ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از دنيا كوچ كننده. به فرزندى، آرزومند چيزى كه آن را در نمى يابد. رهرو، به راه نيستى پذيران. آماج تيرهاى بيمارى. و گروگان روزگار. آن كه تير رنجها بر او فرود آمده، بنده ى دنيا، سوداگر فريب. وامدار مرگها، و بندى نيستى، و هم پيمان اندوه ها. يار غمها، آسيبها را نشانه، و به خاك افتاده ى شهوتها و جانشين مردگان.

اما بعد، آنچه از روى گرداندن دنيا از من، بر من آشكار شد، چيرگى روزگارست و روى آوردن آخرت، كه مرا از ياد ديگران باز مى دارد و به كوشش در كار آخرت مى آرد. جز اين كه نه فارغ از اندوه مردمم، اما، غم خويش، بيش دارم. پس، انديشه ام، مرا از خواهش نفس، بازداشت، و حقيقت كارم را بر من پديدار كرد، و مرا به كوششى واداشت، كه بازيچه اى را در آن، راه نيست. و به راستيى مى رساند، كه به دروغ، درآميخته نيست. و ترا بخشى از هستى خويش يافتم. بلكه همه ى وجود خود. چنان كه چون ترا كارى افتد، گويى مرا افتاده است. و اگر ترا مرگ در رسد، گويى مرا رسيده است. و هر آنچه از كارت كه ترا رنجور دارد، چنانست كه مرا رنجه داشته. پس، اين نامه را بر تو نوشتم، بدين اميد، كه آن را پشتوانه سازى. چه بر تو، پايدار مانم، و چه به راه نيستى روم.

پس، اى پسركم! ترا به پرهيزگارى و ترس از خشم خدا، و به كارگيرى دستورهايش، سفارش مى كنم. تا دل خويش، به ياد او، آباد كنى و به ريسمانش درآويزى و كدام وسيله، استوارتر از وسيله ى ميان تو و خداست؟ اگر آن را به دست آرى.

دلت را به اندرز زنده دار! و به دورى جستن از دنيا، بميران! و به يقين، آن را نيرومند دار! و به دانش، روشن كن! و به ياد مرگ، خوار ساز! و به نيستى، به اقرار آر! و به رنجهاى دنيا، بينا كن! و از قهر و چيرگى دنيا، به دور دار! و از دگرگونى ناسازوار شب و روزانش بترسان! و خبرهاى گذشتگان را بر او عرضه دار! و از آنچه بر پيشينيان رفته است، بر او، ياد كن! و او را در شهرها و يادگارهايشان بگردان! و بنگر! بدانچه كردند، و از آنچه انتقال يافتند. و در كجا بار نهادند و فرود آمدند. مى يابى شان، كه از دوستان خويش باز ماندند، و در ديارى غريب، بار نهادند. و گويى تو نيز به زودى، چون يكى از آنان خواهى بود. پس، خوابگاه خويش نيكو ساز! و آخرت خود، به دنيا مفروش! و آنچه ندانى، مگوى! و كارى كه ترا به كار نيايد، فرو گذار! و چون بر گمراهى در راهى ترسيدى، از آن، بازمان! كه باز ماندن از حيرت گمراهى، نيكوتر، تا درآمدن در كارهايى پربيم و هراس.

ديگران را به كار نيك سفارش كن! و خود نيز از نيك كرداران باش! و زشتكارى را به دست و زبان، بد شمار! و ميان خويش و زشتكاران، جدايى دار! و در راه خدا، چنان كه سزاوارست، بكوش! و از نكوهش سرزنشگران، در راه خدا، باك مدار! و در راه خدا، به هر جا كه باشد، خويش را در دشواريها فرو بر! و در دانش دين، بينديش! و جان خود را بر كارهاى ناخوش، شكيبا دار! كه شكيبايى، چه پسنديده خوييست! و جان خود را در همه ى كارها، در پناه خداى خويش دار! كه آن را در پناهگاهى استوار و بازدارنده اى پايدار درآورده اى. و خواسته ى خود را بى ريا از خداى خويش خواه! كه بهره و بى بهرگى، از خداست. و از خدا، بسيار خوبى خواه! و سفارش مرا درياب! و از آن، رو متاب! كه بهترين گفتار، آنست كه سود رساند، و بدان، كه دانشى كه بهره اى نرساند، از نيكى بى بهره است. و آموختن دانشى ناسزاوار، ناسودمندست.

