چون خبر درگذشت اشتر-خدايش ببخشايد!-به او رسيد، فرمود: مالك! و مالك چه بود! و به خدا! گر كوه بود، نه چون ديگر كوه ها. و اگر سنگ بود، خاره بود. كه هيچ سم دار، بر آن بر نشود، و پرنده اى بر آن، پر نزند.سيد رضى گويد: و »فند« كوهيست، جدا افتاده.
حکمت 436
و فرمود: اندك دوام يافته. نكوتر از بسيار از آن به ستوه آمده.
حکمت 437
و فرمود: گر در كسى خويى شگفت بود، همانندهاى آن را چشم مى داريد!
حکمت 438
و به هنگام گفتگو، به »غالب بن صعصعه«-پدر فرزدق-فرموده است: شتران بسيارت را چه كردى؟ و او گفت: حقهايى كه بر من بود، آنها را پراكند. اى اميرمومنان! پس امام فرمود: آن، بهترين راهش است.
حکمت 439
و فرمود: آن كه بى دانش دين داد و ستد كند، در ربا فرو افتد.
حکمت 440
و فرمود: آن كه مصيبتهاى كوچك را بزرگ شمارد، به مصيبتهاى بزرگ دچار آيد.
حکمت 441
و فرمود: آن كه به جوانمردى رسد، شهوتها بر او خوار آيد.
حکمت 442
و فرمود: آدمى، به هر بار كه به شوخى روى آرد، پاره اى از خرد خويش، دربازد.
حکمت 443
و فرمود: سرد مهرى تو، بر آن كه بر تو مهر ورزد، از بهره ات كاهد، و مهرورزيت بر آن كه از تو دورى جويد، تو را به خوارى آرد.
حکمت 444
و فرمود: زبير، پيوسته، مردى از دودمان ما بود، تا آن كه فرزند شوم او-عبدالله-پديد آمد.
حکمت 445
و فرمود: فرزند آدم را نازيدن نسزد: چه، در آغاز نطفه ايست و به پايان، مردارى و نه خويش را روزى دادن داند و نه مرگ از خويش راندن تواند.
حکمت 446
و فرمود: توانگرى و نيازمندى آدمى، آنگه از هم باز آيد، كه كردارش به درگاه بى نياز آيد.
حکمت 447
امام عليه السلام را از شاعرترين شاعران پرسيدند و فرمود: اين قوم، در گرو برى، به اسب تاختن نرفته اند، كه پايان راهشان نى گرو باشد. و اگر بايد، و به ناچار بايد، آن پادشاه گمراه را سزد.منظور، امراء القيس است.