فرهنگ و دموكراسي - فرهنگ و دموکراسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ و دموکراسی - نسخه متنی

عبدالصاحب یادگاری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











فرهنگ و دموكراسي


عبدالصاحب يادگاري



گزارش، ش 143


چكيده: اين مقاله با عنوان فرعي «آيا اين دست پخت سياسي فلاسفه غرب با روح ملي ايران هماهنگي دارد؟» به چاپ رسيده است. نويسنده معتقد است كه جامعه براي رسيدن به دموكراسي بايد از دوره ديكتاتوري ملي (در پرتو مكتب ولونتاريسم) عبور كند. ازاين‏رو، منبع نظم اجتماعي در ايران كنوني، نه پارلمان است و نه قانون، بلكه سنتي است كه در اراده روحانيت متبلور است كه بهترين گواه آن شوراي نگهبان است.


همان‏گونه كه مي‏دانيم فرهنگ عبارت است از: مجموعه سنن، عادات، رسوم و اخلاقي كه بر فضاي يك جامعه حكومت دارد. چون شاخص هويت يك قوم، فرهنگ ملي آن جامعه است، پس اعتبار و ارزش هر قومي به جايگاه فرهنگي و سابقه تاريخي ـ فرهنگي آن جامعه در سطح جهاني بستگي دارد. حيات سياسي جوامع بشري و استمرار يا فناي آن نيز به توانايي عناصر فرهنگي اين جوامع بستگي دارد، به اين معني كه هر چه كيفيت و ظرفيت اين عناصر فرهنگي از حيث ارزش، كاربرد، خلاقيت و مقاومت در برابر عناصر فرهنگي جوامع ديگر بيشتر باشد، حيات آن بيشتر، انسجام و وفاق اعضاي جامعه محكم‏تر و امكان نفوذ عناصر فرهنگي ويرانگر خارجي در آن، كمتر خواهد بود.


اگر چه طبيعي است كه در اثر ارتباطات، تماس‏ها و برخوردهاي مداوم كه بين جوامع بشري و اقوام مختلف در طول تاريخ رخ داده است، جوامع، با كسب عناصر فرهنگي نويني از يكديگر به رشد مجموعه فرهنگ ملي خود كمك كرده‏اند، چنان‏كه، به‏طور مثال، ايران، به عنوان آوردگاه فرهنگي نژاد آريا، در اثر كشور گشايي مسلمين، مفتخر به كسب عالي‏ترين ارمغان‏هاي فرهنگي ـ ديني شده است، ولي همان بينش فرهنگي ژرف و مستعد، سبب شد تا ايران پس از شناسايي شاخه‏هاي مختلف مكتب اسلام، به پذيرش شاخه اصيل تشيع مبادرت ورزد. جامعه سياسي هشيار و حسابگر ايران از عهد صفويه به اين سو، آنچنان به تشيع دل بست و به نفوذ آن در بطن فرهنگ ملي كشور كمك كرد كه اكنون بسان مليت ايراني و يكي از دو عنصر فرهنگ ملي ـ سياسي مقاوم جامعه ايران به شمار مي‏رود و حتي برخي از نويسندگان كشورهاي اسلامي، «تشيع» را مكتبي فارسي و ايرانيان را قصي مي‏خوانند.


حال كه به اين مرحله از هويت‏شناسي فرهنگي ـ ملي دست يافتيم، لازم است مسير بحث خود را از فرهنگ عمومي به فرهنگ سياسي تغيير دهيم، چرا كه عنوان بحث در ارتباط فرهنگ با يكي از مباني فلسفه اجتماعي ـ سياسي متداول و معمول در غرب كه با عنوان «دموكراسي» شناخته شده‏است، مي‏باشد. اكنون بايد ديد كه آيا اين خوراك سياسي غربي، باب طبع جامعه ايران است؟ و با روح ملي ايران هماهنگي دارد؟ و اگر نه پس استدلال ما در نفي آن بر كدام اصول و موازين استوار شده است؟


به منظور پاسخ به اين پرسش به پيام تاريخي امام اول شيعيان، در رابطه با حكومت و سياست استناد مي‏كنيم: لكل زمانٍ حكومة و رجالٌ (براي هر زمان خاصي، رژيم سياسي ويژه‏اي ضرورت دارد).


