نامه اى خطاب به مصقله پسر هبيره شيبانى كارگزار حضرت در يكى از شهرهاى پارس مرا درباره تو گزارشى رسيده، كه در آن از خلافى سخن رفته است كه اگر به راستى مرتكب آن شده باشى ، خدايت را خشمگين كرده اى و بر آشفتگى پيشوايت را سبب شده اى! بر اساس اين گزارش ثروت بازيافته مسلمانان را كه دستاورد نيزه داران و سواركاران پيكارگر آنان است، و بر سر آن خونهايشان ريخته شده است، ميان خويشاوندان باديه نشينت- كه تو را برگزيده اند- تقسيم كرده اى. به حق او كه از پيدايش جوانه تا جان قلمرو آفرينش او است سوگند، كه اگر اين عبارت گزارش درست باشد، بى گمان از من برخوردى زبون ساز بينى و كفه اعتبارت را نزدم سخت سبك يابى. پس هرگز مباد كه حق پروردگارت را دست كم بگيرى، و مباد كه دنيايت را به بهاى دينت سامان دهى و آبادان كنى، كه در اين صورت از زيانكارترين كسان باشى. هشدار، كه آن مردم كه در قلمرو تو يا مايند، در اين دستاورد، سهمى برابر دارند، و در ارتباط با آن، به حق با من در رفت و آمد باشند.
نامه 044-به زياد بن ابيه
نامه اى خطاب به زياد پسر پدرش آنگاه كه رفت و آمد معاويه براى ربودن زياد، به وى گزارش شد آگاهى يافته ام كه معاويه براى لغزانيدن انديشه و ربودن هوشت، با تو به نامه نگارى پرداخته است. زنهار از او دورى گزين كه او همان شيطان باشد كه از پيش و پس و چپ و راست به سراغ انسان آيد تا بر غفلت او يورش آورد و هوشش را بربايد. اين بى گمان سخنى نسنجيده بود از ابوسفيان، به روزگار عمر پسر خطاب، برخاسته از هوسهاى نفسانى و اثر پذير از جاذبه هاى شيطانى، كه نه با آن پيوندى ثابت شود و نه حق ارثى شايستگى يابد. كسى كه به استناد آن سخن، به خاندانى وابسته شود، ميهمانى نا خوانده را ماند كه خويش را در بزم رندان افكند، كه هر دم به هر بهانه از جمع خود برانندش و دمى آسوده نگذارندش.
نامه 045-به عثمان بن حنيف
نامه اى به عثمان پسر حنيف انصارى، كارگزار مولا در بصره پس از دريافت گزارشى مبنى بر شركت او در يك ميهمانى اشرافى اما بعد، اى پسر حنيف، به من گزارش رسيده است كه مردى از اشراف بصره تو را به بزم خويش فراخوانده است و تو دعوتش را به گرمى پذيرفته اى و به ميهمانيش شتافته اى. در آن جا غذاهاى رنگارنگ و لذيذ تدارك ديده بودند و در ظروف شاهانه برايت مى آورده اند. مرا هرگز چنين گمانى نبود كه تو پذيراى طعام قومى باشى كه تهى دستان را مى رانند و توانگرانشان را فرامى خوانند. بارى، نيك بنگر كه از اين آخور چه به نيش مى كشى! پس هر آنچه را كه راه فراهم آمدنش را نمى دانى، به دور افكن و تنها به خوردن همان بسنده كن كه پاكيزگى همه سويه اش را به يقين مى شناسى.
زنهار كه هر پيروى را امامى است كه الگوى خويشش مى شناسد و از فروغ دانشش روشنى مى يابد. زنهار كه امام شما از دنياى خود به دو پاره تن پوش و از خوردنيهايش به دو قرص نان بسنده كرده است. زنهار كه چنين رفتارى را شما نتوانيد، وى دست كم با پارسايى، تلاش، عفت و استواريتان مرا يارى رسانيد. خداى را سوگند كه از دنياتان شمش طلايى، و از غنايمش ثروتى نيندوخته ام، و حتى اين پيراهن پوسيده ام را تن پوش ديگرى فراهم نكرده ام.
آرى، ما را از تمامى آنچه در زير اين آسمان كبود است، تنها فدكى بود كه گروهى بر آن بخل ورزيدند و گروهى گذشت نشان دادند- و در هر حال خدا داور خوبى است- مرا با فدك و جز فدك چه كار! در حالى كه جايگاه نفس به فردا، خانه گورى باشد كه در سياهى آن آثارش گسسته گردد و اخبارش به فراموشى سپرده شود، و نيز گودالى كه اگر گشايشى بيش يابد و حفر كننده اش را دست و دلى باز باشد، سرانجام سنگ و گل به تنگيش كشاند و انبوهه خاك روزنه هايش را بياكند. اينك منم كه خويشتن خويش را با خويشتن بانى رياضت مى دهم تا در ترسناكترين روز، احساس امنيت كند، و در لغزشگاهها استوار بماند.
