نامه 068-به سلمان فارسى
به سلمان فارسى-خدايش رحمت كناد!-پيش از روزگار خلافتشاما بعد از سپاس خدا و ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، همانا، مثل دنيا، مثل مار است، بسودن آن، نرم است. و زهرش كشنده. از آنچه كه در دنيا ترا خوش آيد، روى بگردان! زيرا، آنچه با تو ماند، اندك است. و غمهاى دنيا را از خويش، فروگذار! زيرا به جدايى از آن، و دگرگونى احوالش، يقين دارى. و بدانگاه، كه بيشتر بدان انس گرفته اى، بيش از هر زمان، از آن، دورى كن! كه دنيادار، آنگاه كه رويدادى خوشايند را پشتوانه كند، او را به ناخوشايند درآرد. يا چون به انس گرفتن، آرام يافت، به وحشتش گرفتار دارد. و درود بر تو باد!
نامه 069-به حارث همدانى
به حارث همدانىبه رشته ى قرآن درآويز! و از آن اندرز خواه! و حلال كرده اش را حلال دان و حرامش را حرام. و
حقى را كه پيش از اين بوده است، راست دان. از گذشته ى دنيا، براى مانده اش، اندرز گير! كه برخى از آن، همانند برخى ديگرست. و پايانش به آغاز آن باز مى گردد. و همه ى آن، نيست شونده است و جدا شونده. و نام خدا را بزرگ دار! و آن را جز به حق، ياد مكن! و ياد مرگ و پس از مرگ را بسيار دار! و آرزوى مرگ مدار! جز به شرطى استوار. و از هر آن كار، كه كننده اش بر خويش پسندد و بر ديگران ناخوش دارد، دورى كن! و از هر آن كار، كه پنهانى ورزيده شود، و به آشكار، از ورزيدنش شرم دارند، دورى كن! و از هر آن كار كه چون از آن پرسيده شود، ورزنده اش، آن را به انكار گيرد، يا عذر خواهد بپرهيز! و آبروى خويش را آماج تير سخن (ها) مكن! آنچه بشنوى، به مردم باز مگوى! كه دروغ بودنش را كافيست. خشم را فروخور! و در قدرتمندى گذشت كن! به هنگام خشم، شكيبا باش! چون توان دارى، از لغزش ديگران درگذر! تا پايان كارت نيكو بود. داده هاى نعمت خدا را به سپاس دارى، پايدار دار! و هيچ يك از نعمتهاى خدا را كه در نزد تست، تباه مكن! و بايد كه نشانه ى نعمتهاى خدا داده، در تو پديدار بود.و بدان! كه برترين مومنان، بخشنده ترين آنان، از جان و خاندان و مال خويش است. و بى گمان! هر آنچه از خوبيها كه از پيش فرستى، ذخيره ى تست. و هر آنچه باز پس اندازى، از آن ديگريست. و از كسى كه انديشه اى ناتوان و كردارى ناخوشايند دارد، دورى كن! كه هر كس، به همنشينش سنجيده شود. و به شهرهاى بزرگ باش! كه فراهمگاه مسلمانانست. و از آن جايها، كه باشندگانش، بى خبرانند، و خدا را كمتر به فرمانبرى خويش يارى دهند، دورى كن! و انديشه ى خود را بر آنچه ترا به كار آيد، بگمار! و از نشستن در بازارها بپرهيز! كه آنجاست كه شيطان حاضر شود و آشوب و سركشى به نمايش درآيد. و بر كسى كه از او برترى، بسيار بنگر! كه آن، از درهاى سپاس خداست. و روزهاى جمعه را بى آنكه نماز گزارى، به سفر مرو! مگر آن كه رفتنت، در راه خدا باشد. يا به كارى كه بدان ناچارى. و در همه ى كارهايت، از خدا فرمان بر! كه فرمانبرى از خدا، از هر كار ديگر، برترست. و در عبادت، نفس خويش را بفريب! و با آن، مدارا كن! و با آن، مستيز! و بر آن، آسان گير! و هنگام آرامش، آن را درياب! مگر، آن عبادتها كه بر تو واجب است. كه گزاردن، و انجام آن
به وقت معين، ناگزيرست. و بپرهيز از آن، كه مرگ، بر تو فرود آيد، و تو، از پروردگار خويش، به خواستن دنيا بگريزى. و از همنشينى با بدكاران بپرهيز! كه بدى، به بدى پيوندد. و خدا را به بزرگى ياد كن! و دوستانش را دوست بدار! و از خشم، دورى كن! كه آن، سپاهى بزرگ، از سپاه هاى شيطانست. و درود بر تو باد!