جامعه، به عنوان يك ارگانيسم، در سيرتكاملي خود و تحت شرايط و عوامل مختلف، به‏طور پيگير، به دليل تكامل انديشه سياسي برگرفته از شرايط محيط بر جامعه در حال تحول دايمي است، از مراحل مختلفي مي‏گذرد و در هر مرحله نماي ويژه‏اي از روح يا وجدان سياسي در حال تكامل، بر جامعه چيره مي‏شود و آن را به سوي تكامل فرهنگ سياسي هدايت مي‏كند. اگر يكي از اين حلقات، بدون رعايت اين سلسله مراتب جاي ديگري را بگيرد، تعادل اجتماعي ـ سياسي بر هم مي‏خورد.


به عقيده اين‏جانب آنچه ايران، در رابطه با مراحل تكامل روح ملي يا وجدان ملي، فاقد آن بوده، مرحله حساس و حياتي مهمي است كه در تاريخ سياسي معاصر اروپا به عنوان ديكتاتوري ملي در پرتو مكتب اصالت اراده (ولونتاريسم) منعكس شده است. مكتب ولونتاريسم (مكتب اصالت اراده) دكتريني است كه بر مبناي اراده شخصي رهبر استوار شده است. در ايران، نخستين حامل اين رسالت تاريخي ـ ملي، ميرزاتقي خان اميركبير بود و سپس دكتر محمد مصدق راه او را ادامه داد. من اين دوره از تاريخ سياسي معاصر ايران را «حلقه مفقوده در زنجيره بلند تاريخ سياسي معاصر ايران» معرفي كرده‏ام. فقدان اين دوره در تاريخ كشور، به‏طور قطع، مانع گذار به دموكراسي خواهد بود. چرا كه در اين دوره مردم يك كشور به هويت ملي و جايگاه خود در روابط بين‏الملل پي مي‏برند و از شخصيت خود آگاهي مي‏يابند و در مرحله تاريخي بعد، مرحله حاكميت دموكراسي، اعضاي جامعه، با احساس شخصيت و استقلال اراده، بدون اسارت در چارچوب‏هاي فكري وارداتي از شرق و غرب و يا سنت‏هاي دست و پا گير و تنها با توجه به مصالح ملي به مشاركت عمومي در تعيين سرنوشت كشور و جامعه مي‏پردازند.


در اينجا مي‏توان از پديده روشن‏فكران غربزده كه در اثر تبليغات غرب، از فرهنگ ملي خود بريده‏اند و كوركورانه و به نحوي انفعالي به دنبال فرمول‏هاي سياسي ديكته شده‏اي روان هستند كه نتيجه آن بي‏اعتنايي به ميهن و سرنوشت آن است، ياد كرد. مصداق اين پديده ننگين سياسي تاييد طرحي است كه از سوي استعمار سياه زير عنوان «رژيم فدراتيو ايران» تهيه شده است.


به منظور توجيه اين ادعا كه دموكراسي سبك غربي براي ايران زيان بخش است مي‏گويم: درحالي‏كه سنت بر سطح ذهنيت مردم اين كشور سلطه دارد، جامعه مدني طرح شده از سوي سيد محمد خاتمي، نمي‏تواند محلي از اعراب داشته باشد و تا هنگامي كه بينش سنتي بر ذهنيت جامعه سياسي ايران سايه افكن است، دم زدن از برتري قوانين موضوعه و در رأس آن قانون اساسي برگرفته از بينش فرهنگي غرب، موضوعيت نخواهد داشت. لذا با صراحت، اعلام مي‏دارم كه منبع نظم اجتماعي در ايران كنوني، نه پارلمان است و نه قانون، بلكه سنتي است متبلور در اراده روحانيت كه بهترين گواه آن وجود شوراي نگهبان است؛ شوراي نگهباني كه اراده ملي را كنترل مي‏كند. نمادي كه مي‏تواند هر طرح مصوب مجلس را، در صورت تعارض با سنت، بدون ترس از مؤاخذه يا محكوميت و يا ترس از پارلمان، كه به اصطلاح نماينده اراده ملي است، رد كند.


