خطبه 203-در نكوهش اصحاب
از ياران خويش مى خواست، تا به جهاد با شاميان برخيزندخدايا! هر بنده اى از بندگانت، كه سخن عادلانه ى ما را كه راهى به ستم ندارد، و به صلاح دين و دنياست، و از سر فتنه نيست، بشنود و به كار نگيرد. و از يارى تو سرپيچد، و از بزرگداشت دين تو سستى ورزد، اى بزرگترين گواهان! همانا كه ما، ترا و همه ى آنچه را كه در زمين و آسمانهايت جاى داده اى، عليه او به گواه گيريم. آنگاه، تو، ديگران را از يارى او بى نياز مى دارى و او را به گناهش بازخواست مى كنى.
خطبه 204-آفريدگار بى همتا
در بزرگداشت، و گراميداشت خداى تعالىسپاس خداى را كه از همانندى با آفريدگان، برترست. و بر گفتار توصيفگران، چيره. آن كه با شگفتيهاى آفرينش خويش، بر بينندگان آشكارست. و به شكوه و بزرگى خود، از انديشه ى پندارگران، نهانست. داناست، بى آموختن از ديگرى، و بى نياز از فزودن. و نه به كوشش فرا گرفته. تدبير ساز همه ى كارهاست، بى يارى انديشه و مدد خاطر. خدايى كه به تاريكيها گم نشود، و از روشنيها پرتو نگيرد. نه شب، او را فرا مى گيرد، و نه روز بر او گدرد. به ديدگان نمى بيند و از ديگرى آگاهى نمى گيرد.از همين خطبه است، در ذكر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
خدا، او را به روشنى فرستاد، و در برگزيدن، مقدم داشت. به وسيله ى او، راه هاى فتنه و تباهى را بست و بر چيرگان بر حق، چيره شد، و دشواريها را آسان كرد، و ناهمواريها را هموار ساخت. تا گمراهيها را از راست و چپ راند.
خطبه 205-در وصف پيامبر و عالمان
در وصف نژاد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و توصيف دانشمندان و اندرز به پرهيزگارى.گواهى دهم كه خدا دادگر است و دادگرى او فراگير. و داوريست، كه حق و ناحق را از هم جدا داشته است. و گواهم بر اين كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر و سرور بندگان اوست. هر گاه خدا، گروهى را به دو گروه بخش كرد، او، از بهترينان بود. در نسب او، زناكار، بهره اى نداشت، و بدكار، سهمى نبرد.آگاه باشيد! خداى سبحان، براى كار نيك، كسانى را گماشت. و براى حق، ستونهايى نهاد، و براى فرمانبرى از خويش نگهدارانى گماشت و در هر فرمانبرى، شما را از سوى خداى سبحان، ياوريست، كه زبانها را گويا سازد و دلها را مطمئن. و بسنده است، براى آن كه بسنده كند، و درمانست، براى آن كه درمان خواهد.و بدانيد! كه بى گمان، بندگان خدا، كه امانت داران دانش اويند، آنچه را كه بايد نگهدارند، پاس مى دارند، و چشمه هاى آن را روان مى سازند، و به دوستى، پيوند ميان خويش را پايدار مى دارند، و با محبت، يكديگر را ملاقات مى كنند و از جام سيراب كننده ى (دانش) به يكديگر مى نوشانند، و از نزد يكديگر سيراب، بيرون مى آيند و انديشه هاشان به شك نياميزد. و زشت ياد ديگران، در ميانشان رواج نگيرد آفرينش و خلق و خوى آنان بر اين پايه استوارست. و بر اين پايه، با يكديگر، مهر مى ورزند و پيوند ميان خويش را برقرار مى دارند. و برتريشان به ديگر مردم، همچون برترى دانه ى تخم پاكيزه است، نسبت به ديگر تخمها، كه برگرفته و پاكيزه مى شود، كه پاكيزگيش، آن را از ديگران برتر مى دارد، و آزمون، آن را پاك گردانده است.