حکمت 093
و امام عليه السلام شنيد، كه مردى از »حروريه« نماز شب مى گزارد و قرآن مى خواند. پس فرمود: به يقين خسبيدن، بهتر از نماز به شك گزاردن.حکمت 094
و فرمود: چون خبرى شنيديد، آن را به انديشه دريابيد نه به گفته. كه روايتگران دانش، بسيارند و انديشه وران اندك.حکمت 095
و شنيد كه مردى مى گويد: »انا لله، و انا اليه راجعون« ما، از آن خداييم و به سوي او باز مي گرديم.و فرمود: گفتن »انا لله« اقرار ماست، به سرورى خدا و گفتن »انا اليه راجعون« اعترافمان، به نيستى ماست.حکمت 096
و گروهى امام عليه السلام را پيش رويش ستودند. پس، فرمود: خدايا! تو، به من، از من داناترى. و من، از آنان به خويش داناترم. خدايا ما را نيكوتر از آن كن، كه مى پندارند! و ما را بيامرز، بدانچه آنان نمى دانند.حکمت 097
و فرمود: روا شدن حاجتها، جز به سه چيز دست ندهد: كوچك شمارند، تا بزرگ نمايد. نهان دارند، تا پديدار شود. و شتاب كنند، تا گوارا شود.حکمت 098
و فرمود: بر مردم، روزگارى فرا رسد، كه جز سخن چين را به خود نزديك ندارند، و جز بدكار را خوش سخن ندانند و جز درستكار را ناتوان نشمرند. (آنان،) صدقه را تاوان دانند و پيوند خويشى را منت نهند، و عبادت را چيرگى بر مردم نامند. در آن روزگار، فرمانروايان، با زنان به هم انديشى نشينند، و كودكان را به اميرى برگزينند، و با اختگان، راى زنند.حکمت 099
و شلوار كهنه ى وصله دوخته اى بر تن او ديدند، و در آن باره، او را گفتند. پس، فرمود:دل، بدان، فروتن شود. و نفس، از آن، به خوارى افتد، و مومنان، از آن، پيروى كنند.حکمت 100
دنيا و آخرت، دو دشمن گونه گونند. و دو راه جدا از هم. پس، آن كه به دنيا مهر ورزد، و آن را به دوستى گيرد، بر آخرت خشم گيرد و با آن، دشمنى كند. و آن دو، چون خاور و باخترند. و رونده ى ميان آنها، چون به يكى نزديك شود، ازآن ديگرى، دورى گيرد. و آن دو، چون دو زنند، در عقد يك شوى.
حکمت 101
از »نوف بكالى« روايت شده است، كه گفت: اميرمومنان را ديدم، كه شبى از بستر خويش برخاست، و به ستارگان نگريست و مرا گفت: اى نوف! خوابيده اى؟ يا بيدارى؟ و گفتم: بلكه بيدار. فرمود:اى نوف! خوش به حال از دنيا دورى گزيدگان! و خوش به حال دوستداران آخرت! آنان. زمين را فرش خويش ساخته و خاك آن را بستر خود. آب آن ايشان را شربتى گواراست. قرآن را شعار خويش ساخته اند و دعا را بر رويدادها سپر تن خود داشته اند. آنگاه، به شيوه ى مسيح، دنيا را از خود، جدا كردند.اى نوف! داوود عليه السلام در چنين وقتى از شب، برخاست، و گفت: اين، زمانيست، كه بنده اى خدا را نخواند، مگر آن كه او را پذيرا شود. مگر آن كه خراجگير، يا فاشگر راز مردم، يا گزمه، يا تنبور نواز، يا طبل زن بود.حکمت 102
و فرمود: همانا، خدا، كارهايى را بر شما واجب داشته است، پس، آنها را تباه مسازيد! و شما را حدودى نهاده است. پس، از آنها، در نگذريد! و از چيزهايى بازتان داشته است، پس، پرده ى آنها را مدريد! و بر چيزهايى به سود شما، خاموشى گزيده است. كه به فراموشى رها نكرده است. پس، خويش را در آنها به رنج نيفكنيد!حکمت 103
و فرمود: مردم، هر آنچه را كه از دينشان، به سود دنياشان فروگذارند، خدا، كار دنيا را به زيانى بيشتر بر آنان پديد آرد.حکمت 104
و فرمود: بسا! كه دانشمندى را نادانيش به كشتن دهد. و دانشى كه با اوست، وى را به كار نيايد.حکمت 105
و فرمود: به بند دل آدمى، پاره گوشتى آويخته است، كه شگفت ترين چيزيست، كه در اوست، و آن، »دل« است. كه آن را ماده هايى از حكمت و چيزهايى ضد آن، هست. پس، هرگاه، اميد در دل پديد آيد، آز، انسان را خوار مى سازد. و اگر آز، او را به هيجان آرد، حرص، او را تباه مى سازد. و اگر نوميدى او را فراگيرد، اندوه، او را مى كشد. و اگر خشم بدو روى آرد، بر آشفتگى بر او شدت گيرد. واگر خرسندى، او را نيكبخت كند، نگهدارى از خويش را فراموش كند. و اگر بيم، بر او راه زند، بر كنار داشتن (از آنچه ترسد) او را به خود سرگرم دارد. و اگر كار بر او گشاده گردد، غرور و غفلت، آن را از وى، در ربايد. و اگر از ثروت بهره گيرد، بى نيازى، او را به سركشى افكند. و اگر او را رنجى رسد، بيتابى، رسوايش كند. و اگر نيازمندى او را بگزد، وى را به رنج اندازد، و اگر گرسنگى رنجورش دارد، از ناتوانى بر جاى نشيند، و اگر بسيار سير شود، شكمش چنان پر شود، كه نفس كشيدن نتواند. پس، هر كوتاهى، آدمى را زيانمند است و هر زياده روى، تباهى انگيزد.