ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عبدالمجید معادیخواه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اى فرزندان عبدالمطلب، مباد كه با باز گفت پياپى اميرمومنان كشته شد، اميرمومنان كشته شد در خون مسلمانان غوطه ور شويد. به هوش باشيد كه به خون خواهى من، جز از قاتلم هيچ كسى نبايد كشته شود. هرگاه از اين ضربت او جان دادم، ژرف بنگريد كه در برابر ضربت او، تنها يك ضربت بزنيد، مباد كه آن مرد مثله شود كه من خود از رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- شنيدم كه فرمود: از مثله كردن- هر چند سگى گزنده باشد- بپرهيزيد!

نامه 048-به معاويه




نامه اى به معاويه بى گمان قانون شكنى و منطق ستيزى، آدمى را در دين و دنيايش به گرداب تباهى مى كشاند و ناتوانيهايش را در برابر عيبجويانش به نمايش مى گذارد. تو نيك مى دانى كه آب رفته را به جوى باز نتوانى آورد. پيش از تو نيز گروههايى به ناحق جريانى را هدف گرفتند و تاويل بر خدا را وسيله نيل بدان كردند، اما خدا دروغشان را افشا كرد! زنهار از روزى كه در آن هر كه فرجام كارش ستوده باشد، مورد رشك قرار مى گيرد اما آنكه زمام خويش را به شيطانى سپرده، با او درنياويخته باشد، پشيمان مى شود. تو ما را به داورى قرآن فرا مى خوانى، هرچند كه خود اهل آن نباشى، و ما نه تو را كه داورى قرآن را پاسخ مثبت مى دهيم. والسلام

نامه 049-به معاويه




نامه اى ديگر به معاويه اما بعد، بى گمان دنيا، انسان را از توجه به هر چيز ديگرى باز مى دارد و دنيا خواه را با دست يافتن به هر يك از شوون دنيا، درى تازه از آزمندى و وابستگى گشوده مى شود. و دنياداران هرگز با دست يافتن به بخشى از دنيا، از بخشهاى ديگرش احساس بى نيازى نمى كنند، و فراسوى اينهمه، جدايى از اندوخته ها و پنبه شدن تمامى رشته ها باشد ! و تو اى معاويه، اگر با چشم عبرت به تاريخ بنگرى، با جمع بندى درست عبرتهاى گذشته، آينده ات را پاس مى دارى. والسلام

نامه 050-به اميران سپاه خود




نامه اى به فرماندهان سپاه از: بنده خدا على، پسر ابى طالب، اميرمومنان به: مرزداران كشور. اما بعد، بى ترديد حق اين است كه اگر زمامدار امتيازى فراچنگ آرد يا با مال و منالى ويژه امتيازى بيابد، اين همه نه تنها نبايد كه او را در ستيز با ملت خود و نيروهاى تحت سرپرستيش ديگرگونه كند، كه نعمتهاى خدا داده مى بايستى هر چه نزديكتر و مهربانتر شدنش را به بندگان خدا- كه برادران اويند- سبب شود. بدانيد كه حق شما- مرزداران مسلح كشور- بر من اين است كه هيچ رازى را- جز اسرار نظامى درباره جنگ- از شما پوشيده ندارم، در هيچ جريانى- جز در اجراى قانون خداوندى- بى رايزنى با شما تصميم نهايى را نگيرم، پرداخت حقوقتان را به تاخير نيندازم، و جز به پرداخت كاملش بسنده نكنم و در رابطه با حق، تمامى شما را به يك چشم بنگرم، چون من چنين باشم، حق است كه شما هم نعمت خداوند را پاس داريد، از من فرمان بريد، وظيفه خويش بدانيد كه دعوتم را بى بهانه اى پاسخ مثبت دهيد در خودسازى و سامان دادن به حوزه مسووليت خويش كوتاهى نكنيد و در راه حق بى محابا خود را به امواج خطر بسپاريد. پس، اگر شما جز در راستاى همين حقوق متقابل حركت كنيد، ب

