فطرت
نويسنده: فريده شريعتى چكيده
دراين مقاله، سعى شده بدليل ضرورت خود شناسى ،اجمالا به بحث فطرت وگرايشهاى فطرى ، به عنوان راهى از درون كه منتهى به خداشناسى مىشود ، پرداخته شود و چند مورد از گرايشهاى فطرى ونحوه هدايت آنها بوسيله تعاليم قرآن ومعصومين تبيين گردد. بشر باهمه پيشرفتهها درزمينه علوم وتكنولوژى، به علت انحرافات اخلافى وتربيتى كه حاكى از عدم وجود يك نظام صحيح تعليم وتربيت مىباشد گرفتار بحران و نابسامانيهاى فراوانى شده است. نداشتن يك جهان بينى صحيح و فقدان يك ديدگاه درست درباره خدا، جهان، انسان و تعليم و تربيت و همچنين عدم آشنايى با ساختار وجودى انسان ازديدگاه وحى، سبب بروز بحران شديدى در ارزشها و ناهماهنگى فراوان در فرآيند نظام آموزش وپرورش در جهان گرديده است. قرآن براساس فطرت وطبيعت انسان، برنامهاى واقع گرايانه وكامل را ارائه مىدهد ودرهمه مسائل اساسى و مبتلا به زندگى انسان اظهار نظر مىكند. چرا كه تبيان كلى شىء است. ازديدگاه [1] قرآن،انسان شگفت انگيزترين موجودات عالم خلقت است. و خود عالمى است با امكانات بىشمار و داراى شايستگى مقام خليفه الهى در روى زمين و مسجود فرشتگان. محور همه تلاشها و كوششهاى پيامبران، آگاه كردن انسانها به سرمايههاى درونى وارزشهاى وجودى و عزت نفس است. به كارگيرى اين سرمايهها، پس از تزكيه نفس وزدودن تمام قيد و بندها وعادات و رسوم غلط جاهليت در جهت تبلور و شكوفايى تام و تمام استعدادهاى فطرى است. از ديدگاه قرآن، سرشت اوليه وجود انسان را، عناصرى مادى و خاكى تشكيل مىدهند و بخشى از شخصيت محسوس او به طبيعت گره خورده است؛ تأمل و تفكر درباره انسان كه از چه آفريده شده، موجب تنبه و تذكر و اصلاح روحى و روانى و اخلاقى شخصيت انسان نيز مىگردد. درقرآن اشاره شده كه آدم ابوالبشر از خاك (فاطر،11)، (گل انعام 2)، گل چسبيده (صافات 11)، گل خشك شده (رحمن 14)، لجن (حجر،26)، آفريده شده است؛ اينها همه ناظربه بعدى ازانسان است كه سر منشا آن درنشئه طبيعت است. اما با تأمل درآيات ديگر، در مىيابيم كه انسان تنها موجودى مادى نيست، بلكه داراى وجودى ماورايى است كه بعد از مرگ درنشئه طبيعت نيز باقى مىماند و حياتى جاويد و سعادت ياشقاوتى ابدى خواهد يافت. در واقع حقيقت و انسانيت انسان به روح اوست وجسم، تنها به منزله ابزارى براى فعاليت و مركبى براى سير و حركت روح دراين دنيا تلقى مىگردد. «ونفخت فيه من روحى [2] ونفخ فيه من روحه» [3] سرشت خاكى و جنبه مادى انسان، همواره وى را به طرف خاك و ارزشهاى فانى سوق مىدهد وبعد ملكوتى، او را به سوى جنبههاى روحى و ارزشهاى معنوى و عالم ملكوت مى خواند. بنابراين، انسان جنبههاى مختلفى دارد: 1- كششها وغرايز مادى و طبيعى 2- جنبههاى الهى و معنوى انسان و گرايش به سوى ارزشهاى ملكوتى 3- ديگر خواستههااز قبيل: علاقه به جاه ومقام كه ريشه در گرايشهاى فطرى انسان دارد ولى درفهم و درك هدف و مصداق آن اشتباه صورت گرفته است كه موهومات هستند. كمال نفس انسان درگرو به كارگيرى صحيح جسم، به عنوان وسيله و ابزارى براى ارتقاى روح است. [4] جسم ما، مانند باغچهاى است كه بعد الهى ما، در آن كاشته شده و انبيا و اوليا، باغبانانى هستند كه از اين بذر مراقبت