ترجمه نهج البلاغه (عزيزالله کاسب)
خطبه ها
خطبه 001-آغاز آفرينش آسمان و...
كه در آن، از آغاز آفرينش آسمان و زمين، و خلقت آدم سخن رفته و از حج (خانه ى خدا) نيز ياد شده است. مشتملست بر ستايش پروردگار، و آفرينش جهان، و خلقت فرشتگان و برگزيدن پيامبران و برانگيختن پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم (و فرو فرستادن) قرآن (كريم) و احكام دين.سپاس و ستايش، پروردگارى را كه همه ى گويندگان، توان سپاس او را ندارند، و شمارگران، از شمردن نعمتهاى او، ناتوانند، و كوشندگان، از اداى حق نعمت او، فرومانده اند. پروردگارى كه همتها، در نهايت، حقيقت او را نمى شناسندو زيركيها، در ژرفناى خود، او را در نمى يابند. خدايى كه صفات او، به حدى محدود نمى گردند و صفتى نيست، (تا او را بدان مقيد و محدود سازد) (و نيز اوصاف او) به وقت بر او شمرده نمى شود، و به زمان محدود نيست. او، آفريدگاريست كه آفريدگان را به توان خويش آفريد و بادها را به مهربانى خود پراكند و لرزش زمين را به گرانبارى صخره ها آرام ساخت.قرآن كريم: 16=15، 21=31، 31=10، 78=7.پايه ى دين، شناخت اوست و كمال شناخت او، باور داشتن (و گرويدن) به اوست. و منتهاى اين باور، ايمان به يگانگى اوست. و كمال توحيد (آدمى)، دوستى بى ريا نسبت به اوست. و كمال اخلاص به او، مبرا دانستن او از صفات (شرك آميز) است. زيرا، هر صفتى گواه آنست، كه چيزى غير از موصوف است، و هر موصوفى گواه آنست، كه چيزيست بجز صفت. و آن كه خدا را وصف كند، او را همانندى نهاده است و آن كه خداى را همانندى پديد آرد، او را دوگانه پنداشته است، و آن كه خدا را دوگانه پندارد، او را به دو بخش كرده است، و آن كه خدا را به دو بخش كند، در شناخت او نادانست. و آنكه نسبت به او نادان باشد، (به سابقه ى نادانى) به وى اشاره كرده است، و آنكه به او اشاره كند، وى را به (حدى) محدود كرده است، و آنكه محدودش كند، او را شمرده است. و آنكه گويد: »در چيست؟«
او را ضمن چيزى جاى داده است. و آنكه گويد: »بر چيست؟« جايى را از او تهى دانسته است. (پروردگار)، وجوديست (ازلى) كه نو پديد نيست، (و) هستى يى ست، كه نيستى بر او راه ندارد. با هر چيزى هست بى آنكه همانند آن باشد. و غير از هر چيزيست، بى آنكه از آن، جدا باشد. فاعل است، نه به حركت
و ابزار، بينا بود آنگاه كه هنوز آفريده اى را نيافريده بود. تنها بود، آنگاه، كه آفريده اى نبود (تا خدا) با او انس گيرد، يا از نبودنش وحشت كند.آفريدگان را آفريد، آفريدنى بشكوه، و (هستى) را آغاز كرد، آغاز كردنى شكوهمند. بى آنكه انديشه را در آن به كار گيرد، (يا از) تجربه اى بهره برد (و يا) جنبشى در خود پديد آرد، بى كوششى، كه آن كوشش او را نگران و بى آرام سازد. چيزها را به هنگام، از نيستى به هست آورد. و ميان گوناگونى آنها، هماهنگى و همگونى پديد كرد و غريزه ها را در سرشت آنها به وديعه نهاد، و آن غريزه ها را لازمه ى آنها ساخت. و پيش از آنكه آنها را ايجاد كند، بدانها آگاه بود. و به چيزهايى كه به آن چيزها و گوشه هاى آنها پيوسته اند، آشنا. و با حقيقت آنها و پيرامونشان آگاهى داشت.