لغت " فطرت " - فطرت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فطرت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

هم اگر به كار برده مي شود - چه آگاهانه و چه غيرآگاهانه - بر همين اساس است ، چون " تربيت " يعني رشد دادن و پرورش دادن ، و اين مبني بر قبول كردن يك سلسله استعدادها و به تعبير امروز يك سلسله ويژگيها در انسان است . تربيت با صنعت اين تفاوت را دارد كه در صنعت ، حساب حساب ساختن است .

يعني انسان منظوري را ابتدا دارد ، بعد ، از يك سلسله مواد و اشياء براي منظور خود استفاده مي كند در حالي كه به خود اين ماده توجه ندارد كه با اين كاري كه روي آن انجام مي دهد آن را كامل مي كند يا ناقص ، ماده مي خواهد كامل شود يا ناقص [ براي او فرقي نمي كند ] ، منظور " من " بايد حاصل شود . يك نجار و يا يك معمار و بنا كه عملش يك نوع ساختن است هدفش بايد تأمين شود ، او به اين كاري ندارد كه اين مقدار چوب و آهن و سيمان و امثال اينها را در ذات و طبيعت خودشان پرورش مي دهد و آنها را تكميل مي كند و يا آنها را ناقص مي كند ، بلكه اساسا گاهي لازم مي شود كه آن ماده را ناقص كند براي اينكه براي منظور او به كار بيايد . اما يك باغبان در عين اينكه منظور و هدفي دارد و منافعي دارد ولي كار او بر اساس پرورش دادن طبيعت گل يا گياه است ، يعني طبيعت گل يا گياه را در نظر مي گيرد و راه رشد و كمالي را كه در طبيعت براي آن معين شده است مي شناسد و آن را در همان مسير طبيعي و به يك معنا فطري خودش پرورش مي دهد و از آن استفاده مي كند . من اين مثال را قبلا هم گفته ام : يك وقت انسان گوسفند را به عنوان يك شي ء براي خود گوسفند در نظر مي گيرد و يك وقت به عنوان يك شي ء براي انسان .

اگر بخواهيم گوسفند را از نظر خود گوسفند در نظر بگيريم آيا مصلحت گوسفند در اخته كردن اوست ؟ ابدا . ما با عمل اخته كردن ، اولا او را زجر مي دهيم و [ ثانيا ] ناقصش مي كنيم ، يعني يكي از جهازات لازمي را كه در طبيعت براي او هست و بايد باشد و كمالش هم هست از او مي گيريم و او را به عنوان يك شي ء براي خودمان در نظر مي گيريم ، كاري نداريم كه گوسفند كامل مي شود يا ناقص ، [ مي گوييم ] من مي خواهم چاقش بكنم و گوشتش بيشتر بشود ، لذا بايد اخته اش كنم تا حواسش به دنبال گوسفند ماده نباشد و فقط متوجه چريدن باشد ، بيشتر بخورد ، چاق تر شود و گوشتش بيشتر گردد كه وقتي سر اين گوسفند را بريديم گوشت بيشتري برايمان داشته باشد .

در انسانها نيز همينطور است . انسان را دو جور مي شود ساخت :

1. ساختن ، آنچنان كه اشياء را مي سازند ، يعني آن كسي كه سازنده است فقط منظور خودش را در نظر مي گيرد و فرد را به شكلي در مي آورد كه آن منظور را تأمين كند ، حال مي خواهد با ناقص كردن منظورش را تأمين كند يا با كامل كردن . كساني كه قائل به اصالت اجتماع هستند كه اين اصالت اجتماع در نهايت به اصالت يك طبقه مخصوص كه همان طبقه حكام باشد بر مي گردد مي خواهند انسانها را طوري بسازند كه منظور طبقه حاكمه بهتر تأمين شود و يا به قول خود آنها براي جامعه مفيد باشند ، كه اين بحث را در آينده مطرح مي كنيم كه آيا تضادي ميان كمال فرد و كمال جامعه هست يا خير ؟ و آيا ما در بسياري از مسائل براي اينكه جامعه را به كمال برسانيم مجبوريم فرد را ناقص كنيم يا چنين چيزي در كار نيست ؟ مي گويند جامعه به چنين و چنان افرادي نياز دارد . به چه نوع افرادي ؟ مي گويند مثلا جامعه به سربازهايي صددرصد انضباطي نياز دارد كه فرمان ما فوق را بدون چون و چرا اطاعت كنند و غير از فرمان فرمانده درباره چيز ديگري فكر نكنند .

