بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
باشند كه به قول شما بيشتر " از خود بيگانه " باشند ، يعني هر چه افراد ، روح اجتماعي در آنها بيشتر فراموش شده و بيشتر مرده باشد و هر چه احساس اجتماعي را بيشتر فاقد باشند بايد بيشتر ديني و مذهبي باشند ، در دنيا را مي بينيم عنقريب دين مي رود ، علم آمد مذهب رفت ، عدالت اجتماعي آمد مذهب رفت ، . . . ، كم كم مي بينند همه اين معيارها و مقياسها غلط از آب در آمده ، اينطور كه مذهب نشان مي دهد ، خير ، تشريف دارد ، خاطر آقايان جمع باشد از بين رفتني نيست و وجود دارد . حال آمده اند چنين توجيهي مي كنند كه نه ، مذهب هست ، باقي است و نمي شود مذهب از بين برود [ ولي ريشه الهي ندارد ] . حرف آخرش اين است كه : از آنچه گذشت نتيجه بگيريد كه ايدئولوژي به طور اعم و مذهب به طور اخص از مظاهر اساسي زندگي اجتماعي هستند و كساني كه تصور مي كنند با پيشرفت انسان و دانش او اينها از بين خواهند رفت نه ساختمان اجتماع را درست شناخته اند و نه ماهيت ايدئولوژي و مذهب را .يكچنين توجيهي مي خواهند بكنند . به اينها بايد گفت كه اگر اين حرف درست باشد ، با پيشرفت جامعه شناسي آقاي دوركهيم ، ديگر مذهب بايد از بين برود ، زيرا حرف دوركهيم هم معنايش اين است كه اعتقاد به مذهب به نوعي جهالت بر مي گردد ، همانطوري كه حرف فويرباخ هم اينجور بود ، منتها فويرباخ انسان را به صورت فردي مي ديد ، مي گفت انسان بالفطره يك سلسله سرشتهاي نيك و يك سلسله سرشتهاي پليد دارد ، بعد در جريان اجتماع چون خودش را خيلي گرفتار سرشت پليدي خودش مي بيند آن سرشت پاك خودش را از خودش انتزاع و جدا مي كند و او را در بيرون خودش فرض و خيال مي كند و . . . ( 1 ) .1. [ بقيه بيانات استاد متأسفانه روي نوار ضبط نشده است ] .