نامه 070-به سهل بن حنيف
به »سهل بن حنيف انصارى« كارگزار آن حضرت بر مدينه، درباره ى گروهى از مردم آنجا، كه به معاويه پيوستند.اما، پس از ستايش خدا، و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به حقيقت، مرا آگاه كرده اند، كه كسانى از نزد تو، يكايك به سوى معاويه مى روند. پس، تو، به شمارى كه از دست مى دهى، و ياريشان كه از تو كم مى گردد، اندوه مدار! كه براى گمراهى آنان و رهايى تو از بديشان همين بس! كه از راه هدايت و حقيقت گريختند، و به كورى و نادانى شتافتند. و بى گمان، آنان دنياييانند، كه بدان روى مى كنند، و بدان مى شتابند و همانا كه آنان، عدل را شناختند، و ديدند و شنيدند و نگه داشتند. و دانستند، كه مردم، به نزد ما، در حق برابرند. و آنان، گريختند، تا به سودى رسند، پس، رحمت خدا از آنان، دور باد!به خدا سوگند! كه اينان، از ستم نگريختند، و به عدل نپيوستند، و ما، اميد داريم، كه خدا، در اين كار (خلافت،) دشواريها را بر ما آسان كند، و درشتيها را نرم. اگر خدا خواهد، و درود بر تو باد!نامه 071-به منذر بن الجارود
به »منذر فرزند جارود عبدى« كه در برخى از كارها كه امام عليه السلام او را برگزيده بود، خيانت كرده بود.اما، پس از سپاس خدا و ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همانا، راستى و درستى پدرت، مرا درباره ى تو، فريب داد. و پنداشتم، كه تو، به رسم و راه اويى و شيوه ى او مى سپرى. اما، از تو، به من گزارش كرده اند، كه فرمانبرى از خواهشهاى نفس خويش را رها نمى كنى و براى آخرت خود،توشه اى نمى نهى. دنياى خويش را به ويرانى آخرتت آباد مى سازى، و دودمان خويش را به بريدن از دين خود، بخشش مى كنى. و اگر آنچه از تو به من رسيده است، درست باشد، شتر خانواده ات و بند كفشت، از تو بهترست. و كسى همچون تو، شايسته ى آن نيست، كه مرزها را نگه دارد. يا كارى انجام دهد، يا در امانتى شريك شود، يا در گردآورى خراج امينش دانند، پس، چون اين نامه ى من، به تو رسد، به سوى من آى! اگر خدا خواهد.رضى گفت: و »منذر فرزند جارود« كسيست، كه اميرمومنان عليه السلام درباره ى او گفت: او، بسيار به دو سوى خويش مى نگرد كنايه از اين كه: خود پسند است. و با دو (جامه ى) برد، كه در بردارد، به تكبر مى خرامد، و آب دهانش را، بسيار بر روى كفشهايش مى ريزد.تا بر روي كفش هايش بمالد، كه تر و تازه باشد.
نامه 072-به عبدالله بن عباس
به عبدالله فرزند عباساما، پس از سپاس خدا و ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، همانا، كه تو بر سرنوشت خويش، پيش نمى افتى. و بدانچه روزيت نيست، روزى داده نشوى. و بدان! كه روزگار، دو روزست. روزى به سود تست، و روزى به زيانت. و همانا، كه دنيا، سراييست گردنده. و هر آنچه از آن توست به ناتوانيت نيز خود را به تو رساند، و هر آنچه به زيان تست، به نيروى خويش، نتوانى آن را از خود راند.
نامه 073-به معاويه
به معاويههمانا، در پاسخهاى پياپى خود به تو، و شنيدن مطلب نامه ات، انديشه ى خويش را سست مى شمرم. و خرد و زيركى خود را به لغزش وا مى دارم. و تو، آنگاه، كه به نيرنگ، خواسته هاى خويش را مى خواهى، و به من، نامه مى فرستى، چون كسى هستى، كه به شكم پر خفته است و خوابهاى پريشان دروغ آميز بيند. يا همچو ايستاده ى سرگردانى، كه ايستادن، بر او دشوار آيد. و نداند،
كه آنچه پيش آيد، به سود اوست، يا به زيانش. و تو، مانند او نيستى، بلكه او، به تو ماند. و به خدا سوگند! اگر به برخى (سببها) ماندن تو را نمى خواستم. آسيبهايى از من، به تو مى رسيد، كه استخوان(ت) بشكند و گوشت (ت) آب كند. و بدان! كه شيطان، ترا از اين كه به نيكوترين كارهايت بازگردى و به گفتار اندرز دهنده ات گوش دهى، باز نشانده است. و درود باد به آن كه شايسته است!
