فطريات در ناحيه خواستها - فطرت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مي گيرم مثلا صد و هشتاد سانتيمتر نيستم ؟ او مي گويد متر هم به نسبت تو بزرگ شده است . اين سخن را [ كه همه اشياء به يك نسبت دارند بزرگ مي شوند ] با دليل نمي توان رد كرد . همچنين اگر كسي عكس قضيه را گفت ، ادعا كرد كه همه اشياء به نسبت واحد دارند كوچك مي شوند ، اين را نيز نه مي شود نفي كرد و نه اثبات ، و براي انسان به صورت يك مجهول باقي مي ماند . اما اين سخن كه " اين جسم در آن واحد دو مكان را اشغال كرده است " نمي شود براي آن دليل آورد ، نه اينكه به صورت يك مجهول باقي مانده است . قطعا چنين چيزي دروغ است يعني محال است . آنهايي كه قائل به اصول تفكر فطري هستند ناچار اين اصول اصلي تفكرات را لا يتغير و غير قابل خطا و اشتباه مي دانند ، مي گويند اينجا كه هستيم اين اصل درست است و اگر ما را از اينجا به يك شرايط و محيط ديگر ( مثلا به يك كره ديگر ) ببرند آنجا هم مطلب همينطور است . مطالب ديگري وجود دارد كه اگر چه بديهي نيست و نزديك بديهي است اما از همين قبيل است ، مثل " 4 = 2 x 2 " . در دنيا " 4 = 2 x 2 " است و در آخرت هم " 4 = 2 x 2 " است . در اين عصر " 4 = 2 x 2 " است و در وقتي هم كه كره زمين ملتهب بوده " 4 = 2 x 2 " بوده است . اگر ميلياردها سال ديگر هم از عمر عالم بگذرد باز " 4 = 2 x 2 " است . اگر ما به چنين اصول فطري براي تفكر قائل شويم مي توانيم براي فروع ، ارزش قائل باشيم ، چون فروع بر همين اصول بنا شده است .

حال ممكن است كسي بگويد خود اين اصول هم اكتسابي است به اين معنا كه يك عاملي سبب شده كه [ ما اين اصول را بديهي تلقي كنيم ] و وضع آن عامل اقتضا مي كند كه ما اينطور فكر كنيم . ما مثل آينه اي هستيم كه در مقابل صورتهايي قرار گرفته ايم ، چون فعلا در مقابل آن صورتها هستيم و هميشه هم در مقابل آن صورتها بوده ايم و اكنون آنها را مي بينيم [ اينطور فكر مي كنيم ] . اگر آنها را از مقابل ما بردارند و چيز ديگري بگذارند عكس مطلب را مي بينيم . الان مي گوييم كل از جزء بزرگتر است . اين شرايط محيط است كه اقتضا كرده اينطور بگوييم ، اگر محيط عوض شود ممكن است عكسش را فكر كنيم و بگوييم جزء از كلش بزرگتر است ( من فعلا فقط مي خواهم بگويم نتيجه چه مي شود ) . اگر ما اصول فطري تفكرات را منكر باشيم براي هيچ دريافتي و هيچ علمي ، ارزشي باقي نمي ماند . تمام رياضيات بر اساس يك سلسله اصول متعارفه است . طبق نظر اينها خود اين اصول متعارفه ، اعتباري ندارد و مثلا مربوط به ساختمان مخصوص مغز ماست . بنابراين اگر مغز ما را جور ديگري بسازند ما هم جور ديگري مي گوييم . [ اين اصول ] مربوط به اين است كه ما در زمين زندگي مي كنيم ، اگر در مريخ زندگي كنيم جور ديگري فكر مي كنيم . قهرا طبق اين نظريه هيچ فلسفه اي اعتبار ندارد . پس ما اين نتيجه را عجالتا مي گير يم . حال نمي خواهم اين نتيجه را اثبات كنم . آن كساني كه منكر اصول اوليه فكر هستند قدر مسلم نمي توانند يك جهان بيني داشته باشند ، يك فلسفه اي داشته باشند كه به طور جزم حكم كنند كه ما جهان را شناختيم و مطلب همين است .