اى پسركم! من، آنگاه، خود را چنين يافتم، كه به كمال سنى رسيده و به فزونى سستى ديده ام. به سفارش خويش، بر تو، مبادرت كردم، و پيش از آن كه مرگم در رسد، بخشهايى از آن خصلتها كه انديشيده ام، بر تو، فروخواندم، تا چنان كه تنم ناتوان شده است، اگر ناتوانى به خردم راه يابد، يا فريبندگيها و فتنه هاى دنيا، بر تو چيره شود، پس، همانند شترى سركش و رمنده باشى. و همانا، دل جوان، همانند زمينى ناكاشته است، هر تخم كه در آن ريزى، پذيرد، و پيش از آن كه دلت سخت شود، و خردت به چيزى سرگرم گردد، به ادب آموزيت شتاب كردم، تا رايت استوار شود. چيزى كه كار آزمودگان، ترا از آن، بى نياز داشته اند. تا آن چيز، ترا بسنده باشد. و از آزمون، بى نياز گردى، و آن چيز به تو مى رسد، كه ما، بدان رسيده ايم. و چه بسا، چيزهايى بر تو روشن گردد، كه بر ما پوشيده مانده است.

اى پسركم! شايد كه من، همانند پيشينيانم، دراز نزيسته باشم. اما، در كردارهاى آنان نگريستم و در اخبار آنان انديشه كردم. و يادگارهاشان را پيمودم. تا چون يكى از آنان، به شمار آمدم. بلكه گويى، به پايان كارهاى آنان رسيده ام. و با نخستين، تا واپسينشان زيسته ام. و زلال از تيره ى آن باز شناخته، و سود و زيانش سنجيده ام. و از هر كار، ناب آن را برايت برگزيده ام. و نيكويش را

برايت خواسته و ناشناخته اش را از تو، بازداشته ام. و چون، توجه من، به تو، توجه پدرى مهربانست. و قصدم از ادبت آن بوده است، كه اينك كه تو رو به زندگى دارى و زندگى رو به تو، با نيتى درست، و جانى پاك، اگر به آموزش كتاب خدا و شرح آن، و آيين اسلام و احكام حلال و حرامش آغاز كنم، و به چيزى ديگر در نگذرم، آنگاه، ترسم كه گوناگونيهاى انديشه ها و راى هاى مردم، كه برخاسته از هوسهاى ايشانست و حقيقت را بر آنان پوشيده داشته است، بر تو نيز پوشيده ماند. و هر چند كه يادآورى آن را ناخوش داشتم، اما، ترا بر آن، استوار داشتن، بر من پسنديده تر بود، تا ترا به كارى واگذارم، كه تباهيت در آنست. و اميدم آنست، كه خدا، ترا در راهنمايى شدن و رسيدن به راه راست، هدايت كند!

اى پسركم! بدان! كه دوست داشته ترين چيزى كه از سفارشم درخواهى يافت، پرهيزگارى و ترس از خشم خداست، و بسنده كردن بر آنچه خدا، بر تو واجب داشته است. و به دست آوردن آنچه پدران و نيكان درگذشته ات، بدان عمل كرده اند، و همانا، آنان، نگريستن در خويش را رها نكردند، چنان كه تو نيز اينك! بدان مى انديشى و آنگاه، اين انديشه، آنان را به راه آورد، كه هر آنچه را كه شناخته اند، بگيرند، و آنچه را كه مكلف نبودند، رها كنند. پس، اگر نفس تو، از پذيرش كردار گذشتگان، بى آن كه آن را دريابى، سر، باز زد، پس، خواست تو، بايد همراه با فهميدن و آموختن باشد. بى آنكه در ورطه ى شبهه ها و ستيزه ها درافتى. و پيش از آن كه در آن، بنگرى، بايد، كه از خداى خويش، يارى خواهى، و ميل تو، به پيروزى، با ترك هر ترديد، كه ترا به شبهه اندازد، يا به گمراهى وادارد، همراه شود. پس، اگر يقين يافتى، كه دلت به پاكى رسيده است، در برابر خدا، فروتن است. و انديشه ات، از پراكندگى رهايى يافته است و بر يك جاى گرد آمده است. پس، در آنچه به تو شرح دادم، بنگر! و اگر چنان كه خواهى، بر تو فراهم نيامد كه انديشه ات را آسايش بخشد، پس، بدان! كه به شترى مانى، كه از كمى بينايى، به بيراهه رود، و به تاريكى فرو افتى. و جوينده ى دين نيست، آن كه به خطا رود، يا درست و نادرست را به هم آميزد، و بازماندن از آن، سزاوارتر.