نامه 074-پيمان ميان ربيعه و يمن
آن را در ميان قبيله ى ربيعه، و مردم يمن نگاشته است. و از خط هشام بن كلبى، نقل شده است.اينست، آنچه مردم يمن، چه شهرنشين، و چه باديه نشين، و قبيله ى ربيعه، از شهرنشين و بيابان نشين، بر آن، گرد آمده اند. كه آنان، كتاب خدا را پيروى مى كنند، و بدان فرا مى خوانند، و به عمل به آن، فرمان مى دهند و كسى را كه بدان فراخواند، و عمل بدان را امر كند، مى پذيرند. به بهايى آن را نفروشند، و به چيزى به جاى آن، خرسند نگردند. و در برابر كسى كه با آن، خلاف ورزد، و رها كند، همگان يكى شوند. و برخى، برخى ديگر را يارى دهند. و دعوتشان، يكى باشد، و پيمان خويش را به سرزنش نكوهشگر، و خشم خشم گيرنده نشكنند، و نيز به خوار شمردن گروهى گروه ديگر را و به دشنام دادن قومى، قوم ديگر را و حاضر و غايب و بيخرد و دانا و شكيبا و نادانشان، بر اين پيمان، گواه است. آنگاه، هر آنچه در اين پيمان نامه به گردن ايشانست (»همانا پيمان خدا پرسيده خواهد شد.« قرآن كريم: س 17-آ 34.و على بن ابيطالب نوشت.نامه 075-به معاويه
به معاويه، در آغازى كه مردم به امام عليه السلام بيعت كردند »واقدى«، در كتاب »الجمل« بيان كرده است.از بنده ى خدا على-اميرمومنان-به معاويه پسر ابوسفيان:اما، پس از سپاس خدا و ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عذر من، درباره ى خويش، آگاهى. و روى گردانيم را از خويش، دانى. تا شد، آنچه از آن، گزيرى نبود، و بازداشتنش ناممكن بود. سخن درازست، و گفتار بسيار. گذشت آنچه گذشت و آمد آنچه آمد. از آنان كه نزد تواند، بيعت گير! و با گروهى از يارانت، نزد من آى! و درود بر تو باد!نامه 076-به عبدالله بن عباس
به عبدالله فرزند عباس، هنگامى كه او را در بصره، جانشين خويش كرد.در ديدارت، در مجلست، و به هنگام داورى، با مردم گشاده رو باش! و از خشم بپرهيز! كه آن، سبك سريست، و از شيطان (بر انسان فرود آيد.) و بدان! كه هر آنچه ترا به خدا نزديك كند، از دوزخ، دور دارد، و آنچه ترا از خدا دور سازد، به دوزخ نزديك كند.نامه 077-به عبدالله بن عباس
به عبدالله فرزند عباس، هنگامى كه او را به دليل آوردن، به سوى خوارج فرستاد.با آنان، با قرآن به ستيز برنخيز! كه قرآن، معنى هاى بسيار، با خود دارد، گوناگون. تو، گونه اى گويى و آنان، گونه اى. بر آنان، به سنت دليل آور! تا از آن، راه گريزى نيابند.نامه 078-به ابوموسى اشعرى
به ابوموسى اشعرى، در پاسخ به كار حكمين، كه سعيد بن يحيى اموى در كتاب »المغازى« آورده است.بسا كه مردم بسيارى، از بسيارى از بهره هاى خويش، ناكام ماندند. پس، همگام با دنيا، بهبيراهه رفتند. و به هواى نفس خويش سخن گفتند. و من، در اين كار، به جايى شگفتى آور، فرود آمدم. گروه هايى، به هم فراهم آمدند، به خودپسندى دچار شده. و من، به درمان زخمى چركناك از آنان مى پردازم و ترسم كه خون بسته اى شود. و بدان! كه مردى در ميان نيست، كه بيش از من، به يگانگى و پيوند پيروان محمد صلى الله عليه و آله و سلم اشتياق ورزد به اميد پاداشى نيك و بازگشتى پر ارج. و به زودى، به عهد خويش، وفا كنم. اگر چه، درستى و راستيت دگرگون شود. آن راستى و درستى كه چون از من جدا شدى، با خويش داشتى. و بى گمان، بدبخت، آن كسيست، كه از بهره مندى خردى كه او را داده اند و از آزموده هاى خويش، بى بهره ماند. و من، از كسى كه به بيهوده سخن گويد و از اين كه نيكو برآورده ى خدا را تباه سازم، بيزارم. پس، هر آنچه را كه نمى شناسى، رها كن! كه همانا، بدكارترين مردم، با گفتارهاى بد خويش، به سوى تو، درشتابند. و درود بر تو باد!