مىكنند. دستورات دين و شرع مانند ابزارى هستند كه اين بذر را خوب نهادينه مى كنند و در جهت حقيقت سوق مىدهند و آفات آن، نواهى خداوند است؛ به تعبير ديگر جسم ما ظرفى است كه مظروفش روح كه حامل صفات خداست مىباشد، به هر اندازه ارزش مظروف بيشتر باشد، ارزش ظرف نيز بيشتر خواهد بود. غريزه و كششهاى مادى نفس انسان ظرفى است براى روح و كششهاى فطرى و اگر ظرف شكسته شود، مظروف نيز نخواهد بود. تعديل غرايز و كششها، تصفيه خواستهها و هدايت و راهنمايى انسان بر اساس مبانى دينى براى اجتناب از لغزشهاى عقلى وفكرى، انسان را به سوى منبع نور و سيرالى الله سوق مىدهد و به كمال مطلق رهنمون مىسازد. فطرت، منشأ حركت و تكاپوى دايمى انسان به سوى كمال است. گرايشهاى فطرى نيز ناآگاهانه است و شكوفايى استعدادهاى فطرى، مشروط به برطرف كردن موانع آنها و قرار گرفتن در جهت اصلى كمال است. انسانى كه به دنيا مى آيد، حيوانى است كه درونش استعداد انسان شدن را دارد، بنابراين گرايشات فطرى، قابل تربيت وپرورشند. شكوفايى اين گرايشها نياز به مجاهده دارد. انسان همانند دانهاى است كه براى رسيدن به كمال و سعادتش بايد مسيرى را بگذارند. دانه بايد زير خاك در ذات خود سير كند، از پوسته خود جدا شود، ريشه بدهد از ريشه، ساقه و از ساقه، شاخه و سپس گل و ميوه كه نهايت كمالش است ظهور بدهد. تمام اينها در ذات دانه است. اما دانه اگر اين مسير را طى نكند هرگز نمىتواند اين استعدادها را ظهور دهد. ميوه ما، جانشينى خداوند است. انسان بايد در مسير خود غايت را در نظر بگيرد؛ غايت استعدادهاى فطرى، لقاءالله است. ريشه فطرت بتدريج فروعات خود را ظهور مىدهد. البته اين ظهور بايد با در نظر گرفتن غايتى باشد كه همان وحدت حقيقيه ذات اقدس الله است. بنابراين انسان «احسن تقويم» را بالقوه دارد اما در« اسفل سافلين» تدريجا ظهور مىكند. از اينرو گفتهاند: انسان يك ملك حيوانى، نباتى، جمادى است يعنى وجود صاحب مراتب است. خداوند تبارك و تعالى در رابطه تكوينى كه با انسان برقرار مىكند اسماء و صفاتش را بصورت بالقوه درنهاد آدمى قرار مىدهد و بدين جهت احسن الخالقين است. در آيه ذيل با دقت خاصى به اين رابطه پرداخته شده است: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطرالناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الذين القيم ولكن اكثرالناس لايعملون». [5] روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن؛ اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش خدا نيست، اين است دين و آيين محكم و استوار، ولى اكثر مردم نمىدانند. «فطرت» از ماده «فطر» به معنى شكافتن چيزى از طرف طول است و از آنجا كه «آفرينش و خلقت» به منزله شكافتن پرده تاريك عدم است، يكى از معانى مهم اين واژه آفرينش وخلقت است. [6] در تفسير اين آيه شريفه رواياتى از معصومين «سلامالله عليهم اجمعين» نقل شده است كه در اينجا اشاره مختصرى به آنها مىكنيم: قال الباقر(ع): فى تفسير هذه الأية: فطرهم على معرفه. [7] امام باقر(ع) درتفسير اين آيه فرمودند: [ خداوند ] مردم را بر پايه شناخت آفريد. قال ابوجعفر(ع): فطرهم على التوحيد عند الميثاق على معرفته انه ربهم؛ [8] خداوند سرشت توحيد را