نامه اى خطاب به قشم پسر عباس كارگزار مولا در مكه اما بعد، چشم من در مغرب در جريان اين واقعيتم قرار داده است كه كسانى از مردم شام براى موسم حج به مكه گسيل شده اند. گروهى با دلهاى كور، گوشهاى كر و چشمانى فروبسته، كه بر چهره باطل نقاب زده اند، و در راه نافرمانى از خالق، فرمانبر مخلوق اند و به نام دين از پستان دنيا شير مى دوشند، و كالاى نقد دنيا را به بهاى ارزشهاى بلند مدتى كه از آن تقواپيشگان است، باز مى خرند. با اين همه جز نيكوكار هرگز كسى به خير و نيكى دست نيابد و جز بدكار، كسى كيفر نبيند. پس با آنچه در دست تو است- چونان مسئوولى پا بر جا و استوار و خيرخواه و خردمند كه پيرو قدرت مافوق و فرمانبردار امام خويش است - پايدارى كن. و زنهار از دست يازيدن به آنچه در پى آن پوزش خواهند بپذير و در نهايت، به هنگام كامروايى و نعمت مغرور مشو، و در هنگامه رنج و سختى، به سستى و وارفتگى تن مسپار. والسلام
نامه 034-به محمد بن ابى بكر
نامه اى ديگر از آن حضرت مولا بر حسب مصالح محمد پسر ابى بكر را از حاكميت مصر عزل كرد و مالك اشتر را جايگزين وى ساخت، كه پيش از رسيدن بدان سامان به شهادت رسيد. محمد را اين اقدام آزرده كرد و چون به آن حضرت گزارش داده شد، خطاب به او چنين نگاشت: اما بعد، به من گزارش داده اند كه در رابطه با گماردن اشتر به جاى تو آزرده شده اى، اما مطمئن باش كه اين جابجايى نه به دليل كند كارى تو بوده است و نه براى واداشتنت به تلاش بيشتر. اگر آنچه را كه در اختيارت بود از تو باز ستاندم، ولايت جايى را به تو سپردم كه سنگينيش كمتر و در عين حال برايت خوشايندتر و جالبتر بود. بى گمان مردى كه سرپرستى سياست مصر را بدو سپرده بودم، ما را مردى خيرانديش بود و بر دشمنان سخت و خشمگين. خدايش رحمت كناد، كه عمرش را در حالى به پايان برد و با مرگ روبرو شد كه از او خشنود بوديم. خداى خشنودى خويش را ارزانيش دارد و ثوابش را فزاينده كند. پس، اينك تو به صحنه در آى و با بينش خاص خويش به پيش بتاز و براى پيكار با هر آنكه با تو به جنگ برخاسته است، دامن همت به كمر زن و مردم را به راه پروردگارت بخوان و از خدا يارى بسيار بخواه تا در آ
نچه برايت مهم است، كفايتت كند و در برابر آنچه بر تو فرود مى آيد، ياريت دهد. به خواست خدا
نامه 035-به عبدالله بن عباس
نامه اى پس از شهادت محمد پسر ابى بكر در مصر به پسر عباس اما بعد، مصر سقوط كرد و محمد پسر ابى بكر- كه خدايش رحمت كناد- به شهادت رسيد. در پيشگاه خداوند فرزندى دلسوز، كارگزارى تلاشگر، شمشيرى برا و ستونى از نيروى دفاعى خود مى شماريمش. همواره پيش از اين فاجعه مردم را با تاكيد در پيوستن به او بر مى انگيختم. يارى دادنش را فرمان مى دادم، پنهان و آشكار به اين مهم فراشان مى خواندم و فراخوانى را مدام تكرار مى كردم. گروهى در پاسخ، با اكراه حضور مى يافتند، جمعى بهانه مى تراشيدند و شمارى با بى تفاوتى همچنان بر جاى مى ماندند. از خدا مى خواهم كه به زودى از يارانى چنين آسوده ام كند، كه به خدا سوگند اگر رويارويى با دشمن و رسيدن به فيض شهادت را اميد نبسته بودم و به اين دلخوشى خود را براى مرگ آماده نمى كردم، حتى ماندن يكروزه را با اينان دوست نمى داشتم و يك بار ديدنشان را هم تحمل نمى كردم.
