره خواهد بود. بى آنكه بتوان اوليت را بر او اطلاق كرد، از همه كس و همه چيز پيش است، و بى آنكه پايانه هستى باشد، پس از تمامى اشيا نيز هست. او بسيار عظيم تر از آن است كه ثبوت پروردگاريش در گرو احاطه قلبى باشد يا چشمى. اينك كه بر اين حقايق آگاه شدى، بايد در راستاى فرمانبرى و ترس از كيفرش چنان كنى كه از چون تويى- با آن جايگاه كوچك، توان اندك و درماندگى بسيارت و نياز بى پايانى كه به پروردگار خويش دارى- انتظار مى رود، با اين تاكيد كه جز به نيكى فرمانت نداده، جز از زشتى بازت نداشته است.

اى فرزند عزيزم، اينك بر آنم كه تو را از دنيا، چگونگى، زوال و انتقالش با خبر كنم، و نيز از آخرت و آنچه براى اهلش آماده شده است، آگهى دهم. و در رابطه با اين دو، مثالهايى بياورم تا عبرت گيرى و خط حركت خويش را بر آن مبنا برگزينى. مثلا، داستان كسى كه از دنيا آگاه باشد و آن را به درستى بشناسد، دقيقا داستان گروهى را ماند كه از سرزمينى خشك و بى آب و علف سفر به جايگاهى پر نعمت و سرسبز و خرم را آهنگ كرده اند. تمامى درشتيهاى راه، دور شدن از ياران ، دشوارى سفر و ناگوارايى غذا را پذيرا شده اند تا به سراى وسيع و مقصد دلخواه خويش در آيند. اينان نه از مشكلاتش دردى احساس مى كنند و نه هزينه سفر را به چشم خسارت و زيان مى بينند. محبوبتر چيز از نظرشان همان باشد كه به مقصود نزديك ترشان كند و به پيششان براند. در برابر، داستان كسى است كه فريفته دنيا شده باشد و در مثل گروهى را ماند كه در جايى سرسبز و خرم مى زيند و آهنگ سفر به سرزمينى خشك و بى آب و گياه كرده اند. اينان را ناخوشايندى و چندش آورترين چيز، جدا شدن از جايى است كه در آن، جاى خوش كرده اند و رانده شدن به سوى جايگاهى كه بدان ناگزير اندر آيند!

اى فرزند عزيزم، در روابطت با ديگران، خويشتن خويش را ميزان قرار ده، هر آنچه را كه براى خود مى پسندى، براى ديگران نيز بپسند، و آنچه را كه بر خويش نمى پسندى، بر ديگران نيز مپسند. چنان كه دوست ندارى ستم ببينى، خود نيز ستم مكن، و همان گونه كه از ديگران نيكى را انتظار دارى، خود نيز در حق آنان نيكى كن. هر كارى را كه از ديگران زشت مى شمارى، ارتكابش را براى خود نيز زشت بدان. از خدمت ديگران به مقدارى خشنود باش كه خود با ارائه آن خشنودى و در نهايت آن چه نمى دانى مگو، هر چند كه دانسته هايت اندك باشد و آنچه را كه دوست ندارى درباره ات بگويند، تو نيز درباره ديگران مگو. و نيز بدان كه خود بزرگ بينى خلاف منطق و آفت انديشه است. پس براى زندگى خويش بكوش و خزانه دار ديگران مباش و آنگاه كه در راستاى تعادل حركت مى كنى، در برابر پروردگارت بيشتر و بيشتر خاشع باش.

بدان كه راهى بس دراز و پر رنج و دشوار پيشرو دارى كه به ناگزير بايد بار سفر را نيك بر بندى و سبكبار- فراخور نياز راه- توشه برگيرى. هرگز مباد كه بيش از توان، شانه به زير بار دهى كه سنگينيش وبالت خواهد بود، پس همين كه تنگدستى يافتى كه تا قيامت توشه ات را بردارد و فردا كه سخت بدان نيازمندى تحويلت دهد، فرصت را غنيمت بشمار و هم اينك كه توانمندى، توشه ات را هر چه بيشتر بدو بسپار كه در فرصتى ديگر بسا كه بخواهى و نيابى. بارى، در خواست كسى را كه در روزگار توانگريت از تو وام مى خواهد تا به هنگام تنگدستيت آن را بپردازد، مغتنم بشمار.

/ 106