به هنگام پيمان گرفتن بر شناخت خود به عنوان پروردگار در مردم نهاده است. عن ابى عبدالله (ع) قال: فطرهم على التوحيد؛ [9] خداوند مردم را برسرشت توحيد آفريده است. به هر حال منظور از اين واژه درآيه مورد بحث، همان خلقت الهى، آفرينش نخستين وهدايت تكوينى به سوى يك سلسله از حقايق است كه از آغاز در درون جان انسان به وديعت نهاده شده وبا خميره وجود او آميخته و عجين گرديده است. [10] انسان حقايقى را بدون هيچگونه نياز به استدلال درمىيابد، حسن وقبح بسيارى از اشياء را درك مىكند، از زيباييها لذت مىبرد و به علم و دانايى علاقهمند است، پس در عمق روح انسان، حقيقى نهفته است كه در پرتو آن، خوب و بد را مى شناسد. بعد نزول آيه «تعاونوا على البروالتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان» وابصه نزد رسول خدا (ص) رفته وازبرواثم سؤال كرد. حضرت (ص) خطاب به اوفرمود: «جئت تسأل عن البروالاثم. ثم جمع اصابعه الثلاث فجعل ينكث بها فى صدرى ويقول: يا وابصه استفت قلبك، استفت نفسك ،البرما اطمأن اليه القلب وتردد فى الصدرأ»، [11] آمدهاى تا درباره برواثم بپرسى؟ سپس حضرت سه انگشت خود را جمع فرموده وبه سينه من زد وفرمود: اى وابصه از قلب خويش و درون خويش، نظربخواه! برو خوبى چيزى است كه قلب و رحمت بدان اطمينان داشته باشد واثم، چيزى است كه در درون مورد ترديد و وسوسه است. «بل الانسان على نفسه بصيره ولوالقى معاذيره» انسان اگر بنفس خود واقف شود، آنچه را خداوند از صفات و اسماء الهى بصورت قوه و استعداد در وجودش به وديعه نهاده است، به ظهور مىرساند. رسول خدا(ص): «من عرف نفسه فقد عرف ربه». [12] منظور از اين خود شناسى چيست ؟ استاد شهيد مرتضى مطهرى در كتاب تعليم و تربيت دراسلام، دو دسته از آيات و روايات راجع به «خود» را متذكر مىشوند: دريك دسته از آيات و روايات، تعبيراتى درباره «كرامت نفس» آمده، مثل: «من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته»، [13] كسى كه نفس خود را بزرگ احساس كند، شهوات نمىتواند براو مسلط شود. و در آيهاى از قرآن خداوند مىفرمايد:«أنتم الأعلون إن كنتم مؤمنين»، [14] اگر مؤمن باشيد شما برتر از همه خواهيد بود. در اين مسأله علو و دعوت به آن بيان شده است. اما در دستهاى ديگر از آيات و روايات، به نفس به چشم يك دشمن نگريسته شده است، مثل: قال النبى (ص): «اعدى عدوك نفسك التى بين جنبيك»، [15] نفس تودشمنترين دشمنان توست. و در آيهاى از قرآن در سوره يوسف خداوند مىفرمايد: «و ما ابرىء نفسى ان النفس لاماره بالسوء الامارحم ربى» برى نمىدارم نفسم را، كه نفس امر كننده به بدى است، مگر آنكه پروردگارم رحم كند. آيااين تعبيرات متناقضند؟ يك «خود» كه خوب ديدن او عجب است، با او بايد جهاد كرد، به او بايد به چشم يك دشمن نگاه كرد و با هواهاى او بايد مبارزه كرد ويك «خود» ديگر كه بايد آن را عزيز و مكرم و محترم داشت، حريت و آزاديش را حفظ كرد و آلوده به ضعفش نكرد. «خود» را چگونه مىتوان توجيه كرد؟ آيا انسان موصوف به تعدد شخصيت است؟ استاد، در ادامه بيانى به اين مضمونى دارند كه: انسان داراى دو خود به اين معناست كه داراى يك خود واقعى و حقيقى و يك خود مجازى است كه آن خود مجازى «ناخود» است، و مبارزه با نفس كه ما مىگوييم مبارزه با خود، در واقع مبارزه خود باناخود است. ما يك خود داريم به عنوان يك خود شخصى و فردى، يعنى آنگاه كه من مىگويم «من» آن وقتى است كه خودم را در برابر «من»هاى ديگر قرار مىدهم و در واقع «من »هاى ديگر را نفى مىكنم: من، نه شما، چيزى را براى اين خود خواستن، يعنى براى اين شخص در مقابل اشخاص ديگر واحيانا بر ضد اشخاص ديگر. هراندازه كه «خود» جنبه شخصى و فردى و جدايى از خودهاى ديگر پيدا كند مربوط به «ناخود» است، يعنى مربوط به جنبههاى بدنى و تن است. ولى انسان در باطن ذات خود حقيقى دارد كه اصلا حقيقت اصلى ذات اوست. اين همان چيزى است كه قرآن از او به بيان «فاذا سويته و نفخت فيه من روحى» تعبير مى كند؛ يعنى حقيقى است نه از سنخ ماده و طبيعت، بلكه از سنخ ملكوت و قدرت، و از سنخ عالمى ديگر. به آن خود توجه كردن، يعنى حقيقت انسانيت خويش را دريافتن و شهود كردن. بنابراين توجه به «من» به عنوان يك تن وشؤون آن و هر چه مربوط به حيات اين تن است، مذموم است. و آن منى كه بايد آن را تحت كنترل در آورد و به چشم يك دشمن به او نگريست كه اختيار را از انسان نگيرد، منى است كه در مقابل افراد ديگر قرار مىگيرد. ولى آن «من» كه تحت عنوان عزت نفس، كرامت نفس و حريت نفس از او ياد شده و ديگر من و ما، در او وجود ندارد، همان جوهر قدسى الهى است كه در هر كسى هست و لزومى ندارد كه كسى آن را بياموزد. هر كسى هست و لزومى ندارد كه كسى آن را بياموزد. هر كسى اگر به باطن ذات خود مراجعه كند مىبيند صفاتى با او متناسب است و صفاتى رانيز دون شأن خود مىداند، آن «من» معناست و در مقابل معانى ديگر قرار مىگيرد. اين «خود» همان اراده اخلاقى انسان است كه از سنخ نور، قدرت، ملكوت، علم و از سنخ قداست يعنى تجرد و ماوراء خاكى بودن است و با آلودگيهاى خاكى و طبيعى ناسازگار است. امام على (ع) مىفرمايند: «تعجب مىكنم از كسى كه در جستجوى گمشدهاش برمىآيد و حال آنكه» خود «را گم كرده و در جستجوى آن برنمىآيد.» [16] پس خودشناسى كه منجر به خداشناسى مىشود، شناخت اين گوهر شريف انسانيت انسان است كه يك حقيقت است و در هر كسى اين بارقه الهى وجود دارد. اين خود شناسى در رابطه تشريعى خدا با انسان حاصل مى شود. «و نفس و ماسويها، فالهمها فجورها وتقويها». [17] سوگند به نفس و آن كه نيكويش بيافريده، سپس بديها و پرهيزكاريهايش را به او الهام كرده است. امام صادق (ع) در تفسيراين آيه فرموند: يعنى آنچه را كه بايد انجام دهد يا ترك كند، براى او بيان داشته است. [18] اين الهام فجور و تقوا در طول حيات آدمى ادامه دارد و انسان مختار است اين اختيار مخصوص عالم انسانى است چون تمام موجودات از هدايت عامه برخوردارند. يعنى در تكوين مسير حركت جبرى است به عبارتى درسير نزولى همه موجودات، وجود را به يك اندازه گرفتهاند؛ «ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى» و در هدايت خاصه كه مخصوص عالم انسانى است نه ساير موجودات بإ؛ههظ اختيار خود اين كمالات را باور مى كنند؛ به عبارتى در سير صعود «انا اليه راجعون» انسان با اختيار خود، مسير حركت كمالى را طى مى كند: «انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا». بنابراين گرايشات فطرى كه از ويژگيهاى ثابت و اصيل روحى هستند بشرط اينكه در مسير صحيح هدايت شوند و پرورش يابند، انسان را به همان غايتى كه در وجودش قرار داده شده «انالله وانا اليه راجعون» - خواهند رسانيد. اين امر تنها با تعليم وتربيت قرآنى ميسر مىگردد. در اينجا چند نمونه از گرايشات فطرى و هدايت قرآن نسبت به آنها را يادآور مىشويم: نياز به امنيت و ايمنى:
