خطبه 090-خطبه اشباح - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در طلب رضاى او، سير مى كنند، و هر تازه اى را به كهنگى مى برند، و هر دورى را نزديك مى كنند.

روزى آفريدگان را بخش كرد، و اثرها و كردارها و شمار آنان و خيانت چشم (هاشان) و آنچه در سينه ها پنهان دارند، و قرارگاهشان در رحم مادر و پديدار شدنشان تا پايان كارشان را دانسته است. او، خداييست، كه با گسترش رحمتش، كيفرش بر دشمنانش سخت است، و با اين شدت عقاب، رحمتش به دوستانش گسترده است. بر هر كه خواهد بر او چيره شود، مسلط است. و هر كه را كه با او به ستيز برخيزد، هلاك كند، و خوار سازد كسى را كه با او به ستيز برخيزد. و چيره است بر كسى كه با او دشمنى كند، كفايت كند كسى را كه كار خويش بدو واگذارد، و بخشد به آن كه از او بخواهد، و هر كه به او وام دهد، وام خويش ادا خواهد كرد.

كسي كه كردار نيك ورزد، همانند آنست كه به خدا قرض داده است و ثواب كردار نيك كه از جانب پروردگار به بنده تعلق مي گيرد، اداي قرض است. چنانكه مي فرمايد: «من ذاالذي يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كبيره»-قرآن كريم-11:57. و سپاسگزار خويش را پاداش مى دهد.

(اى) بندگان خدا! خويش را بسنجيد! پيش از آنكه شما را بسنجند، و شمار خويش گيريد! پيش از آن كه شما را در شمار گيرند، و نفس بكشيد، پيش از آن كه راه گلو بر شما تنگ گردد، و فرمان بريد! پيش از آن كه شما را به زور ببرند. و بدانيد! (كه) آن كه از خويش يارى نشود، تا از گناه بازماند، بر ديگرى نيست، تا اين كار را براى او انجام دهد.

خطبه 090-خطبه اشباح

معروف، به »خطبه الاشباح« و از خطبه هاى بزرگوار است.

مسعده بن صدقه از امام صادق-جعفر بن محمد عليه السلام-روايت كرده است، كه فرمود: اميرمومنان عليه السلام اين خطبه را بر منبر كوفه ايراد كرد، از آن روى، كه مردى نزد ايشان آمد و گفت: يا اميرمومنان! خدايمان را براى ما، چنان توصيف كن، كه گويى او را به چشم مى بينيم تا محبت ما بر او افزون گردد، و او را بهتر بشناسيم. پس، امام عليه السلام خشمگين شد، و فرياد كرد، تا مردم به نماز حاضر شوند، پس، مردم گرد آمدند، چنان كه مسجد از جمعيت پر شد، پس امام عليه السلام به منبر رفت و

خشمگين بود و رنگش دگرگون شده، پس، خدا را سپاس و ثنا گفت و بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خاندانش درود فرستاد، سپس گفت:

ستايش خدايى را كه منع از بخشش، ثروتش را نمى افزايد، و بخشش، او را به نادارى نمى كشاند. هر بخشنده اى جز او، از ثروتش مى كاهد. و جز او، هر كس كه از بخشش بازماند، نكوهيده است. اوست بخشنده، به نعمتها و عوايد و فوايد بسيار. آفريدگان، جيره خواران ويند، (و) تضمين كرده است روزيهايشان را و مقدر كرده است خوراكشان را. راه، بر آنان كه خواهان اويند، و جوياى چيزهايى هستند، كه نزد وى است، آشكارا نشان داده شده است. و چنين نيست، كه پروردگار، بدانچه از وى خواسته شده است، بخشنده تر باشد، تا آنچه خواسته نشده. او، نخستين وجود است و براى او آغازى نبوده است، تا پيش از او، چيزى باشد. و اوست آخر، پس، او را مرجعى نيست، كه پس از وى، چيزى باشد. و او، مانع ست، تا مردمكهاى چشمها به وى برسند، و يا او را درك كنند. روزگار بر او نمى گذرد، تا دگرگونى بر او راه يابد. و در »جا« نمى گنجد، تا بتوان جابه جا شدن را بر او روا شمرد. اگر هر آنچه را كه معادن كوه ها چون نقره و طلا به دست مى دهند، يا صدفهاى درياها، چون مرواريد و مرجان، آشكار مى كنند، ببخشد، تاثيرى در بخشش او ندارد، و فراخى نعمتهاى او را به پايان نخواهد برد. و او را نعمتهايى ست، كه خواست مردم (هر چند كه باشد)، آنها را به نيستى نمى برد. زيرا، او، بخشنده ايست، كه خواستن خواهندگان، بخشش او را كم نكند، و اصرار خواهندگان، او را به بخيلى نكشاند.

