خطبه 032-روزگار و مردمان - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

عزیزالله کاسب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 032-روزگار و مردمان

در اين خطبه روزگار خود را به ستم توصيف مى كند و مردم آن را به پنج گروه بخش مى كند. سپس به دنيا، بى اعتنايى نشان مى دهد.

اى مردم! ما، روزگار خويش را در عصرى ستيزه كار و عهدى بى سپاس آغاز كرديم. در آن، نيكوكار، بدكار شمرده مى شود. و ستمكار، به نخوت خود مى افزايد. از آنچه مى دانيم، بهره اى نمى بريم، و آنچه را نمى دانيم، نمى پرسيم. و از بلاى ناگهانى، باكى نداريم، تا آنگاه، كه بر ما فرود آيد.

و مردم بر چهار گروه اند: گروهى از آنان را مگر خوارى و كندى سلاح و كمى مال از فساد باز دارد. گروهى ديگر، شمشير از غلاف برآورده، شرارت خويش آشكار كنند، و گروه هاى سواره و پياده ى خويش فرا مى خوانند، خويش را براى شر و فساد، آماده مى كنند، و براى به دست آوردن مال دنيا كه آن را به سود خود مى شمارند، دين خويش را نابود مى كنند. يا سى، تا چهل اسب (يا شتر) داشته باشند، كه از پى آنها برانند. يا منبرى كه بر آن، بالا روند، و چه بد تجارتى است! كه دنيا را بهاى هستى خويش دانى و آن را در ازاى آنچه كه نزد خدا هست، در بازى. و ديگر از گروه هاى مردم، كسى ست كه كاركرد آخرت را وسيله ى به دست آوردن دنيا كرده است و با كاركرد دنيوى، در كار آخرت، نمى كوشد. او، چهره ى فروتنى به خود مى گيرد، گامهاى خود را كوتاه مى كند دامن جامه ى خويش را جمع كرده، به تندى مى خرامد. خود را به جلوه ى امانتدارى مى آرايد، و پرده ى خدا را وسيله ى گناهكارى خويش مى سازد و از اين گروه هاى مردم، كسى ست كه بر اثر پستى و كوچكى، و نداشتن وسيله براى رسيدن به قدرت، از طلب آن، به دور افتاده است. و با اين حال، نتوانسته است، تا خود را دگرگون كند. پس خويش را با (عنوان) قناعت مى آرايد. و به جامه ى خواردارندگان دنيا، خويش را زينت مى دهد. و حال آنكه هيچگاه در شب و روز در انديشه ى زهد نيست.

مردانى چند مانده اند، كه ياد جهان ديگر، چشمهاشان را بر دنيا بسته است. و ترس رستاخيز، اشك از ديدگانشان روان داشته. از اين گروه، كسانى به تنهايى خو گرفته و از جمع گريزانند. برخى ترسان مقهور، و برخى، خاموش و دهان بسته، دعوتگران با اخلاص، اندوهگين و دردمند، كه به انگيزه ى پرهيز از ستم ستمگران، نام و نشان خويش را به زيركى پنهان داشته اند و خوارى، آنان را در برگرفته، در دريايى از آب شورند. دهانهاشان بسته است و دلهاشان مجروح. چندان پند دادند، كه بيزار شدند. و چندان شكسته شدند، كه به خوارى افتادند، و چندان كشته شدند، كه شمارشان كاستى گرفت.

پس، بايد، كه دنيا در نزد شما، كوچكتر از تفاله ى برگ درخت سلم باشد. و خرده ريزى كه از قيچى افتد، و پيش از آن كه آيندگان، از شما پند گيرند، شما از گذشتگان خويش، اندرز گيريد! و دنيا را ناپسند شمرده، رها كنيد! كه دنيا، كسانى را از خود رانده است، كه بيش از شما، بدان فريفته بوده اند.

