نامه اى به طلحه و زبير ، توسط عمران پسر حصين خزاعى، اين نامه را ابوجعفر اسكانى به عنوان مناقب اميرمومنان آورده است اما بعد، شما دو تن هر چند در مقام كتمان باشيد، خود مى دانيد كه من حكومت بر مردم را آهنگ نكردم تا اين كه خود خواستند و به بيعت گرفتن دستى نيازيدم تا مردم خود بيعت كردند، و شما نيز از كسانى بوديد كه روى به من آورديد و بيعت كرديد. اين نيز، مسلم است كه بيعت آن روز مردم، نه از ترس نيروى مسلطى در صحنه بود، و نه به طمع نقدينه اى در بساط. با اين وصف، اگر شما دو تن، بيعت مرا داوطلب بوديد ، تا دير نشده، باز گرديد و در پيشگاه خداوند توبه كنيد، و اگر از سر اكراه بيعت كرده ايد، اين شما بوده ايد كه مرا در فرمانروايى بر خويش راه داده ايد، كه فرمانروايى را تظاهر كرده ايد و نيت نافرمانى را پنهان داشته ايد، اما بجان خويشم سوگند كه شما را در تقيه- در مقايسه با ديگر مهاجران- هيچ ويژگى نبوده است، و پس زدن بيعت- پيش از پا نهادن به نظام اين حكومت- از خروج پس از اقرار، بسى ساده تر بود. شما بر اين پنداريد كه عثمان را من كشته ام. در اين زمينه آن گروه از مردم مدينه- كه جريان درگيرى ما بى طرف م
انده اند- ميان من و شما داورى كنند تا هر كس به اندازه گناهش كيفر شود. ديگر بار من از شما- دو پيرمرد- مى خواهم كه در راى خويش تجديد نظر كنيد، كه اينك تنها زيانتان سرشكستگى است، اما اگر دير بجنبيد، گرفتار سرشكستگى و آتش مى شويد. والسلام.
نامه 055-به معاويه
نامه اى به معاويه اما بعد، بى گمان خداى سبحان دنيا را مقدمه زندگى پس از آن قرار داده است، و آن را براى مردم بوته آزمونى خواسته است تا هر آنكه را نيكوكارتر است، باز شناسد. اين مسلم است كه ما براى دنيا آفريده نشده ايم و ماموريتمان تلاش در جهت آن نيست، بلكه آزمايش را در دنيا نهاده شده ايم. اينك خداوند مرا با تو، و تو را با من به بوته آزمون نهاده است پس يكى مان را بر ديگرى حجت ساخته است. آنك تو با انگيزه دنيا دوستى به تاويل قرآن پرداختى، و با همكارى اهل شام، به آنچه دست و زبانم به آن آلوده نبود، مرا متهم كردى، و در اين كژراهه، عالمانتان، ناآگاهان را و به پا خاستگانتان، نشستگان را برانگيختند. اينك تقواى الهى پيشه كن و با شيطان- كه مى كوشد زمامت را به دست گيرد- درآويز، به سوى آخرت روى آر كه راه ما و تو سرانجام بدان سو خواهد بود. زنهار كه خداوند با پيش آمدى كوبنده ريشه ات را هدف گيرد و نسلت را قطع كند، كه سوگندى تخلف ناپذير ياد مى كنم كه اگر سرنوشت، من و تو را در ميدان نبرد فراهم آورد، در صحنه پيكار با تو چندان پاى برجا مانم (تا ميان من و تو خدا داورى كند، كه او است بهترين داوران). (قرآ
ن كريم، سوره 7، آيه 87(
نامه 056-به شريح بن هانى
نامه اى پندآميز به شريح پسر هانى، بدان گاه كه او را فرمانده پيشقراولان- در لشگركشى به شام- ساخت از بام تا شام تقواى الهى پيشه كن و از دنياى پرفريب بر خويشتن خويش بيمناك باش و در هيچ حالتى نسبت به دنيا احساس امنيت مكن. تو را اين نكته دانستنى است كه اگر نفس خويش را از چيزهايى كه دوست مى دارى- به دليل ناسزاواريشان- باز ندارى، هوسها به جانب زيانهاى فراوانى خواهندت كشيد. پس به تن خويش، هيولاى نفس را دژ و نگهبان باش. و در اوج خشم، خويش را از پرخاش و يورش، قاطعانه بازدار.
نامه 057-به مردم كوفه
نامه اى به مردم كوفه هنگام حركت به سوى بصره اما بعد، اينك پايگاه خويش را وانهاده ام و به سوى دشمن روانه شده ام، ستمگر يا ستم ديده، متجاوز يا تجاوز ديده. اينك به تمامى كسانى كه اين نامه را مى خوانند مسووليتى را كه در پيشگاه خداوند دارند يادآور مى شوم كه به سوى من روى آرند، اگر نيكوكارم ديدند، به ياريم بشتابند و اگر بدكارم يافتند، به باد انتقادم گيرند.
