نامه 014-به سپاهيانش
به سپاهيانش، پيش از رويارويى با دشمن، در صفينتا جنگ را بر شما آغاز نكنند، به پيكارشان برنخيزيد! خدا را سپاس! كه شما، دليل بر حق بودن راه خويشيد. و دست باز داشتنتان از آنان، پيش از آن كه نبرد آغاز كنند، دليل ديگريست، از شما، بر آنان. پس، هر گاه آنان، به فرمان خدا، راه گريز گيرند، روى گردانده را مكشيد! و به جا مانده ى درمانده از رهايى خويش را درمانده نسازيد! و زخم رسيده را به مرگ مسپاريد! و به آزار، زنان را بر ميانگيزيد! گرچه به آبروى شما، دشنام دهند. و فرماندهانتان را به ناسزا گيرند، كه آنان، به نيرو و جان و خرد، ضعيف اند، و ما را نيز به خوددارى از آنان، فرمان داده بودند، و آنان، از زنان مشرك بودند. و اگر مردى، به روزگار جاهليت، زنى را به قلوه سنگ، يا عصا، مى زد، او و بازماندگانش را به ننگ ياد مى كردند.
نامه 015-راز و نياز با خدا
چون دشمن را آماده ى پيكار مى ديد، مى فرمود.خدايا! دلها به تو پيوسته، و گردنها به سوى تو كشيده است، و چشمها به تو دوخته شده وگامها به سوى تو برداشته شده. و تنها (به فرمانبرى از تو) لاغر گشته. خدايا! دشمنى پنهان، آشكار شد، و ديگهاى كينه جوشيد، خدايا شكايت به نزد تو مى آورم، از نبود پيامبرمان، و بسيارى دشمنانمان، و پراكندگى خواستهايمان. خدايا! ميان ما و قوم ما، به حق حكم كن! و تو، بهترين حكم كنندگانى.
نامه 016-به يارانش وقت جنگ
امام عليه السلام به هنگام جنگ، به ياران خويش مى فرمود:گريزى را كه حمله اى از پى آن باشد، و بازگشتى را كه پيش از هجومى باشد، بر خويش، دشوار مشمريد! حق شمشيرها را بدهيد! و جاى فرو افتادن دشمن بر پهلو را آماده كنيد! و خويش را برانگيزيد! تا نيزه را بس كارى زنيد و شمشير را به سخت ترين زدن. آواى خويش را خاموش داريد! كه آن، سستى را از شما، دور مى دارد. به آن خدايى كه دانه ى گياه را شكافت، و بنده را آفريد، آنان، معاويه و يارانش. خود، اسلام نياوردند، بل، به اسلام واداشته شدند. و كفر خويش را پنهان داشتند. و چون ياورانى بر كفر خويش يافتند، آن را آشكار كردند.نامه 017-در پاسخ نامه معاويه
به معاويه، در پاسخ نامه اى از آن اوو اما، اين كه خواستى، تا شام را به تو واگذارم، من، آنچه را كه ديروز از تو بازداشتم، امروز، به تو نخواهم داد. اما، اين كه گفته اى كه: جنگ، عرب را خورد، مگر گروهى نيمه جان، كه باز مانده اند. بدان! كه كسى را كه حق خورد، فرجام كارش، بهشت است، و آن كه را باطل خورد، به دوزخ رود. و اما، سخن تو، در برابرى ما در جنگ، و مردان جنگى، تو، در شك خويش، استوارتر از من، در يقينم، نيستى، و شاميان بر دنيا چنان آزمند نيستند، كه عراقيان، بر آخرت، اما، اين سخنت، كه: من فرزند عبد مناف ام. ما نيز چنينيم.اما، »اميه« همانند »هاشم« نيست. و »حرب« نيز چون »عبدالمطلب« نيست. و »ابوسفيان« نيز همانند »ابوطالب« نيست. و »مهاجر« ان، همچون »آزاد شدگان« آزاد شده: اسيري ست، كه به احسان، يا فديه، آزاد شود، و معاويه و پدرش-ابوسفيان-از آزاد شدگان روز فتح مكه بودند. نيستند. و »نسب داران« و »خود چسباندگان به نسب داران« نيز يكى نيستند. و رهرو حق نيز همچون پيرو باطل نيست. مومن نيز همانند تباهكار نيست و چه بد فرزنديست! آن كه به دنبال پدرى رود، كه در آتش دوزخ، درافتاده است.و گذشته از اين، فضيلت پيامبرى، از آن ماست، كه عزيزان را بدان، خوار داشتيم، و خواران را بر كشيديم. و آنگاه، كه عربان، گروه گروه، به دين خدا درآمدند، و اين امت، خواه، يا ناخواه، به اسلام گراييدند، شما نيز از آن كسان بوديد، كه به رغبت، يا بيم، به دين درآمديد. كه پيش افتادگان، به سبب پيش بودنشان، رستگار شوند، و »مهاجر« ان نخستين، به سبب بزرگواريشان، پيشى گرفته بودند، پس، شيطان را از خويش بهره مند مدار! و او را به خود، راه مده! والسلام.