شريف رضى-خدا از او خرسند باد!-گفت: مى گويم: هيچ مدانى، اين خطبه را به معاويه نسبت داده است، و آن، از سخنان اميرمومنان عليه السلام-است. كه هيچ شكى در اين نيست. و كجا برابرى كند مرتبه ى طلا با خاك؟! و مرتبه ى آب شيرين با آب شور؟! و راهنماى ماهرى بر اين معنى دلالت دارد. و ناقد بينا »عمرو بن بحر جاحظ« اين را نقد كرده است. و او، اين خطبه را در كتاب »البيان و التبيين« آورده. و كسى را كه آن را به معاويه نسبت داده است، نام برده است. سپس، سخنى در معناى آن گفته است. جمله ى او، چنين است، كه گويد: اين سخن، به سخن على شبيه ترست. و به روش او، در گروه بندى مردم، و به خبر دادن از آنچه مردم در آن قرار دارند از سركشى و خوارى و تقيه و بيم، سزاوارترست. و جاحظ گفت: چه وقت معاويه را ديده ايم كه به گفتار، در راه زاهدان گام برداشته و به شيوه ى بندگان خدا بوده باشد؟!

خطبه 033-در راه جنگ اهل بصره

به هنگامى كه براى نبرد با مردم بصره رهسپار مى شد و در آن، از حكمت بعثت پيامبران، و سپس، از برترى خود مى گويد و خوارج را نكوهش مى كند.

عبدالله پسر عباس-خدا از او خشنود باد!-گفت: در »ذى قار« بر على عليه السلام درآمدم، كه به كفش خويش وصله مى زد. و مرا گفت: بهاى اين كفش چقدر است؟ و من گفتم: ارزشى ندارد. و آن حضرت عليه السلام گفت: به خدا كه اين، از فرمان راندن بر شما در نزد من دوست داشتنى ترست. مگر آن كه حقى را بپاى دارم، يا

باطلى را دفع كنم. سپس بيرون رفت، و مردم را مخاطب ساخت و گفت: همانا كه پروردگار، محمد صلى الله عليه و آله و سلم را برانگيخت، در حالى كه هيچ يك از عرب نبود، كه خواندن نوشته اى را بداند، يا دعوى پيامبرى كند. پس، آنان را به جايگاه مناسب حالشان به پيش راند. و به رستگارى رساند و دولت آنان را پايدار كرد و احوالشان را استقامت بخشيد.

آگاه باشيد! كه من، پيوسته، دنباله دار حادثه ها بودم، تا عقب نشست. نه درمانده شدم و نه ترسيدم. و مسير من، همان راه پيشين است، كه مى پيمايم. و باطل را مى شكافم، تا حق، از پهلوى آن، برآيد.

مي فرمايد، باطل، حق را پوشانده است و اينك! حق در درون باطل است و با بركنار شدن باطل، حق، آشكار مي شود.

مرا با قريش چه كارست؟ به خدا سوگند! كه اگر كفر مى ورزيدند، با آنان ستيز مى كردم. و اينك نيز كه فريب خورده اند، با آنان پيكار مى كنم. و همانا كه ديروز با آنان يار بودم، آنچنان كه اينك امروز نيز با آنان، يارم. به خدا سوگند! كه كينه كشى قريش، بر ما، جز اين نيست كه پروردگار، ما را بر ايشان برگزيده است. و ما، آنان را در جا و مكان خويش راه داده ايم. و چنان بودند، كه شاعر، به روزگاران گذشته گفت:

به جان من! كه صبحگاه، شير خالص مى نوشيدى
و سرشير و خرماى بى هسته مى خوردى.

ما، اين پايگاه را به تو داديم.

و در پيرامونت، اسبهاى كوتاه مو و شتران سپيد مو و نيزه ها فراهم آورديم.

خطبه 034-پيكار با مردم شام

در برانگيختن مردم بر سپاه شام، پس از فراغت او از كار خوارج و در آن، نسبت به مردم، ابراز دلتنگى مى كند و آنان را به درستى در كردار و رفتار، پند مى دهد.

شما را خوارى باد! همانا از سخنان عتاب آميز گفتن به شما، به تنگ آمدم. آيا به زندگى در دنيا به ازاى آخرت، و به عوض خوارى به جاى عزت خرسنديد؟ چون شما را به جهاد با دشمنتان فرا خوانم، از بى آرامى، چشمهايتان به چرخش مى افتد و گويى به سكرات مرگ افتاده ايد. يا در فراموشى و مستى، بسته شده ايد. سخنان پى در پى من، شما را به سرگشتگى افكنده است، و گويى دلهايتان به جنون درآميخته است، و نمى انديشيد. من، ابدا به شما اعتماد ندارم و عزت و قوتى نداريد

