بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
صلاح آرد و مردمان پيش از تو برپا داشته اند، بيش دار!(اى مالك!) بدان كه رعيت را طبقاتيست، كه يكى، بى ديگرى، اصلاح نپذيرد. و يكى، از ديگرى، بى نياز نيست. و از آن جمله اند، سپاه هاى خدا. و نويسندگان عامه كه سر و كارشان، با همگانست. و خاصه كه محرمانه نويس فرمانروايانند. و داوران دستگاه داد. و كارگزارانى كه به داد و نرمخويى رفتار كنند. و از آنانند خراجگيران از نامسلمانانى كه در پناه اسلامند، و مسلمانان. و از طبقات مردمند: بازرگانان و پيشه وران، و از طبقات پايين جامعه اند: نيازمندان و بى چيزان. و هر يك از اين گروه را خدا، سهمى نهاده است. و در كتاب خويش، و روش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر يك را در حد خود، فريضه اى، مشخص داشته. و اين، پيمانى است از خدا، كه در نزد ما، نگاهداشته مى شود.پس، سپاه ها، كه به فرمان خدا، دژهاى استوار رعيتند. و آرايه هاى فرمانروايان، و سربلندى دين، و راه هاى امنيت. و رعيت، بدانان، استوار مى ماند. اما، استوارى سپاه ها، به چيزيست كه خدا، از خراج بر آنان مقرر داشته است. كه آنها را نيرومند مى دارد، تا با دشمن، پيكار كنند، و كار خويش را به سامان رسانند و همه ى نيازهاشان را برآورد. آنگاه، اين دو گروه، پايدار نمى مانند، مگر به گروه سوم، از: داوران و كارگزاران و نويسندگان. كه (داوران،) پيمانهاى معاملات را استوار مى سازند و (خراجگيران،) سودها را فراهم مى دارند و (نويسندگان،) كه در كارهاى همگانى، و ويژه، بر آنان اعتماد مى شود. و اين دسته ها را استوارى در كار نيست، مگر به بودن بازرگانان و پيشه وران، كه سودها را فراهم مى آورند و بازارها را بر پا مى دارند. و با دستهاشان، كارهايى انجام مى دهند، كه جز آنان، آن كارها را ترتيب نتواند داد. آنگاه، طبقه ى فرودين، كه نيازمندان و بى چيزانند. كه يارى به آنان تعلق مى گيرد. و براى هر يك از اينان، در نزد خدا، گشايشى است، و هر يك از اين گروه ها را بر فرمانروا حقيست بدان اندازه، كه كار آنان را اصلاح كند. و فرمانروا را توان آن نيست، كه به حقيقت، از عهده ى آنچه خدا، بر او لازم شمرده است، به درآيد، مگر، به كوشش و يارى خواستن از خدا، و آماده داشتن نفس خويش، براى همراهى با حق. و شكيبايى بر آنچه كه (در اين راه،) بر وى آسان، يا دشوارست. پس، از سپاه خويش، كسى را به فرماندهى برگزين، كه در انديشه ى تو، او، به خدا و پيامبرش و پيشوايت، نيكخواه ترينست، و سينه و دلش، از همه پاكتر و خردش برتر است. از آن
روى، كه دير به خشم آيد، و به عذر خواستن، آرامش يابد، و به ناتوانان مهربانست و بر زبردستان، سختگير. از آنان، كه به سختى كار، برانگيخته نشود، و به ناتوانى ننشيند.پس، با جوانمردان، و خوشنامان و دودمانهاى نيكو، كه پيشينه اى پسنديده دارند، همنشين باش! و سپس با دليران و شجاعان، و كرم پيشگان و بخشندگان. كه آنان، مجموعه اى از بخشش و شاخه هايى از نيكوكارى اند. آنگاه، كارهاشان را رسيدگى كن! آنچنان كه پدر و مادران، به كار فرزندشان، رسند. و بايد كه آن نيكى كه درباره شان كرده و آنان را توان بخشيده اى، بر تو، بزرگ نيايد. و يارى خويش در حق آنان را كوچك مشمار! گرچه كوچك بود. كه آن، انگيزه ايست، تا آنان، اندرز خويش را از تو، باز نگيرند، و به تو گمان نيك برند. و رسيدگى به كارهاى كوچكشان را به پشتوانه ى اين كه به كارهاى بزرگشان توجه كرده اى، رها مكن! زيرا، احسان اندكت، جاييست، كه از آن، بهره برند، و نيكى بزرگت، مورديست، كه از آن، بى نياز نيستند.