در دوران مشروطه و در دوره انقلاب زمينه اجتماعي تحول، تحليل‏هاي علمي احزاب پيشاهنگ و يا آگاهي توده مردم نبود بلكه عامل زير بنايي قيام، فتواي علما بود.


مي‏خواهم اين حقيقت را بگويم كه ساختار ذهني اين جامعه تغيير نكرده است، چرا كه سنت همان گونه كه قبلاً گفتم بر ذهنيت مردم مسلط است و طي اين بيست و چهار سالي كه از انقلاب اسلامي مي‏گذرد نيز، ساختار ذهني جامعه از نظر كيفي، همان است كه بود! يعني اعتقاد به نظر و فتواي روحانيون! در آستانه دوم خرداد نيز، انگيزه‏هاي مردم براي دادن رأي به سيد محمد خاتمي علاوه بر شعارهاي تو خالي وي؛ مانند آزادي بيان، بالا بردن سطح اشتغال، تحول اداري، اصلاح نهادهاي آموزشي ـ دانشگاهي و ديگر شعارها، عمامه سياه او بود.


حال با توجه به اصل بالا بايد گفت: اگر فرهنگ جامعه‏اي تابع سنت باشد، قوانين موضوعه نمي‏تواند در برابر فرهنگ حاكم مقاومت كند و سنت همچنان هدايت گر ذهن اجتماع خواهد ماند؛ چنان‏كه پس از وفات پيامبر اكرم، كه در دوران رسالتش تلاش داشت تا بر مبناي احكام الاهي، به توجيه و ارشاد مسلمانان بپردازد، شوراي سقيفه بني ساعده طرح كودتا را عليه مظهر اراده خدا يعني حضرت علي عليه‏السلام به اجرا گذارد. و ايشان با اعلام اين واقعيت كه اگر در برابر اين مردم سنت‏گرا مقاومت كنم، اسلام از بين مي‏رود، در برابر سنت گرايان تسليم شد. پس نخست انقلابي در روحيه‏ها لازم است، كه زمينه اين انقلاب فرهنگي و عامل آن گذار جامعه از دوره ولونتاريسم است كه البته جامعه ايران فاقد آن بوده است و اين حلقه مفقوده در زنجيره بلند تاريخ سياسي ايران بايد جاي گيرد. پيش از تحقق اين دوره، دم زدن از جامعه مدني آن هم در كشوري با جامعه سنت‏گرا، چيزي جز شعار نيست.


ازاين‏رو نتيجه استقرار دموكراسي بر مبناي تكثرگرايي (پلوراليسم سياسي) و آزادي احزاب سياسي، مطرح شدن فعاليت‏هاي ويرانگري است كه به نام دين و به نام آزادي و دموكراسي به سركوب دين و ميهن خواهند پرداخت و با طرح بدعت‏هايي مانند اسلام راستين، قبض و بسط و يا تفسير عصري قرآن و امثال آن اركان دين حنيف اسلام و به ويژه شاخه اصيل آن مكتب تشيع را لوث مي‏كنند. عده‏اي به نام اسلام، عليه اسلام به فعاليت‏هاي تبليغي مي‏پردازند و متأسفانه كسي هم به مقابله منطقي با آنها نمي‏پردازد. در كنار اين گروه به ظاهر مسلمان و در واقع منحرف، گروهي ديگر از به اصطلاح روشن‏فكران با سرپرستي فراماسون‏هايي مانند حسين لاجوردي، با طرح شعارهايي ضد ملي از جمله فرهنگ‏هاي اقوام مختلف ايران، در جهت تضعيف وجدان ملي، فعاليت‏هاي تخريبي انجام مي‏دهند درحالي‏كه همه فرزندان مسلمان و ميهن دوست و نيز تاريخ جهان، نژاد آريايي مردم ايران را به عنوان يك واقعيت فرهنگي، به رسميت شناخته‏اند و به دو اصل فرهنگي، مليت ايراني و اسلام شيعي، ايمان و اعتقاد راسخ دارند.