سپس، جوهاى بى انتها را شكافت، و بالاترين بخشهاى فضا را باز كرد. آنگاه، آبى متلاطم و موجزن روان ساخت، (آبى) پر خيزاب و بسيار و آن آب را بر دوش تندبادى سخت سوار كرد. (تندبادى) لرزاننده و شكننده. پس، باد را فرمان داد، تا از فرو افتادن آب پيشگيرى كند، و هوا را بر آب چيره كرد، تا از حركت باز ماند و حد باد را قرين آب كرد. هواى شكافته در زير باد به جريان آمد و آب جهنده بر بالاى آن، روان شد. آنگاه، بادهاى نابارور را پديد آورد، تا پيوسته و سخت وزيد از خاستگاهى دور و ناپيدا كرانه و آنگاه، باد را فرمان داد، تا آب خروشان را بى آرام سازد، و خيزاب درياها را برانگيزد، و باد، آب را به سختى چرخاند، چنانكه سقايى، مشكى را بچرخاند، در فضايى تهى، وزيدن گرفت. و اول آن را به آخر رساند، و آب آرام را به سوى آب جنبده راند، تا بخش بالايين آن، باز هم بالاتر آمد. تا انبوهى از آب برآمد و بر كوهه ى آن كف كرد. پس، آن كف را در هواى باز، و فضاى گشاده بالا برد، و هفت آسمان را پديد آورد. در زير آن، موجى بسته و بى ريزش نهاده، و در بالاى آن، سقفى پديد كرد، محفوظ و بلند، كه بى ستون و ميخى، استوار شده. پس آنگاه، آن را با ستارگان و نورهاى درخشان آراست، و در آن، خورشيد پراكنده نور و ماه درخشان نهاد كه در فلكى گردان و سقفى روان، به چرخش درآمد.زان پس، ميان بلنداى آسمان را از هم گشود، و آنها را از گونه هايى از فرشتگان خويش پر كرد. گونه اى از آنها، در سجده اند و به ركوع نمى پردازند و گونه اى در ركوعند و قامت خويش، راست نمى دارند، و گونه اى پيوسته در صف ايستاده اند و به حال ديگر نمى گردند و گونه اى از آنها، به ذكر خدايند و خستگى بدانان راه نمى يابد. نه خواب چشمانشان را فرا مى گيرد، و نه سهوى به خردهاشان درآيد. نه بدنهاشان سستى گيرد، و نه غفلت فراموشى آنها را در ربايد برخى شان،
امين وحى پروردگارند و زبان پيامبران اويند و در رساندن فرمان او، در آمد و شد، و گروهى شان، نگهبان بندگانند و درهاى بهشت را پاسدارى كنند و برخى، گامهاشان در طبقات زيرين زمين استوارست و گردنهاشان از آسمانهاى برين در گذشته و اندام (مساوى عضو) هاشان، از پيرامون جهان بيرون شده. و دوشهايشان، همپايه ى عرش است و چشمهاشان به زير افتاده، در زير عرش، خود را به بالهاشان پيچيده اند. ميان آنان و فروترانشان، حجابهاى عزت و پرده هاى قدرت زده شده است. پروردگار خويش را به خيالى متصور نمى سازند و صفتهاى آفريدگان را بر او جارى نمى دارند، و او را به جايى محدود نمى سازند، و به امثال، به سوى او اشاره نمى كنند.پس آنگاه، از بخشهاى ناهموار و هموار زمين، و از بخشهاى شيرين و شوره زار آن، خاك گرد آورد، و آب بر آن ريخت، تا خالص شد و خمير كرد و با ترى آميخت تا چسبناك شد. آنگاه، از آن، جثه اى آفريد با كناره ها و خمها و ربطها و عضوها و پيوندها. آن جثه را خشك كرد، تا چنان شد كه در وزش باد، صدا از آن برخاست. ( ورها كرد) تا وقتى معين و نهايتى معلوم فرا رسد. پس آنگاه، از روح خويش در او دميد و استوار ايستاد، انسانى داراى انديشه، كه آن انديشه را به كار گيرد. و بهره مند از فكرى كه با آن، در