و بايد كه فرمانده ى كل سپاه تو، در نزدت، آن كسى باشد، كه در يارى و كمك به سپاهيان، خود را با آنان، برابر داند. و از توان خويش، بدانان، نيكى كند، چنان كه آنان، و به خانه ماندگانشان ترجمه ي تركيب «خلوف اهليهم» است. و «خلف» آن كسي ست كه پس از سفر مرد، در خانه مانداز «زن» و «فرزندان كوچك» و «ناتوان». به آسايش باشند، تا اين كه خواست آنان يكى باشد، و آن هم، نبرد با دشمن. پس، همانا، توجه تو، به آنان، دلهايشان را به سوى تو مى كشد. همانا، بهترين چشم روشنى فرمانروايان، استوار شدن دادگرى، در شهرهاست. و پيدايش دوستى رعيت و دوستى شان آشكار نمى شود، مگر به پاك ماندن سينه هاشان (از كينه.) و خيرخواهى فرمانبران، آشكار نمى شود، مگر به پاسدارى آنان، از فرمانروايان. و روزگار حكومت آنان را بر خويش، دشوار نشمرند، و پايان يافتن روزگار آنان را بر خويش، كند نشمرند. پس، راه رسيدن به آرزوهايشان را گشاده دار! و آنان را به نيكى ياد كن! و رنجهاى رنج آزمودگان را ياد كن! كه ياد كردن از كردارهاى نيك، دلاوران را به جنبش آورد. و نشسته را برانگيزد. اگر خدا خواهد.آنگاه، هر يك را، به رنجى كه برده اند، در نظر دار! و رنج يكى را به ديگرى نسبت مده! و چون كارش پايان گيرد، در پاداش او، كوتاهى مكن! و مبادا! كه بزرگى كسى، ترا بر آن دارد، كه كار كوچكش را بزرگ شمارى!و فرودينگى جايگاه كسى، ترا واندارد، كه كار بزرگش را كوچك انگارى.(اى مالك!) چون كارى دشوار بر تو پيش آيد، و از كارها، كارى بر تو مشتبه گردد، به خدا و پيامبرش بازگردان. كه خداى تعالى، به گروهى كه راهنمايى شان را دوست داشته، فرموده است: »اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا و پيامبرش فرمان بريد! و از آن كس كه كارهاى شما را به عهده دارد، پس، اگر در كارى، كارتان به نزاع كشيد، به خدا و پيامبرش بازگرديد!« قرآن كريم-بخشي از آيه ي پنجاه و نهم، از سوره ي نساء. پس، بازگرداندن به خدا، بازگشت به آيه هاى محكم كتاب اوست، و بازگرداندن به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، رجوع به روش اوست. شيوه اى كه گرد مى آرد و پراكنده نمى كند.آنگاه، براى داورى در ميان مردم، برترين رعيت را به نظر خويش، برگزين! از آن كسان كه كارها، او را به تنگنا ننهند، و دو سوى نزاع، او را به ستيز نكشند. و در لغزش، پايدار نماند، و چون حق را شناخت، در بازگشت به آن، در نماند. و به آز ورزى برنيايد. و بى آنكه به ژرفاى رويدادها رود، به اندك دركى از آنها، بسنده نكند، و در شبهه ها، بر آنها بايستد، و دليلها را فرا گيرد، و به آمد و شد دادخواه، كمتر از همه، دلتنگ گردد. و در آشكار كردن كارها، از همه، شكيباتر بود. و به هنگام روشن شدن حكم، از همه، برنده تر. از آن كسان بود، كه، بسيار ستودن، او را سبك نسازد، و دلجويى، او را به سويى از دو سوى