تكامل اصالتهاي انساني
. . . [ از نظر منكران اصالتهاي انساني ] اين حرفهايي كه ما به نام اصالتهاي انساني ، شرافتهاي انساني ، كرامتهاي انساني مي ناميم ، همه موهوم محض است ، منتها بعضي از اين منكرها مي گويند موهومهايي است كه مصلحت و منافع جامعه بشر اقتضا مي كند كه بشر اين موهومها را بپذيرد والا حقيقتي ندارد ، مثلا صداقت در مقابل فريب و فريبكاري هيچ اصالتي ندارد ، براي انساني كه مي خواهد صادق باشد يا فريبكار ايندو هيچ فرقي نمي كند ، اگر همه مردم بخواهند فريبكار باشند به زيان همه مردم است ،براي اينكه همه مردم بهتر به منافع خودشان برسند و زيان كمتري ببرند ناچار بايد اين موهومات را پذيرفت . آنگاه فيلسوفاني آمدند و اين حرفها را به مردم تلقين كردند كه شرافت اقتضا مي كند كه انسان صادق باشد و نه فريبكار ، تا وجدانهاي مردم را به اين موهومات پايبند كنند . اينها موهوماتي است كه به حال مردم مفيد است و الا در واقعيت خود موهوم محض است . گروهي ديگر از همين كساني كه اينها را موهوم مي دانند ، هم موهوم مي دانند و هم توصيه نمي كنند ، توصيه به خلافش مي كنند ، مثل فلسفه نيچه كه مي گويد اين موهومات را يك عده وضع كرده اند براي منافع خودشان ، اگر كسي بتواند بر خلاف رفتار كند بايد هم بر خلاف رفتار كند .
مقايسه نظر نيچه و ماركسيستها
پس نظريه دوم ، موهوم بودن اينهاست اعم از اينكه اينها را يك موهومهاي مفيدي به حال بشريت بدانيم يا موهومهايي كه حتي مفيد هم نيست . در اين زمينه نيچه سخني دارد درست عكس سخن ماركسيستها . ماركسيستها مي گويند مفاهيم اخلاقي ، مخصوصا مفاهيم اخلاقي ديني و مذهبي را طبقات مرفه و برخوردار براي تسكين طبقه محروم و جلوگيري از انقلاب و شورش طبقه محروم به وجود آورده اند . دين وضع شده از ناحيه طبقات استثمارگر است . نيچه درست عكس اين مطلب را مي گويد . او چون فلسفه اش بر محور تكامل نسل بشر ( و كمال را هم فقط در قدرت مي داند ) و پيدايش انسان نيرومند ( ابر مرد ) است ، مي گويد اصلا دين و اخلاق و اين مسائل را طبقه ضعفا كه به حكم طبيعت محكوم به فنا هستند اختراع كردند براي اينكه جلو طبقه اقويا را بگيرند . در قانون تكامل طبيعت ، ضعيف اساسا محكوم است و بايد هم از بين برود گناهي از خود ضعف بالاتر نيست . و قوي بايد باقي بماند براي اينكه نسل قويتر ، از او به وجود بيايد و طبيعت در اقويا به كمال مي رسد نه در ضعفا . ضعفا موجوداتي حذف شدني هستند ، بايد هم حذف بشوند و تقويت ضعيف بسيار كار غلطي است .اين مفاهيم دين و مذهب و انصاف و عدالت و نفس كشي و ايثار و از خود گذشتگي و غيره را ضعفا اختراع كردند ، چون ديدند با زور از عهده اقويا بر نمي آيند آمدند اين معاني و مفاهيم را وضع كردند و به اين وسيله جلو پيشرفت اقويا را گرفتند . در منطق او دين ساخته دست ضعفاست براي جلوگيري اقويا ، كه هميشه حق هم از آن قوي است : " الحكم لمن غلب " حق از آن هماني است كه در اين تنازع طبيعي پيروز شده است ، و لهذا تمام معاني و مفاهيم ديني و مذهبي و اخلاقي را به كلي نفي مي كند و مي گويد اينها مانع تكامل هستند . اين هم نظر دوم . ولي نظريات ديگري هست كه اصالت انسانيت را قبول مي كند يعني موهوم نمي داند ، واقعا براي انسانيت واقعيتي قائل است اما اينها را فطري هم نمي داند .اينها دو دسته اند . يك دسته همان كساني هستند كه مي خواهند اينها را ، هم قبول كنند و هم فطري بودنشان را انكار كنند ، همان مسأله اي را كه در سؤال دو جلسه قبل مطرح شده بود طرح كردند ، گفتند در اين جهان ، حقيقت ثابتي وجود ندارد ، هيچ امر ثابتي نيست ، چه چيز در دنيا ثبات دارد كه انسانيت ثبات داشته باشد ؟ ! انسانيت به همان معني اصالتهاي انساني نيز يك حقيقت متغير است ، تابع شرايط خاص زمان است ، در هر زماني و در هر شرايط زماني ، اصالتهاي انساني و اصالتهاي اخلاقي به تناسب آن زمان و شرايط آن زمان يك چيز است كه در آن زمان واقعا اخلاق همان است و آن ، مقدس و انسانيت است ، ولي وقتي كه شرايط زماني تغيير مي كند آنها هم تغيير مي كنند ، جايشان را به چيز ديگر مي دهند كه آن زمان ، انسانيت آنهاست . پس اين اصالتها ثابت نيستند و متغيرند و بعلاوه همان طور كه قبلا عرض كرديم مي گويند مطلق نيستند ، نسبي اند ، گذشته از اينكه به حسب زمان متغير هستند ، در زمان واحد هم در محيطهاي مختلف و در شرايط مختلف ، مختلف مي شوند . مثلا وضع طبقاتي قهرا اخلاق را مختلف و متعدد مي كند . هر انساني در هر شرايطي از شرايط اجتماعي هست ، براي او اخلاق يك چيز است غير از آن چيزي كه در شرايط ديگري براي افراد ديگر اخلاق است . راجع به اين مطلب ، ما در جلسه گذشته بحث كرديم ، چندان لزومي به تكرار نيست ، فقط امري را اضافه مي كنم و آن اين است :مفهوم تكامل اصالتهاي انساني
