حکمت 057 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 057

و فرمود: زبان درنده ايست، كه چون رها شود، بگزد.

حکمت 058

و فرمود: زن كژدميست، با گزيدنى شيرين.

حکمت 059

و فرمود: چون ترا سلام گويند، به سلامى نيكوتر پاسخ گوى! و چون دستى به تو نيكى كرد، به چيزى بهتر، با آن، برابرى كن! با اين همه، برترى از آن آغازگرست.

حکمت 060

و فرمود: يارى ده، جوينده را چون بال است.

حکمت 061

و فرمود: دنياييان، چون سوارانند، كه در خوابند و برده مى شوند.

حکمت 062

و فرمود: از دست دادن دوستان، غربت (آدمى)ست.

حکمت 063

و فرمود: روا نشدن نياز، آسانتر از آنست، كه روايى آن را، از نابكاران خواهند.

حکمت 064

و فرمود: از بخشش اندك خويش، شرم مدار! كه نوميد كردن، از آن، كمترست.

حکمت 065

و فرمود: پاكدامنى، زيور ناداريست، و سپاسدارى، زيور دارندگى.

حکمت 066

و فرمود: چون به آنچه خواستى، نرسى، پس، بدان حال كه هستى، باك مدار!

حکمت 067

و فرمود: نادان، يا به تندروى ديده مى شود، يا به كندروى.

حکمت 068

و فرمود: چون خرد كمال گيرد، گفتار كاستى پذيرد.

حکمت 069

و فرمود: روزگار، تنها را مى فرسايد، و آرزوها را تازه مى كند، و مرگ را نزديك مى آرد، و آرزو را دور مى كند. آن كه بر روزگار پيروز شد، به رنج درافتاد، و آن كه آن را درباخت، به سختى گرفتار آمد.

حکمت 070

و فرمود: آنكه خويش را پيشواى مردم كرد، نخست بايد خود را بياموزد، آنگه، به آموختن ديگرى پردازد. و بايد كه ادب را به سيرت آموزد، پيش از آن كه به زبان آغازد. و آن كه خويش را ادب آموزد، به بزرگداشت سزاوارتر از آن كه به مردم آموزد.

حکمت 071

و فرمود: هر نفسى كه آدمى برآرد، گاميست، كه به سوى مرگ بردارد.

حکمت 072

و فرمود: هر چه به شمار درآيد، نيستى پذيرد، و هر چه چشم داشته شود، آيد.

حکمت 073

و فرمود: آنگاه، كه كارها به هم مانند، پايانشان، از آغاز دانند.

حکمت 074

در خبرى از »ضرارين حمزه ى ضبائى« در برخي نسخ: «ضرار بن ضمرة الضبابي». گفته اند، كه هنگامى بر معاويه وارد شدم، و او، از اميرمومنان پرسيد، و گفتم: گواهى مى دهم كه او را در جاى عبادتش ديدم، آنگاه، كه شب، پرده هاى تيرگى خويش را درآويخته بود، و او، به محراب ايستاده و ريش خويش، به كف گرفته، به سختى مى گريست، و چون مار گزيده به خود مى پيچيد (و گويى بر ريگ داغ ايستاده است.) و غمگنانه مى گريست و مى گفت:

اى دنيا! اى دنيا! از من، دور شو! آيا خود را به من عرضه مى كنى؟ يا به من اشتياق مى ورزى؟ هنگام آن، فرا نرسيده است. دور است! ديگرى را بفريب! مرا به تو، نيازى نيست. ترا به سه طلاق رها كرده ام، طلاق بى بازگشت. روزگار زيستن در تو، كوتاهست. و قدر تو اندك، و آرزويى كه بر تو ورزند كوچك، دريغ از كمى توشه! و درازى راه! و دورى سفر! و بزرگى روز شمار!

حکمت 075

از سخنان آن حضرت، كه در پاسخ پرسنده اى از شام فرموده است، چون از او پرسيد: آيا رفتن ما به سوى شام، تقدير خداييست؟ و اينست، آنچه از آن سخن دراز، گزينش شده است:

واى بر تو! شايد كه قضا و قدر لازم و حتمى را گمان كرده اى! و اگر چنان بود، پس، پاداش و كيفر، بيهوده مى ماند. و نويد به خوبى و بيم از بدى، فرومى افتاد.

همانا، پاك خداى، كارهايى را به بندگان خويش فرمان داده است، و انجامشان را در اختيار آنان نهاده است، و در كارهايى آنان را نهى كرده است، و برحذر داشته. و كارهاى آسان را بر آنان تكليف كرده و بر دشواريها، مكلف نداشته. و طاعت اندك را پاداش بسيار داده، و نافرمانى بندگان، نه به سابقه ى چيرگيست و فرمانبريشان نه انگيزه ى اجبار. پيامبران را به بازى نفرستاد، و كتابهاى آسمانى را بيهوده، فرونفرستاد. و آفرينش زمين و آسمان و هر آنچه ميان آنهاست، به بيهودگى نيست. »و آن، پندار آنانست، كه كفر ورزيدند، و واى بر كافران! از عذاب سخت آتش دوزخ.« قرآن كريم: 27:38.

حکمت 076

و فرمود: حكمت را به هر جا كه باشد، فرا گير! و حكمت، در سينه ى منافق، آرام نگيرد، تا از آن برآيد و در سينه ى صاحبش-مومن-جاى گيرد.

حکمت 077

و فرمود: حكمت، گمشده ى مومن است، آن را فراگير! گرچه از مردم دورو باشد.

حکمت 078

و فرمود: ارزش آدمى، به چيزيست كه نيكو داند.

شريف رضى گفت: اين، سخنيست، كه بهايى بر آن نتوان نهاد. و هيچ سخن حكمت آميزى، با آن، سنجيده نشود، و هيچ سخنى همانند آن نيست.

حکمت 079

و فرمود: شما را به پنج چيز سفارش مى كنم، كه اگر براى يافتنش »زير بغل شتر بزنيد« كنايه از اين كه سفري پر رنج داشته باشيد و براي راندن شتر، با پاشنه پا، زير بغلش بزنيد. سزاوارست. شايد: به يقين، كه هيچيك از شما، جز به خداى خويش، اميد مداريد! و جز از گناه خويش مترسيد! و كسى از شما، از اين كه او را چيزى پرسند و نداند و گويد كه: ندانم، شرمگين نباشد. و چنين باشد، كه هيچكس از اين كه آنچه نداند و او را بياموزند، شرم نكند. و بر شما باد شكيبايى! و همانا كه پيوند شكيبايى و ايمان، چون نسبت به سر و تن است. و تنى را كه سر بر آن نباشد، بهره اى نيست. و ايمان را كه شكيبايى با آن نبود، سودى نه.

/ 97