حکمت 037 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 037

و به فرزندش حسن عليه السلام فرمود: اى پسركم! چهار چيز و چهار چيز، از من، به ياد دار! كه به داشتن آنها، هر چه كنى، ترا زيان ندارد: همانا، ارزشمندترين توانگريها، خردمنديست. و بزرگترين ناداريها، نادانى. وحشتناكترين وحشتها، خودپسنديست. و گراميترين تبارها، خوشخويى.

اى پسركم! از دوستى با نادان بپرهيز! كه چون خواهد، ترا سود رساند، زيانمند دارد. و از دوستى با بخيل بپرهيز! كه آنگاه، كه از هميشه بدو نيازمندترى، از تو دورى كند. و از دوستى با بدكار بپرهيز! كه ترا به اندك چيزى فروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز! كه او، چون سرابست. دور را به تو نزديك نمايد و نزديك را دور.

حکمت 038

و فرمود: در مستحباتى كه به واجبات زيان رساند، نزديكى (به خدا) نيست.

حکمت 039

و فرمود: زبان خردمند، در پشت دل اوست، و دل بيخرد، در پشت زبانش.

شريف رضى گفت: و اين، از مفاهيم شگفت انگيز و بزرگوارست. و منظور از آن، اينست كه: خردمند، زبان نگشايد، مگر به هم انديشى با فكر و رايزنى با انديشه. و: در

بيخرد، گفتارهاى بى انديشه، بر رجوع به انديشه ى ناب، پيشى مى گيرد. و: خردمند را زبان پيرو دلست، و نادان را دل، پيرو زبان.

و از آن حضرت، اين مضمون، به بيانى ديگر نيز آمده است. بدين سان: دل نادان در دهان اوست، و زبان خردمند، در دلش.

و معناى هر دو، يكيست.

حکمت 040

و به يكى از يارانش، كه به بيماريى گرفتار آمده بود، فرمود: خدا، دردمندى تو را سببى از بهر فروريختن گناهانت نهاده است. پس، در بيمارى، پاداشى نيست، اما، گناهان را فرومى ريزد. و آنها را همچون برگى كه از درخت مى ريزد، فرومى افكند. و: پاداش، در گفتار به زبانست و كردار به دستها و گامها. و پاك خداى، هر يك از بندگان خويش را كه خواهد، به درستى نيت، و انديشه ى نيك، به بهشت در آرد.

سيد رضى گفت: و مى گويم: امام عليه السلام راست گفت: كه بيمارى را پاداشى نيست. زيرا كه بيمارى، از جمله ى آن چيزهاست در همه ي نسخه هاي ديگر: از آن قبيل است كه عوضي بدان تعلق گيرد. كه »عوضى« بدان تعلق گيرد. چون، »عوض«، در برابر كار خداست، كه از سوى او، بر بنده وارد آيد. همچون دردها و بيماريها، و همانند آن. و پاداش و مزد، به كردار بنده در برابر خدا، پديد مى آيد. پس، ميان »پاداش« و »عوض« تفاوتيست. چنان كه امام عليه السلام مناسب با دانش روشن و راى درست خويش، بيان فرموده است.

حکمت 041

درباره ى »خباب فرزند ارت« فرموده است: خدا، »خباب بن ارت« را بيامرزاد! كه به ميل، به اسلام گراييد، و به فرمانبرى، هجرت گزيد، و به اندك نياز، بسنده كرد، و از خدا خشنود بود، و جهادگر زيست.

و فرمود: خوش به حال آن كه بازگشت به خدا را به ياد دارد! و براى شمار (قيامت) كار كند، و به نياز روز، بسنده كند، و از خدا، خرسند بود.

حکمت 042

و فرمود: اگر به اين شمشير خويش، به بن بينى مومن زنم، كه با من دشمنى كند، دشمنى نورزد. و اگر نفيس و خسيس دنيا را بر سر منافق ريزم، تا مرا دوست دارد، چنين نكند. و اين، از آن روست، كه فرمان خدا جارى شده و بر زبان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رفته است، كه گفت: اى على! مومن، ترا دشمن ندارد و منافق، بر تو، مهر نورزد.

حکمت 043

و فرمود: گناهى كه ترا بيازارد، بهتر از نيكييست، كه ترا به خودپسندى وادارد.

حکمت 044

و فرمود: ارزش آدمى، به قدر همت اوست. و راستى اش، به قدر جوانمرديش. و دليريش، به قدر بزرگواريش، و پارساييش، به قدر غيرتش.

حکمت 045

و فرمود: پيروزى، به دورانديشيست، و دورانديشى، به كارگيرى انديشه است، و به كارگيرى انديشه، با رازدارى پديد آيد.

حکمت 046

و فرمود: از هيبت جوانمرد، به گاه گرسنگى بپرهيزيد، و از ناكس، چون سير شود.

حکمت 047

و فرمود: دلهاى مردان، رمنده اند، و آن كه بدانان انس گيرد، به او رو كنند.

حکمت 048

و فرمود: تا دنيا با تو يار بود، عيب تو، نهان ماند.

حکمت 049

و فرمود: سزاوارترين مردم به عفو، آنست كه به كيفر دادن تواناترست.

حکمت 050

و فرمود: بخشش آنست كه بى درخواست بود، اما، بخششى كه از پى درخواست بود، به پاس شرم است و از بيم نكوهش.

حکمت 051

و فرمود: هيچ بى نيازى چون خرد (مندى) نيست. و هيچ نادارى، چون نادانى. و ميراثى چون ادب نيست، و پشتوانه اى چون هم انديشى.

حکمت 052

و فرمود: شكيبايى، بر دو گونه است: شكيب بر آنچه ناخوش دارى، و شكيب بر آنچه دوست دارى.

حکمت 053

و فرمود: بى نيازى در غربت، در وطن بودنست، و نادارى در وطن، به غربت بودن.

حکمت 054

و فرمود: قناعت ثروتيست پايان ناپذير.

(شريف) رضى گفت: اين سخن، از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز روايت شده است.

حکمت 055

و فرمود: مال، مايه ى شهوتهاست.

حکمت 056

و فرمود: آن كه ترا (از كارى ناپسند) دور دارد، چون كسيست كه ترا (به چيزى نيك) شادباش دهد.

/ 97