رخورد با تخلف و انحرافهاى شما براى من ساده ترين باشد و متخلف كيفرى عظيم بيند، و هيچ كسى را رخصت وساطت نباشد. اين فرمان را از فرماندهان خويش بگيريد و به دستورهاى آنان چنان تن بسپاريد كه خداوند جريان كارتان را سامان بخشد. والسلام

نامه 051-به ماموران ماليات




نامه اى به ماموران وصول خراج از: بنده خدا على، اميرمومنان. به: كارگزاران جمع آورى، خراج. اما بعد، آنكه نگران سرنوشت خود نباشد، نياز فرداى خود را پيش نفرستد، بدانيد آنچه بدان مكلف شده ايد، اندك است و آسان، با پاداشى بس گران ، اگر تجاوز و سركشى از حق، كه خداوند نهيشان كرده است، هيچ كيفر بيم آورى هم نداشت، به پاس بازده ارزشمند خوددارى از آن اعمال، واننهادشان را پوزشى نبود. پس، در روابط خود با مردم، انصاف را پاس داريد و در برآوردن نيازهاشان شكيبايى ورزيد كه شما ملت را خزانه داران، امت را نمايندگان و رهبران را سفيرانيد. هرگز مباد كه كسى را از مايحتاجش باز داريد و از رسيدن به خواستش بى بهره نماييد هرگز مباد كه از براى گردآورى خراج، پوشاك زمستانى يا تابستانى كسى را، يا حيوان سوارى اى را كه با آن كار مى كند، يا برده خدمتكارش را بفروشيد، هرگز مباد كه احدى از مردم را براى درهمى بى ارزش تازيانه بزنيد، و هرگز مباد كه به مال و خواسته احدى از مردم- از مسلمانان نمازگزار تا اقليتهاى در گرو پيمان- دست بيازيد، مگر اسب و جنگ افزارى بيابيد كه در تجاوز به مسلمانان بكار گرفته شده باشد. در چنين صورتى،

سزاوار نيست كه مسلمان، آنان را در اختيار دشمن باقى بگذارد تا بر ضد مسلمانان شوكتى بيابد. بارى، پند دادن خويش را چيزى فرو مگذاريد، در خوش رفتارى با لشگريان و همكارى با ملت و نيرومند ساختن دين خدا كوتاهى مكنيد و در راه خدا- در حدى كه تكليفتان كرده است- درگير شويد، كه خداى سبحان از ما و شما خواسته است كه با سختكوشى، سپاسگزارش باشيم و تا توان داريم ياريش كنيم كه جز با تكيه بر خداى برين و بزرگ نيرويى ندارم.

نامه 052-به فرمانداران شهرها




بخشنامه اى به اميران سراسر كشور درباره نماز جماعت اما بعد، از پگاه تا هنگامى كه آفتاب به بلنداى ديوار آغل گوسفندان سايه اندازد ، با مردم نماز ظهر بگذاريد. و تا پيش از رنگ باختن آفتاب و تا زمانى كه به اندازه پيمودن دو فرسنگ به غروب مانده است ، نماز عصر را با جماعت بخوانيد، و نماز مغرب را به هنگامى با مردم به جاى آريد كه روزه دار افطار مى كند و حج گزار از عرفات بسوى منى باز مى گردد، و وقت نماز عشا را به جماعت، در فاصله ميان ناپايدار شدن شفق تا يك سوم شب گذشته، برگزينيد، و سرانجام نماز جماعت بامدادان را به هنگامى به جاى آريد كه شخص چهره همراه خويش را تواند ديد. و در جماعت خود را با كم توانترين افراد هماهنگ كنيد و خود كارگردان فتنه ها مباشيد.