اگر مى خواستم به اين عسل پالوده و آن مغز گندم و اين بافته هاى ابريشمين به آسانى راه مى يافتم. ولى هيهات كه هوا و هوس بر من چيره شود و شكمبارگى به گزينش طعامهاى لذيذم وا دارد، در حالى كه چه بسا در يمامه يا حجاز كسانى باشند كه دستيابى به قرص نانى را نيز اميد نداشته باشند، و شايد هم تمامت عمرشان خالى از خاطره سيرى باشد! هرگز مباد كه من با شكم پر بخوابم، در حالى كه پيرامونم را شكمهاى به پشت چسبيده و جگرهاى آتش گرفته فراگرفته باشد، يا چنان باشم كه شاعر مى گويد: ننگت آيد كه بخسبى و شكم پر ز طعام ديگرى پوست بجويد كه به دندان كشدش.
آيا به همين مى توانم بسنده كنم كه امير مومنانم بخوانند بى آنكه در ناخوشيهاى زندگيشان شركتى داشته باشم؟ يا در سختى زندگى الگوشان باشم؟ فلسفه آفرينش من نه اين است كه خوردن غذاهاى خوب و لذيذ مشغولم بدارد. چونان حيوان به آخور بسته اى كه او را انديشه اى جز از علف نباشد يا چهارپايان رها شده در چراگاه كه تنها كارشان نشخوار باشد، گياهان دشت را نشخوار همى كنند، غافل از آنكه در پروار كردنشان دامداران با چه انگيزه اند ، و نه اين كه بى هدف رها شوم و عمر را به پوچى بگذرانم يا به ريسمان گمراهى گردن بسپارم، يا راه سرگردانى بپيمايم! هم اكنون گويى كه مرا ياوه گويى از شما گويد: اگر غذاى فرزند ابى طالب همين باشد، پس اين ضعف است كه او را از پيكار و نبرد با دليران باز مى دارد! هشداريد، كه چوب درختان صحرا در مقايسه با درختان سرسبز باغ سخت تر است، گياهان خودرو را آتشى نيرومندتر است و خاموشى شان كندتر! من و رسول خدا دو نخل همزاد بوديم كه پيوندمان، پيوند دست و بازو بود. به خدا سوگند كه اگر عرب جملگى با هم به پيكار با من در آيند، به صحنه نبرد پشت نكنم و اگر فرصتى فراچنگ آيد، به گردن زدن يك يك آنان بشتابم و
ديرى نپايد كه پاكسازى پهنه زمين را از اين شخص واژگون و جثه دگرگون آغاز كنم تا دانه هاى درو شده را، از سنگ و كلوخ بپالايم.
اى دنيا، از من دور شو كه مهارت را بر كوهان دارى، من از زير چنگالهايت رسته ام از فراز دامهايت جسته ام و از گام نهادن بر لغزشگاههايت وارسته ام. كجايند قرونى كه تو با بازى گريهايت آنان را فريفتى؟ كجايند جامعه هايى كه با زيورهايت به فتنه شان دچار كردى؟ آرى، اگر به هيات شخصى در نگاهم مى نشستى و قالبى ملموس مى يافتى، بى هيچ ترديدى حدود الهى را بر تو جارى مى كردم، در كيفر جناياتت نسبت به بندگانى كه با آرزوهاشان فريفتى، امتهايى كه به پرتگاههاى سقوطشان افكندى و پادشاهانى كه به دست نابوديشان سپردى و به جايگاه ريزش انواع گرفتاريهاشان فرود آوردى، آن جا كه نه راه پس دارد و نه راه پيش. هيهات، كه هر كه بر لغزشگاههايت پا نهاد، لغزيد، و هر كه خود را به تو سپرد ، موجهايت او را بلعيد و تنها كسى رهايى يافت كه دامهايت را شناخت و از آنها برجهيد. و او را كه از آفاتت جان به سلامت به در برد، چه باك كه چندى در تنگنا باشد، كه تمامت دنيا، در نگاه سالم او، روزى غروب هنگام را ماند. اى دنيا، از من دور شو! به خدا سوگند كه من زبونت نشوم تا به ورطه ذلتم كشانى، رامت نگردم كه به دلخواه خود به هر سويم برانى. و به خد
