خطبه 235-سخنى با عبدالله بن عباس - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و بزرگوارى به رشته ى هستيشان پيوست، و آن، دورى گزيدن از پراكندگى بود، و همراه شدن با مهربانى و يكديگر را بدان ترغيب كردن، و سفارش به آن. و از آنها كه ستون فقرات گذشتگان را شكست، و توانشان را ناچيز كرد، بپرهيزيد! و آن، كينه ورزى دلها، و سينه ها را به كينه ها انباشته داشتن، و به يكديگر پشت كردن، و از يارى ديگران دست كشيدن است و در احوال مومنان پيش از خويش بينديشيد! كه در حالت آزمون و آزمايش، چگونه بودند؟ آيا آنان گرانبارترين رنجها را بر خويش هموار نداشتند؟ و در آزمون، كوشاترين بندگان نبودند؟ و بيش از همه ى دنيائيان، به تنگنا نيفتادند؟ فرعونان، به بردگيشان گرفتند، و سختى عذاب را بر آنان نهادند. و تلخيها را جرعه جرعه به كامشان نشاندند، و پيوسته، روزگارشان، در هلاكت و چيرگى چيرگان گذشت، و تدبيرى براى بازداشتن آن، نمى يافتند و راهى براى دفاع از خويش نداشتند. تا آنگاه كه خداى تعالى كوشش آنان را در شكيبايى بر آزارهايى كه در محبت او مى ديدند، و ناخوشها را در بيم از او بر خود هموار مى كردند، در نظر آورد، و براى رهايى آنان از سختيها، راهى گشود. و به جاى خوارى، آنان را عزت بخشيد، و به جاى بيم، آسودگيشان داد، و آنان، فرمانروايان و اميران و پيشوايان شدند، و خدا، آنان را بزرگوارى داد. بيش از آنچه كه آرزو داشتند.

پس، در چگونگى كار بينديشيد! آنگاه، كه گروه ها به هم پيوسته بودند، انديشه ها به هم پيوند خورده، و دلها هماهنگ بودند. دستها به يكديگر يارى مى دادند، و شمشيرها به يارى هم مى شتافتند. چشمها، بينشى تيز داشتند، و نيتها يگانه بود. آيا، آنان بر كرانه هاى زمين، سرورى نداشتند؟ و پادشاهان جهانيان نبودند؟ بنگريد! كه در پايان راه، به كجا رسيدند؟! آنگاه كه پراكندگى در آنان افتاد و مهربانيشان، به پريشانى انجاميد. خواستها و دلهاشان به ناسازگارى رسيدند و دسته دسته شدند و هر يك، راهى ديگر گرفتند و از هم، پراكندند و به نبرد در ايستادند. (آنگاه) خدا، جامه ى كرامتشان بركند و نعمت بسيارشان را بازگرفت و سرگذشتهاشان، در ميان شما باز ماند و اندرزى شد، براى آنان كه اندرز پذيرند.

پس، شما از حال فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق و فرزندان اسرائيل-سلام بر آنان-پند گيريد!

كه چه بسيار است تناسب حالات! و چه نزديك به همند همانندى سرگذشتها! در آشفتگى و پراكندگيشان درنگ كنيد! در آن شبها كه خسروان و قيصران، بر آنان، فرمان مى راندند. آنان را از سرزمينهاى پر نعمت و آباد روستاهاى گوشه و كنار و »درياى عراق« و جاهاى سرسبز دنيا، به رويشگاه هاى »درمنه«، كه جاى وزيدن باد بود و زندگى در آن دشوار، راندند و با زخمهاى پشت شتران، و پشم شتر، در فقر و نادارى، رهاشان كردند.

كنايه از اين كه شتر چران بودند. در جا و سراى، خوارترين مردم، و در خشكترين زيستگاه، مى زيستند. بانگ دعوتى از ميانشان برنمى خاست، تا به آن، پناه برند، و به آن درآويزند. و نه در سايه ى الفتى مى زيستند، تا عزتى را پشتوانه ى خويش سازند. حالهاشان دلهره انگيز بود و دستهاشان دور از يگانگى، و جمعشان پراكنده. در رنجى افزون و نادانى سخت، از دختران زنده به گور، و بتهاى پرستش شده و پيوندهاى خويشى بريده، و يكديگر را غارت كنان.

