خطبه 218-دعائي از آن حضرت - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 218-دعائي از آن حضرت

در اين دعا، به خدا پناه مى برد، تا او را به راه راست، رهبرى كند
خدايا! بى گمان، كه تو، براى دوستانت، انس گيرنده ترينى. و حاضرترينى، براى كفايت كردن آنان كه كار خويش را به تو واگذارند. نهانيهايشان را مى بينى و از نهفته هاى خاطرشان آگاهى. اندازه ى بينش آنان را مى دانى، و رازهاشان، بر تو پيداست. و دلهاشان، از تو فريادخواه. اگر غربت، آنان را به وحشت اندازد، ياد تو، با آنان انس گيرد، و اگر مصيبتها بر آنان فروريزد، پناه جستن به تو را وسيله سازند. با آگاهى به اين، كه مهار همه ى كارها، به دست تست. و قضا و قدر تو، منشاء آنهاست.

خدايا! اگر در بيان خواست خويش ناتوانم، يا در خواستن خويش، سرگردانم، مرا به آنچه صلاح من در آنست، رهنما باش! و دلم را به پايگاه هاى نيكى و درستى بر! كه اين، از رهبريهاى تو، ناسزاوار، و از چاره سازيهايت به دور نيست.

خدايا! به بخشش خود با من رفتار كن! و نه به عدل خويش.

خطبه 219-درباره يكي از حاكمان

يكى از يارانش را اراده فرموده است
خدا، فلانى را به كردار نيكش پاداش دهاد! كه به راستى، كجى را راست كرد، و بيمارى را درمان. و سنت را به پا داشت، و فتنه را پشت سر نهاد، پاكدامن از دنيا رفت، اندك عيب بود، نيكى (فرمانروايى) را دريافت و از بديش درگذشت، فرمانبرى از خدا را به جاى آورد، و چنان كه بايد، از او ترسيد. كوچيد، و مردم را در راه هاى جدا از هم، رها كرد. راه هايى كه گمراه را هدايت نكند و راه يافته ى بدان، بر يقين نيست.

خطبه 220-در توصيف بيعت مردم

در توصيف بيعت مردم، به خلافت
شريف رضى گفت: نظير اين، به اختلاف لفظ، پيش از اين آورده شده.

شما، دستم را گشوديد، و من، آن را بستم. و شما، آن را كشيديد، و من، آن را بازداشتم. آنگاه، بر من گرد آمديد، چون گرد آمدن شتران تشنه، آنگاه، كه به آبشخورشان درآيند. تا اين كه بند از كفش گسيخت، و عبا افتاد، و ناتوان، زير پاى ماند، و شادى مردم، به بيعتشان، بدانجا رسيد، كه كودك، بدان شاد شد، و سالخورده، لرزان، و بيمار به سنگينى، و دختران جوان نار پستان، روى گشاده به سوى آن آمدند.

خطبه 221-درباره تقوا

به منظورهاى ديگر
پس، همانا كه ترس از خدا، كليد راستى و درستى، و توشه ى آخرت، و آزادى از هر بندگى و

رستگارى از هر تباهيست. جوينده ى (سعادت،) بدان، رستگار شود، و گريزنده ى (از گناه) نجات يابد و (آدمى) بدانچه خواهد، رسد.

كردار نيك ورزيد! كه كار نيك، به (عالم) بالا برده شود، و توبه سودمند افتد، و دعا شنيده شود، و (اينك) روزگار آرامش است. و قلمها (به نوشتن كارهاتان) جاريست. به كردار نيك بشتابيد! كه عمر، شما را از هستى، به نيستى برد. يا بيمارى، كه از كار باز دارد، يا مرگى كه در ربايد، و همانا، كه مرگ، خوشيهاتان را نابود سازد. و خواهشهاتان را تيره كند، و مقصدهاتان را دور سازد. زيارتگريست كه دوستش نداريد، و هماورديست كه شكست نخورد، و جنايتگريست، كه بازخواست نشود، دامهايش را به شما درآويخته، و رنجهايش، شما را در ميان گرفته و پيكانهاى پر طول و عرضش، شما را نشانه ساخته است. تواناييش بر شما بزرگ است، و دشمنيش پياپى به شما رسد. و كم است كه شمشيرش از شما به خطا رود و نزديكست كه تاريكى ابرهايش و سختى بيماريهايش، و تيرگى سنگين سختيهايش و مصيبتهاى دم مرگ و درد جان دادنش و تاريكى پرده هاى مرگ، و مزه ى ناخوشايندش، شما را فرا گيرد. و گويى به ناگهان، بر شما درآمده و رازگويان، خاموشتان ساخته، و شما را كه به شور گرد آمده بوديد، پراكنده داشته و يادگارهايتان را نابود كرده و شهرهاتان را بى نگهبان رها ساخته و وارثانتان را از پى برانگيخته است، تا ميراثتان را بخش كنند. وارثانى كه يا از خويشان مخصوصند و شما را بهره اى نرسانده اند، و يا نزديكانى اندوهگينند و نتوانسته اند، تا مرگ را از شما بازدارند، و گروهى ديگر كه به مصيبت شادمانند و بيتابى نكرده اند.