از قضا اين جور هم هست ، يعني خودشان متوجه نشدند . داستان اينها داستان آن آدمي است كه بالاي شاخه درختي نشسته بود و زير پاي خودش را اره مي كرد و خودش متوجه نبود كه اين كار سبب مي شود خودش سقوط كند . فلسفه هاي ماترياليستي چاره اي ندارند جز اينكه حسي محض باشند و اگر حسي محض باشند چاره اي ندارند جز اينكه تمام انديشه ها را محصول عوامل خاص بيروني بدانند ، و بنابراين براي تفكر ، اصول مسلم و قطعي و اوليه لايتخلف قائل نيستند ، يعني همه حرفها و همه شاخه ها كه ما مي گوييم بر اين پايه هاي بي اعتبار گذاشته شده است ، پس خود اين فلسفه هم كه بر اين به يك فلسفه - مثلا ماترياليسم ديالكتيك - قائل هستيم و جهان جز ماده چيزي نيست ، [ بايد به اينها گفت ] خود همين نيز فكري است كه هيچ اعتبار ندارد قطع نظر از ايرادهاي ديگري كه كسي بخواهد به محتوايش بگيرد ، زيرا اين مبنايي كه برايش ساخته ايد مبنا نيست ، يعني تو در حكم همان شخصي هستي كه روي شاخه درخت نشسته و زير پاي خود را مي برد . زير پاي خودت را قبلا بريده اي يا مشغول بريدنش هستي ، ديگر نمي تواني آنجا بايستي ، و خودت از آنجا سقوط كرده اي .

فطريات در ناحيه خواستها

قسمت دوم ، فطريات در ناحيه خواستهاست . آيا انسان در ناحيه خواستهاي خودش يك سلسله فطريات دارد يا ندارد ؟ قسمت اول ، شناختها بود ، اين مي شود خواستها .

اين قسمت را ابتدا من تقسيم مي كنم به دو قسم . ( به لفظش هم كار ندارم كه اينجا غريزه بايد گفت يا فطرت و يا چيز ديگر . ) خواستهاي فطري يا غريزي انسان دو نوع است : جسمي و روحي ، مقصود از خواست جسمي ، تقاضايي است كه صد در صد وابسته به جسم باشد ، مثل غريزه گرسنگي يا خوردن ، غذا خواستن ، ميل به غذا به دنبال گرسنگي . اين يك امر بسيار مادي و جسماني است ولي غريزي است يعني مربوط به ساختمان بدني انسان و هر حيواني است . انسان بعد از اينكه به اصطلاح قدما نياز به " بدل ما يتحلل " پيدا كرد غذا هضم شد و احتياج به غذاي جديد پيدا شد يك سلسله ترشحات در معده او پيدا مي شود ، بعد اينها به صورت يك احساسي در شعور انسان منعكس مي شود ولو انساني كه اصلا نداند . معده دارد ، مثل بچه . بعد او براي اينكه اين احساس خودش را خاموش كند شروع مي كند به غذا خوردن ، و وقتي غذا خورد ديگر احساس هم از بين مي رود بلكه يك حالت نفرتي هم پيدا مي كند .

و همين طور است غريزه جنسي . غريزه جنسي تا آنجا كه به شهوت مربوط است ( 1 ) و تا آنجا كه به هورمونهاي بدني و ترشحات غده ها مربوط است ، شك ندارد كه يك امر غريزي است خواه اسمش را " فطري " بگذاريد و خواه نگذاريد ، يعني امري است كه اكتسابي نيست و به ساختمان انسان مربوط است . همچنين " خواب " ماهيت خواب هر چه مي خواهد باشد ، خستگي سلولها يا مسموم شدن سلولها در اثر كار زياد ، و يا مصرف شدن انرژي كه باز بدن بايد انرژي بگيرد ، هر چه هست ، بالاخره مربوط به ساختمان جسماني انسان است . اينها را معمولا مي گويند " امور غريزي " . ما فعلا به اين امور غريزي يا فطري جسماني كاري نداريم . اينها از بحث ما خارج است . يك سلسله غرايز يا فطريات است در ناحيه خواستها و ميلها كه حتي روانشناسي هم اينها را " امور روحي " مي نامد و لذات ناشي از اينها را هم " لذات روحي " مي نامد ، مثل ميل به فرزند داشتن . ميل به فرزند داشتن غير از غريزه جنسي است كه آن مربوط به ارضاء شهوت است . غير از اين ، هر كسي مايل است فرزند داشته باشد ، و لذتي كه انسان از داشتن فرزند مي برد يك لذتي است كه شبيه اين لذتها نيست يعني لذت جسماني نيست و به هيچ

1. چون اينكه مسأله عشق با مسأله شهوت آيا يكي است يا دو تا ، حتي در رابطه دو انسان با يكديگر آيا عشق از مقوله شهوت است يا نه ، در آن بحث است . ما فعلا مخلوط نمي كنيم .

/ 93