نامه 053-به مالك اشتر نخعى




فرمانى از آن حضرت آن گاه كه محمد فرزند ابى بكر در اداره مصر به بحران دچار شد و مولا مالك اشتر نخعى را براى اداره آن سامان برگزيد، فرمان تعهدآورى به شرح زير بنام وى صادر كرد، فرمانى كه در ميان فرمانهاى آن حضرت، در حجم، طولانى ترين است و در گردآورى ارزشها، جامعترين. به نام خداوند، مهرگستر مهربان اين فرمان بنده خدا على، اميرمومنان است به مالك اشتر، فرزند حارث به هنگامى كه مصر را- در گردآورى خراج، جهاد با دشمنان، سامان بخشيدن به مردم آن سامان و هم آبادى و عمران- به او سپرد. على، پيش از هر چيز مالك را به اين امور فرمان مى دهد: تقواى الهى، برگزيدن فرمانبرى از او، پيروى از آنچه در كتابش فرمان داده است، اعم از فرايض و سنتها- كه هر كه به روزى يابد، يا به سيه روزى افتد، رازى جز پيروى يا انكار و تباه سازى آن ندارد- و اين كه خداى سبحان را با دل و دست و زبان يارى دهد، زيرا او- كه همواره نامش پر شكوه باد- بى ترديد، پاسخ در خور به يارى و گراميداشت چنان كسى را تضمين كرده است. و نيز او را فرمان مى دهد كه در هنگامه شهوتها من خويش را بشكند و به هنگام چموشيها مهارش كند، كه من آدمى يكسره به بديها

فرمان مى دهد، مگر آن كه رحمت خدايش فراگيرد.

وانگهى، مالكا، بدان كه تو را راهى شهرهايى كرده ام كه پيش از تو بستر فرمانروايى ستمگران و دادگسترانى بوده است، و بى گمان مردم كارهاى تو را مى نگرند همچنانكه تو در كار زمامداران پيش از خود مى نگريستى، و درباره تو همانها را مى گويند كه تو درباره ديگران مى گفتى، و آنچه شناخت شايستگان را رهنمون باشد، تنها نام نيكى است كه خدا به سود آنان بر زبان بندگانش مى راند. پس مى بايد، عمل صالح، پسنديده ترين اندوخته ات باشد، در اين راستا بر هوس خويشتن خويش مالك باش، و از آنچه حلالت نيست، خود بر خويش سخت بگير كه چنين خود ستيزى- در ارتباط با آنچه نفس خوش يا ناخوشش دارد- عين انصاف باشد. قلب تو را پوششى بايد، كه تار و پودش مهر مردم و دوستى و لطف به آنان باشد، و مباد كه مردم را درنده اى خون آشام باشى كه خوردنشان را غنيمت بشمارى، چرا كه مردم به تمام دو گروه اند: يا در دين برادران تواند، يا در آفرينش همنوعانت، از راه مى لغزند، به آفتها دچار مى شوند و دانسته يا ندانسته به كارهايى دست مى يازند، و تو بايد از گذشت و چشم پوشى چندان بهره مندشان كنى كه چشم پوشى و گذشت خدا را در مورد خود چشم دارى. كه تو فراتر از

مردمى و واگذارنده كار مصر به تو فراتر از تو، و خدا فراتر از ولايت دهنده به تو است و هم او است كه به سامان كردن كار مردم را از تو خواسته است و در بوته آزمونت نهاده است. هرگز مباد كه خويش را در جايگاه ستيز با خدا جاى دهى، كه تو را نه در برابر خشم او ياراى برابرى است، و نه از بخشايش و رحمتش بى نياز باشى. هرگز از گذشتى پشيمان مشو و از هيچ كيفرى شادمان مباش و در هيچ اقدام تندى كه شايد گريز گاهى بيابى، شتاب مكن. هرگز مباد كه با خود بگويى كه مرا فرمانروايى داده اند، فرمان مى دهم و بايد بى درنگ اجرا شود! كه اين سياه كننده دل، ويرانگر دين و عامل نزديكى به دگرگونيها و انفجارها است. هرگاه شكوه فرمانروايى، به نخوت و خود بزرگ بينى دچارت سازد، در بزرگى ملك خدا و نيرويش ژرف بنگر كه چگونه با تو، بر تو سلطه دارد و بندبند وجودت- پيش از آنچه خود در اختيار دارى- در اختيار او باشد، كه اين بى ترديد نافرمانيت را رام مى كند و بر تندرويهايت مهار مى زند و آنچه را كه از خردت گريخته است به سويت باز مى گرداند. زنهار، از آهنگ دوشادوشى با خدا در بزرگى ويژه اش و همانندى او در شكوه خداونديش، كه بى گمان خداوند هر سلطه گرى را ز

بون سازد، و هر خودخواهى را به پستى كشاند!