اى پرسنده! بنگر! و هر آنچه را كه قرآن، از صفات خدا، تو را رهنمايى كرده است، پيروى كن! و از نور هدايت آن، روشنى خواه! و هر آنچه را كه شيطان، تو را به فراگيرى آن، واداشته، از آنچه كه كتاب خدا بر تو واجب نداشته. و اثرى از آن، در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان راستين عليه السلام نيست. دانش اين گونه از امور را به خداى سبحان واگذار! كه همانا آن، نهايت حق خدا بر توست. و بدان! كه استواران در دانش، آنانند، كه اعتراف به آنچه كه برايشان پنهانست، آنان را از ورود به درهايى كه پيش از اين پوشيده هاست، بى نياز داشته است. پس، خداى تعالى، اعتراف آنان را به ناتوانى از فراگرفتن آنچه كه دانش آنان، بدان احاطه ندارد،

ستوده است. و فرو نرفتن در آنچه كه خداوند، بحث در آن را به ايشان وانگذاشته است، ژرف انديشى در علم ناميده است. پس، به آن بسنده كن! و بزرگى خداى سبحان را به ميزان خرد خويش مسنج! كه از هلاك شوندگان خواهى بود. او، توانمنديست، كه اگر وهم ها، طليعه دار دريافتن منتهاى قدرت او شوند، و اگر انديشه هاى دور از وسوسه هاى شيطانى، بكوشند، تا بزرگى او را در ژرفناى ناديدنى هاى ملكوتيش بشناسند، و اگر دلها شيداى او شوند، تا چگونگى صفاتش را بيابند، و اگر انديشه ها موشكافى كنند، تا، چون صفاتش دست يافتنى نيست، به كنه ذاتش برسند، (پروردگار)، (آن اوهام و عقول) را باز مى گرداند، در حالى كه مهالك عوالم غيب را پيموده، و به اخلاص روى به او آورده اند، پس نوميد بازگشتند، معترف به اين كه با انحراف از راه راست، به كنه ذات او رسيدن، ممكن نيست. و بر دل هيچ صاحب انديشه اى نمى گذرد، تا بتواند، قدرت و بزرگى او را اندازه گيرد. او، كسيست، كه آفريدگان را از نيستى به هست آورد، بى نمونه اى كه از روى آن، بسازد، و بى سنجش و اندازه اى كه از آفريدگارى پيش از خويش گرفته و پيروى كرده باشد، و از ملكوت قدرت خويش، به ما نشان داد، شگفتى هايى كه آثار حكمتش، بدان گوياست. و اعتراف بندگان، در نيازمندى آفريدگان، به اين كه دستاويز قدرت او، آنان را نگاه دارد. (و) همه ى اينها، ما را دلالت مى كند، بر ناگزيرى از شناخت و معرفت او. و تازه هايى كه آثار آفرينش او، ايجاد كرده و نشان حكمتش، پديدارست. و همه ى آنچه را كه آفريد، دليل و حجتى بر اوست. و اگر، اين آفريدگان، بى صدا و خاموشند، تدبير كار آنها، حجت گوياييست، بر وجود آفريدگارى ايجادگر و استوار. و شهادت مى دهم كه هر كه تو را به آفريده ات تشبيه كند، با اندامهاى گوناگون بدن، و مفصلهاى كوچك به هم پيوسته، كه به تدبير حكمت تو، (در گوشت و پوست) پنهانست، ژرفاى ضمير او، ترا شناخته است. و دلش به يقين نرسيده است، كه: ترا، همانندى نيست. و گويى بيزارى جستن بت پرستان، از بتان را نشنيده است. آنگاه، كه مى گويند: خدا را سوگند! كه ما، در گمراهى آشكار بوديم، هنگامى كه شما را با خداى جهانيان برابر داشتيم. آنان، كه ترا با آفريدگان برابر داشتند، دروغ گفتند. آنگاه، كه ترا به بتهايشان همانند كردند، با پندارهاى خويش، ترا، صفتهاى آفريدگان دادند، و به ادراك خويش، همانند اجسام، ترا به اجزاء، تجزيه كردند، و به مقتضاى خرد خويش، به آفريده اى با نيروهاى گوناگون، قياس كردند.