پس، اى پسركم! سفارشم را درياب! و بدان، كه آن كه مرگ را در اختيار دارد، زندگى نيز در اختيار اوست. و آن كه مى آفريند، همو مى ميراند. و آنكه به نيستى مى برد، (بار ديگر به زندگى) باز مى گرداند. و آن كه به رنج درمانده مى سازد، از رنج مى رهاند. و دنيا، بر نهاده ى خدا، استقرار يافته است، كه نعمت است و آزمايش و پاداش رستاخيز يا هر آنچه كه او خواهد و ما ندانيم. پس اگر چيزى بر تو، دشوارياب شد، آن را بر نادانى خويش نه! كه بى گمان! تو، نادان آفريده شدى و سپس آموختى. و چه بسيار كارهاست، كه راز آن ندانى و انديشه ات در آن، سرگشته ماند. و ديده ات در آن، به گمراهى افتد، پس آنگاه، به بينايى رسد. پس، به آن كه تو را آفريد و روزى داد، و اندامت را به اعتدال آورد، درآويز! و بندگيت، از آن او باشد. و ميل تو، به سوى او، و از او بترس!

و اى پسركم! بدان! كه هيچكس از خداى سبحان آگاهى نداده است، چنان كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خبر داده است. پس، از او، كه پيشواى سعادت و رهبر راه رستگارى است، خرسند باش! و من، در اندرز خويش به تو، كوتاهى نكردم. و تو، چندان كه بكوشى، در نگرش به خويشتن، هيچگاه، به بينش من، درباره ى خود، نخواهى رسيد.

و بدان! اى پسركم! كه اگر خدايت، همانند مى داشت، پيامبرانش به نزد تو مى آمدند. و تو، نشانه هاى سرورى و فرمانروايى او را مى ديدى و كردارها و صفتهايش را مى شناختى. اما، او خداييست بى همتا. چنان كه در وصف خويش گفته است. در فرمانرواييش كسى، به خلاف با او در نايستد، و جاويدست و هميشه بوده است. همه ى چيزها را آغازگر اوست، بى آنكه خود، آغازگرى داشته باشد. و پايان همه چيز بدوست، بى آنكه او را پايانى بود، و او، بزرگتر از آنست، كه پروردگاريش به دلى، يا چشمى، احاطه يابد. پس، چون اين بدانستى، چنان، كار كن! كه شايسته ى كسى چون تست، كه با كوچكى مقام، و كمى توان، و بسيارى ناتوانى، و نياز بسيار به خدا، در فرمانبرى و ترس از كيفر و بيم از خشم او، چنان كند. و بى گمان! كه او، ترا جز به نيكى فرمان نداد، و جز از زشتكارى باز نداشت.

اى پسركم! ترا از حال و كار دنيا و نيستى و دگرگونيش آگاه كردم و ترا از آخرت خبر دادم، و آنچه براى آخرتيان فراهم آمده است. و در آن باره، از بهر تو، مثلها آورده ام. تا ترا اندرزى باشد. و آنها را راهنماى خويش سازى. همانا، سرگذشت آنان كه دنيا را آزمودند، تا بشناسند، سرگذشت مسافرانيست، كه در جايگاهى خشك و بى بهره فرود آمده اند. و خواهند، تا در ناحيه اى

پر نعمت و پر آب و گياه، منزل گزينند. پس، رنج سفر، و جدايى از دوستان، و درشتى خوراك را بر خويش هموار داشتند. تا به سر منزلى گسترده، و پر آسايش رسند. پس، در اين راه، رنجى بر خويش نبينند، و هزينه ى خويش را زيان كرده ندانند، و هيچ چيز در نزد آنان، دوست داشته تر از وسيله اى نيست، كه آنان را به سر منزلشان رساند و به جاى فرودشان نزديك سازد.

و مثل آن كه به دنيا فريفته شود، مثل كسانيست، كه در جايى پر نعمت زيستند، و چنان شد، كه از آنجا، به جايگاهى خشك و بى بهره رفتند، و هيچ چيز بر آنان، ناخوش تر و سخت تر از آن نبود، كه از قرارگاه نخستين خويش، جدا شوند، و براى رفتن به جايگاهى ديگر، به ناگهان، آن را ترك گويند.