با خدا و مردم- چه در رابطه با خود و چه با خويشان نزديك، و هر آن كس از مردم زير فرمانت كه گرايش خاصى به او دارى- انصاف را پاس دار، و گر نه دست به ستم خواهى آلود! و هر كه بر بندگان خدا ستم كند، نه با ستمديده كه با خدا در ستيز باشد. و هر كه خدا با او بستيزد، منطقش را فرو مى كوبد و تا مرگ يا بازگشت، در جايگاه پيكار با خدا باشد. در دگرگونى نعمت خدا و شتاب در قهر و خشمش، چيزى چونان پاى فشردن بر ستم نباشد، چرا كه خداوند ناله انسانهاى باز مانده در زير چكمه ها را مى شنود و ستمگران را در كمين باشد. مى بايد كه براى تو پسنديده ترين كارها همان باشد كه در حق ميانه ترين است، در عدل فراگيرترين و در جلب خشنودى مردم گسترده ترين، كه بى شك خشم همگانى اثر رضايت خاصان را از بين مى برد، در حالى كه خشم خواص با خشنودى همگان بخشوده مى شود. خواص- در سنجش با انبوه مردم- در اوضاع عادى ، حكومت را بارى سنگين ترند و در روزگار سختى ياريشان كمتر است، از مروت و مردمى، نگرانترند و درخواستها بيشتر پاى مى فشارند، در برابر دهشها كم سپاس ترند و در برابر دريغها پوزش ناپذيرتر، و در هنگامه رويدادهاى دردناك روزگار، ايستاد

گيشان كمتر است. و اين تنها انبوهه مردم اند كه دين را تكيه گاه، مسلمانان را ريشه رويا و با دشمنان در نبرد نيروى ذخيره اند. پس گوش تو ويژه ايشان و گرايشت همسويشان باشد.

دورترين و زننده ترين كسان در نزدت بايد كسى باشد كه كاستيهاى مردم را بيشتر مى جويد، زيرا در تمامى مردم كاستيهايى به چشم آيد كه پوشاندنشان را زمامدار سزاوارترين باشد. پس هرگز مباد كه از عيبى كه بر تو پنهان است، پرده برگيرى كه مسووليت تو، تنها پاكسازى زشتيهاى نمايان است، و اين تنها خدا است كه در مورد آنچه تو را پنهان است، حكم مى راند. پس تو، تا در توان دارى، زشتى مردمان را پوشيده بدار تا خدا آنچه را كه پوشيده ماندنش را از مردم دوست مى دارى، پوشيده بدارد. كينه مردم را گره بگشاى، و ريشه دشمنيهاى را از درون خود بركن. و از آنچه بر تو روشن نيست، كناره گير و در تصديق هيچ سخن چينى شتاب مورز كه سخن چين خيانتكار است هر چند خود را به هيات نيك خواهان درآورد. در كنكاش خويش هرگز بخيلى راه مده كه از فضل و دهشهاى لازم بازت مى دارد و مدام به فقر و تنگدستى تهديدت مى كند، و هيچ بزدل و ترسويى را نيز، كه از برخورد با جريانها ناتوانت مى كند، و نه هيچ آزمندى را كه افزون خواهى ستمكارانه را- با همه زشتيش- در نگاهت مى آرايد. آرى، بخل و ترس و آز، غريزه هايى پراكنده و گونه گون اند كه در بدبينى به خدا ريشه مش

ترك دارند!

/ 106