و گواهى مى دهم، بر اين كه آن كه ترا با چيزى از آفريدگانت برابر دارد، از تو برگشته است. و برگردنده ى از تو، به تو كافرست، به پشتوانه، از آيات محكمه اى كه فرو فرستاده اى. و به شواهد حجتهاى آشكار تو، گوياست. و همانا! كه تو، خدايى هستى، كه عقلها (در تكاپوى خويش) براى تو، پايانى نمى يابند، تا، در مجراى انديشه ها چندى و چونى پذيرى، و يا با تفكر ضمير كسى، به صفتى محدود شوى.

و از همين خطبه است: (پروردگار،) آنچه را كه آفريد، هستى اش را مقدر داشت، و آن را استوار كرد. و تدبير آن كرد، به لطيف ترين تدبير، و مختص به آنچه برايش آفريده شده، و از حد خويش نگذشته. و در رسيدن به نهايت خويش، كوتاهى نكرده، و چون انجام اراده ى خدا به او واگذار شد، آن را دشوار نشمرد. و چگونه؟! كه انجام كارها، به اراده و خواست اوست. ايجاد كننده اى كه چيزهاى گوناگون را پديد آورد، بى آنكه به تدبير آنها بپردازد، يا قربحه و غريزه اى را بدان درآميخته، يا آزمونى از رويدادهاى روزگار را به كار گرفته باشد. يا شريك و ياورى، در ايجاد شگفتى ها، او را ياورى داده باشد. پس، آفرينش آفريدگان سرانجام يافت، و (همه) به فرمان او، گردن نهادند، و دعوتش را پذيرفتند، و در انجام فرمانش، درنگ نكردند، و تعلل نورزيدند. پس، كجى چيزها را راست آورد، و حدود آنها را سامان بخشيد. و به توان خويش، ميان انواع گوناگون آنها را التيام داد، و آنها را به هم پيوست، و انواع آفريده ها را در حد و اندازه و طبايع و اشكال خود، محدود و مقدر ساخت. آفريدگانى كه به حكمت، و چنان كه اراده كرد، آفريد.

و پست و بلندهاى آسمان را بى آنكه به جايى آويخته باشد، منظم كرد، و شكافهاى آن را به هم پيوست، و ميان آن، و همانندهايش را پيوند داد. و دشوارى آمد و شد (فرشتگانى) را كه به فرمان او فرود مى آيند و براى ضبط كردار بندگان بالا مى روند، آسان ساخت. و در آن حال، كه آسمان، دود و بخار بود، ندا داد، تا پاره اى از هم جدا افتاده ى آن، به هم پيوند خورد، و درهاى بسته اش را باز كرد، و از ستارگان روشن بر دالانهاى آن، نگهبان گمارد. و به نيروى خويش، آن را از حركت و جنبش در شكاف هوا، بازداشت. و او را فرمان داد، تا در جاى خود بايستد، و تسليم به اراده ى او باشد. و خورشيد آن را دليل روشنگر روز قرار داد.

و ماه را با نور محو شده اش، نشانه ى شب. و آن دو را در مدارشان روانه كرد. و مقرر داشت كه در مدار خود سير كنند. تا به وسيله ى آن دو، شب و روز، از هم باز شناخته شود. و شمار سالها و حساب كارها، به مقدار آن دو، دانسته شود. پس، در فضاى آسمان، فلكش را آويخته نگاهداشت. و ستارگان را كه (برخى) چون در سپيد و پنهانند، (و برخى) همچون چراغ، آويخت و آسمان را بدان، زينت داد، و ستارگان روشن، به سوى (شيطانهايى كه) دزديده گوش مى دادند، پرتاب كرد. و آسمان را در راهش به جريان انداخت، با ثوابت و سيارات، و فرود و فرازش و نحس و سعدهايش.