نامه 036-به عقيل
پاسخى به نامه عقيل در جريان اعزام لشگرى در يكى از پيكارها لشگر انبوهى از مسلمانان را به سويش گسيل داشتم، چون آگاهى يافت گريز را آماده شد و با پشيمانى عقب نشينى كرد، اما به هنگامى كه خورشيد فرو مى نشست، در ميانه راه، لشگريانم راه بر او بستند و نبردى بس كوتاه مدت را آغاز كردند. از پس ساعتى، دشمن كه گلويش فشرده شده بود، نيم جان از صحنه گريخت. اينك توصيه ام اين است كه قريش را- با همه تاخت و تازشان در گمراهى، و جولانها و تحرك و چموشيشان در سرگردانى- به خودشان وانه، كه در اين واقعيت جاى هيچ ترديدى نيست كه اتحادشان در مبارزه با من، درست همانند اتحادشان بر ضد رسول خدا است- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- بگذار تا تاريخ انتقامم را از آنان باز گيرد، كه قطع رحم كردند و سلطنت حقى را كه از آن پسر مادرم بود، از من گرفتند. و اما در مورد پرسشت از راى من درباره اين نبرد خونين، بايد بگويم كه رايم جنگ با جنگ افروزان است، تا آنكه به ديدار خدا بشتابم. نه انبوهى مردم فراگردم بر عزتم مى ا فرايد و نه پراكنده شدنشان به هراسم مى افكند. هرگز مپندار كه برادر پدريت- حتى اگر تمامى مردم تنهايش بگذارند-
در موضع ضعف و شكست قرار گيرد، يا با سستى به زور تن در دهد، يا مهار خويش را به جلودار فتنه بسپارد، يا براى سوارى غاصبى پشت دو تا كند! نه، هرگز! بلكه چنان خواهد بود كه برادرى از بنى سليم با شعر خويش تصويرش مى كند: گر مرا پرسى كه چونى، بى گمان گويم كه من باصلابت پرشكيبم بر جفاى روزگار بس گرانم آيد آن آوخ كه از بشنيدنش دشمنى شادى نمايد يا شود افسرده يار
نامه 037-به معاويه
نامه اى به معاويه شگفتا، كه چه سخت به هوسهاى بدعت زا و حيرتهاى پيامد آن دل بسته اى! حقايق را به تمامى زير پا نهاده اى و از دستاويزهاى اطمينان بخشى، كه مورد عنايت خدايند و برهان او بر بندگانش، دست باز داشته اى. اما در مورد پرگوييهايت پيرامون عثمان و كشندگانش، ناگزير از گفتنم كه واقعيت جز اين نيست كه تو هنگامى كه سياستت را سودى داشت به يارى عثمان شتافتى، در حالى كه آن روز كه يارى تو به سود عثمان بود، تنهايش گذاشتى. والسلام
نامه 038-به مردم مصر
نامه اى به مصريان به هنگام سپردن حكومت مصر به مالك اشتر از: بنده خدا على، اميرمومنان. به: مردمى كه براى خدا به خشم آمدند، آنگاه كه خداوند را بندگانش در روى زمين نافرمانى كردند و حقش پايمال شد و در نتيجه، ستم بر سر نيك و بد، و مقيم و مسافر خيمه زد و اوضاعى پيش آمد كه نه آسودن در سايه ارزشها و معروف ممكن بود و نه از منكر و ضد ارزشها جلوگيرى مى شد! اما بعد، در اين جاى كمتر ترديد نيست كه من بنده اى از بندگان خدا را به سويتان گسيل داشته ام كه، در لحظه هاى حساس و سرنوشت ساز، خواب را به چشمانش راهى نباشد، و در هنگامه خطر ، در رويارويى و نبرد با دشمنان خدا ترديدى نمى كند و بدان را تحمل او از شراره آتش سخت تر باشد. او كسى جز مالك فرزند حارث- از قبيله مذحج- نباشد. پس بدو گوش بسپاريد فرمانش را- در صورت انطباق با حق- اطاعت كنيد، كه شمشيرى از شمشيرهاى خدا باشد كه نه نيرويش كند مى شود و نه زخمهايش به خطا مى رود. اگر به كوچتان فرمان داد، كوچ كنيد و اگر به ماندنتان خواند، بمانيد. چرا كه او هر پيشروى، رويگردانى و پس و پيش رفتن را تنها به فرمان من انجام مى دهد. جاى هيچ شك نيست كه من با اعزام اشتر
به آن سامان، نياز شما را بر خود مقدم داشتم و توجيه اين ايثار، تنها خيرخواهى از براى شما و توان بالاى او در مهار كردن دشمنان شما است.