نامه 018-به عبدالله بن عباس
به عبدالله پسر عباس، كه كارگزار او در بصره بود، نوشته است.و بدان! كه بصره، جاى فرود شيطانست. و كاشت جاى نهال فتنه. پس، بصريان را به نيكويى، شاد دار! و گره هاى بيم را از دلهاشان بگشاى! از بدخويى و درشتى تو، نسبت به »بنى تميم«، مرا آگاه كرده اند. و به راستى، كه هر ستاره اى كه از بنى تميم، فرو رفت، ستاره ى ديگر برآمد. و در كينه كشى، كسى بر آنان پيشى نگرفته است، چه به روزگار جاهليت، و چه به روزگار مسلمانى. و همانا، كه ميان ما، و آنان، پيوند خويشى، و نزديكى ويژه ايست. ما، به پيوند خويشى با آنان، پاداش دادگان، خواهيم بود، و در بريدن پيوند، گناهكاران!. پس، اى ابوالعباس! كه-خدايت رحمت كناد!-در آنچه كه از نيك و بد، بر زبان و دستت مى گذرد، مدارا كن! كه من و تو، در آن، شريكيم. و چنان باش! كه گمان من، به تو نيك باشد، و راى من، درباره ات، سست نگردد. والسلام.نامه 019-به يكى از فرماندهان
به يكى از كارگزارانشاما بعد از سپاس خدا و ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، همانا كه روستانشينان شهر تو، به سبب درشتى و سنگدلى، و كوچك شمارى، و ستمكارى، از تو، شكايت دارند. و نگريستم، و آنان را شايسته نديدم، كه به سبب شركشان، به تو نزديك شوند، و به سبب پيمانى كه دارند، دور گردند و جفا بينند. پس، در برابر آنان، مدارايى آميخته به درشتى، پيش گير! و به روشى ميانه ى سنگدلى و مهربانى، رفتار كن! و با آنان درآميز، به شيوه اى نزديك و بسيار نزديك و دور و بسيار دور.
نامه 020-به زياد بن ابيه
به زياد بن ابيه نوشته است، كه جانشين عبدالله بن عباس-كارگزار بصره-بود. و عبدالله، در آن روزگار، بر اهواز و فارس و كرمان، فرمانروايى داشت.به خدا سوگند! سوگندى راست، اگر به من آگاهى رسد، كه در مالهاى خراج و غنيمت مسلمانان، چيزى اندك، يا بسيار خيانت ورزيده اى، چنان بر تو سخت گيرم، كه كم بهره از مال مانى و تهيدست از هزينه ى زن و فرزند، و درمانده و خوار و ناخرسند. والسلام.نامه 021-باز هم به زياد بن ابيه
به زياد بن ابيهاسراف رها كن! و ميانه رو باش! و به امروز، فردا را به ياد آر! و از مال، به ضرورت بسنده كن!و بازمانده را براى روز نيازت، از پيش فرست! آيا اميد دارى كه خدا، پاداش فروتنان را به تو دهد، و خويش، در نزد او، از خودپسندان به شمار مى آيى؟ و تو، در ناز و نعمت مى غلتى و آن را از ناتوانان و بيوگان باز مى دارى و طمع دارى، تا ثواب صدقه دهندگان را بر تو واجب دارند؟ و آدمى، بدانچه از پيش فرستاده است، پاداش داده مى شود، و بر آنچه پيشتر تقديم داشته، درآيد. والسلام.