پس، بر شما باد، كوشش و آمادگى و توشه اندوزى، در سرايى كه بايد توشه اندوخت و زنهار! كه زندگى دنيا، شما را نفريبد! چنان كه پيشينيان شما را در روزگاران گذشته فريفت. آنان كه شيرش را دوشيدند بهره بردند. و فريبش را خوردند، شمارى از روزها را به نيستى كشاندند، و تازه هايش را كهنه كردند، و مسكنهاشان، گورشان شد، و مالهاشان ميراث ديگران. كسى را كه بر آنان درآيد، نشناسند، و كسى را كه بر آنان بگريد، به كس نگيرند، و كسى را كه آنان را بخواند، پاسخ نگويند. پس، از دنيا دورى كنيد! كه دنيا، بى وفاييست فريبكاره و مكار. بخششگريست، كه به زودى محروم دارد، ديگران را جامه پوشاند، و به زودى از تنشان بركند. آسايش آن، بى دوامست، و رنجش پايان نپذيرد. سختيش آرام نگيرد.

از همين خطبه است، در وصف زاهدان: آنان، دنيايى بودند و دنيادار نبودند. در دنيا چنان

بودند، كه گويى از دنيا نبودند. در دنيا، به آنچه به ديده ى بصيرت ديدند، عمل كردند. و بر هر آنچه كه از آن پرهيز داشتند، پيشدستى كردند. تنهاشان، در ميان آخرتيان، در گردش است.

با آنها سر و كار دارند. دنيائيان را مى بينند، كه مرگ خويش را مهم مى شمرند، و آنان، مرگ دلهاى زنده ى خويش را مهم مى شمارند.

خطبه 222-خطبه اى در ذوقار

آن را در »ذى قار«، آنگاه كه به سوى بصره مى رفت، ايراد فرمود، و »واقدى« آن را در كتاب »الجمل« آورده است.

(پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم) هر آنچه را كه از سوى خدا فرمان رفته بود، بيان كرد، و پيامهاى خداى خويش را به مردم رساند. پس، خدا، به وسيله ى او، شكافها را پيوند داد، و گشادگيها را باز پيوست، و پراكندگى خويشانى را كه دشمنيها در سينه داشتند، و كينه هاى برافروخته در دل، فراهم آورد.

خطبه 223-با عبدالله بن زمعه

به عبدالله بن زمعه كه از يارانش بود، و به روزگار خلافتش از او مال خواست، فرمود:

بى گمان، كه اين مال، نه از آن منست، و نه از آن تو. بلكه غنيمت مسلمانانست. و شمشيرهاى آنان، گرد آورده است. پس، اگر تو، در جنگ با آنها بوده اى، از آن تو نيز هست، همچون بهره ى آنان. وگرنه، آنچه دستهاى آنان چيده است، از آن دهانهاى ديگران نيست.

خطبه 224-در باب زيانهاي زبان

پس از آن كه يكى از يارانش، سخن گفتن آغاز كرد، و به گفتن درماند، اين خطبه ايراد فرمود، و آن، در برترى خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و وصف فساد روزگارست.

آگاه باشيد! و زبان، پاره اى از تن آدميست، و چون انسان را قدرت سخنورى نباشد، زبان، او را سخنور نسازد. و اگر او را توان سخنورى باشد، زبان، بازايستادن نتواند. و بى گمان، كه ما، اميران (ملك) سخنيم.

يعني: خاندان پيامبر. كه ريشه هايش در (جان) ماست و شاخه هايش به ما درآويخته است.

و بدانيد!-خدا شما را بيامرزاد!-كه همانا، در روزگار شما، حق گويان اندكند و زبان راستگو كند است. و آن كه حق را همراهى كند، خوارست. مردم روزگار، به سركشى همراهند و به نيرنگ، با هم يار. جوانشان بد خوست و پيرشان گنه كار. داناشان دو روست و عبادتگرشان پر عيب، كوچكشان بزرگ را بزرگ نشمارد و توانگرشان از بينوا دست نگيرد.

خطبه 225-چرا مردم مختلفند؟

»ذعلب يمانى« از »احمد بن قتيبه« از »عبدالله بن يزيد«، از »مالك بن دحيه« روايت كرده است، كه او گفت: ما، نزد امام على عليه السلام بوديم كه سخن از اختلاف مردم شد، و آن حضرت فرمود:

همانا، تفاوتى كه ميان مردم است، در مبداء سرشت آنانست. و اين، از آن رو است، كه آنان، قطعه اى از شوره زار، يا زمين شيرين، يا شنزار و يا از خاك نرم بودند. و آنان، به حسب نزديكى زمينشان، به يكديگر نزديكند و به اندازه ى دوريش، از هم دورند.

رجوع شود به واژه نامه، ذيل: كه علاج اهل هر شهري.... نيكو روى، كم خرد، بلند قد، كم همت، نيك كردار، زشت روى، كوتاه اندام، دورانديش، خوش سريرتى ناخوش سيرت، پريشان دل و پراكنده عقل، خوش زبان، تيز دل.

/ 97