حکمت 107
و فرمود: فرمان پاك خداى را برپا ندارد، جز آن كس كه: در راه حق، مدارا نكند، و باطل نورزد، و آزمند نباشد.حکمت 108
»سهل بن حنيف انصارى«، با امام عليه السلام از صفين باز آمد، و در كوفه درگذشت، و امام عليه السلام او را بيش از همه ى مردم دوست داشت، و فرمود:اگر كوهى مرا دوست دارد، خرد شود و فروريزد.و معنى اين، آنست كه: گرفتارى، بر او سخت گيرد، و رنجها بدو شتابند، و چنين نشود، مگر به پرهيزگاران نكوكار، و برگزيدگان. و اين، همانند سخن امام عليه السلام است كه فرمود:آن كه ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دوست دارد، بايد آماده شود، تا جامه ى نيازمندى پوشد.و آن، بر معنى ديگرى تاويل شده است، كه اينجا، جاى ياد از آن، نيست.حکمت 109
و فرمود: ثروتى سودمندتر از خرد نيست. و هيچ تنهايى، ترس انگيزتر از خودپسندى نيست، و هيچ خردى چون تدبير نيست. و هيچ جوانمردى، چون پرهيزگارى نيست. و همنشينى چون خوشخويى نيست، و ميراثى چون ادب نيست، و پيشوايى چون يارى ايزد نيست، و هيچ تجارت چون كردار نيك نيست، و سودى چون پاداش كار نيك نيست،و هيچ پرهيزگارى، چون ايستادن در برابر ابهام و ترديد نيست، و هيچ دورى جستنى، چون دورى گزيدن از حرام نيست. و هيچ دانشى چون انديشيدن نيست، و هيچ بندگى، چون اداى واجبات نيست. و هيچ ايمان، چون شرم و شكيب نيست و هيچ سرفرازى، چون فروتنى نيست، و هيچ بزرگوارى، چون دانش نيست، و هيچ ارجمندى، چون بردبارى نيست، و هيچ همپشتى استوارتر از هم انديشى نيست.
حکمت 110
و فرمود: چون نكوكارى، روزگار و مردم آن را فراگيرد، هرگاه، يكى، بر ديگرى، كه گناهى از او آشكار نشده است، گمان بد برد، بر او، ستم كرده است و چون تباهى، بر روزگار و مردمش چيره شود، و يكى به ديگرى گمان نيك برد، خويش را به خطر افكنده است.حکمت 111
امام عليه السلام را گفتند: خويش را چگونه مى يابى؟ و او فرمود: چگونه است حال كسى كه هستى خويش را در نيستى بيند، و به تندرستى بيمار گردد، و مرگ، او را از جاى امنش بيابد.حکمت 112
و فرمود: بسا كسان كه در نعمت ايزدى، به عذاب نزديك شوند! و بسا كه به پنهان ماندن راز، فريب خورند! و بسا كه به سخن نيك ديگران، فريفته شوند! و خدا، هيچكس را چون كسى كه به او مهلت داده است، نيازموده.حکمت 113
و فرمود: دو كس به راه من، تباه شوند: دوستى كه در دوستى زياده روى كند، و دشمنى كه در دشمنى.حکمت 114
و فرمود: تباه كردن فرصت، اندوهيست.حکمت 115
و فرمود: مثل دنيا، مثل مار است. كه بسودنش نرم است و در اندرون، زهر دارد و نادان فريب خورده، به سويش رود، و خردمند دانا، از آن، دورى گزيند.حکمت 116
امام عليه السلام را از قريش پرسيدند. و او فرمود: »مخزوميان« گل خوشبوى قريش اند. سخن گفتن مردانشان و به زنى گرفتن زنانشان را دوست داريم.در برخي از نسخه ها: «دوست داري». اما، فرزندان »عبدشمس«، به راى و انديشه، دوربين ترينند، و پيش گيرنده ترين، در برابر رويدادهايى كه بدانان رسد، و اما، ما (مساوى هاشمى ها) بدانچه دسترسى داريم، بخشنده ترينيم، و به جان دادن در دم مرگ، جوانمردترين. و آنان، فرزندان «عبدشمس». به شمار، بيشترند و فريبكارتر و زشتروتر. و ما، گشاده زبانتريم و نيكخواه تر و خوشروتر.ابوالعباس سفاح نيز نگرشي شنيدني درباره ي قبايل عرب دارد. رك: مسعودي-مروج الذهب-ج 2-ص 280 و 281.حکمت 117
و فرمود: چه دورست ميان دو كردار! كردارى كه خوشى آن بگذرد، و رنجش بازماند، و كردارى كه سختيش رود و خوشيش ماند.حکمت 118
و (امام عليه السلام) از پى جنازه اى مى رفت، و شنيد كه مردى مى خندد. پس، گفت: گويى به دنيا مرگ بر ديگران نوشته شده است. و گويى به دنيا، به كسانى جز ما، واجب آمده است. و پنداريم كه مردگان، به زودى، از سفر به سوى ما باز مى آيند. آنان را به گورهاشان فرود مى آريم، ميراثشان را مى خوريم، گويى، ما خود، از پس آنان جاودانه ايم، آنگاه، همه ى اندرزهاى اندرزگران را از ياد برديم، و آماج هر رنج و آفت شديم.و فرمود: خوشا به حال آن كه نفس خويش خوار دارد! و آنچه به دست آرد، پاكيزه بود. و انديشه اش درست و خويش نيكو بود. و فزونى مال خويش، در راه خدا ببخشد، و زبانش از زياده گويى باز دارد، و بدى خويش از مردم، دور دارد، و روش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را بس باشد، و بدعت در دين، به او نسبت داده نشود.شريف رضى گفت: مى گويم: و برخى از مردم، اين سخن، و گفتار پيش از آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى دهند.حکمت 119
و فرمود: رشك بردن زن (بر مرد،) به كفر انجامد و رشك بردن مرد (بر زن،) ايمانست.يعني: چون زن، بر مرد خويش رشك برد، حلال داشته ي خدا را كه ازدواج با زن ديگرست، از مرد باز مي دارد، و رشك بردن مرد بر زن، حريم عفت او را پاس مي دارد، كه آن، سفارش شده ي خداست.حکمت 120
و فرمود: اسلام را چنان توصيف مى كنم، كه پيش از من، كسى چنان، به وصف نياورده باشد: اسلام، زير بار (احكام خدا) رفتن است. و زير بار (احكام خدا) رفتن، بدانها باور داشتن است. و باور داشتن، پذيرفتن است، و پذيرفتن، اعتراف كردن بدانهاست، و اعتراف كردن، آماده شدن به انجام آنهاست. و انجام دادن، به كار گرفتن آنهاست.حکمت 121
و فرمود: از بخيل شگفت زده ام، زيرا از نيازمندى مى گريزد. اما، بدان، مى شتابد. و جوياى توانگريست، اما، آن را درمى بازد. به دنيا، همچون نيازمندان، زيست مى كند، و در آخرت، او را از بى نيازان مى شمرند. و از خودپسند، در شگفتى ام. كه ديروز، نطفه اى بود و فردا، مردارى خواهد شد. و در عجبم از كسى كه آفريدگان خدا را مى بيند و بر آنان شك مى ورزد، و در عجبم از كسى كه مردگانرا مى بيند و مرگ را از ياد برده است. و به شگفتى ام. از آن كس كه زندگى يافتن نخستين را ديده است و رستاخيز آخرت را به انكار مى گيرد. و شگفت زده ام، از كسى كه دنياى نيستى پذير را آباد مى كند و سراى پايدار آخرت را رها مى سازد.