نزاع، نكشاند. و آنان، اندكند، سپس، از داورى او، خبر گير! و در بخشش، دست بر او، گشاده دار! بدان اندازه، كه نياز او را برطرف كند، و نياز او به مردم، كاستى گيرد، و او را در نزد خويش، چنان پايه ده! كه از نزديكان تو، كسى بر او آز نورزد، و از گزند پيرامونيان تو، آسوده ماند. پس، در آن برگزيدن قاضي و صفات آن. به خوبى بنگر! زيرا، اين دين، به دست بدكاران، گرفتار بوده و در آن، به هوس رفتار كرده اند، و از آن، دنيا را خواسته اند.آنگاه، در كارهاى كارگزارانت بنگر! و پس از آزمودن، آنان را به كار گمار! و آنان را به ميل خويش و خودكامگى، به كار مگير! كه اين دو، معني: ميل و خود كامگي. شاخه هاى جور و خيانت اند. و از ميان آنان كار آزمودگان و شرمداران را كه از خانواده هاى نيكوكارند و در اسلام، سابقه ى ديرينه دارند، بخواه. كه بى گمان، آنان، خويشان گراميست
و شرفشان، درست ترين است. و در آز ورزى كمترند و ديدشان در پايان كارها، رساترين است. آنگاه، روزى را بر آنان، گسترده دار! كه همانا، آن، نيروييست، بر بهسازيشان. و آنان را از دست اندازى به آنچه كه در اختيارشانست، باز مى دارد. و حجتيست بر آنان، اگر فرمان تو را خلاف ورزند، يا در امانت تو رخنه آرند. آنگاه، كارهايشان را بررسى كن! و جاسوسانى راستكردار و وفادار را بر آنان فرست! كه رسيدگى نهانى تو، به كارهاشان، آنان را به امانتدارى، و مداراى با رعيت برانگيزد. ياران خويش را نيز مراقب باش! پس، اگر يكى از آنان، دست خويش بر خيانت گشايد، و اخبار جاسوسانت بر آن، گرد آمده باشد، همان گواه، ترا بسنده است. پس، دست خويش را براى مجازات بدنى وى، مى گشايى و او را به بازخواست كردارش مى گيرى. آنگاه، او را به مقامى پست مى گمارى. و نشان خيانت بر وى مى نهى، و ننگ بدنامى را به گردنش مى گذارى.و كار خراج را چنان گير! كه صلاح كار خراج دهندگان، در آن باشد. پس، بى گمان، درست شدن كار خراج و خراج دهندگان، سبب آسايش ديگران گردد. و اگر خراج دهندگان را آسايش نباشد، ديگران را نيز نيست. از آن روى، كه مردم، همگى نانخوران خراج، و خراج دهندگانند. زيرا، خراج، جز به آبادانى، ميسر نيست. و آن كه بى آبادانى، خراج خواهد، كشور را به ويرانى كشد. و بندگان خدا را تباه كند، و كارش، جز اندك روزگارى، استوارى نگيرد، پس، چون خراج دهندگان، از سنگينى خراج، يا آفت كشت، يا كم آبى، يا كم بارانى، يا فاسد شدن تخم، يا سيلزدگى، شكوه كردند، و يا بى آبى، كشت آنان را تباه ساخت، بدانچه دانى كه به صلاح كارشانست، بار آنان را سبك ساز! و هر آنچه را كه بدانان تخفيف دهى، بر تو، گران نيايد. و آن، اندوخته ايست، كه با آبادى شهرها و آراستگى كشورت به تو، باز مى گردانند. با اين همه، تو، ستايش آنان را به سوى خويش مى كشى، و از ديدن آثار نيك كار خود، و پراكنده شدن عدل خويش، شاد مى گردى. و تو، با راحتى بخشيدن، و مدارا كردنت با آنان، ذخيره اى از نيرويشان، براى خويش اندوخته اى، كه پشتوانه ى تست. و بسا كه از كارها، ترا كارى پديد آيد، و بدانان واگذارى و انجام آن را به خوشى پذيرند.زيرا، سرزمين آباد، آنچه بر او نهى بپذيرد و ببرد. و ويرانى سرزمين (ها) به سبب نيازمندى ساكنان آنهاست. و نيازمندى مردم، انگيخته از آز ورزى فرمانروايان به مال اندوزيست، كه از پايدار ماندن خويش، نامطمئن گردند و از اندرزها، كم بهره گيرند.