اى پسركم! ميان خود و ديگران، خويش را ميزان نه! پس، آنچه را كه از براى خويش خواهى، براى ديگران خواه! و آنچه را خود ناخوش دارى، بر ديگران مپسند! و ستمكار مباش! چون نخواهى كه ستم رسيده باشى. و نيكى كن! چنان كه خواهى به تو نيكى كنند. و بر خويش زشت شمار! هر آنچه را كه به ديگران زشت شمارى. و از مردم، بر خويش آن پسند! كه از خود بر آنان پسندى. و آنچه ندانى، مگوى! گرچه اندك بدانى. و مگوى! آنچه خوش ندارى، كه ترا گويند.

و بدان! كه خودپسندى، نادرست است و خردها را زيان دارد. پس، بكوش! به كوشش بسيار، و خزانه دار ديگران مباش! و چون به راه راست رهبرى شدى، پس، بر خداى خويش فروتن باش!

و بدان! كه راهى دراز پيش دارى. با رنجى بسيار. و بى گمان، كه از جستجوى نيكو بى نياز نيستى. و زاد راهى سبك وزن، كه ترا به مقصد رساند، از نياز تست. پس، آنچه از طاقت تو بيش است، بر پشت منه! كه سنگينى آن، بر تو دشوارست. و اگر از نيازمندان، كسى را يابى كه زاد تو را تا قيامت، بر خود نهد، و به فرداى قيامت كه بدان نياز دارى، به تمام و كمال به تو سپارد، آن را غنيمت شمار! و بدو سپار! و اينك كه بر افزون سازى توشه ى آخرت دست دارى، چنين كن! و چه، بسا كه بجويى و نيابى. و وامخواهى ديگران را به هنگام بى نيازيت غنيمت دان! تا به روزگار تنگدستيت، ترا دريابد.

و بدان! كه پيش رويت گردنه ايست، دشوار رو. و در آن، حال سبكباران، از گرانباران، خوشتر است و احوال تندروان، از كندروان نيكوتر. و جاى فرودت به ناچار بهشت است، يا دوزخ. پس، پيش از فرود آمدن، پيشرو از پيش فرست! و پيش از فرود آمدن، جايگاه آماده دار! كه پس از مرگ، خشنود سازى را وسيله اى نيست. و نه بازگشتى به دنياست.

و بدان! كه آن كه گنجينه هاى آسمانها و زمين، به دست اوست. تو را به درخواست، اجازه داده است. و عهده دار پذيرفتن آنست. و كار، آنست كه بخواهى و او ببخشدت و مهربانى خواهى و او مهربانى كند. و ميان تو و خويش كسى را ننهاده است، تا تو را از او باز دارد. و تو را ناچار نداشته است، تا كسى را بر او به شفاعت خواهى. و اگر گناه ورزى، ترا از توبه باز نداشته. و كيفر گناهت را شتاب نورزيده، و بازگشت ترا به سوى او، به نكوهش نگرفته. و آنجا كه رسوايى، سزاى تست، ترا رسوا نساخته. و توبه را بر تو، سخت نگرفته و ترا به جرم گناهكارى به تنگنا نينداخته، و از مهربانى خود، نوميد نگذاشته است. بلكه رها شدنت از گناهكارى را نيكوكارى شمرد. و بدكارى را يك گناه، و نيكوكاريت را ده كردار نيك به شمار آورد. و در توبه و خشنود سازى را بر تو باز نهاد. و چون او را ندا دهى، آوايت بشنود، و چون به راز با او سخن گويى، گفته ى راز آميزت دريابد. پس، حاجت خود بر او مى برى، و حال خويش بر او پديدار مى كنى، از اندوه هاى خويش شكوه مى كنى، و غمهاى خود بر او آشكار مى سازى. و در كارهايت از او يارى مى خواهى. و از خزانه هاى بخشش او، مى خواهى كه جز او، كسى بر بخشش آن، توانا نيست. از دراز زيستن، و تندرستى، و گشايش روزيها. آنگاه، كليدهاى خزانه هاى خود به دستان تو مى نهد، به چيزى كه خواستن آن را بر تو روا داشته. و هر گاه بخواهى، به دعا، خواهى كه درهاى نعمتش بر تو بگشايد و خواهى كه باران رحمتش را پياپى بر تو ببارد. و نپندارى كه به كندى پذيرد، كه بخشش او، به اندازه ى نيت است، و باشد، كه پذيرش خويش، به تاخير افكند، تا پاداش خواهنده را افزون كند، و بخشش به آرزومند را بيشتر سازد، و بسا كه چيزى خواهى و ترا ندهد، و نيكوتر از آن را به دنيا يا به آخرت دهد، يا از تو باز دارد، كه آن، برايت نيكوترست. و چه بسيار كه چيزى خواهى، كه اگر ترا دهد، تباهى دين تو، در آنست.