نامه 058-درباره جنگ صفين
بيانيه اى كه در آن براى تمامى مسلمانان در سراسر كشور، مسايل مربوط به جريان پيكار صفين را بازگو فرمود جريان كارمان با درگيرى با گروهى از اهل شام آغاز شد، در حالى كه به ظاهر پروردگارمان، پيامبرمان و دعوت اسلامى مان يكى بود. در ايمان به خدا و تصديق رسولش هيچ كداممان بر ديگرى برترى نداشتيم، و در تمام كارها يكى بوديم، و جز در خون عثمان- كه ما را گناهى نبود- اختلافى نداشتيم! پس پيشنهاد كرديم كه بياييد با خاموشى آتش جنگ و آرام كردن انبوه مردم به چاره جويى و درمان بنشينيم، تا كار مسلمانان قوام و انسجام يابد و ما براى اجراى حق و عدالت نيرومند شويم. اما آنان پاسخ گفتند كه جز ستيز چاره اى نمى شناسيم. در نتيجه جنگ آغاز شد و پا گرفت و آتش زبانه كشيد. آنك چون ديو جنگ ما و آنها را دندان فشرد و بر گوشتمان چنگ فرو برد، دعوتمان را پذيرفتند و ما نيز دعوتشان را پذيرفتيم و به سوى آن چه خواست آنان بود، شتافتيم تا حجت تمام كنيم و رشته توجيه آنان را بگسليم. چنين بود كه استواران در پيمان از هلاكت و بيچارگى در امان ماندند، و هر كدامشان كه در لجاجت خود پاى فشردند، خداى دلشان را در پرده ناآگاهى فرو پيچيد
و حلقه تيره روزى را بر گردنشان آويخت.
نامه 059-به اسود بن قطبه
نامه اى به فرمانده لشگر حلوان، اسود پسر قطبه زمامدارى كه در گرايش عاطفى به دوگانگى دچار آيد، بسا باشد كه همين گرايش از عدالت بازش دارد. پس مى بايد كه در رابطه با حق، تمامى مردم را يكسان بنگرى، چرا كه در جور و ستم، بهاى عدالت را نتوان يافت. پس از آنچه در عملكرد ديگران نادرستش مى شناسى، بپرهيز و در رابطه با مسووليتها و تكليفهاى الهى، هواى نفس خويش را به چيزى مگير، و با اين خودشكنى به پاداش او اميد ببند و از كيفرش بيمناك باش. و بدان كه دنيا سراى آزمونى باشد كه هر لحظه بيكارى در آن، در قيامت به افسوسى مبدل گردد، و اين را نيز بدان كه هيچ چيز به هيچ روى از حق بى نيازت نكند. و بخشى از حقى كه بر تو است، خويشتن بانى و تلاشت در نظارت سازنده بر مردم باشد، كه آنچه از آن به تو مى رسد، برتر از آنى است كه از نيروى تو در اين راه سرمايه گذارى مى شود. والسلام
نامه 060-به فرماندارانى كه ارتش ...
فرمان واره اى به تمامى كارگزاران حكومت كه در مسير لشگريان قرار دارند از: بنده خدا اميرمومنان. به: كارگزاران حكومت و خراج گزاران تمامى شهرها كه در مسير حركت ارتش قرار دارند. اما بعد، لشگريانى را بسيج كرده ام كه به خواست خدا، بر شما خواهند گذشت كه بى شك تكاليف الهيشان را يادآورى كرده ام و بر نيازردن ديگران و پرهيز از هر گونه شرارتى تاكيد ورزيده ام، با اين همه من رسما در پيشگاه خدا و در برابر شما از هر گونه آزار لشگريانم تبرى مى جويم، جز آنچه ناشى از درماندگى گرسنگى باشد كه راه ديگرى به سيرى نيابند. پس هر سپاهى اى كه ستمگرانه به چيزى دست يازيد، فراخور ستمى كه كرده است، كيفرش دهيد. در عين حال از درگيرى نابه جا، دست نابخردان و سبك مغزانتان را- در مواردى كه استثنا كردم- كوتاه كنيد و من خود، در پى، مراقب رفتار سپاهيان هستم. و شما از ستمهاى احتمالى و فشارهاى محتملى، كه شايد به وسوسه توانمندى و نيروى قاهرشان اعمال كنند و شما خود، جز با يارى خداوند و همكارى من توان دفعش را نداشته باشيد، دادخواستهاتان را به من ارجاع دهيد تا به خواست خداوند و به يارى او، دگرگونيهاى لازم را ايجاد كنم. به خوا
ست خدا
نامه 061-به كميل بن زياد