ا سوگند- سوگندى قطعى و جدى كه جز خواست خداوند استثنايى نمى پذيرد- كه بر خويشتن خويش چنان سخت بگيرم كه چون به قرصى نان دست يابد با شادى تمام بدان يورش آورد و به نمك به عنوان خورش قناعت كند، و چشم- خانه را چونان چشمه اى فرو خشكيده وانهم و از آخرين قطره اشكش نيز تهى كنم. آيا اين سزاوار است كه چرندگان پر بچرند و بيارامند و رمه گوسفندان از پس چرا و پر خوردن به آغل رو كنند، و على نيز از آن چه توشه راه او است بخورد و بخسبد؟ پس چشم او روشن، كه از پس ساليان دراز چهارپايان يله و گوسفندان گله را الگو گرفته است! خوشا به حال كسى كه مسووليتهاى واجب را در پيشگاه پروردگار خويش به انجام مى رساند و در راه او هر گونه تلخى و سختى را به جان مى خرد و خواب شب را چندان وا مى نهد كه خواب او را از پا بيفكند، تا زمين را بستر و كف دست را بالش خويش كند، همانند كسانى كه هراس معاد، خواب از چشمانشان ربوده است و پهلو از بسترها تهى كرده اند، لبهاشان به ياد پروردگارشان همواره در جنبش است و با استغفار طولانى گناهانشان پراكنده شده است. آنان حزب خداوندند، و حزب خدا تنها حزب پيروز است. (قرآن كريم، سوره 58، آيه 22( پس اى فرزند حني
ف، از خدا پروا كن و تو را بايد كه به همين تكه نانهايت بسنده كنى، تا رهايى از آتش را نصيب برى.
نامه 046-به يكى از فرماندهان خود
نامه اى به يكى از كارگزاران اما بعد، بى گمان تو از معدود كسانى هستى كه در برپايى دين، درهم شكستن غرور خيانتكاران و پاسدارى مرزهاى اين سرزمين، به نيرويشان تكيه دارم. پس در برخوردى با آنچه بدان همت مى گمارى، از خدا يارى بجوى و سختى و قاطعيت را با نرمش و انعطاف در هم بياميز، تا جايى كه نرمش كار ساز است نرمش كن، و آن جا كه جز سخت گيرى و قاطعيت كار ساز نيست، مصمم و با قدرت دست به كار شو. در برابر مردمى كه در حوزه مسووليت تواند فروتن و با آنان گشاده رو و ملايم باش و موضعى نرم و انعطاف پذير برگزين، مساوات را حتى در گردش چشم و نگاه و سلام و تعارف نيز پاس دار، تا بزرگان و نفوذ داران، در تجاوز به تو طمع نكنند و ناتوانان نيز از عدالتت نوميد نشوند. والسلام
نامه 047-وصيت به حسن و حسين
وصيت مولا در بستر شهادت خطاب به حسن و حسين شما هر دو فرزندم را به تقواى الهى توصيه مى كنم. دنيا را پى مگيريد، حتى اگر به شما روى آورد، و از هر چه از دنيا است و از دست مى دهيد افسوس مخوريد براى حق بگوييد و به انگيزه پاداش كار كنيد، ستمگر را دشمن و ستمديده را يار باشيد. شما هر دو، و ديگر اعضاى خانواده و تمام كسانى را كه اين وصيتنامه مرا دريافت خواهند كرد، به تقواى الهى، به نظم در جريان كارها و ايجاد صلح و وحدت در ميان صفوف خود، توصيه مى كنم كه از جدتان شنيدم كه مى فرمود: آشتى ميان دو تن از هر نماز و روزه اى ارزشمندتر است. خداى را، خداى را، درباره يتيمان، مباد كه گاه به گاه دهانهاشان را بى قوت بگذاريد يا در حضورتان تباهى شان را شاهد باشيد. خداى را، خداى را، درباره همسايگانتان كه مورد وصيت پيامبر شمايند، همواره درباره آنان سفارش مى كرد، چنانكه پنداشتيم كه ديرى نپايد كه در رديف ميراث برانشان نشاند. خداى را، خداى را، درباره قرآن، مباد كه در عمل بدان، بيگانگان بر شما پيشى گيرند. خداى را، خداى را، درباره نماز، كه ستون پايه دين شما است. خداى را، خداى را، درباره خانه پروردگارتان، تا هستيد
خلوتش مگذاريد، كه اگر آن خانه را وانهيد، جايگاه چشمگيرى در جهان نيابيد. خداى را، خداى را، درباره جهاد در راه خدا، با خواسته و جان و زبانهاتان، و بر شما باد همبستگى و فداكارى متقابل و زنهار از گسستگى و پشت كردن به همديگر! هرگز از امر به معروف و نهى از منكر دست بر مداريد، كه در آن صورت، سلطه بدان بر شما شكل گيرد و از آن پس هيچ دعايتان مستجاب نشود.