اشاره


1. مطالعه جامعه سياسي ايران از منظر فرهنگ‏شناسي و پيوندهاي زنده فرهنگ و سياست در ايران كنوني، از نكات قابل توجه در مقاله حاضر است. جناب يادگاري با پرتوافكني بر مناسبات فرهنگ تشيع و با هويت تاريخي و جايگاه جهاني ايران به نكته‏اي نشانه رفته است كه غالبا حتي از ديده روشن‏فكران ديني نيز دورمانده است. از اين منظر، گذشته از مباحث معرفت‏شناختي و دين شناسانه، حفظ و پاسداشت مكتب تشيع به‏عنوان يك رسالت ملي و فرهنگي تلقي مي‏شود. اين نكته به‏ويژه با توجه به تنوع فرهنگي و قومي در ايران و ضرورت حفظ تماميت ارضي و ملي ضرورتي دوچندان دارد.


2. با اين حال، نگرش نويسنده به دين و تشيع از منظر معرفتي و ديني چندان روشن و شفاف نيست. از يك سو، ايشان سخت جانبدارانه به اين مقوله مي‏نگرد و آن را اصيل و سازنده مي‏شمارد و از سوي ديگر، گويا آن را تنها به عنوان بخشي از سنتِ در حال گذار به شمار مي‏آورد. به هر حال، معلوم نيست كه به نظر ايشان، در جامعه فراسنتي، مباني و مؤلفه‏هاي تشيع چه نسبتي با دموكراسي و جامعه مطلوب پيدا مي‏كند؟


3. جناب آقاي يادگاري به خوبي بر بيگانه بودن عناصر فرهنگي غرب با انديشه و فرهنگ ملي و ديني ما انگشت گذاشته و از كساني كه در شرايط كنوني به هويت ديني و ارزشي مردم لطمه مي‏زنند، انتقاد مي‏كند. اما با اين حال، مشخص نيست كه جامعه سياسي مطلوب ايشان از چه ويژگي‏هايي برخوردار است. اگر دموكراسي «دست پخت سياسي فلاسفه غربي» است كه «باب طبع جامعه ايران» نيست و «دموكراسي سبك غربي براي ايران زيان بخش است» و اگر تكثرگرايي و آزادي احزاب سياسي براي جامعه ما كارآمد نيست، پس ساختار، نهادها و كاركردهاي سياسي پيش‏بيني شده در جامعه‏اي كه فراسوي سنت ترسيم مي‏شود، چيست؟ به نظر مي‏رسد اگر نويسنده محترم به صورت ايجابي و سازنده به طرح چارچوب‏ها و آرمان‏هاي مطلوب سياسي خود بپردازد، تا حدودي پرده ابهام و تيرگي را از ديدگاه خويش مي‏زدايد.


4. دشواري اصلي ديدگاه نويسنده را در جاي ديگري بايد جست‏وجو كرد. اين دشواري گاه چنان برجسته و پر رنگ مي‏گردد كه نظريه ايشان را به يك تعارض دروني دچار مي‏كند. ايشان از يك سو دموكراسي، جامعه‏مدني و... را دست‏پخت فلاسفه غربي مي‏داند و آن را غيرمنطبق بر فرهنگ و آرمان‏هاي ايراني مي‏شمارد، و از سوي ديگر تمامي تحليل خود را بر پايه يك نظريه كاملاً غربي درباره دوره‏هاي تاريخ سياسي استوار مي‏سازد. مكتب ولونتاريسم و نظريه‏اي كه رسيدن به دموكراسي را از طريق يك ديكتاتوري ملي تصوير مي‏كند، تنها يكي از ديدگاه‏هاي مطرح در بين نظريه پردازان غربي است و معلوم نيست كه نويسنده بر كدام پايه و دليل آن را چنان معتبر دانسته است كه تمام تحليل‏هاي فرهنگي و سياسي خود را بر آن اساس تنظيم كرده است.





























/ 1