آنگاه، خداى سبحان، براى مسكون كردن آسمانهايش و آبادانى ملكوت اعلاى آسمان، خلقتى بديع، از فرشتگان كرد. و شكاف آسمان را بدانها انباشته داشت، و شكافهاى جوها را از آنان پر كرد. در بستر گسترده ى آن شكافها، فرياد (ذكر) تسبيح گويانيست، كه از سراپرده ى قدس و عظمت و شكوه الهى به گوش مى رسند، و در پس اين، فرياد اضطرابى كه گوش را كر مى كند، طبقات نور، كه ديدگان را از رسيدن به آن، باز مى دارد، و در آنجا كه حد آنهاست، نوميد مى ايستند، و آنها را به گونه هاى مختلف پديد آورد. و اندازه هاى متفاوت و بالدار آفريد، كه شكوه عزت خدا را به پاكى مى ستايند و آنچه از صنع خدا در آفريدگان مى بينند، به خود منسوب نمى دارند، و دعوى نمى كنند، كه آنها مى توانند چيزهايى را بيافرينند. كه آفرينش آنها، ويژه ى خداست. »بلكه، همه، بندگانى مقرب خدايند، كه هرگز پيش از امر خدا، كارى نخواهند كرد.« قرآن كريم: 26:21 و 27. و خدا، آنها را نسبت به آنچه كه در آنجا هست، امين وحى خويش قرار داده است. و امر و نهى خويش را به وسيله ى آنان، به پيامبران خود فرستاد. و آنها را از امور شبهه آميز پاك و بركنار داشت. و هيچ يك از آنها، از مسير رضاى خدا به دور نيفتاده اند و به ايشان، از بهره هاى خويش يارى داد، و دلهاى آنها را به فروتنى آرامش بخش آگاه كرد. و درهايى از نرمى و فرمانبرى، در ستايش از خويش بر آنان گشود، و نشانه هايى روشن، از توحيد براى آنان برقرار داشت، (تا) بار گناهان، بر دوش آنان سنگينى نكند. و آمد و شد شبان و روزان، در آنان دگرگونى پديد نيارد، و ايمانشان را شك و ريبى متزلزل نسازد.

و سرگردانى و حيرت، در ميانشان نيست، تا معرفت حق را كه در دلهاشان جايگزينست، از آنها بزدايد، و آنچه در ميان سينه هاشان جاى گرفته است، بزرگى و شكوه جلال خداونديست. و وسوسه هاى شيطانى، در آنان طمع نورزيده است، تا انديشه ى آنان را در سلطه ى خود گيرد. از فرشتگان، كسانى در ميان ابرهاى پر باران و بر اوج كوه هاى بلند، و در نهانگاه تيره اى كه در آن، راه گم مى شود، جاى دارند. و برخى از اين فرشتگانند، كه گامهايشان، ژرفاى فرودين زمين را شكافته است و همچون پرچمهاى سپيدند، كه در شكافهاى هوا نفوذ كرده اند و در زير آن، نسيمى خوشبوست، كه آنها را در حدى كه جاى دارند، نگهداشته است. و پرستش خدا، آنها را از توجه به ديگرى، بازداشته است. و حقايق ايمان، ميان آنها و معرفت خدا، پيوند داده است، و باور راستينشان به خدا، آنها را از توجه به ديگرى باز داشته است، و خواسته هاى خويش را از او مى خواهند، و از ديگرى نمى جويند. به حقيقت، شيرينى معرفت او را چشيده اند و شراب سيراب كننده اى كه سرشار از محبت اوست، نوشيده. و ترس از خدا، در نهانخانه ى دلشان جاى گرفته است. و از طول فرمانبرى، پشت هاشان خميده است. و بسيارى كشش آنها به سوى او، زارى شان را به پايان نبرده است. و بلندى مقام، حلقه ى فروتنى را از گردن آنها باز نكرده. و خودپسندى، بدانان راه نيافته است، تا عبادت خويش را بسيار شمرند. و فروتنى شان انگيزه ى بزرگ شمارى كارهاى نيكشان نشده است. و دوام كوشش آميز عبادت، سستى را بر آنان چيره نداشته و از رغبتهاشان نكاسته است، تا با اميد خويش، از او، چشم بردارند. و درازى راز و نيازشان، پيرامون زبانشان را خشك نكرده است. و شغلهايى آنها را به خود مشغول نداشته است، تا راز و نيازهاى پنهانى شان با خدا قطع شود. و در صفهاى عبادت، دوشهاشان بهم پيوسته است، و گردن هاشان، در كوتاهى كردن از فرمان حق، به راحتى نرسيده است، و نادانى غفلت، بر اراده ى كوشش آنها، چيره نمى شود. و تير نيرنگ شهوت ها، بر اراده ى آنها فرود نمى آيد. به حقيقت، صاحب عرش را ذخيره ى روز بينوايى خويش كرده اند، و ميل خود را متوجه حق داشته اند، آنگاه، كه ديگر آفريدگان، توجه خويش را به غير خدا معطوف داشته اند. آنان، به نهايت