پس، آدمى بايد، اندرز بپذيرد، و پيش از رسيدن رستاخيز، از سختى آن، بپرهيزد. و بايد كه آدمى، در روزگار كوتاه زندگى خويش، و درنگ اندكش در اين جهان، بنگرد و بينديشد. تا اين سراى، به سراى ديگر تبديل كند، پس، زاد راه اين دگرگونى فراهم آورد، از براى آن منزلگاه ها كه شناخته است. و، خوشا به حال آن كه دلى را بى گزند دارد، و از هدايتگر خويش، پيروى كند، و از كسى كه او را به تباهى كشد، دورى جويد. و به بينايى كسى كه او را بينا كند، و پيروى از آن كه او را به راه راست برد، راه سلامتى پويد. و به رستگارى بشتابد! پيش از آن كه درهاى آن، بسته شود. و سببهايش، باز بريده گردد. و گشايش در توبه را بخواهد! و گناه را دور گرداند. پس، به حقيقت، (چنين كسى) بر راه راست، پايدار شده است و به راه روشن، رهنمايى.خطبه 206-نيايش
كه آن را بسيار مى خواندسپاس خدايى را كه شبم را به صبح نياورد، به حالى كه مرده، يا بيمار باشم، يا رگهايم، به بدى درمانده باشند، يا بازخواست شده ى بدترين كردار خويش باشم، و نه نسلم باز بريده است و نه از دين خود برگشته ام و نه منكر پروردگار خويشم و بر ايمان خود، ترسان. و نه ديوانه ام، و نه به عذاب امتهاى پيش از خويش گرفتارم. روز خود را آغاز كردم بدان حال، كه بى اختيارم و بر خود، ستمكار. ترا بر لغزش من دليل هست و مرا بر رهايى خويش نه. و توان آن ندارم كه بستانم، جز آنچه تو به من بخشى و نتوانم كه خويش را از سختيها بدارم، مگر تو مرا نگاهدارى.خدايا! به تو مى پناهم! از اين كه در بى نيازيت نيازمند باشم، و در رهنمائيت گمراه، يا در قدرت تو ستمديده، يا آزار بينم، به حالى كه فرمان همه ى كارها به دست تست.خدايا! جانم را نخستين عضو، از عضوهاى شريفم قرار ده! كه از من بازگيرى. نخستين امانت از امانتهاى نعمتت كه نزد منست و آن را به خويش باز مى گردانى.خدايا! به تو پناه مى بريم، از اين كه از گفته ى تو برگرديم، يا در دين تو، در فتنه اى فروافتيم، يا، هوسهاى خويش را پيروى كنيم. جز هدايتى كه از نزد تو آمده است.
خطبه 207-خطبه اى در صفين
در جنگ صفين ايراد كرده استاما بعد از سپاس خدا و ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حقيقت، كه خداى سبحان، با فرمانروايى من، بر شما، از من، حقى بر شما نهاده است، و از شما نيز بر من حقى است، آنچنان كه مرا بر شماست. و حق، در توصيف با يكديگر، از گسترده ترين چيزهاست. اما، در رعايت انصاف، تنگترين است.كسى را حقى نيست، مگر اين كه ديگرى را نيز بر او حقيست. و بر او حقى نيست، مگر آن كه او را بر ديگرى نيز هست. و اگر كسى را بر ديگرى حقى بود، و ديگرى را بر او نه، چنين حقى، از آن خداست. و آفريدگان او را حقى نيست. از آن روى كه او، بر بندگان خويش تواناست. و در هر آنچه كه تقدير او جريان يابد، عدل است. اما خداى سبحان، حق خويش را بر بندگان، به فرمانبرى از او، باز نهاده است. و پاداش آنان را بر خويش از روى كرم خود، چند برابر قرار داده است، چنان كه او را سزاوارست.