اين فرضيه همان طور كه گفتم بر اساس اين است كه هيچ امر ثابتي در جهان نيست و همه چيز متغير است ، ولي تنها بر اساس تغيير نيست ، بر اساس تغيير و تكامل است . ما همين جا مي خواهيم اين مطلب را مقداري بشكافيم كه اگر گفتيم اصالتهاي انساني متكاملند معني متكامل بودن چه مي تواند باشد كه با مطلق تغيير فرق بكند . هر تغييري را ما نمي توانيم تكامل بدانيم ، چون تنزل هم تغيير است . يك انسان در انسانيت خودش ممكن است كاملتر بشود و ممكن است تغييرش در جهت عكس باشد ، همان كه ما مي گوييم " فساد اخلاق " . اصلا آيا " فساد اخلاق " معني دارد ولو در زمان واحد يا معني ندارد ؟ ناچار معني دارد ، نمي شود كه معني نداشته باشد ، بگوييم هر وضعي كه بود ، وضع ديگري كه به جايش آمد اين تكامل است ! بديهي است كه چنين نيست . تكامل يعني گام برداشتن در مسير كمال ، يعني شي ء متكامل كه منزل عوض مي كند و مراحل را مرحله به مرحله پشت سر مي گذارد ، گذشته از عدم ثبات و در يك جا متوقف نبودن ، يك امر ديگر هم در آن هست و آن اين است كه اين تغيير در مسير كمال صورت گرفته است ، بدين معني كه مبدئي را در نظر گرفته ايم ، بعد مي گوييم در آن متكامل شده است ، يعني در مرحله بعد همان را در مرحله عالي تر و به مقدار بيشتر دارد . پس اگر مسير ، مسير كمال نباشد آن تغيير مرحله و آن تغيير و جابجا شدن ، تكامل نيست .اگر مسير بخواهد مسير كمال باشد بايد يك امري را ما در نظر بگيريم بعد بگوييم آن امر را كه [ اين شي ء ] در ابتدا داشته است كه ما آن را كمال تلقي كرده ايم در مرحله بعد همان را به شكل افزونتري دارد . مثلا تكامل در علم و تكامل در صنعت را در نظر مي گيريم . جامعه اي در مرحله اي از علم و دانايي و اطلاع و كشف اسرار طبيعت و در مرحله اي از صنعت هست ، در مرحله ديگر تغيير مي كند ، حال آيا هر تغييري را مي توانيم بگوييم " تكامل " ؟ اگر در دوره بعد ، اين مردم جاهل تر و نادان تر شدند ، قدرت فني و صنعتي شان ضعيف تر شد باز مي توانيم بگوييم تكامل پيدا كرده اند چون با گذشته فرق كرده اند ؟ م ثلا آمار باسوادها سابق بيشتر بود حالا كمتر شده است ، سطح سواد و معلومات قبلا بيشتر بود حالا كمتر شده است ، آيا مي توانيم بگوييم چون اكنون در آن مرحله نيستند ، پس تكامل است ؟ نه ، آن وقتي ما مي گوييم تكامل است كه در دوره بعد ، آن جامعه از نظر كميت يا كيفيت و يا از هر دو نظر در سطح بالاتر قرار گرفته باشد ، يعني اگر در دوره قبل مثلا آمار باسوادها 50 درصد بود اكنون از نظر كميت شده 60 درصد ، و اگر بالاترين سطح دانش و معلومات و حداكثر سواد داشتن اين بود كه مدرك ليسانس داشته باشند ، اكنون مراحل تخصصي را طي كرده اند .صنعت هم همين طور است ، يعني در آنچه كه داشته اند همان را دارند با چيز اضافه ، و به عبارت ديگر آن را در سطح بالاتر دارند . اين است كه در " تكامل " ما بايد يك " مبدأ كمال " ي در نظر بگيريم و بعد مسيري از همان مبدأ در نظر بگيريم كه شي ء در همان مسير در مرحله بعد در سطح بالاتر قرار گرفته است . اين را مي گوييم " تكامل " .انواع تكامل جامعه بشري
1. تكامل در رابطه انسان با طبيعت :
مي آييم سراغ تكامل جامعه بشري . تكامل جامعه بشري چند گونه است ( 1 ) . يك وقت ما مي گوييم جامعه بشر متكامل است بدين معني كه در مسائل فني يعني در رابطه انسان با طبيعت [ پيشرفت داشته است ] . انسان با طبيعت رابطه دارد ، در حال جنگ و جدل است و مي خواهد بر طبيعت تسلط پيدا كند ، قاهر بشود و طبيعت را استخدام كند . تكامل در اين امر ، خيلي خوب معني دارد و بدون شك جامعه بشري در رابطه اش با طبيعت تكامل پيدا كرده ، يعني اگر ما در مجموع زمانها در نظر بگيريم ، آنچه كه " تكنيك " يا " صنعت " يا " تصرف در طبيعت " و يا " تسلط در طبيعت " ناميده مي شود روز به روز [ پيشرفت نموده و ] افزايش پيدا كرده است .
1. در بحثهاي " فلسفه تاريخ " در باب تكامل اين بحث را مطرح كرده اند .