بندگى او، نمى رسند، اشتياق آنها به لزوم بندگى خدا، جز به ريشه هاى جدا نشدنى اميد و ترسى كه از خدا در دل آنهاست، باز نمى گردد. عوامل ترس از خدا، هيچگاه از (دل) شان بريده نشده است، تا در كوشش آنها درنگى پديد آيد. و آزمنديها، آنها را به اسارت نگرفته اند، تا سستى را بر كوشش برگزينند. و آنچه را كه انجام داده اند، بزرگ نمى شمارند، و اگر بزرگ مى شمردند، اميدوارى شان ترس را از آنان مى زدود. و با چيرگى شيطان، درباره ى خداى خويش، اختلاف نورزيده اند و جدايى دشمنانه، آنها را پراكنده نساخته است، و كينه ى حسدآميز، به آنان نزديك نشده. و دگرگونى هاى انگيخته از شك، آنها را به چند دستگى نكشانده، و همتهاى فرودين، آنها را دسته دسته و شاخه شاخه نكرده است. پس، آنها، بنديان ايمانند، و انحراف و عدول از حق و درنگ و سستى، گردنشان را از حلقه ى بندگى حق، رها نساخته است. در تمامى طبقات آسمان، جايى به اندازه ى پوست جانورى نتوان يافت، مگر كه در آن، فرشته اى سر بر سجده دارد، يا شتابنده در انجام فرمانست، و چندان كه طاعتشان به درازا انجامد، دانش آنها به خدا مى افزايد، و بزرگى خداشان در دلهاشان افزون مى شود.

خداوند، زمين را در ميان آمد و شد موجهاى پر هيجان، و خيزابهاى درياهاى پرآب، فرو برد. دريايى، كه اوج موجهايش به هم مى خورد، و گويى، هر يك به ديگرى سيلى مى زد. و موجهاى بلند آب، يكديگر را به لرزه مى آوردند، و همچون شتران مست، در اوج هيجان، كف مى ريخت. آنگاه، آب سركش پر تلاطم، به سبب سنگينى بارى كه حمل مى كرد، فروتن شد. و از مالش سينه ى زمين بر آب، هيجان آب فرو نشست. و شكسته و سست شد، از آن روى، كه زمين، با شانه هاى خود بر روى آب مى غلتيد، و صداى سهمگين امواج، شكست و به آرامى گراييد، و همانند اسبى لگام زده، فرمانبردار شد. و زمين، در آن لجه ى پر موج، گسترده شد، و دريا را از خودخواهى و بلند پروازى و تكبر و از حد خويش به در رفتن، بازداشت، و تندى موجهاى دريا را دهانبند زد. و پس از سبكسرى هايش، آرام يافت، و پس از خرام متكبرانه اش، بر جاى ايستاد. پس، چون آرام شد، آب، از زير دوشهايش به هيجان آمد، و كوه هاى بلند را بر دوشهايش حمل كرد. و چشمه هاى آب، از اوج كوه ها، جوشان شد، و آن را در دشتها و زمينهاى هموار و بستر رودها روان ساخت. و جنبش زمين را به وسيله ى كوههاى بلند از صخره هاى سخت، آرام كرد. و بر اثر فرو رفتن كوه ها