پس، بنگريد! به نعمتهايى كه خدا بر آنان ارزانى داشت، آنگاه، كه پيامبرى را به سويشان فرستاد. آنگاه، خدا، فرمانبرى آنان را به كيش خويش پيوند داد، و به دعوت خويش، همبستگى آنان را فراهم داشت. چه سان، نعمت، بال بزرگوارى خويش را بر آنان گسترد؟! و جويباران خويش را بر آنان، روان داشت! پس، نعمت دين، آنان را در ميان گرفت، و در زندگى سرسبزانه، خرسند شدند. در سايه ى پادشاهى نيرومند، كارهاشان بسامان شد، و در كنار عزتى كه بر هر چيزى برترى داشت، فرودشان آورد. كارها، بر بلنداى پادشاهى پايدار برايشان آسان شد. و آنان، پادشاهان جهان شدند و فرمانروايان آفاق زمين. كارها را از دست آنان كه بر ايشان فرمان مى راندند، گرفتند. و حكمها را بر كسانى روان كردند، كه احكام را برايشان جارى مى كردند. نيزه شان، به آزمايش نياز نداشت، و سنگى به سويشان پرتاب نمى شد.

كنايه از اين كه: نيرومند بودند.

آگاه باشيد! به حقيقت، كه دستهاتان از رشته ى فرمانبرى خدا، جدا شده است. و با احكام جاهليت، ديوار خدا را كه در پيرامون شما بود، شكافتيد. و بيگمان، كه خداى سبحان، به اين ريسمان الفتى كه در ميان آنان بست، بر اين امت، منت نهاد. الفتى، كه شما را از حالى، به حالى برد، و در كنار آن، جاى گيريد.

با نعمتى كه هيچيك از آفريدگان، ارزش آن را ندانند، و از هر بهايى برترست، و از هر كار بزرگى، بزرگتر.

و بدانيد! كه شما، پس از هجرت »اعراب« شديد، و پس از »دوستى«، گروه گروه. (اينك!) جز به نام، به اسلام پيوندى نداريد. و از ايمان، جز نشان آن، در شما نيست.

گوييد: به آتش رويم و ننگ نپذيريم. گويى چنانست، كه خواهيد، با دريدن پرده ى حرمت اسلام، آن را واژگون كنيد. و پيمانش را بشكنيد. پيمانى كه خدا، آن را در زمين خويش، مورد احترام شما كرده است، و وسيله ى آرامش آفريدگان ساخته. و بى گمان، اگر به چيز ديگرى جز اسلام، پناه بريد، كافران به جنگتان برخيزند. آنگاه، نه جبرئيل و نه ميكائيل، و نه مهاجران و انصار، به ياريتان برنخيزند، مگر شما را به شمشير كوبيدن. تا آنگاه، كه خدا، در ميانتان داورى كند. همانا، كه نمونه هايى از خشم خدا، و فروكوفش هاى او، و روزها و رويدادهايش، در ياد شماست. پس، از جهت بازخواست، عذاب خدا را كند آهنگ مپنداريد! و سختگيرى او را آسان مداريد! و از خشمش نوميد نشويد! و به راستى! كه خداى سبحان، گذشتگان را پيش روى شما به نفرين ياد نكرده است، مگر به ترك »امر به معروف و نهى از منكر«. پس، خدا، ابلهان را نفرين كرد، كه گناه ورزيدند، و خردمندان را به ترك »نهى از منكر«.