آنگاه، در احوال نويسندگانت بنگر! و بهترينشان را به كارهايت بگمار! و نامه هايى را كه در آنها، مكرها و راز و رمزهاى خويش را بيان مى دارى، به كسى تخصيص ده! كه در همه ى خوى ها، پسنديده و سرآمد ديگران باشد. از آن كسان، كه چون به بزرگواريت كرامت يابد، سركش نشود، و به حضور ديگران، به خلاف تو، در نايستد، و غفلتش، موجب كوتاهى نگردد، تا نامه هايت را كه كارگزارانت مى فرستند، بر تو عرضه نكند. و پاسخ آن نامه ها از سوى تو، صادر نشود. يا در آنچه براى تو مى گيرد، يا از سوى تو مى بخشد، كوتاهى ورزد. و قراردادى را كه براى تو مى بندد، سست نبندد، و در گشادن گره قراردادى كه به زيان تست، ناتوان نباشد. و اندازه ى پايگاه خويش را در كارها بداند. كه همانا، آن كه پايگاه خويش نداند، پايگاه ديگران، بيش نداند، و گزينش تو، نبايد، به فراست و اطمينان، و نيكو گمانيت بود، كه مردان، به ظاهرسازى و خوش خدمتى خويش، فراست فرمانروايان را در اختيار گيرند، و در وراى اين (آراستگى ظاهر،) چيزى از خيرخواهى و امانت نيست. اما، آنان را به پيشينه ى كارشان نزد فرمانروايان نيكوكار پيش از خويش، بيازماى! آنگاه، به نيكوكارترين و تاثير گذارترينشان در عامه، و روشناس ترينشان در امانتدارى، تكيه كن! كه آن، نشانه ى خيرخواهى تو، به خداست، و به كسى كه كارش را به تو سپرده است. و در هر كارى از كارهايت، يكى از آنان را به سرورى بگمار! كسى كه كارهاى بزرگ، او را مغلوب نسازد، و بسياريش، او را پراكنده نكند، و هر عيبى كه به هر زمان، در نويسندگان تو باشد، و ناديده انگارى، بر عهده ى تو بود.آنگاه، درباره ى بازرگانان و پيشه وران سفارش كن! و به نيكى سفارش كن! (كه برخى از آنان) به جايى مقيم اند و سرمايه هاشان، ميان شهرها، در آمد و شد است، و (برخى ديگر) به تن خويش، به كار پردازند، و همانا، كه آنان، مايه هاى سود رسانى اند. و ابزارهاى بهره ورى، و كشندگان بهره،
از جايهاى، دور و پرخطر، در خشكى و دريا و دشت و كوه. و در جاهايى كه مردم، فراهم آمدن نتوانند. و از رفتن به آنها، باك دارند. كه بازرگانان، مردمى آرام و سليم اند، و بيم آشوبى از سوى آنان نيست. و آرامش خواهند و آشوبى نيانگيزند. كارهاى اينان را، چه در مركز كشور، و چه در گوشه و كنار، خود، رسيدگى كن! و بدان! كه با اين همه، بسيارى از ايشان، بس سختگيرند و به زشتى، بخيل. به پاس سود خويش، احتكار كنند، و در داد و ستدها، زور گويند. و آن، فصلى زيانبخش از براى همگانست. و براى فرمانروايان، عيب ناك. پس، احتكار را باز دار!كه همانا پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم، از آن، نهى فرموده است. و داد و ستد، بايد، به آسانى انجام گيرد، به ميزانهاى عدالت، و نرخهايى كه به هر دو سوى، از فروشنده و خريدار، ستم نرود. پس، كسى كه بعد از نهى تو، احتكار ورزد، او را مجازات كن! و اما كيفرش از حد نگذرد.