در بخشهايى از سطح زمين، و نفوذ ژرف، در درون حفره هاى بينى زمين، و سوار شدنش، بر گردنهاى دشتهاى هموار، و طبقات پايين آن، زمين، از اضطراب افتاد. و خداوند، فضاى ميان جو و زمين را گسترش داد، و زمين را براى وزيدن نسيم بر ساكنان آن، آماده ساخت، و زمينيان را با هر آنچه كه در زندگى، بدان نياز دارند، پديد آورد. آنگاه، زمينهاى بلندى را كه چشمه هاى آب، بر بلندى آنها سوار نمى شود، و جويباران، وسيله اى براى رسيدن آب، به آنها نيستند، رها نساخت، و ابرهايى را پديد آورد، كه آن زمينهاى مرده را زنده كرد، و بر آنها، گياه روياند، و پاره هاى ابرهاى پراكنده را به هم پيوست. و آب از ابرها، همانند شيرى كه در مشك به جنبش آيد، باريدن گرفت، و برق در پيرامون آن، درخشيدن گرفت، و درخشش برق، در پاره هاى بزرگ ابر، سستى پديد نياورد، و خدا، آن ابرها را فرستاد، تا ببارند. و ابرهاى پر بار، به زمين نزديك شد. و باد جنوب، آن ابرها را مى ساييد، تا دانه هاى باران از آن بريزد (آنچنان كه پستان حيوان شيرده را مالش مى دهند)، و بارانهاى تندريز را به زمين راند. و ابر، سينه اش را (چون ستونهاى خيمه) بر زمين نهاد، و همه ى آنچه را كه با خود داشت، فرو ريخت، (و) از زمينهاى خشك، گياه روياند، و از كوه هاى كم گياه، سبزه برآورد، و زمين، به زينت سبزه زارانش به سرور آمد، و از جامه ى نازكى كه از گلها به خود پوشيده بود، و به زيور گردن بندهايى كه از گلهاى تازه، به گردنش آويخته بود، به عجب آمد. و خدا، آن را وسيله اى براى كفايت روزى مردم، و رزق چهارپايان قرار داد. و در آفاق زمين، راه ها و گذرگاه هايى را در كوه ها شكافت. و براى گذار گذرندگان، نشانه هايى برپا داشت. پس، چون زمين خويش را آماده ساخت، و فرمان خود را به جريان انداخت، »آدم« عليه السلام را از ميان آفريدگان خود، برگزيد، و او را نخستين آفريده ى خود قرار داد، و در بهشت خويش ساكن كرد، و روزى او را گشاده داشت. و نهى شده ها را به او يادآور شد. و او را آگاه كرد، كه اقدام بر نهى شده، گناه ورزى عليه اوست. و پايگاه او را به خطر خواهد افكند. پس، بر آنچه از آن نهى شده بود، اقدام كرد، تا آنچه دانش خدا به آن تعلق گرفته بود، واقع شود. و، بعد از توبه ى (از نافرمانى)، او را فرود آورد، تا زمين را به نسل خويش آباد سازد، و تا حجت خويش را بر بندگانش به پا دارد، پس از مرگ آدم، پروردگار، آنچه را كه دليل خداوندى او را بر بندگان موكد مى دارد، و ميان ايشان، و او، پيوند، استوار مى سازد، خالى نگذاشت، بلكه، با حجتهايى كه بر زبانهاى پيامبران، و حاملان امانت پيامبرى نهاد، با بندگان خويش پيمان بست، (و) نسلى از پى نسل ديگر آمد،

تا پيامبر ما، محمد صلى الله عليه و آله و سلم حجت خويش تمام كرد، و بيم دادن او، به پايان رسيد، و روزيها را مقدر داشت، و آنها را كم و زياد كرد، و به تنگ روزى و گشاده روزى، قسمت كرد، و در تقسيم آن، دادگرى كرد، تا به آسان يابى و دشواريابى روزيها، هر كه را بخواهد، بيازمايد. و سپاس مالدار (ان) و شكيب نيازمند(ان) را به آزمون گيرد. آنگاه، سختى هاى نادارى را با گشايش روزى قرين كرد، و دشواريهاى بيماريها را با سلامتى (درآميخت) و شاديهايش را به اندوه غم و هلاك بدل كرد. و عمرها را مقرر داشت. برخى بلند، و بعضى كوتاه. برخى را پيش انداخت و بعضى را پس. و انگيزه هاى مرگ را فراهم آورد، و مرگ را كشنده ى طناب طولانى عمر نهاد، و پاره كننده ى ريسمان گره خورده و كوتاه زندگى او، داننده ى رازهاى درون راز دارانست، و (شنونده ى) گفتار درونى كسان، و آنچه كه در خاطرها مى گذرد، و هر آنچه را كه به يقين تصميم مى گيرند، و به دزديده نگريستنها، و به آنچه در دلها پنهان شده، و ناديدنى هاى از ديده ها پنهان، و به آنچه كه سوراخهاى گوشها دزديده مى شنوند، و به سوراخهايى كه موران كوچك در تابستان و حشرات گزنده در زمستان بدان پناه مى برند. و به ناله ى زنانى كه ميان آنان و فرزندانشان، جدايى افتاده است، و به صداى آهسته ى گامها. و به جاى رشد ميوه، در درون غلافها. و به نهانگاه هاى جانوران در غارهاى كوه ها و دره ها. و به پنهانگاه پشه ها، ميان ساقه و پوست درختان. و به دمبرگ ها كه برگ را به شاخه پيوند مى دهند. و به زهدانها كه نطفه از صلبها در آنها قرار مى گيرد. و به ابرهاى به هوا برآمده، و جاى پيوستن آنها به يكديگر، و به باريدن دانه هاى باران، در آنجا كه انبوه مى شوند، و به حمله ى گردبادها (كه چون عمودى بر زمين قرار مى گيرند) و به سيلهاى نابودگر، كه از باران پديد مى آيد. و به فرو رفتن حشره ها در پشته هاى ريگ و به قرارگاه پرندگان، در اوج بلنداى كوه ها. و به خواندن مرغان نغمه سرا، در تاريكى لانه ها و به آنچه در صدفها گرد آمده و موجهاى درياها، آن را پرورده است. و به آنچه كه تاريكى شب، آن را پوشانده و يا روشنى روز بر آن تابيده است. و يا آنچه كه پرده هاى تاريكى و درجات نور، پياپى بر آن وارد آمده. و به نشانه ى هر گامى و سايش هر حركتى و پژواك هر واژه اى، و جنبش هر لبى، و قرارگاه هر جاندارى، و وزن هر ذره اى، و به همهمه ى ملايم جانورى خزنده و هر ميوه اى كه بر درخت است، يا