سپس، خداى سبحان، از حقوق خويش، حق برخى را بر برخى ديگر، واجب شمرده است. و آن را در حالتهاى گونه گون، برابر نهاده است. و برخى را در برابر برخى، واجب شمرده است. و برخى از آنها، واجب شمرده نشود، مگر به رعايت برخى ديگر. و از بزرگ ترينشان كه خداوند سبحان واجب شمرده است، حق فرمانروا، بر رعاياست. و حق رعايا، بر فرمانروا. واجبى، كه خدا واجب شمرده است، براى هر يك، بر ديگرى. و آن را سبب نظم دوستى، و عزت دينشان نهاده است. و كار رعيت، سامان نگيرد، مگر به خوش رفتارى فرمانروايان و كار فرمانروايان، سامان نپذيرد، مگر به استوارى رعيت. پس، هر گاه رعيت حق فرمانروا را ادا كند، و فرمانروا حق رعيت را، حق در ميان آنان عزت گيرد، و راه هاى دين استوار گردد، و نشانه هاى دادگرى برپاى شود، و سنتها، در جاى خويش روان گردد. و روزگار، بدان صلاح پذيرد، و به پايندگى دولت، اميد رود، و خواستهاى دشمنان، به ناكامى انجامد، و اگر رعيت، بر فرمانروا چيره شوند، يا فرمانروا بر رعيت ستم كند، آنجاست، كه اختلاف كلمه پديد آيد و نشانه هاى ستم آشكار شود، و تباهى در دين، فزونى گيرد، و عمل به سنتها، رها شود. و عمل به خواهش نفس، رواج گيرد. و احكام دين، از روايى افتد، و بيمارى جانها بسيار شود، و آنگاه، در برابر حقى تعطيل شده، و باطلى انجام يافته، ناراحتيى در كسى پديد نيايد. و در آن هنگامست، كه نيكان، به خوارى درافتند، و بدان عزيز گردند، و كيفرهاى خدايى، به سختى بر بندگان، بزرگ گردد. پس، بر شماست، كه در آن باره، يكديگر را اندرز دهيد. و به خوبى، همديگر را يارى كنيد! پس، هيچ كس به شايستگى، به حقيقت بندگى، و خشنودى خدا، نرسد، هر چند كه در عمل، كوشش خويش را دوام دهد. اما، از حقوق واجب خدا، بر بندگان، اندرزگرى، و يارى دادن،
براى بر پا داشتن حق است. و هيچ آدمى، از يارى شدن، در اداى حقوقى كه بر او واجب شده است، بى نياز نيست، هر چند كه جايگاهش در حق بزرگ، و فضيلتش در دين، ديرينه باشد. و هيچ آدمى، ناتوانتر از آن نيست، كه در اداى حق خدا، ديگران را يارى دهد، هر چند كه ديگران، او را كوچك شمارند، و چشمها، وى را حقير پندارند.پس، مردى از ياران امام عليه السلام به سخنى دراز، وى را پاسخ گفت و او را بسيار ستود و پيروى كامل خويش را از او ياد كرد. آنگاه، امام عليه السلام فرمود:آن كه شكوه خدا در جان و دلش بزرگست، شايسته است كه در راستاى اين بزرگى، هر آنچه را كه غير اوست، كوچك پندارد. و سزاوارترين كسى كه چنين است، آن كسيست، كه نعمت خدا، بر او بزرگ است. و بخشش خدا، بر او نيكوست. و همانا كه نعمت خدا، بر كسى بزرگ نشد، مگر آن كس كه حق خدا بر او فزونى يافت. و همانا، از بيخردانه ترين حالتهاى فرمانروايان، آنست، كه مردم نيكوكار، بر آنان، گمان فخر دوستى برند، و كردارشان به خودخواهى، نسبت داده شود. و ناخوش دارم كه به گمان شما راه يابد، كه من، مبالغه ى در مدح، و شنيدن ستايش را خوش دارم. و خدا را سپاس! كه چنين