آنگاه، خدا را! خدا را! در رعايت حال پايين ترين طبقه، كه آنان را چاره اى نيست. بى چيزند و نيازمند، و در نهايت نياز و بر جاى نشسته از بيمارى، و از اين گروهند، خواهندگان، و آنان كه در اوج نياز، روى خواست ندارند. پس، از براى خدا، حق ايشان را پاس دار! كه خدا از تو خواسته است، تا آنان را نگاه دارى. و بخشى از بيت المال خويش را براى آنان بگذار! و بخشى از محصولات، و زمينهاى غنيمتى مسلمانان، در هر شهر، و همانا كه دور افتاده ترينشان، همانند نزديكترينشانست. و پاس حق آنان، از تو، خواسته شده است. و به راستى، كه سرمستى نعمت، ترا از حال آنان، غافل نگرداند. و تو، به تباه كردن كارهاى كوچك معذور نيستى، بدين عذر، كه كارهاى بزرگ را استوار داشته اى. پس، توجه خويش را از آنان، برمگردان! و چهره ى خود را بر آنان شگفت زده و خودپسند، مدار! و كارهاى كسانى را كه به تو دسترسى ندارند، بررسى كن! كسانى كه چشمها به كوچكى در آنان مى نگرند، و مردان (پيرامون تو،) آنان را حقير مى شمرند. پس، يكى از فروتنان خداترسى را كه بر او اعتماد دارى، براى رسيدگى به كار آنان بگذار! تا كارهاى آنان را بر تو باز نمايد، سپس، درباره ى آنان، چنان رفتار كن! كه در آن روز، كه خدا را ملاقات كنى، معذور باشى. كه آنان، از همه ى رعيت، بيشتر نيازمند داد دادن اند، در اداى حقى كه خدا، از براى افراد رعيت نهاده است. و رسيدگى كن! يتيمان را و پيروان سالخورد را كه آنان را چاره اى نيست، و در خويش، آمادگى »خواستن« نمى بينند و آن كار، بر واليان گران آيد، و حق، گرانبار است.و گاه، خدا، آن را بر گروه هايى سبك دارد. آنان كه رستگارى خواهند، و خويش را شكيبا مى دارند و به وعده اى كه خدا، بدانان داده است، اطمينان دارند.و نيازمندان را از وقت خويش بهره اى ده! و در آن وقت، خويش را بر آنان آماده دار! و در نشستى همگانى، با آنان بنشين! و به خدايى كه ترا آفريده است، فروتن باش! و سپاه و ياران خويش، از پاسداران و پاسبانان را از ايشان، دور دار! تا بى ترس و بيم، ترا سخن گويند. كه از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مى فرمود: »مردمى، كه در ميان آنان، ناتوان، نتواند بى لكنت زبان، حق خويش را از توانا بستاند، روى رستگارى نخواهند ديد.« آنگاه، بر درشتى و ناتوانيشان به سخن گفتن، بردبار باش! و درشتخويى و خودپسندى را از خود دور دار! تا خدا، گوشه هاى بخشش خويش، بر تو گسترده دارد. و پاداش فرمانبرى از خويش را بر تو واجب دارد، و آنچه بخشى، به گشاده رويى بخش! و اگر نبخشى، به نيكويى و عذرخواهى، چنين كن!آنگاه، برخى از كارها را به ناچار، بايد به تن خويش، انجام دهى. و از آنهاست، پاسخگويى به كارگزارانت، كه نويسندگانت، از آن، درمانند. و از آنهاست انجام درخواستهاى مردم، در روزى كه به تو مى رسد، كه يارانت در انجام آن، امروز و فردا كنند و به تاخير افكنند. و كار هر روز را در همان روز، بگذران! كه هر روز را كاريست. و بهترين وقتها، و عظيمترينشان را براى آنچه كه ميان تو و خداست، بگذار! گرچه، همه ى آنها، از آن خداست، اگر نيت در آن، درست باشد و رعيت، آسايش يابد.و بايد، در انجام واجباتى كه در آنها، دين خويش را به خدا خالص مى سازى، در بخشى از روز و شبانت، تن خويش، به خدا سپارى، و آنچه ترا به خدا نزديك كند، به انجام رسانى. و تمام و بى نقصان و خدشه اى، انجام دهى، تا آنجا كه در توان تست. و چون با مردم نماز گزارى، آنان را رنجيده مدار! و نماز را تباه مكن! كه در مردم، كسانند، بيمار، و نيازمند، و از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم
آنگاه، كه مرا به يمن مى فرستاد، پرسيدم كه: چگونه با آنان نماز گزارم؟ و گفت: چون ناتوان ترينشان نمازگزار! و به مومنان مهربان باش!و اما بعد، مباد! كه از رعيت، روزگارى دراز، روى نهان دارى! كه رو نهان داشتن از رعيت، خود، گونه اى تنگيست، و كم آگاهى به كارها. و پنهان ماندن فرمانفرمايان، از مردم، آنان را از آگاهى آنچه برايشان پوشيده است، باز مى دارد. و كارهاى كوچك، بر آنان بزرگ مى آيد و كارهاى بزرگ، كوچك. و نيكو، زشت جلوه مى كند و زشت، نيكو به نظر مى آيد، و حق، به باطل مى آميزد. و همانا، والى، انسانيست، كه هر كارى كه بر او، پوشيده ماند، بدان، آگاه نمى گردد. و حق را نشانه اى آشكار نيست، تا بدان، گونه هاى راست و دروغ، از هم، باز شناخته شوند. و همانا كه تو، يكى از دو گونه مردانى. يا، مردى هستى، كه در كار حق، بخشنده اى، پس، رو نهان داشتن، باز ماندن از حق واجبيست كه نبخشى، و كردار بزرگوارانه ايست، كه فروهشته اى. يا، كسى هستى بازدار و نبخشاى. پس، زودا! كه مردم، از خواستن از تو، دست بدارند، و از بخشش تو، نوميد گردند. با آن كه بيشتر خواستهاى مردم، از تو، رنجى بر تو ندارد. همچون شكايت از ستمى، يا دادخواهى از رفتارى.آنگاه، والى را ويژگان و خويشاوندانيست، كه به خودكامگى و درازدستى و كمى انصاف در رفتار خوگر شده اند، پس، اسباب آن احوال را ببر. و ماده ى فتنه را ريشه كن كن! و به هيچ يك از پيرامونيان و ويژگان خويش، از زمين اقطاع مده! و هيچ يك از آنان، نبايد به تو، آز ورزند، به بستن پيمانى، تا به همسايه زيان رساند، در بهره اى كه از آب دارند، يا كارى كه بايد با هم انجام دهند، بر عهده ى ديگرى نهند. پس بر آنان گوارا باشد، و زيان آن، در دنيا و آخرت، به تو ماند.و حق را براى كسى كه در خور آنست، از دور و نزديك، به پا دار! و در آن، شكيبا باش! و به حساب خدا بگذار! گرچه، آن، در حق نزديكان و ويژگانت بود، و پايان آن را با همه ى دشوارى كه دارد، چشم مى دار! كه پايانى فرخنده است.و اگر رعيت، بر تو گمان ستم برند، عذر خود بر آنان آشكار دار! و پندارهاشان از خويش دور كن!چه، بدين كار، به دادگرى خو كرده و به رعيت، مهر ورزيده اى، و حاجت خويش برآورده و رعيت را به راه راست واداشته اى.و چون دشمن، ترا به آشتى فراخواند، رخ متاب! كه خرسندى خدا در آنست. و همانا در آشتى، آسايش سپاه است و راحتى از غمها، و امنيت شهرها. اما، پس از آشتى، از دشمن بپرهيز! و به سختى بپرهيز! كه همانا، چه بسا كه دشمن، خويش را نزديك سازد، تا غافلگير كند. پس، احتياط كن! و در آن، خوش انديش مباش! و اگر ميان تو و دشمن، پيمانى پديد آمد، و او را از خود آسايش بخشيدى، پيمان خويش، به وفادارى نگه دار! و پناه بخشى را به امانت رعايت كن! و خود را سپر پيمان خويش كن! كه از واجب داشته هاى خدا، چيز ديگرى، همچون بزرگداشت وفاى به عهد نيست، كه مردم، با همه ى پراكندگى خواستها و رايهاشان، بدين سان، بر آن اتفاق كرده باشند. و مشركان نيز وفاى به عهد را لازم شمردند، از آن روى، كه هلاك و نيستى را از عواقب بى وفايى در عهد مى شمردند. پس، به امان خويش بى وفايى مورز! و به عهد خود خيانت مكن! و دشمن را مفريب! زيرا، جز نادان بدبخت، ديگرى، بر خدا دلير نگردد. و به حقيقت، خدا، پيمان و امان خود را همچون آسايش و رحمتى گسترده، بر بندگان خويش، نهاده است. و حريمى است، كه در پناه استوارى آن، بياسايند. و از پناه آن، بهره گيرند.