حال اگر انساني بخواهد اصالت اراده و اصالت عقل داشته باشد يعني از نظر عقل و فكر استقلال داشته باشد و فكر كند اين كار را چرا من مي خواهم انجام دهم ، و يا يك سلسله عواطف انساني داشته باشد ، ديگر به درد اين كار نمي خورد و به قول اينها به درد جامعه نمي خورد . از نظر اينها افرادي به درد جامعه مي خورند كه نه فكر داشته باشند و نه عاطفه . اگر به او يك بمب دادند و گفتند برو بالاي اين شهر بينداز ، فكر نكند كه آخر اين مردم چه گناهي دارند و چرا ، و فكر نكند كه آخر در آنجا مرد است ، زن هست ، پير و جوان و بچه هست ، بي گناه و با گناه هست . نه فكر كند و نه يك ذره عاطفه داشته باشد . همانطور كه تخم آن گوسفند را مي كشند براي اينكه بهتر بچرد و چاق تر شود ، رگهاي عاطفي و احساساتي و عاطفه هاي انساني را از وجود او بيرون مي كشند و حالتي نظير حالت استسباع به او مي دهند كه اصلا استقلال و حريت فكر از او گرفته شود . آنوقت است كه انساني مي شود كه كاملا به درد آنها مي خورد . ولي اين بر اساس " تربيت " به معني واقعي نيست . " تربيت " يعني پرورش دادن استعدادهاي واقعي انسان . اگر او داراي استعداد عقلاني و فكري است و " چون و چرا " در مسائل دارد بايد آن را پرورش داد نه اينكه اين استعدادها را در او [ نابود كرد ] . اگر در او عاطفه انساني ( مثل رحم ) وجود دارد بايد آن را پرورش داد . البته اينها حد افراط و تفريط دارد .

غرضم اين جهت است كه مسأله فطرت با مسأله تربيت خويشاوندي خاصي دارد كه جداگانه روي آن بحث مي كنيم . يكي از مسائل مهم در فلسفه هاي انساني امروز و در جامعه شناسي ها مسأله " تكامل تاريخ " است .

اگر ما براي انسان به فطرت قائل باشيم " تكامل تاريخ " را به شكلي بايد توجيه كنيم و اگر به فطرت قائل نباشيم همانطور كه بسياري از مكتبهاي امروزي به كلي فطرت را از انسان نفي مي كنند " تكامل تاريخ " را به شكل ديگري بايد توجيه كنيم . اينها بحثهايي است كه به طور اجمال اشاره كردم .

لغت " فطرت "

حال از مسأله اول شروع مي كنيم . لغت فطرت كه در قرآن آمده است : " فطره الله التي فطر الناس عليها " ( 1 ) چه لغتي است ؟ ماده فطر ( ف ، ط ، ر ) مكرر در قرآن آمده است : " فطرهن " ( 2 ) ، " فاطر السموات والارض " ( 3 ) ، " اذا السماء انفطرت " (4) و " منفطر به " ( 5 ) . در همه جا در مفهوم اين كلمه ، ابداع و خلق و بلكه خلق به همان معناي ابداع هست . " ابداع " به يك معنا يعني آفرينش بدون سابقه . لغت " فطره " با اين صيغه - يعني بر وزن " فعلة " - فقط در

1. روم / . 30

2. انبياء / . 56

3. انعام / 14 ، و پنج آيه ديگر .

4. انفطار / . 1

5. مزمل / . 18

/ 93