چيزها تصرف كند و صاحب اندامهايى كه آنها را به كار برد و او را از ابزارهايى بهره مند ساخت، تا او را به كار و كوشش وادارند و او را معرفتى داد، تا ميان حق و باطل فرق نهد و چشيدنيها و بوييدنيها و رنگها و جنسها را از يكديگر تميز دهد. (انسانى) سرشته از رنگهاى گوناگون و چيزهايى همانند هم، با يكديگر انس گرفته، و خواصى ضد يكديگر و آميزه هايى بى شباهت. از گرمى و سردى و ترى و خشكى و آنگاه، پروردگار، از فرشتگان خواست، تا امانتى را كه بدانان سپرده و عهدى را كه در گراميداشت آدم بر آنان نهاده است، در سجده كردن به او، ادا كنند. »آدم را سجده كنيد! پس همه سجده كردند، مگر ابليس«. كه خودخواهى بر او چيره شد و بدبختى بر او غلبه يافت و خويش را به خلقت از آتش گرامى داشت، و آفريده ى خاك را خوار شمرد. و خدا، او را مهلت داد، كه در خور خشم بود. و كامل شدن بلا و آزمايش، شايسته ى او بود. به پاس وفاى به عهد، گفت: تو، تا وقت معلوم، از مهلت داده شدگانى.پس، خداى تعالى، آدم را در جايى كه لوازم زندگى پاكيزه و فراخ فراهم بود، جاى داد، و او را به جايگاهش آسوده داشت، و او را از دشمنى شيطان ترساند. اما، شيطان، به سابقه ى حسدى كه از زندگى آدم در بهشت و همنشينى با نيكان داشت، او را فريفت. يقين خويش به شك بدل كرد و استوارى بداد و سستى گرفت. و شادى بداد و بيم ستاند و از فريب خورده، پشيمان شد. آنگاه، پروردگار، راه توبه را بر او گشود و واژه ى »رحمت« را بر او فرو خواند، و بازگشت دوباره ى به بهشت را به وى وعده داد و او را به سراى درد و رنج و جايگاه زايش فرزند فرود آورد.و خداى تعالى از فرزندان او، پيامبران را برانگيخت و از آنان، بر وحى، پيمان گرفت، تبليغ پيامبرى را. به هنگامى كه بيشترين آفريدگان، پيمان خدا را شكستند و به حق خدا، نادان شدند و خداى را، شريك و همانند نهادند، و شياطين، آنان را از معرفت خدا بازداشتند، و از پرستش خداشان واگرفتند. پس خدا، پيامبران را در ميان آنان برانگيخت و پيامبران را پياپى فرستاد، تا از آنان، پيمان فطرت طلب كنند، و نعمت فراموش شده را به يادشان آرند. و با تبليغ، با آنان گفتگو كنند. و گنجهاى نهفته ى خردهاشان را برآورند و نشانه هاى قدرت را به آنان نشان دهند (نشانه هايى چون) سقف برافراشته ى آسمان در بالاى سرشان و زمين گسترده در زير پاهاشان و آن چيزها كه زنده شان مى دارد، و اجلهايى كه به نابوديشان مى كشاند، و آن رنجها كه پيرشان مى كند و رويدادهايى كه پيوسته به آنان روى مى آرد. و خداى تعالى، هيچگاه آفريدگانش را از داشتن پيامبر فرستاده شده، و كتاب فروفرستاده، يا دليل لازم يا راه استوار و روشن، محروم نگذارد. پيش از اين، پيامبرانى بودند، كه كمى ياران و فزونى دشمنان، آنان را باز نداشت. پيش از اين، پيامبرانى بودند، كه نام پيامبر بعدى، به آنان گفته شده (مثلا: قرآن كريم-6 :61( و يا از بعد، كه پيامبر پيشين او را ياد كرده است. بدينسان، قرنهاى پياپى گذشت و روزگاران طى شد. پدران درگذشتند، و فرزندان از پى آنان آمدند.تا اين كه خدا محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به پيامبرى برانگيخت در انجام وعده اى كه به رسالت او و ختم پيامبرى داده بود. چنان كه از پيامبران پيمان گرفته بود، نشانه هاى پيامبرى او شهرت يافت. زاد روزش گرامى بود،