نامه اى انتقادآميز به كميل پسر زياد نخعى به سبب وانهادن مسووليت خود در برابر دشمن و پرداختن به تاراج قرقيسا اما بعد ، بى گمان اين روش كه مرد ماموريت و مسووليت خويش را تباه كند و درگير كارى ديگر شود كه مسووليت آن را ندارد، سند ناتوانى بشمار آيد و بيانگر انديشه اى ويرانگر باشد! اقدام تو به تاراج قرقيسا و وانهادن مرزهايى كه مسووليتش را به تو سپرده بوديم در حالى كه براى دفاع از آن نقاط و راندن دشمن، در آنجا نيرويى نبود، جز پراكندگى انديشه نباشد. مسلم است كه تو با اين كار دشمنانت را پلى شده اى كه تاراج دوستانت را فرصت يابند، با شانه هايى نااستوار و پيرامونى بى شكوه، بى آنكه رخنه مرزى را فروبندى يا شوكت دشمن را درهم بشكنى، نه نياز شهروندانت را برآورده اى و نه انتظار فرمانده خويش را پاسخى درخور داده اى. والسلام
نامه 062-به مردم مصر
نامه اى به مردم مصر درباره اعزام مالك اشتر به آن سامان اما بعد، اين واقعيتى مسلم است كه خداوند سبحان محمد را- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- به عنوان فرياد رس جهانيان و ناظرى بر فرستادگان و رسالت يافتگان، مبعوث كرد. اما همين كه حضرتش درگذشت، مسلمانان به كشمكش پرداختند. به خدا سوگند آن چه بر ذهنم نمى گذشت و به خاطرم خطور نمى كرد اين بود كه عرب جريان خلافت را از خاندان او بركند، يا آنكه پس از آن حضرت، از منش دريغ دارد، از اينرو تنها رويدادى كه پس از پيامبر نگرانم كرد، شتافتن مردم به سوى فلانى و بيعت با او بود. اما من دست نگه داشتم تا زمانى كه مرتجعان را ديدم كه از دين محمد روى گردانيده اند و به نابودى دين او- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- فرامى خوانند. اينجا بود كه بيمناك شدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم، شكاف يا ويرانيش را شاهد باشم كه گناهش بسى گرانتر از اين است كه زمامدارى بر شما از دست رود، كه كالايى چند روزه و اندك باشد، چون سراب ناپديد مى شود يا چونان پاره هاى ابر مى پراكند. چنين بود كه در آن اوضاع به پا خواستم تا باطل نابود و ناپديد شد و دين ثبات و استقر
ار يافت.
بخشى ديگر از همين نامه به خدا سوگند چنانم كه اگر به تنهايى با سپاه دشمن روبه رو شوم، در حالى كه آنان تمامت پهنه گيتى را آكنده باشند، نه اهميتى مى دهم و نه مى ترسم، چرا كه با بينش درونى، و يقين خداى بخشيده ام، در اين واقعيت ترديدى ندارم كه آنان در گمراهيند و من در راستاى هدايت الهى در حركتم، به ديدار خداوند خويش مشتاقم، و با اميدوارى پاداشش را چشم دارم. اما نگرانيم همه اين است كه هرزگان و سبك مغزان اين امت، بر آنان فرمانروايى سياسى يابند، مال خدا را چونان ثروت شخصى خويش، دست به دست بگردانند و بندگان خداى را به بردگى گيرند. شايستگان را رودررو، و فاسقان را در كنار خود و عضوى از حزب خويش بينگارند، چه، درميان اينان كسانى هستند كه در ميان شما حرام نوشيده اند و حد خورده اند، و نيز كسانى كه اسلام را گاهى پذيرا شدند كه بر سر سفره اش نشستند. اگر اين نگرانى نبود، گردآوردن و برانگيختن و سرزنش و هشدارتان را چنين فراوان و به تكرار نمى كوشيدم، و چون پا پس كشيدن و سستى تان را مى ديدم، رهاتان مى كردم. آيا پيرامونتان مرزها را نمى بينيد كه پى درپى فرومى شكند و شهرهاتان كه يكى پس از ديگرى گشوده مى شو
د؟ دستاورد ساليانتان به چنگ دشمن مى افتد و سرزمينتان ميدان تاخت و تازشان باشد؟ خدايتان بيامرزاد، پيكار با دشمن را فراهم آييد و حركت كنيد، به زمين نچسبيد كه به مغاك زبونى درافتيد، و پست ترين دستاورد را نصيب بريد. بى گمان مرد جنگ بيدار و هوشيار باشد و هر آنكه بخوابد، بايد بداند كه دشمنش در كمين او، خفته نماند. والسلام