و شما را همدودمان و يار خويش نپندارم، كه نيازمندتان باشم. شما، جز شترانى نيستيد، كه شتر با نشان گم شده است. كه چون از سويى آنها را گرد آورند، از سوى ديگر پراكنده شوند. به خدا! كه شما، براى برافروختن آتش جنگ چه بديد! فريب دشمن مى خوريد و او را نمى فريبيد. متصرفات خود را از دست مى دهيد، و به خشم نمى آييد. دشمن را بر شما خواب نمى گيرد، و شما در غفلت و سستى فرو خفته ايد. به خدا! آنان كه يكدگر را فروگذارند، دشمن بر آنان چيره شود. و به خدا سوگند! گمان من به شما آنست، كه چون جنگ شدت گيرد، و مرگ، در نهايت سختى خود، در جانها نفوذ كند، از پسر ابوطالب جدا مى شويد، آنچنان كه سر از بدن جدا شود. به خدا سوگند! كسى كه دشمن را بر خود چيره سازد، گوشتش را بخورد، و استخوانش را بشكند و پوستش را بكند. مرديست ناتوان و زبون با دلى ضعيف كه در سينه دارد. پس تو چنان باش! اگر خواهى. اما، من، به خدا! پيش از آن كه به دشمن فرصت دهم، با شمشير مشرفى، چنان به او خواهم زد، كه ريزه هاى سر او بپرد و بازوها و قدمهايش قطع شود و پس از آن، خدا آنچه خواهد كند.

اى مردم! مرا بر شما، و شما را بر من، حقى ست. اما، حق شما بر من، پند دادن و رساندن غنيمت و حقوقتان و ياد دادن به شما و تربيت كردنتان است، تا بياموزيد. و اما، حق من بر شما، آنست كه بر بيعت خويش وفادار باشيد و خيرخواهى خود را نسبت به من، آشكار و پنهان ادا كنيد. و آنگاه كه شما را بخوانم، فرمانبريد. و آنچه را فرمان دهم، اطاعت كنيد.

خطبه 035-بعد از حكميت

كه پس از حكميت، و آنچه كه از كار حكمين به او رسيد (ايراد كرده) و در آن، خدا را بر رنج و سختى هايش سپاس گفته است و آنگاه، از سبب پديد آمدن بلوا مى گويد.

سپاس خدايراست، و گرچه، روزگار، رنج بزرگ و رويداد (هاى) بسى سخت پديد آرد. و گواهى مى دهم بر اين كه جز خداى يكتا، خدايى نيست. كه شريك ندارد. و معبودى غير از او نيست. و گواهى مى دهم، كه محمد، بنده و فرستاده ى اوست. درود خدا بر او و خاندانش.

اما بعد، همانا نافرمانى از پند دهنده ى مهربان آزموده، دريغ آرد. و پشيمانى از پى دارد. من، درباره ى اين داورى، گزيده ى راى خويش گفتم. »اگر كسى از قصير فرمان مى برد.« شما، همانند مخالفان جفاكار، و پيمان شكنان نافرمان، از من سرپيچى كرديد. چنان كه نصيحتگر، در پند دادن، به ترديد آمد. و آتش زنه از دادن آتش، بخيل شد.

كنايه از اينست كه: چون كسي را نمي بيند كه اصلاح پذير باشد، از اندرزگري باز مي ماند. پس، سرگذشت من و شما، مانند آنست كه برادر هوازن گفته است.

«اخوهوازان»، «دريدبن الصمة» از شاعران جاهلي است.

من، راى خويش را در »منعرج اللوى« دادم، پند من نشنيديد، تا روز ديگر، كه وقت گذشته بود.

خطبه 036-در بيم دادن نهروانيان

در ترساندن اهل نهروان
شما را از آن مى ترسانم، كه روز خود را در حالى آغاز كنيد، كه در ميان اين نهر، و اين سرزمينهاى ناهموار افتاده باشيد،
بى آنكه دليلى از خدايتان، و يا برهان روشنى با شما باشد. دنيا، شما را به تباهى افكند، و تقدير خدايى، شما را به دام انداخت. من، شما را از حكميت باز مى داشتم. و شما، از من سرپيچيديد، همانند پيمان شكنان. تا اين كه راى خود را به خواست شما دگرگون كردم. و شما، گروهى سبكسر و بيخرد و ناشكيباييد. اى كسانى كه شما را پدر مباد! من، شرى برايتان نياوردم، و زيانى از بهر شما نخواستم.

/ 97