پس، نبايد كه فساد و خيانت و فريبى بدان راه يابد. و پيمانى مبند! كه در آن، تعبير و توجيهى را روا دارد. و پس از تاكيد و استوارى كه در آن پديد آوردى، هيچ توجيه و تعريضى را اعتبار مده! و مباد! كه تنگناى كار، كه ترا به پيمان خدا ملزم داشته است، بى هيچ حقى، به شكستن پيمان وادارد. كه همانا، شكيب تو، بر تنگناى كار، اميد گشايش و پايان نيك با خود دارد. و بهتر از آن بى وفاييست، كه از پى آمد آن، بيمناك مانى. و بازخواست خدا، ترا فراگيرد. و بخشش آن را از خدا نتوانى خواست. نه به دنيا و نه به آخرت.از خونها و ريختن آنها بپرهيز! بى آن كه خدا حلال كرده باشد! كه همانا هيچ چيز از خونريزى به ناحق، به عذاب خدا نزديكتر و پى آمد ناخوش آن، بزرگتر نيست، كه نعمت خدا را به نيستى مى برد و روزگار فرمانروايى را باز مى برد. و خداى سبحان، به روز رستاخيز نخستين چيزى را كه
ميان بندگان، حكم كند، در خونهاييست كه ريخته اند. پس، فرمانروايى خويش را به ريختن خونى كه بر تو حرام است، نيرومند مساز! كه بى گمان، آن، چيزيست، كه حكومت تو را ناتوان و سست سازد، بلكه آن را به نيستى برد و به ديگرى سپارد. و در خون به ناحق ريخته، نه عذر تو در نزد خدا پذيرفته است، و نه در نزد من. زيرا كه در آن، بر تن كشنده، قصاص است. و اگر به لغزش دچار شدى، و تازيانه، يا شمشير و يا دستت در مجازات، زياده روى كرد، و همانا، مشت گره كرده و بالاتر از آن نيز كشنده است. پس غرور فرمانروايى، ترا چنان فرا ندارد، كه از اداى حق صاحبان خون، بازايستى.و زنهار! از خود شيفتگى! و اعتماد بدانچه خودپسندى در تو پديد آرد. و از ستايش دوستى، بپرهيز! كه بى گمان، آن، از مطمئن ترين فرصتهايى ست كه شيطان مى كوشد، تا نكوكارى نكوكاران را نابود كند.و بپرهيز از منت نهادن بر رعيت، به نيكى خويش، يا زيادنمايى آنچه كرده اى. يا آنها را وعده دهى و در پى آن، خلاف ورزى. كه منت نهادن، نيكى را تباه كند، و زيادنمايى، نور حق را ببرد، و عهدشكنى، موجب خشم خدا و مردم است. خداى تعالى گفت: »خدا، سخت به خشم آيد، از آنچه گوييد و نكنيد.« قرآن كريم-3:61.و از شتاب در كارها بپرهيز! پيش از آن كه وقت انجامشان رسيده باشد. يا رها كردن كارها، آنگاه، كه بايد انجام شوند. يا ستيزورزى، آنگاه كه راه درست، شناخته نيست. يا سستى ورزيدن، بدانگاه، كه روشن است. پس، هر كارى را به جاى خويش بنه! و به وقت خويش انجام ده!و بپرهيز از بيش خواهى از آنچه همگان در آن برابرند! و بپرهيز، از تغافل آنچه كه بايد بدانى، و همه دانند. كه همانا آن، از تو گرفته مى شود، تا به ديگرى تعلق گيرد. و به زودى پرده از كارها برداشته شود. و داد ستمديده، از تو بستانند. خشم خويش را چيره باش! و سركشى بى امان و حمله ى به دست و تندزبانى را در اختيار گير! و زبان را بدانچه از سر خشم از آن تراود، نگه دار! و تندى را