2. تكامل در روابط ساختماني اجتماع :
مسأله ديگر ، تكامل در روابط انسانها با يكديگر است ولي مقصود روابط ساختماني اجتماع است . يعني چه ؟ يعني جامعه از نظر تشكيلات ، حكم يك موجود زنده را دارد كه هر چه ساده تر و بسيطتر است از ارگانيزم كمتري برخوردار است ، حالت وحدت و بساطت بيشتري دارد ، هر چه كه تكامل پيدا مي كند ، از نظر اعضا و اجزا و ارگانها پيچيده تر مي شود ، تقسيم كار بيشتر مي شود و گسترش اين پيچيدگي بيشتر مي گردد . از اين نظر هم بدون شك جامعه بشري تكامل پيدا كرده . به عنوان مثال جامعه امروز ايران و جامعه پنجاه سال پيش ايران را در نظر مي گيريم . شغلها را در نظر بگيريد ، رشته هاي علمي را در نظر بگيريد ، پستهاي اداري را در نظر بگيريد . سابقا اين جامعه مثل يك حيوان كوچك ابتدايي بود با اعضايي بسيار كم . مي بينيد روز به روز بر اعضاي آن افزوده مي شود . مثلا از نظر كسب ، يعني كاري كه وسيله مبادله است آنهايي كه ابزارها را در اختيار افراد مي گذارند سابقا اگر كسي انواع شغلها را در همين تهران در نظر مي گرفت شايد در ده شغل خلاصه مي شد ، يعني وضع جامعه بيش از اين اقتضا نمي كرد .در دهات كه مي رفتيد يك مغازه مي ديديد كه آن مغازه در آن واحد هم عطاري است ، هم بقالي ، هم قصابي و هم لوازم التحرير فروشي ، هر چه مي خواهيد آنجا هست . ولي هر چه كه جامعه گسترش پيدا مي كند اين شغلها تنوع پيدا مي كند ، و اكنون شما مي بينيد كه در اثر پيشرفت صنعت ، شغلهايي اختراع شده است كه در قديم نبود چون موضوعش منتفي بود ، مثل نوار فروشي ، كه كسي شغلش اين باشد كه نوارهاي ضبط شده را بفروشد . تازه در ميان نوارهاي ضبط شده يك بخش آن نوارهاي مذهبي است . شما مي بينيد مغازه به وجود آمده كه كارش اين است كه فقط نوار مذهبي مي فروشد . در كارهاي اداري نيز همين طور است . مثلا وزارتخانه ها را در نظر مي گيريد . ( حال ممكن است يك مقدار هم مصنوعي و تصنعي باشد ولي يك مقدار هم واقعا ضرورت ساخت اجتماع اقتضا مي كند ) . اگر در زمان ناصرالدين شاه يكي دو تا وزير بيشتر نبودند و اينها كارها را اداره مي كرده اند اكنون از نظر واقع و نفس الامر هم اگر بخواهد كارهاي وزارتخانه ها اداره شود ، يك كار مثلا آب و برق برابر با تمام كارهاي دوره ناصرالدين شاه است . از اين نظر هم [ جوامع بشري متكامل شده است ، ] از نظر پيچيدگي اجتماعها ( و اين هم مربوط به ايران نيست ، همه دنيا اين جور است ) يعني زياد شدن كار و شغل و بعد تقسيم كار و شغل ، و افزايش تخصصها ، كه نتيجه اش خارج شدن افراد اجتماع از تشابه است و اين از نظر جامعه شناسي اثر زيادي دارد ، چون انسان شبيه كارش است و كارش شبيه انسان ، و كار انسان را مي سازد . در آن دوره هايي كه كارها چند قلم بيشتر نبود انسانها با يكديگر شبيه تر بودند تا امروز كه كارها اينقدر تنوع پيدا كرده و بين انواع كارها از زمين تا آسمان مباينت هست .قهرا بين انساني كه در عمرش دائما سر و كارش با فلان كار است و انساني كه سر و كارش با فلان كار ديگر است نهايت تباين هست و اصلا دو روح اند ، و اين مشكل بزرگي است كه خواه ناخواه به وجود آمده است . بنابراين در اين [ جهت ] هم تكامل معني دارد ، يعني آن دوره اول را مي گوييم كه افراد انسانها ، حالت يك موجود زنده را به خود مي گيرند ، يعني يك مجموعه تقسيم شده اي هستند كه مجموعشان براي يك هدف واحد كار مي كنند ، در همين جهت ، جامعه بشري دوره به دوره كمال يافته تر شده است ، يعني آنچه داشته ، در دوره بعد دارد با اضافه ، و آنچه در دوره بعد دارد در دوره ديگر همان را دارد با اضافه ، يعني در دوره هاي بعد همانها را در سطح بالاتر دارد . اين است كه " تكامل " مطلق تغيير نيست ، تكامل ، معيار مي خواهد ( 1 ) ، يعني آنچه را كه در مرحله قبل داشته است كه آن را هم ما نوعي كمال تلقي مي كنيم در مرحله بعد به نحو بيشتر و كاملتر و افزونتر داشته باشد . به عبارت ديگر در تكامل ، يك مقدار خاص و يك مسير خاص با اين شرايط بايد وجود داشته باشد .1. به تعبير فلاسفه هر حركتي مسافت مي خواهد ( مسافت معني اعمي دارد ) . اگر حركت مسافتش مختلف شد ديگر يك حركت نيست ، و در حركت تكاملي حتما بايد مسافت ، مسافت واحدي باشد .