بدانيد! و به حقيقت، كه شما رشته ى اسلام را گسستيد. و حدود آن را تعطيل كرديد، و احكامش را به مرگ سپرديد. بدانيد! كه خدا، مرا به پيكار با سركشان و پيمان شكنان و ستيز با تباهكارى در زمين، فرمان داده است! اما، با پيمان شكنان، پيكار كردم و با حق ستيزان جهاد. و »از دين شدگان« را به خوارى نشاندم و اما »شيطان ردهه« را به جاى من، فريادى كفايت كرد. چنان كه قلبش به اضطراب افتاد، و سينه اش به جنبش آمد، و بقاياى سركشان، بازمانده اند. و اگر خدا، مرا اجازه ى بازگشت بر آنان دهد، به يقين كه هلاكشان كنم، مگر آنان كه به گوشه و كنار شهرها، به سختى پراكنده اند.

من، در كودكى، بزرگان عرب را فرو نهادم، و سران دو قبيله ى »ربيعه« و »مضر« را شكست دادم.

و جايگاه مرا در نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به خويشاوندى و پايگاه ويژه ام مى دانيد. مرا در كنار خويش پرورد، و من، آنگاه كودكى بودم، كه مرا به سينه اش مى چسباند، و در بسترش به آغوش مى گرفت. و تنش را به من مى ماليد، و بوى خوش خويش را به دماغم مى نشاند. و غذا را مى جويد و به دهانم مى نهاد. و دروغى در سخنم نيافت و لغزشى در كردارم نديد. و از آن روزگار باز، كه كودكى بود از شير باز گرفته، خداى تعالى فرشته اى بزرگ از فرشتگان را همنشين او كرده بود. تا به روز و شب، وى را به اخلاق پسنديده، و نيكيها، در جهان، رهنمايى كند و من، همچنان كه شتر بچه اى از پى مادرش مى رود، از او پيروى كردم. و او، به هر روز، نشانه اى از خوى خويش را به راه من مى داشت، و مرا به پيروى از آن، فرمان مى داد، و او، همه ساله در كوه »حراء« مجاور مى شد، و من او را مى ديدم كه جز من، كسى او را نمى ديد. در آن روزگار، خانواده اى (يا خانه اى) اسلام نياورده بود. جز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خديجه. و من سومين آن دو بودم. من، نور وحى و پيامبرى را ديدم و رايحه ى پيامبرى را بوييدم. و به حقيقت، آواى پر اندوه شيطان را به هنگام فرود آمدن وحى، بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم، و گفتم: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين فرياد، چيست؟ و پيامبر فرمود: »اين، شيطانست، كه از بندگى خويش، نوميد شده است. (اى على!) همانا كه تو، آنچه را كه من مى شنوم، مى شنوى، و آنچه را مى بينم، مى بينى. با اين تفاوت، كه تو، پيامبر نيستى. اما، تو وزير منى و بى گمان، تو، در راه خير، جاى دارى.« و آنگاه، كه گروهى از قريش به نزد او آمدند، من، با وى بودم. و او را گفتند: اى محمد! تو، به دعوى يى بزرگ برخاسته اى، كه پدرانت و كسى از دودمانت، بدان برنخاست. و ما، از تو كارى را مى خواهيم، اگر پذيرفتى، و آن را به ما نشان دادى، دانيم كه تو، پيامبر و فرستاده ى خدايى. و اگر نكردى، دانيم كه جادوگرى دروغگويى. پس، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: خواست شما چيست؟ گفتند: از براى ما، بخواه! تا اين درخت، از ريشه، بركنده شود، و روبه روى تو، بايستد. پس، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: همانا، خدا بر هر چيزى تواناست، و اگر خدا، از براى شما، چنين كند، ايمان آريد؟ و به حق، گواهى دهيد؟

گفتند: آرى! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: من، اينك! چنان كه خواهيد، به شما نشان دهم. و دانم كه شما، به خير و خوبى نگرويد. و در ميان شما، كسى هست، كه به چاه افكنده شود، و كسى هست، كه سپاه ها گرد آورد، آنگاه، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: »اى درخت! اگر به خدا و رستاخيز ايمان دارى، و دانى كه من، پيامبر خدايم، از ريشه بر آى! تا به اجازه ى پروردگار، رو به روى من ايستى«. و به خدايى كه او را به حق برانگيخت، كه درخت، از ريشه برآمد، و با صدايى چو رعد، و بانگى چون صداى بال مرغان، رو به روى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد. و شاخه ى بلند خويش را بر او صلى الله عليه و آله و سلم افكند و برخى از شاخه هايش را بر دوش من نهاد. و من، در سوى راست او بودم.