پس، چيزى بخواه! كه زيبايى آن، بر تو پايدار ماند، و رنج آن، از تو دور شود، كه مال بر تو پايدار نماند و تو نيز بر آن، پايدار نمانى.

و اى پسركم! كه تو، براى آخرت آفريده شده اى، و نه دنيا. و براى نيستى، نه هستى. و براى مرگ، و نه زندگى. و تو، به جايگاهى فرود آمده اى، كه از آن تو نيست، و سراييست، با اندك مايه عيشى، و راهيست به سوى آخرت، و تو، رميده از مرگى، كه گزير و گريزى از آن ندارى و مرگ، خواسته ى خويش را از دست ندهد، و به ناچار، آن را درمى يابد. پس، از آن بپرهيز! كه ترا به گناهكارى دريابد، كه به خويش مى گفتى: از آن، بپرهيزم. و مرگ، ميان تو و انديشه ى توبه، جدايى افكند و اين، تويى كه خويش را به تباهى افكنده اى.

اى پسركم! مرگ را بسيار به ياد آر! و ياد آنچه به ناگاه بر آن فرود آيى و آنچه پس از مرگ، بدان رو نمايى، تا چون مرگ بر تو فرود آيد، آماده باشى و كمر بسته و مباد! كه به ناگاه درآيد و بر تو چيره گردد و بپرهيز از آنچه دنيائيان، بدان تكيه كرده اند و همچون سگان، به هم مى ستيزند، و خداوند، ترا از آن، آگاه كرده است. و دنيا، خود، ترا از نيستى خويش آگاه كرده است. و زشتيهاى خود را بر تو پديدار داشته. و دنياييان، چون سگانند عوعوكنان و ددانى درنده، كه برخى را از برخى بد آيد، و زورمندان، ناتوانان را مى خورند، و بزرگانشان، بر كوچكان، چيره مى شوند، شترانند زانو بسته و برخى رها، كه خردهاشان به تباهى رفته است و در بيراهه سوارند، چارپايانى از بهر چرا رها شده، در بيابانى دشوار. شبانى ندارند، تا آنان را بدارد، و نه چراگرى كه بچراندشان. دنيا، به گمراهيشان افكنده، چشمهاشان را بر نشانه هاى رستگارى پوشانده. پس، در گمراهى آن، سرگردانند. و در خوشيهاى آن، فرو رفته اند، و آن را پروردگار خويش گرفته اند، دنيا، آنان را به بازى گرفته است و آنان، دنيا را. و رويدادهاى پسين را از ياد برده اند.

درنگ كن! كه تاريكى نماند. گويى هودجها رسيده اند! اميد! كه هر كه شتابد، به كاروان پيوندد. اى پسركم! بدان! كه آن كه شتر سواريش روز و شبانست، او را با خويش برد گرچه او، خود، ايستاده بود. و راه پيمايد، گرچه آسوده بود.

و به يقين بدان! كه هيچگاه، آرزوى خويش درنيابى. و هرگز از مرگ نرهى. و تو، در راه آنانى، كه پيش از تو بودند، پس، در »خواستن« بر خويش آسان گير! و در كسب مال، شيوه ى شايسته دار! و چه بسيار خواستنها، كه به كاستى و نيستى انجامد. كه هر گرمرو، روزى دار نيست و هر آرام رو، بى روزى. و جان خويش را از هر پستى نگه دار! گرچه ترا به خوش آيندهايت رساند. زيرا، هيچگاه، به آنچه از جان خويش بخشى، عوض نستانى، و بنده ى ديگرى مباش! كه خدا، ترا آزاد آفريده است. و چه بهره از آن نيكويى، كه جز به بدى نرسد. و چه سود از آن گشايش كه جز به سختى نپيوندد.

