آيا وجدان كردن دليل فطري بودن است ؟ - فطرت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دنياست قدر مسلم اعتقاد به معاد يك امر فطري نيست ، اما اگر تصورمان از معاد اين باشد كه واقعيت و حقيقتش بازگشت به خداست ، آن وقت يك امري مي شود مربوط به رابطه انسان و خدا ، كه اين را مي توانيم در محلش بحث كنيم كه اين ، امري فطري است .

آيا وجدان كردن دليل فطري بودن است ؟

سؤال ديگري مطرح شده است كه : آيا در اثبات وجود فطرت براي انسان ، به همين اكتفا مي كنيم كه فطريات را در خودمان مي يابيم ، و يا استدلال ديگري هست ؟ چون در صورت اول ، غرائز ، هوسها و فطريات كاملا قابل تداخل اند و تكيه بر تفاوتهاي اصطلاحي و لفظي ، كافي نيست و خلاصه مرز دقيقتر فطرت و غريزه در انسان چيست ؟ و آيا اين مرزها قراردادي است ( مثلا تقسيمشان به خودآگاه و ناخودآگاه ) يا واقعي است ؟ اين در واقع دو سؤال در طول يكديگر است . مي گويند آيا براي اثبات فطري بودن يك امر به همين جهت اكتفا مي كنيم كه " ما آن امر را در خود مي يابيم " ؟ جواب اين است كه اولا ما هنوز در مقام اثبات فطري بودن و يا علائم فطري بودن يك امر برنيامده ايم و بعد درباره آن صحبت مي كنيم ، ثانيا فرضا چنين چيزي باشد ، اين يك چيز عجيبي نيست كه يك امري براي ما فطري باشد و دليل ما بر فطري بودنش اين باشد كه خود فطري بودنش را در ضمير خودمان مي يابيم .

اين نظير آن است كه ما يك سلسله بديهيات اوليه داريم ، مثلا مي گوييم اينكه " كل از جزء بزرگتر است و محال است كه جزء برابر با كل يا بزرگتر از كل خودش باشد " بديهي است ، بعد كسي بگويد چه دليلي بر بديهي بودن اين مطلب هست ؟ خودش بديهي است ولي اين كه بديهي است آيا نظري است يا بديهي ؟ مي گوييم اين هم كه بديهي است ، بديهي است . اگر ما فرض كنيم كه [ بديهي بودن آن ] بديهي نباشد و نظري باشد بايد برايش دليل بياوريم ، آن دليل ما چگونه است ؟ نظري است يا بديهي ؟ اگر فرض كنيم دليل ما نظري باشد پس آن هم دليل مي خواهد . حال دليل دليل چطور ؟ نظري است يا بديهي ؟ اگر در آخر به يك بديهي رسيديم كه آن ، بديهي بودنش احتياج به دليل ندارد اين مي تواند درست باشد ، اما اگر به چنين بديهي اي هرگز نرسيم پس هيچ بديهي اي نداريم و هيچ نظري اي نداريم ، يعني وقتي هيچ بديهي اي نداشته باشيم هيچ استدلالي نمي توانيم داشته باشيم ، چون [ در اين صورت ] استدلال ما بر يك امر نظري يعني بر يك امر مجهول [ مبتني است ] . اگر ما بخواهيم بر يك امر مجهول ، از يك امر نظري ( يعني از يك امر مجهول ديگر ) دليل بياوريم اين كار مثل ضم صفر به صفر است كه اثري ندارد . پس تعجبي ندارد كه كسي بگويد كه ما يك سلسله امور فطري داريم و فطري بودن آنها را در ضمير خودمان وجدان مي كنيم و هيچ نيازي به دليل نداريم . در عرايض بعد درباره اين مطلب توضيح بيشتر داده مي شود . در ادامه سؤال گفته اند كه : در اين صورت فرقي ميان غريزه و هوس و مانند آن باقي نمي ماند .

اتفاقا آن بحثي كه ما كرديم بحث لغوي بود يعني بحث ما بر سر اين بود كه اين لغت " فطرت " كه در قرآن و بعد در اصطلاحات علما به كار برده شده در چه موردي به كار رفته است ؟ ما ابايي نداريم كه كسي بر روي همه اين مسائل فطري اسم غريزه را بگذارد .

مگر اسم غريزه را كه رويش گذاشتند ديگر قضيه حل شده است ؟ ! بحث در ماهيت آن كه رويش گذاشتند ديگر قضيه حل شده است ؟ ! بحث در ماهيت آن امر غريزي و آن امر فطري است ، حال شما مي خواهيد اسمش را " غريزه " بگذاريد يا " فطرت " . ما به لغت كاري نداريم ( 1 ) كه آيا لغت فطرت با لغت غريزه فرق دارد يا فرق ندارد . بحث در اين است كه آيا آنچه كه به نام انسانيت ناميده مي شود و به عنوان ملاكهاي انساني شناخته مي شود و به عنوان ملاكهاي انساني شناخته مي شود اكتسابي است يا غير اكتسابي ؟ آيا آن ملاكها از خارج بر انسان تحميل شده است يا از ذات انسان مي جوشد ؟ بحث ما اين است . وقتي مي گوييم اين ملاكها فطري است يعني از ذات انسان مي جوشد و انسان موجودي است كه بذر اين ملاكها در عمق وجودش كاشته شده است و وجود دارد . حال شما مي خوا هيد اسم اين را هم غريزه بگذاريد بگذاريد ، اين بحث لغوي مي شود . ما فقط خواستيم بگوييم كه معمولا در اين گونه موارد لغت " غريزه " را اطلاق نمي كنند . كسي هم بخواهد لغت غريزه را اطلاق كند بكند . معمولا در مورد حيوانات " فطرت " نمي گويند ، كسي بخواهد لغت فطرت را هم به كار ببرد به كار ببرد . پس بحث ، بحث لغوي نيست . اما در آن جهت كه گفته اند آنچه كه در انسان هست

1. البته " كاري نداريم " به اين معنا كه مي خواهيم بگوييم لغت ، تأثيري در مدعاي ما ندارد ، ولي با لغت هم كار داريم .

/ 93