احساس امنيت واقعيتى است كه ارتباط تنگاتنگ با روح و روان انسان دارد. آيا فراهم نمودن امكانات مادى براى تحصيل امنيت وآرامش روانى كافى است؟ در آياتى از قرآن اشاره به اين مطلب شده است: «وكانوا ينحتون من الجبال بيوتا امنين». [19] وخانههاى خود را در كوهها مىكنند تا ايمن باشند، ولى اين امر محقق نشد. بنابراين به عنوان اقوامى كه از بيخ وبن كنده شدند، زبانزد خاص و عام قرار گرفتند. [20] از طرفى خداوند مىفرمايد: «واذقال ابراهيم رب اجعل هذا البلد امنا»؛ و ابراهيم گفت: اى پروردگار من! اين سرزمين را ايمن گردان. خانه خدا در گرمترين سرزمينها با كمترين امكانات رفاهى، چه امنيتى دارد؟ پس اين امنيت ارتباط بامعنا دارد. گرايش به زيبايى و جمال:
قال رسول الله (ص): «ان الله جميل ويحب الجمال ويحب ان يرى اثرنعمته على عبده ويبغض البؤس والتباؤس». [21] همانا خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد و دوست مىدارد كه اثرنعمتش در بندهاش آشكار و نمايان باشد و فقر و فقرنمايى خوشايند او نيست. مصداق زيبايى را كه خدا دوست دارد چيست؟ معرفت و ايمان به حق، سبب هدايت اين گرايش در جهت ارزشهاى صحيح مىشود: «ولكن اله حبب اليكم الايمان وزينه فى قلوبكم». [22] ولى خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دلهايتان بياراست. زيبايىها بايد با زيبايى خدا سنخيت داشته باشد، پس ضرورى است كه زيبايى خدا را بشناسيم تابتوانيم مصااق محبوب خدا تحت عنوان جمال در خارج ارزيابى كنيم. خدا ايمان را دوست دارد، صفات عالى اخلاقى رادوست دارد همانگونه كه در دعاى مكارم اخلاق امام سجاد (ع) مىفرمايد:«حلينى بحليه الصالحين، والسبنى زينه المتقين» مرا به زيور صالحان بياراى و جامه زينت پرهيزكاران را بر من بپوشان! قال العسكرى (ع): «حسن الصوره جمال ظاهر ،وحسن العقل جمال باطن». [23] زيبايى چهره، زيبايى ظاهرى و زيبايى عقلى، زيبايى باطنى است. ارادت به انسانهاى خوب يك نوع جمال پرستى است. ما شيفته انسانهايى مىشويم كه هر كدام از قوا و استعدادهاى خويش را در جاى خود بكار مىبرند تناسب چه در امور حسى ، چه درامور معنوى، عامل جمال و زيبايى است. افلاطون مى گويد: هوشيارى يعنى حسن تركيب ولطف ترتيب رفتار انسانى ؛ پس معيار زيبايى را بايد در كمالات انسانى جستجو كرد كه در غررالحكم تعبيراتى مانند حلم، ورع و عقل و ايمان و اطاعت الهى و امعيار قرار گرفته است. گرايش به برترى جويى و عزت طلبى:
«تلك الدارالاخره نجعلها للذين لايريدون علوافى الارض» ، [24] اين سراى آخرت را از آن كسانى قرار مىدهيم كه نمى خواهند در زمين گردنكشى كنند. اين برترى جوييهاى اعتبارى مورد نكوهش قرآن قرارگرفته و خداوند مىفرمايد: «من كان يرد العزه فلله العزه جميعا»، [25] هر كس خواهان عزت است، بداند كه عزت، همگى از آن خداست. پيامبر(ص) در تبيين اين گرايش مىفرمايد: قال رسول الله (ص): «ان الله يقول كل يوم: اناربكم العزيز، فمن اراد عز الدارين فليطع العزيز»، [26] خداوند هر روز ندا مىدهد كه من پروردگار قدرتمند و چيره دست شما هستم، پس هر كس طالب عزت و عظمت است، از من اطاعت كند. قال الصادق (ع): «من اذل نفسه فى طاعه الله فهو اعزممن تعزز بمعصيه الله»، [27] هر كه خود را در راه اطاعت الهى متواضع و فروتن سازد، از كسى كه بخواهد با معصيت خداوند قدرت و عزت بيابد ارجمندتر و قدرتمندتر است. و در پايان روايتى از امام باقر(ع) مويد بر اين معناست: قال الباقر(ع): «ثلاث لايزيد الله بهم المر، المسلم الاعزا .الصفح عمن ظلمه، واعطاء من حرمه، والصله لمن قطعه» ، [28] خداوند در مقابل سه عمل بر عزت فرد مسلمان مى افزايد : 1- در گذشتن از كسى كه نسبت به اوظلمى روا داشته است 2- بخشش به كسى كه او را محروم كرده است 3- برقرارى پيوند با كسى كه رابطهاش را با او قطع نموده است گرايش به خلود و جاودانگى: «الذى جمع مالآ وعدده يحسب ان ماله اخلده»، [29] آن كه مالى گرد آورد و حساب آن را نگهداشت، مىپندارد كه دارايىاش جاويدانش گرداند. «و تتخذون مصانع لعلكم تخلدون»، [30] و بدين پندار كه همواره زندهايد،و قصرهايى بنا مىكنيد؟ هدايت قرآن نسبت به اين گرايش:
«والاخره خيروابقى»، [31] سراى آخرت بهتر و جاودانى است. «وعده الله المؤمنين و المؤمننات جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها»، [32] خد ا به مردان و زنان مومن بهشتهايى وعده داده است كه جويها در آن جارى است و بهشتيان هميشه در آنجا باقى خواهند بود. نتيجه:
انسان در سير از مراتب دانى وجود به مراتب عالى وجود و مظهريت اسماء و صفات الهى، پاى گرايشات فطرى خود را با بهرهگيرى از تعاليم قرآن و سنت معصومين صلوات الله عليهم اجمعين در سمت و سوى انا اليه راجعون، جهت و سوق دهد تا به كمال لايق وجود خود دست يابد. منابع:
پيام قرآن: آيت الله مكارم شيرازى، پيام قرآن، (تفسير نمونه موضوعى)، ج 1و3، انتشارات مدرسه الامام علىبن ابيطالب (ع)، 1374. تعليم و تربيت در اسلام: استاد مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، 1376. مبانى تعليم وتربيت درقرآن و حديث: رضا فرهاديان، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1378. [1]. نحل 89.
[2]. ص72. [3]. سجده،8. [4]. مبانى تعليم و تربيت در قرآن و احاديث، ص7-24. [5]. روم، 30. [6]. پيام قرآن، ج1، ص198. [7]. الميزان، ج3، ص279. [8]. بحار،ج3، ص278. [9]. همان منبع، ج2، ص88. [10]. پيام قرآن، ج3، ص97-129. [11]. الدرالمنثور، ج1، ص255. [12]. بحار، ج70، ص72، مبانى تعليم و تربيت درقرآن و احاديث، ص37. [13]. نهجالبلاغه، حكمت 441. [14]. آل عمران، 139. [15]. محجهالبيضاء، 5/6. [16]. تعليم و تربيت در اسلام، ص219-224. [17]. شمس، 7-8. [18]. اصول كافى، ج1، ص163. [19]. حجر،82. [20]. الميزان، ج12، ص186. [21]. ميزانالحكمه، ج2، ص77. [22]. حجرات 7. [23]. بحار ج78، ص377. [24]. قصص 83. [25]. فاطر 10. [26]. كنزالعمال، حديث 3101. [27]. همان منبع. [28]. بحار ج71، ص403. [29]. همزه 2-3. [30]. شعرا، 129. [31]. اعلى 17. [32]. توبه 72.