خطبه 167-پس از بيعت با حضرت - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

به »اخلاص« و »توحيد«، در مواضع خود، استوار داشته است. پس، مسلم، آن كسيست، كه مسلمانان، از زبان و دست او، به سلامت بوند، مگر به حق. و آزار مسلمان، بر كسى حلال نيست، مگر آنجا كه واجب افتد. به امرى عام، كه ويژه ى هر يك از شماست. يعنى: مرگ، پيشدستى كنيد! كه مردمانى، پيش از شما رفته اند، و قيامت، از پشت سر، شما را مى خواند. سبك شويد! تا ملحق گرديد. كه اولين شما را نگهداشته، چشم به راه آخرينند. درباره ى بندگان و سرزمينهاى خدا، از خشم او، بپرهيزيد! كه شما، حتى درباره ى جاها و چهارپايان (نيز) مسووليد. خدا را فرمان بريد! و سركشى نكنيد! اگر نيكى ديديد، آن را دريابيد و اگر بدى ديديد، از آن، روى بگردانيد!

خطبه 167-پس از بيعت با حضرت

پس از آن كه با امام عليه السلام به خلافت، بيعت شد، گروهى از يارانش گفتند: (كارى پسنديده بود) اگر كسانى را كه به كشتن عثمان برخاستند مجازات مى كردى و امام عليه السلام فرمود:

اى برادران! از آنچه مى دانيد، ناآگاه نيستم. و اما، چگونه مرا توانى چنين باشد؟ كه آنان كه (به كشتن او) گرد آمدند، در نهايت شكوه خويشند. دستشان بر ما درازست و بر آنان، دستى نداريم. و آگاه باشيد! كه آنان، همانهايى هستند، كه بردگان شما، در شورش بر عثمان، با آنان همدست بودند، و باديه نشينان (نيز) بدانان پيوستند. آنان، در ميان شمايند (و) هر چه بخواهيد، شما را مى آزارند. (و اينك!) بدانچه مى خواهيد، توان داريد؟ اين كار، كاريست از روى نادانى. و بى گمان، كه آنان ياور دارند. و چون، سخن از اينكار به ميان آيد، مردم، چند گروه شوند. دسته اى، همان چيزها را مى بينند، كه شما ديديد. و گروهى، چيزهايى مى بينند، كه شما نديديد. و گروه ديگر، نه اين مى بينند و نه آن. پس، شكيبا باشيد، تا مردم بياسايند، و دلها، در جاى خويش قرار گيرند، و هر حقى، به آسانى گرفته شود. پس، از من، آرامش گيريد! و بنگريد! بدانچه كه از فرمان من، درمى يابيد. و كارى نكنيد! كه توانمندى را از ميان ببرد، و سستى و خوارى به جاى نهد. و كار را به مدارا به سرانجام رسانم، تا آنگاه كه مدارا ممكن باشد. و اگر چاره اى نبينم، پس، آخرين دارو، داغ كردن است.

ر ك واژه نامه، ذيل «آخر الدواء الكي».

خطبه 168-هنگام حركت به بصره

هنگام رفتن اصحاب جمل به بصره
همانا، كه خداوند، او را به پيامبرى برانگيخت، با كتابى گويا و دينى استوار. از او، به هلاكت نمى افتد، جز آن كه فطرت او، به كجيست، و بدبختى او، حتمى. و همانا كه بدعتهاى نهاده شده، و شبهه هايى كه به جامه ى دين درآمده اند، از هلاك كنندگانند، مگر آن چيزهايى را كه خداى تعالى، از اينها بركنار داشته است. و همانا، كه فرمانروايى خداوند، نگهدار دين شماست. پس، فرمانبردارى بى نفاق خود را به پيشگاه او بريد! و از آن، بيزارى مداريد! و به خدا سوگند!

كه بايد اين كار را به درستى انجام دهيد، وگرنه، دولت اسلام را از شما، به ديگرى انتقال خواهد داد. و آنگاه، هيچگاه، به شما نخواهد داد. مگر آن كه امر دين، به ديگرى بازگردد.

همانا، كه آنان، در دشمنى با فرمانروايى من، يكديگر را يارى مى دهند و تا آنگاه، كه بر اتحاد شما نترسم، شكيبايم. پس، اگر آنان، انديشه ى ناتوان خويش را به اتمام رسانند، اين راى، نظام كار مسلمانان را از هم بگسلد. و همانا كه طالب دنيايند، به حسدورزى آن كسى كه خداوند، آن را به او داده است. و خواسته اند، تا كارها را به واگشت آرند و آنچه از شما، بر ما واجب است، كاركرد به كتاب خدا و روش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اوست. و برپا داشتن حق او. و بلند كردن روش او.