و زمينيان، در آن روزگار، ملتهايى پراكنده بودند، با خواستهايى پريشان و راه هايى بس آشفته. برخى خدا را به آفريدگان همانند مى كردند، و برخى، حقيقت نام او را دگرگون مى ساختند، يا جمعى، به غير او اشاره مى كردند. پس، به وسيله ى پيامبر، آنان را به راه راست آورد، و به نيروى شخصيت او، آنان را از نادانى نجات داد. آنگاه، خداى تعالى، محمد را به منتهاى مقام قرب خويش برگزيد، و آنچه را كه نزد او بود، براى وى پسنديد، و ميلش را از دنيا، به سوى خويش برد. و روح بزرگوار او را گرفت و در ميان شما بازنهاد، آنچه را كه پيامبران پيشين در ميان امتهاى خويش نهادند. از اين روى، كه پيامبران پيشين، امتهايشان را بى راهى روشن و بى نشانه اى استوار، رها نكرده بودند.قرآن، كتاب پروردگارتان، در ميان شماست، كه حلال و حرام خدا و واجبات و فضيلتها و نسخ كننده ها و منسوخ شده ها و آنچه كه انجام آن مجاز است و هر آنچه كه سرپيچى از آن روا نيست، را بيان مى دارد. و نيز احكام خاص و عام، و مسائل پندآميز و مثلها و احكام مطلق و مقيد و آيه هاى محكم و متشابه در آن، يافت مى شود. قرآن، تفسير كننده ى مجملهاى خويش است و دشواريهاى خود را تبيين مى كند. از جمله ى آنها، مواردى است، كه مردم، براى دانستن آنها، پيمان سپرده اند و مسائلى كه ندانستن آنها را مجازند و نيز چيزهايى كه واجب شمردنشان، در قرآن ثابت شده است و در سنت، نسخ آنها معلوم شده. و چيزهايى كه در سنت، عمل به آن واجب است، و عمل نكردن به آن، جايز. و چيزهايى كه به هنگامى خاص واجب شده است، و در غير آن هنگام، واجب نيست. و قرآن، ميان چيزهايى كه حرام شده است، فرق نهاده. آنكه كبيره اى مرتكب شود، او را به عذاب آتش وعده داده است. يا آنكه صغيره اى را ارتكاب ورزد، براى او آمرزش را تدارك ديده است. و تكاليفى ست، كه كمترين آنها پذيرفته ى خداست، و آدمى، را بيشترين آن نيز رواست.و حج خانه ى خدا را بر شما واجب داشت. جايى كه آن را قبله ى مردم قرار داد. تا همچو چارپايان بدان درآيند و چون كبوتران، بدان پناه برند و خداى تعالى، آن را چون نشانه اى از فروتنى در برابر بزرگى خويش گذارد، و آن را الگوى اعتراف به عزت خويش نهاد. و از ميان آفريدگان خود، شنوندگانى را برگزيد، تا دعوت وى را پذيرفتند و سخنش را راست شمردند، و در محل ايستادن پيمبرانش ايستادند و همانند فرشتگان او شدند. فرشتگانى كه گرداگرد عرش او مى گردند. در تجارتگاه بندگى او، سودها به دست آرند و به هنگام رسيدن آمرزش پروردگارى، بر يكديگر پيشدستى كنند. خداى تعالى، حج را نشانه اى از براى اسلام نهاد، و از بهر پناه برندگان، حرمى امن كرد. اداى حق آن را فريضه كرد و حج آن را واجب نمود. زيارت آن را بر شما لازم داشت. و خداى تعالى گفت:»مردم را زيارت آن خانه واجب است، بر هر كسى كه توانايى رسيدن بدانجا يافت و آنكه كافر شود، به خود، زيان رسانيده است، كه البته خدا، بى نياز از فرمانبرى خلق است.« (قرآن كريم-97 :3(.