نامه 039-به عمروعاص
نامه اى به عمرو پسر عاص بى گمان تو سرنوشت دينت را به دنياى كسى گره زده اى كه آشكارا در گمراهى باشد و بى پرده گناه مى كند. حضور در مجلسش هر بزرگوارى را مايه سرافكندگى و آميزش با وى هر خردمندى را موجب سبك مغزى است، بدينسان تو گام بر گامجاى چنين كسى نهاده اى و چونان سگانى كه پس مانده شكار شيران را چشم دارند، به بخشش او نظر دوخته اى، و دنيا و آخرت خويش را نابود كرده اى! و اين همه در حالى است كه اگر جانب حق را مى گرفتنى نيز به آن چه مى جويى، دست مى يافتى. بارى، اگر خدايم بر تو و زاده ابوسفيان توان بخشيد، فراخور كارنامه سياهتان مزدى خواهمتان داد، و اگر بتوانيد ناتوانم كنيد، سرنوشتى را كه از كيفر دنياييتان به مراتب بدتر است فراروى داريد. والسلام
نامه 040-به يكى از كارگزاران خود
نامه اى انتقادآميز به يكى از كارگزاران اما بعد، از تو گزارش سر زدن كارى رسيده است كه اگر به راستى مرتكبش شده باشى، بى ترديد پروردگارت را به خشم آورده اى، اما خويش را نافرمان شده اى و امانت خود را به ابتذال كشانده اى. شنيده ام كه زمين را برهنه كرده اى و هر چه را كه قدرت داشته اى به سود خود گرفته اى و تمامى سپرده هاى مردم را به مصرف خويش رسانيده اى، بى درنگ ترازنامه مالى و حسابت را نزد من بفرست، و اين را نيز بدان كه حسابرسى خداوند از حسابرسى مردمان عظيم تر است. والسلام
نامه 041-به يكى از كارگزارانش
نامه اى به كارگزارى ديگر اما بعد، بى ترديدى من تو را در امانت خويش شريك كردم و همراز خود گرفتم، به گونه اى كه هيچ يك از يارانم را در مواسات و يارى متقابل و اداى امانت و تعهد بدان مطمئن تر از تو نمى شناختم. اما تو، همين كه ديدى روزگار بر عموزاده ات پارس كرد، دشمن به اوج خشونت رسيد، امانت مسلمانان را شكوه و ارجى نماند و امت به گستاخى گراييد و پراكنده شد، چهره ديگر كردى و همراه و هماهنگ با ياران نيمه راه، بى تفاوتها و خيانتكاران، به كناره گيرى و بى تفاوتى گراييدى و خيانت كردى، بى كمترين همراهى با عمو زاده ات، يا كوششى در اداى امانت و انجام دادن مسووليت خويش، گويى از روز نخست نيز مبارزه و جهادت براى خدا، و بر مبناى برهانى روشن از پروردگارت نبوده است. واز اولين روز، حضورت در مبارزات، نيرنگى براى فريب اين امت بوده است تا دنيايشان را بربايى و بيت المالشان را به تاراج برى! چنين بود كه تا اوضاع سخت كنونى تو را- در خيانت به اين امت- فرصتى فراهم ساخت، به واپس شتافتى و شتابزده يورش آوردى، و تا در توانت بود، داراييشان را- كه بايد براى بيوه زنان و يتيمانشان مى ماند- ربودى، به گونه اى كه گرگهاى