پس، چون آن گروه، آن را ديدند، به سرافرازى و گردنكشى گفتند: بفرماى! تا نيمى از آن، به سوى تو آيد، و نيم ديگر، باز ماند. پس، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدان، امر كرد. و نيمى از آن، شگفت آور و به فريادى بلند، به سوى او آمد. و نزديك شد، تا به پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم بپيچد. پس، آنان به ستيزندگى و ناسپاسى گفتند: پس بفرماى! تا اين نيمه، چنان كه در آغاز بود، به نيمه ى ديگر پيوندد. و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمان داد، و بازگشت. و من، گفتم: خدايى نيست، مگر خداى يكتا. اى پيامبر خدا! من، نخستين كسى هستم، كه به تو مى گروم و نخستين كسى هستم كه اقرار مى كنم، به اين كه درخت، به فرمان خداى تعالى، در گواه شدن به پيامبرى تو، و بزرگداشت فرمانت، كرد، آنچه كرد. پس، آن گروه، همه گفتند: ساحرى بسيار دروغگوست. شگفت جادويى! كه در آن، چيره است. آيا، جز اين، كس ديگرى ترا در كارت گواهى دهد؟ (يعنى: من) و من، از آن كسانم، كه سرزنش سرزنش كننده اى، آنان را از خداى، باز ندارد. چهره شان، چهره ى راستگويانست و سخنشان، سخن نيكان. آبادگران شبند، و راهنمايان روز. به ريسمان قرآن، در آويخته و زنده داران آيينهاى خدا و شيوه هاى پيامبر ويند. نه خودپسندى ورزند و نه بلندى جويند و نه خيانت آرند و نه تباهكارى كنند. دلهاشان در بهشت است و تنهاشان در كار.

خطبه 235-سخنى با عبدالله بن عباس

اين سخن را به ابن عباس فرموده است، كه از سوى عثمان، با نامه اى، به نزد امام آمده بود، به هنگامى كه عثمان در محاصره بود، و در آن نامه، از امام خواسته بود، تا از محاصره رها شود، و به ينبع كه ملكش بود، برود، تا از او، به نام خلافت، كمتر ياد كنند. و پيش از آن نيز از امام، چنين خواسته بود، پس، امام عليه السلام فرمود:

اى پسر عباس! عثمان، جز اين نمى خواهد، كه مرا شترى آبكش سازد، كه دلوى بزرگ را از چاه برمى آورد، و پيوسته، در آمد و شد است. به نزد من فرستاد، تا (از مدينه) بروم، سپس، فرستاد، تا باز آيم. و اينك! او مى فرستد، تا بروم. و به خدا سوگند، از او دفاع كردم، چنان كه ترسم، تا مرا گناهكار شمرند.

خطبه 236-در حوادث بعد از هجرت

در اين خطبه، رويدادهايى را كه پس از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر وى رفت، تا آنگاه كه خودش به او رسيد بيان مى كند.

پس، پيمودن راه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دنبال كردم، و هر گام را به ياد او برداشتم، تا به »عرج« جايي، ميان مكه و مدينه. رسيدم.

شريف رضى-خدا از او خشنود باد!-در سخنى طولانى گويد:

سخن امام عليه السلام »فاطا ذكره« از سخنانيست، كه در نهايت ايجاز و روشنى، بيان شده است. منظور امام عليه السلام آنست كه من، از آغاز بيرون آمدنم، (از مكه) تا رسيدنم به اينجا (مساوى عرج) خبر مربوط به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دريافت مى كردم. و اين معنى را در كنايه اى شگفت انگيز، بيان داشته است.

/ 97