خطبه 169-چون به بصره نزديك شد

در واجب بودن پيروى از حق، چون دليل استوار شود
(در اين گفتار) با مردى عرب سخن گفته است، كه چون امام به بصره نزديك شد، گروهى از مردم، او را فرستاده بودند، تا حقيقت حال او و حقيقت حال ياران جمل طلحه و زبير و عايشه. را بر آنان، معلوم دارد، تا شبهه از آنان زدوده شود. پس، امام عليه السلام امر خويش را بر آنان بيان داشت، كه بدان، دانستند كه على بر حق است. سپس، به او گفت: بيعت كن! و مرد گفت: من، فرستاده ى گروهى هستم، و از پيش خويش، كارى نمى كنم، تا به نزد آنان، بازگردم. پس، امام عليه السلام فرمود:

اگر آنان كه از پشت سرت ترا فرستادند، تا پيشروشان باشى و جاى فروباريدن باران را بديشان نشان دهى، و به سوى آنان بازگشتى و آنان را از گياه و آب خبر دادى، پس، به خلاف برخاسته، در زمينهاى بى آب و گياه، فرود آمدند، چه مى كنى؟ گفت: رهايشان كنم و برخلاف آنان به سوى گياه و آب روم. پس (امام عليه السلام) گفت: اينك! دستت را دراز كن! و مرد گفت: به خدا سوگند! توان خوددارى ندارم به هنگامى كه دليل بر من استوار شد. پس، با امام عليه السلام بيعت نمودم.

و آن مرد، »كليب جرمى« شناخته مى شود.

خطبه 170-در آغاز نبرد صفين فرمود

هنگامى كه به رويارويى در جنگ صفين مى رفت
بار خدايا! اى پروردگار سقف برافراشته! و فضاى نگهداشته، و به هم پيوسته، كه آن را جاى آمد و شد شب و روز و سير خورشيد و ماه كردى و جاى آمد و رفت ستارگان گردنده. و مكان دودمانى از فرشتگانت نهادى. كه از بندگى تو خسته نشوند، و اى پروردگار اين زمينى، كه آن را جاى آرام مردم ساختى. و جاى رفت و آمد حشره ها و چهارپايان. و به شمار نمى آيد، آنچه ديده مى شود، و ديده نمى شود. و اى پروردگار كوه هاى استوار، كه آنها را همچون ميخى بر زمين قرار دادى، تا آفريدگان را پناهگاهى باشند. اگر ما را بر دشمنانمان يارى دادى، ما را از ستمكارى به دور دار! و به درستكارى استوارمان كن! و اگر آنان را بر ما چيره ساختى، شهادت روزيمان كن! و ما را از تباهكارى نگاه دار!

كجاست آن كه، مرد را از حفظ آنچه بر او واجب است، باز دارد؟ و كجاست آن غيرتى مرد؟ كه به هنگامه ى سختى ها، اهل خويش را پاس دارد. ننگ، در پشت سر شماست، و بهشت، پيش رويتان.

خطبه 171-درباره خلافت خود

سپاس خدايى را كه آسمانى، آسمان ديگر را و زمينى، زمين ديگر را از او پوشيده نمى دارد.

از همين خطبه است: گوينده اى گفت: بى گمان، اى پسر ابوطالب! تو بر خلافت، آز مى ورزى. و من او را گفتم: به خدا سوگند! شما، آزمندتر و (از شايستگى) دورتريد. و من، سزاوارتر، و نزديكترم. من، همانا، خواهان حق خويشم، و حق شما، ميان من و آن، جاى گرفته ايد، و مرا از آن، باز مى داريد. و چون در جمع حاضران او را به دليل، فرو كوفتم، خشم بر او چيره شد و بانگ كرد و بيهوده گفت. چنان كه مبهوت ماند و ندانست، كه پاسخ را چه گويد.

خدايا! بر قريش و ياريگرانش، از تو يارى مى خواهم. و آنان، خويشى خود را از من، باز بريده اند. و مرتبت بلند مرا كوچك شمرده اند و در كار (خلافت) كه از آن من بود، به ستيز با من، گرد آمده اند. آنگاه، گفتند: حق، آنست كه بگيريش، و حق، آنست كه رهايش كنى.

يعني: دهنده ي حق، ماييم و گرفتن و رها كردن تو، يكسان است.