تيزگام، گوسفندان شكسته پا را مى ربايند سينه گشاده و بى كمترين احساس گناهى آن همه را در ربودى و به حجاز بردى. دشمنت بى پدر باد! گويى مرده ريگ پدر و مادرت را در سراشيب خانه خويش روان ساخته اى. سبحان الله، آيا معاد را باور ندارى؟ آيا از وارسيهاى روز شمارت نه بيم دارى؟ اى كسى كه روزى در نزد ما از معدود صاحب دلان بودى، خوردن و نوشيدن را چگونه به خود رخصت مى دهى، در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ از ديگر سو با اموال يتيمان و مسكينان و مومنان مجاهدى كه خداوند اين داراييها را به آنان بازگردانيده، و اين شهرها را به نيروى دستهاى آنان در تصرف اسلام نگاه داشته، به خريد كنيزكان و زناشويى با زنان پرداخته اى. پس تقواى الهى پيشه كن و اموال اين مردم شريف را به آنان بازگردان، كه اگر چنين نكنى، و بر تو خداوند چيره ام كند، در پيشگاه خدا عذرى روشن خواهم داشت و بى اندكى ترديد با شمشير خويش خواهمت زد، همان شمشيرى كه با آن كسى را نزده ام كه يكسره راهى دوزخ نشده باشد! خداى را سوگند كه اگر حسن و حسين كارى همانند تو مى كردند، با آنان كمتر سازشى نمى كردم و با هيچ تصميمى بر من چيره نمى شدند، تا اين كه حق ر
ا از آنان باز مى ستاندم و باطلى را كه از ستم آنان پديد آمده بود، ناپديد مى كردم. به نام خدا- پروردگار تمامى جهانها- سوگند كه اگر اموال مسلمانانى كه تو در اختيار گرفته اى بر من حلال مى بود و مى توانستم به عنوان ميراث براى ورثه خويش باقى بگذارم ، به هيچ روى خوشايندم نبود. پس اشتر نيمروزت را آرام بران كه گويا به پايان راه رسيده اى و در دل خاك مدفون شده اى و هم اكنون كارنامه ات بر تو عرضه شده است، جايى كه در آن ستمگر، افسوس كنان فرياد مى زند و تباهكار بازگشت را آرزو مى كند، اما فرصت گريزى نمى يابد.
نامه 042-به عمر بن ابى سلمه
نامه اى به عمر پسر ابى سلمه مخزومى به مناسبت جايگزينى نعمان پسر عجلان زرقى در مقام فرماندارى بحرين به جاى او اما بعد، من نعمان پسر عجلان زرقى را سرپرست سياست بحرين ساختم و تو را خلع يد كردم، بى آنكه تو را گناهى باشد يا سزاوار نكوهشى باشى، چرا كه تو به خوبى فرمانروايى كرده اى و امانت را پاس داشته اى. پس بى آنكه مورد كمترين بدگمانى و ملامتى باشى، يا درباره ات اتهام و گناهى مطرح شود، روى به ما آور. حقيقت اين است كه به سوى ستمگران شام آهنگ سفر كرده ام و دوست دارم كه تو همراهم باشى، زيرا تو از كسانى هستى كه، در جهاد با دشمن و بر پا داشتن ستون دين، بر تو تكيه دارم. به خواست خدا