و بپرهيز از آن، كه شتران آز، به تندى، ترا به آبشخورهاى تباهى برند! و اگر خواهى، كه ميان تو، و خدا، بخشنده اى نباشد، پس، چنان خواه! كه تو، بهره ى خويش دريابى، و بخش خويش گيرى. و آن اندك كه خدا بخشد، نيكوتر از آن بسيار، كه از آفريده رسد، و گرچه همه از آن اوست.

و جبران زيانى كه از كم گويى ترا رسد، آسانتر از آن زيان، كه از پرگويى بينى. و آنچه به ظرف است، نگهداريش به بستن بند ميسرست. و آنچه به دستهات دارى، دوست داشته تر از آن چيز كه داشته ى ديگريست و به خواستن، دست پيش آرى. و تلخى نوميدى، نكوتر، تا خواستن از ديگرى. و كارورزى پارسايانه، بهتر كه توانگرى به بدكارى درآميخته. و آدمى، بهتر از هر كس، راز خود را پاس دارد. و چه بسا كه انسان، به زيان خويش مى كوشد! آن كه بسيار گويد، پريشان گويد و آن كه بينديشد، به بينش رسد. با نكوكاران همنشين شو! تا از آنان باشى. و از بدكاران دور شو! تا در شمارشان نباشى. مال حرام، چه خوراك بدى است! و ستم بر ناتوانان، بدترين ستم است. چون نرمى نابجا باشد، درشتى نيز نابجا گردد. چه بسا دارو، كه درد بود و بسا درد. كه درمان. بسا اندرز، كه اندرزگر نگويد! و بس اندرزگو، كه خيانت ورزد. بپرهيز از آن كه به آرزو تكيه كنى! كه آرزو، كالاى بيخردانست. خرد، نگهدارى از آزمونهاست. بهترين چيزى كه آزموده اى، آنست كه ترا اندرز دهد. فرصت را مغتنم داريد! پيش از آن كه (از دست رود) و بر آن اندوه خوريد. هر جوينده اى به مقصود نرسد، و هيچ رفته، باز نگردد. از فسادهاست ضايع كردن توشه ى آخرت و تباهى معاد. هر كارى را پايانيست. آنچه در سرنوشت تست، به زودى به تو رسد. بازرگان، خود را به خطر مى افكند. بسا مال اندك، كه از مال بسيار،

بيشتر افزون شود. از ياور بى قدر، ترا سودى نرسد، و نه از دوستى به تهمت آلوده. تا روزگار بر تو رام است، و از رامى آن بهره گيرى، كارش را بر خويش آسان گير! خويش را در بهره گيرى از چيزى، به خطر مينداز! بپرهيز از اين كه مركبت لجاج كند، و رها رود!

بر خويش هموار دار! كه چون دوست از تو بگسلد، تو، پيوند خويش، استوار دارى، و چون از تو، دورى گزيند، به نرمى نزديك شوى. و به گاه بخل او را ببخشى، و چون دورى كند، به او نزديك شوى، و به هنگام درشتى، بر او نرم گردى، و چون لغزشى كند، عذرش بپذيرى، چنان كه گويى بنده ى اويى و پندارى كه او را بر تو بخششيست، و بپرهيز از آن كه اين كارها، جز به جاى خويش كنى! و ناسزاوار را چنان ورزى، كه سزاوار را. دشمن دوست خويش را به دوستى مگير! كه (اگر چنين كنى) دوست خويش را دشمنى كرده اى. اندرز خويش را بر برادرت بى ريا دار! خواه به كارى نيك بود، يا به كارى زشت. و خشم خويش فرو خور! كه پايان هيچ جرعه را چنين شيرين نيافتم و سرانجامى چنين لذيذ. و نرم شو! بر آن كه بر تو درشتى كند، كه بى گمان! او به زودى بر تو نرم گردد. و بر دشمن خويش ببخش! كه آن، از دو پيروزى، شيرينترينست. و چون خواهى از برادرت بگسلى، از سوى خويش، اندكى باز نه! تا چون بر او آشكار شود، بدان، باز گردد، و آن كه به تو گمان نيكو برد، (به نيكى خويش) گمان او، راست دار. با تكيه به پيوندى كه ميان تو و اوست، حق برادر خويش، تباه مكن! كه چون حق او تباه كنى، ديگر برادرت به شمار نيايد. و چنين مباد! كه خويشانت، نسبت به تو، بدبخت ترين مردم باشند. و بر آن كه از تو كناره گيرد، راغب مباش! و مباد! كه برادرت را در گسستن از تو، دليلى محكمتر از پيوستن تو، با وى باشد و مباد! كه بدى كردنت، بر نيكى كردن افزون شود. و مباد! كه ستمگر، بر تو بزرگ آيد، كه همانا به زيان خويش و سود تو مى كوشد. و پاداش آن كه ترا شادمان داشته است، بدى نيست.