نيستم. و اگر نيز دوست داشتم كه به ستايش ياد شوم، به سبب فروتنى در برابر ذات پروردگار، كه به عظمت و بزرگى، سزاوارترست، آن را رها مى كردم. و بسا هست كه مردم، ستايش را پس از كوشش در انجام نيكوى كار، حلال شمرند. پس، براى بيرون آوردن من، از حقوقى كه خدا از شما بر عهده ام نهاده است و شيوه ى پرهيزگارانه اى كه در انجام آنها داشته ام و نيز به سبب حقوقى كه هنوز، كاملا از اداى آنها بر نيامده ام و كارهاى واجبى كه به انجام آنها ناگزيرم، به سخنان نيكو، مرا نستاييد! پس، با من، چنان سخن مگوييد! كه با جباران گوييد. و چنان كه خود را از خشمناكان دور داريد، از من، دور مداريد، و به ظاهرآرايى با من مياميزيد! و گمان مبريد! كه چون حق گوييد، بر من گران آيد. و يا خواهان بزرگ شمردن خويشم. كه بى گمان، آن كه گفتار حق خواهانه و يا دادگرانه اى بر او گران آيد،
كردار به آن دو، بر او گرانتر آيد. پس، از گفتار حق جويانه، و مشورت به عدل، باز نايستيد! و همانا من بالاتر از آن نيستم، كه لغزشى نكنم، و از اين كه در كردار خويش خطا نورزم، بر كنار نيستم. مگر آن كه خدا، به نيرويى برتر، مرا كفايت كند. كه بى گمان، من، و شما، بندگانيم از آن خدا، كه پروردگارى جز او نداريم. خدايى را كه چيزهايى را از ما، در اختيار دارد، كه خود نداريم و ما را از آن حال كه بوديم، بيرون برد و به صلاح آورد، و گمراهيها را به راه راست دگرگون كرد. و پس از نابينايى، بيناييمان داد.
خطبه 208-گله از قريش
دادخواهى و شكايت از قريشخدايا! از تو يارى مى خواهم، تا از قريش، و ياورانشان، انتقام گيرم. پس، آنان، پيوند خويشى خود را از من، باز بريدند، و ظرفم را واژگون كردند مجازا، يعني: حق مرا تباه كردند. و در ستيز با حق من، گرد آمدند، حقى، كه من، نسبت به آن، از ديگرى سزاوارتر بودم. و گفتند: آگاه باشيد! شايسته ى حق است، كه آن را بگيرى و شايسته ى حق است، كه تو، از آن، بازداشته شوى. بس، غمگنانه شكيبا باش! يا در دريغ و درد، بمير! و نگريستم و ياورى نداشتم، و نه كسى كه از من به دفاع برخيزد، يا همبازويم شود. مگر خانواده ام. كه دريغ داشتم، تا مرگ آنان را در ربايد. پس، شكيبا ماندم و خارى در چشم داشتم. و گلو فشردم و راه گلويم بسته بود. و به صبر، خشم فرو خوردم، كه از حنظل تلختر بود، و بر دل، دردناكتر از لبه ى شمشير.شريف رضى-خداوند از او خشنود باد!-گفت: اين سخن، در ضمن خطبه اى كه پيش از اين بيان شد، گذشت. و به سبب اختلاف در دو روايت، بار ديگر، از آن، ياد كردم.درباره ى كسانى كه براى جنگ كردن با آن حضرت، به بصره رفتند
بر كارگزاران من، و خزانه داران بيت المال مسلمانان، كه در دست منست، و بر مردم شهرى كه
همه در فرمان، و بيعت من بودند، وارد شدند، و در ميانشان اختلاف كلمه افكندند، و در اجتماع آنان فساد كردند، و بر پيروان من، هجوم بردند و گروهى از آنان را به مكر و خيانت كشتند، و گروهى ديگر، شمشيرهاشان را به دندان گزيدند كنايه از اين كه: صبر كردند، و تسليم نشدند. و با دشمن، نبرد كردند، تا خدا را ملاقات كردند.