برگى كه از درخت مى ريزد، يا جايى كه نطفه در آن قرار گرفته، يا محل جمع شدن خون و پاره گوشتى، كه فرزند از آن آيد، يا از آفريدگان، و نسلهايى كه از آنها مانده است. و از اين بابت، هيچ رنجى به او نمى رسد. و در نگهدارى آفريدگان خويش، رنجى به او نرسيد، و در اجرا و تدبير كار آفريدگان، خستگى و سستى يى به او راه نيافت. بلكه دانش او، در آن، راه يافت. و شمار آنها را اندازه گرفت. و عدلش آنها را فرا گرفت. و فضلش شامل آنها شد، با اين كه آنها، در انجام آنچه كه او سزاوار آنست، كوتاهى مى كنند.

خدايا! تو سزاوار نيكو ستودن، و بسيار ستودنى! اگر آرزويى از تو خواسته شد، تو، بهترين برآورنده اى، و گر اميدى از تو خواسته شود، تو نيكوترين كسى هستى، كه بدو اميد ورزند. پروردگارا! مرا چنان گشاده زبان كردى، كه جز به ستايش تو، زبان نمى گشايم، و جز تو، كسى را ثنا نمى گويم. و آن را در موارد نوميدى و مواضع شك و ترديد نمى گردانم، و زبان مرا بازگرداندى تا آدميان را بدان نستايم، و آفريدگان را سپاس نگويم. خدايا! ستايشگران را از ستودگان، اميد پاداش و انتظار بخششى است، و مرا اميدست تا بر اندوخته هاى رحمت و گنجهاى آمرزش و بخشش، راه نمايى. خداوندا! اين، مقام كسيست، كه تو را يگانه مى شمارد و از آن تست. و جز تو، كسى را در خور اين سپاسها و ستايشها نمى داند. و مرا به تو نيازست، و جز بخشش تو، نيازم را جبران نمى كند، و جز احسان تو، فقر آن را تدارك نه. پس، در اين مقام، نسيم خرسندى خويش را بر ما بوزان! و بى نيازمان دار! تا جز به تو، دستمان را به سوى كسى دراز نكنيم. »همانا كه تو بر هر چيز توانايى«.

از قرآن كريم، در بسياري از آيات.

خطبه 091-پس از كشته شدن عثمان

چون پس از قتل عثمان-خدا از او خرسند باد!-قصد بيعت با او كردند.

مرا رها كنيد! و جز من، ديگرى را بجوييد! همانا، ما، به سوى چيزى مى رويم، كه رويه و رنگهاى گونه گون دارد، و دلها بر آن، جا نمى گيرد. و عقلها بدان پايدار نمى شود. كرانه ها، ابرناكند، و راه راست، ناشناخته، بدانيد! كه اگر شما را اجابت كنم، چنان كنم، كه خود دانم، و سخن (اين گوينده) و نكوهش (آن) نكوهشگر را به گوش نمى گيرم. و اگر از من بگذريد، من، همانند

/ 97