و اى پسركم! بدان! كه رزق دو گونه است. (يكى،) رزقى كه تو مى جويى، و ديگرى، رزقى كه ترا مى جويد. كه گر از پيش نروى، از پيت آيد. و چه زشت است فروتنى به گاه نياز و ستمگرى به گاه بى نيازى. از دنيا، آن چيز تراست، كه بدان، كار آخرت خويش سازى. اگر زاريت، بدانهاست كه از كف داده اى، پس بر آنچه به دست نياورده اى، زارى كن! از آنها كه بوده است، بر آنها كه نبوده است، دليل گير! كه كارها، همانند يكدگرند.

و از آنان مباش! كه اندرز، سودشان ندهد، مگر آن كه به آزارشان كوشى. كه همانا خردمند، به ادبها پند گيرد، و چهارپايان پند نگيرند مگر به زدن. به انديشه هاى شكيبايى و يقين نيك، غمها را از خويش دور دار! آن كه ميانه روى رها كند، به كجروى افتد. دوست، به جاى خويشاوند است. دوست راستين، آنست، كه دل راست دارد. هوس، شريك كوريست. بسا كه دور، نزديكتر از نزديك است، و بسا نزديك، كه دورتر از دور است. غريب، آنست كه دوست ندارد. آن كه از حق بگذرد، راهش تنگ است. آن كه به توان خويش بسنده كند، بر او پايدار ماند. استوارترين رشته اى كه بدان درآويزى، رشته ايست ميان تو و خدا. آن كه بر تو بى پروا بود، دشمن تست. آنگاه كه آزورزى به تباهى كشد، نوميدى، چون مراد يافتن است. هر رخنه اى را آشكار نتوان ديد. و هر فرصتى دريافته نشود. و بسا بينا، كه به راه راست خويش، خطا رود، و بسا كور كه راه رستگارى خويش بيابد. بدى را باز پس افكن! زيرا، هر گاه كه خواهى، به سوى آن، توانى شتافت. بريدن از نادان، پيوند با خردمند است. آن كه از روزگار ايمن نشيند، روزگار به او خيانت ورزد. و هر كه آن را بزرگ دارد، روزگار، به خواريش نشاند. نه هر كه تير اندازد، به هدف زند. چون فرمانروايى، از يكى به ديگرى رسد، روزگار دگرگون گردد. نخست، رفيق راه بجوى! و آنگاه، راه. و نخست، از همسايه جويا شو! و سپس خانه. بپرهيز از آن كه در سخن خويش، گفتارى خنده آور گويى! هر چند كه آن را از ديگرى بازگويى.

و از صلاح انديشى با زنان، بپرهيز! كه رايشان ناقص است و اراده شان سست آنان را در پرده دار! و چشمهاشان را از ديگران بپوش! كه سخت در پرده داشتن، آنان را به حال خويش نگه دارد. و از خانه برون شدنشان، بدتر از آن نيست، كه كسى را بر آنان درآورى، كه اعتمادى بر او نيست. و اگر توان دارى، چنان كن! تا كسى را جز تو نشناسند. و زن را اختيار مده! تا از آنچه مربوط به اوست، درگذرد. كه همانا، زن، گلى خوشبوست، نه كارگزار و پيشكار. و در گرامى داشت او، از حد مگذر! و او را به طمع وامدار، تا ديگرى را به ميانجيگرى آورد. و از غيرت ورزى بيجا، درباره ى زن بپرهيز! كه اين، زن درستكار را به نادرستى كشاند و پاكدامن را در محل ترديد نشاند و هر يك از خدمتگرانت را به كارى وادار! تا آن را از او خواهى، كه همانا، شايسته تر از آنست، كه در خدمتت، هر يك، كار را به عهده ى ديگرى گذارد. خاندان خويش را گرامى دار! كه همانا آنان، بالهاى تواند، كه به آنها پرواز مى كنى و اصل تواند، كه به آنان باز مى گردى. و دست تواند، كه با آنها، به دشمن

/ 97