بيرون طلحه و زبير و... در جنگ جمل. شدند، و همسر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را مى كشاندند، چنان كه كنيز را به هنگام خريدن، كشند. با او، به سوى بصره شدند. همسران خويش را در خانه هاشان نهان داشتند و نهان داشته ى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بر خويش و ديگران، آشكار كردند، در سپاهى كه در ميان آنان مردى نبود، جز آنان كه فرمانبرى مرا پذيرفته و با من، بيعتى دلخواه كرده بودند، سپس، آنان، به كارگزار من در بصره و خزانه داران بيت المال مسلمانان و ديگرانى از آن ديار رسيدند، و آنان را گرفتار و زندانى كردند و به شكنجه كشتند. و گروهى را به حيله و مكر. به خدا سوگند! اگر آنان، تنها به يك مرد مسلمان دست مى يافتند، و بى جرمى، او را مى كشتند، كشتن همه ى آن سپاه، بر من، حلال بود. از آن روى، كه آنان در كشتن آن يك تن حضور داشتند، و نه آن را انكار كردند، و نه به دست و زبان، باز داشتند. رها(شان) كن! كه آنان، به شمار سپاهيانى كه بر مسلمانان درآمده اند، از مسلمانان كشته اند.

خطبه 172-شايسته خلافت

در ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اين كه: چه كسى به خلافت سزاوارست و در خوار داشت دنيا.

امانتدار وحى خدا، پايان بخش پيامبرانش، مژده رسان رحمتش و بيم دهنده از عذاب او.

اى مردم! سزاوارترين مردم، به كار خلافت، نيرومندترينشانست بر اين كار. و داناترين آنانست بر كار خدا. پس، اگر فتنه گرى، تباهى كند، از او خواسته شود، تا به حق، گردن نهد، و اگر، خوددارى كند، كشته شود. به جان خودم سوگند! اگر امامت، تا آنگاه كه همه ى مردم فراهم نيايند، صورت نگيرد، بر آن، راهى نيست، اما، سزاوارانش، بر آنان كه غايب اند، حكم كنند. و آن كه حاضرست، نتواند كه بازگردد. و آن كه غايب است، حق گزينش ندارد، آگاه باشيد. كه من، با دو كس، پيكار كنم. يكى: آن كه بر چيزى دعوى كند، كه از آن او نيست، و ديگرى: آن كه از آنچه بر عهده دارد، روى گرداند.

اى بندگان خدا! شما را به پرهيز از خشم خدا، سفارش مى كنم. و آن، نيكوترين چيزيست، كه بندگان، يكديگر را بدان، سفارش كنند. و بهترين سرانجامها، نزد خداست. و ميان شما، و به ظاهر مسلمانان، در جنگ گشوده شده است. و اين پرچم را تنها آنان كه بينش و صبر دارند و داناى به موارد حقند، به دوش مى كشند. پس، آنچه را كه بدان، فرمان داده شده ايد، به جاى آريد! و از آنچه باز داشته شده ايد، باز ايستيد! و در هيچ كار، مشتابيد! تا آن كه بر شما يقين شود. و بر ماست كه آنچه را كه شما انكار مى كنيد، دگرگون سازيم.

آگاه باشيد! و اين دنيا، كه مورد آرزو و رغبت شماست. و گاه، به خشمتان مى آرد و گاه، خشنودتان مى دارد، سراى جاويد شما نيست. و جايگاهى نيست كه براى آن آفريده شده ايد و نه جاييست كه بدان، فرا خوانده شده ايد. آگاه باشيد ! كه بر شما پايدار نماند و شما بر آن جاويد نمانيد. و گر چند، شما را به خود فريفته داشته است، اما، از بدى خويش نيز دور باشتان داده است. پس، فريبش را به دورباشش رها كنيد! و آز ورزيش را به ترساندنش، واگذاريد! و در آن، پيشى گيريد!

به سوى سرايى كه بدان، فرا خوانده شده ايد. و دلهاى خويش را از آن، به دور داريد! و يك تن از شما، نبايد چون ناليدن كنيزى، بر دورى دنيا بنالد و از خدا بخواهد، تا نعمت خويش را بر شما كامل كند، به، شكيبايى بر فرمانبرى از خدا و نگهدارى آنچه كه به نگه داشتن از آن، در كتاب خدا فرمان رفته است.

آگاه باشيد! كه چون پايه هاى دين خويش را استوار داريد، از دست دادن كالاى دنيوى، شما را زيان نرساند. آگاه باشيد! كه چون دينتان تباه شود، پاسدارى از كارهاى دنيا، به شما، سودى نرساند. خدا، دلهاى ما و شما را به حق متوجه سازد! و ما و شما را به شكيبايى، الهام بخشد!

/ 97