تصوف و عرفان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تصوف و عرفان - نسخه متنی

فاطمه رحیمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تصوف و عرفان

گرد آورنده: فاطمه رحيمي

مقدّمه

محور اصلي حکمت اشراقي بر پايه نور استوار است و در اين مجموعه سعي شده تبيين و تفسير بحث نور از دو منبع اصلي حکمة الاشراق و هياکل النور انجام شود. کتاب فلسفه اسلامي دوره پيش دانشگاهي به بحث درباره حکمت مشايي و اشراقي و حکمت متعاليه به عنوان جريان هاي فکري جهان شناسي در عالم اسلام پرداخته است و به مباحث کلامي نيز اشاره شده است لذا بنابر ضرورت براي کسب اطلاعات بيشتر و جامع تر، مباحثي در مورد فلسفه اشراق و کلام و عرفان گردآوري شده است تعبير عارفانه شيخ اشراق از نور به عنوان

هستي بخش و مراتب عالم به عنوان مراتب انوار و نيز رابطه نفس با جسم به صورت نفس و قدرت معرفت و شناخت آن به عنوان خاصيت ظهور بخشي مؤيد اين حقيقت است که پيوند بين فلسفه و عرفان تا چه اندازه مشهور است. از طرفي ظهور بحثهاي کلامي در طول تاريخ و حتي کلام جديد و قرابت بحثهاي آن با فلسفه، نشان مي دهد که تبيين تعاليم ديني گرچه با روش هاي متفاوت در طول تاريخ صورت پذيرفته اما مقصد همه آنها واحد و به جهت داشتن موضوع واحد و شباهتهاي بين اين روش هاي فکري سرانجام تأسيس حکمت متعاليه و اتصال اين جريان هاي فکري امري ضروري بوده است. اخيراً در مجامع غربي مباحثي مانند عقل و دين، سکولاريسم و پلوراليسم، الهيات جامع و ... روي کار آمده است که نياز شديد انسان به گسترش تعاليم ديني و تأييد و تفسير آن ها به کمک استدلال هاي عقلي را نشان مي دهد و از طرفي توجه به عرفان با عناوين مانند تجربه ديني و ايمان خود گواه ديگري بر اين حقيقت است که فلسفه، کلام و عرفان تأثير بسيار عميقي در تکامل و رشد باورهاي فکري انسان در طول تاريخ دارد. زيرا تاريخ تفکر بشريت نشان مي دهد که ظهور بحث هاي عقلي، عرفاني، تجربي ريشه در اين موهبت الهي داشته است که انسان برخوردار از روح الهي و قدرت تفکر و تعقل براي تفسير و تبيين جايگاه خود در جهان هستي و معرفت مبدأ و مقصد جهان تحولات و دگرگونيهاي فکري بسياري را در عالم علم و فلسفه داشته است ظهور بحثهاي کلامي و فلسفي دين در مغرب زمين خود مؤيد اين مطلب است و در عالم اسلام نيز ملازمه بين عقل و شريعت و شهود طلبي شريعت، سبب پيدايش بحث هاي استدلالي، ذوقي و اشراقي بوده است.

هدف از گردآوري اين مجموعه آشنايي مختصر با روش هاي فکري عرفاني، کلامي و اشراقي است با اين اميد که به فضل و توفيق الهي بتوان هريک از اين مباحث را به صورت جامع تري مورد بحث قرار داد.

عرفان و تصوف

اصطلاح صوفي را از واژه عربي صوف به معناي پشم مشتق دانسته اتد که عادت صوفيان در پوشيدن لباس و خرقه اي از پشم سفيد بود و بدين سان خود را از ديگران متمايز مي نمودند اصطلاح صوفيه مبين عرفاني است که به تصوف گرويده اند. تصوف مصدر باب تفعل از ريشه صوف است و اين اصطلاح به معناي اعتقاد به تصوف به کار مي رود.

برخي اين اصطلاح را معرب (sophos) يوناني مي دانند تصوف پيام معنوي پيامبر و مجاهده شخصي براي تجربه وجوب آن از طريق مکاشفه مضمون وحي قرآني است. معراجي که در اثناي آن پيامبر به اصرار الهي علم پيدا کرد نمونه اي از تجربه است که صوفيان به نوبه خود براي نيل به آن به مجاهده پرداختند. تصوف جزئيات سلوکي معنوي را بسط داده که درجات مراتب و اصول آن مستلزم حکمتي است که عرفان ناميده مي شود و سه وجه شريعت، طريقت و حقيقت زندگي و تعليمات صوفيان اساسي است.

در فاصله قرن دوم و سوم هجري گروهي شيعي در کوفه بودند که چنانکه از متن عين القضات همداني برمي آيد در ميان آنان مردي عبدک نام بود سالکان راه خدا در دوره هاي گذشته متصوفه ناميده نمي شدند و عبدک اولين کسي بود که به اين نام خوانده شد و به نظر مي رسد که از سده سوم تا سده هفتم با ظهور سعد الدين حمويه و حيدر املي، شاه نعمت الله ولي... اثري از تصوف شيعي باقي نمانده باشد و به نظر مي رسد که در درجه نخست سازمان فرقه اي صوفيه مورد نقد و ذم شيعيان قرار گرفته باشد از جمله خانقاه لباس رهباني، نقش شيخ که به جانشيني امام و به ويژه امام غايب، پيشوا و راهنماي دروني از اين حيث که غايب است ميل مي کرد اما نفس تعليمات تشيع که پيروي و اطاعت از امامان و طريقت يا راه امامان

معصوم که بهترين الگوها در گفتار و عمل مي باشند خود پيوستن شيعيان به تعليم اصرار الهي

را نشان مي دهد بي آنکه پيوستن رسمي به طريقه اي ضرورت داشته باشد چنانکه در تسنن ضرورت دارد.

معناي واژه ولايت همان پيمان دوستي و دوستي حق است که رابطه ميان خدا و انسان را به صورت خدمت جوانمردي سامان مي بخشد.

صوفي را از آن جهت صوفي مي خوانند که ظاهر و باطن او پاک و روشن است زيرا خود را از غير حق پاک گردانيده نه به جز خدا اميد دارند و نه از جز خدا بترسند و نه جز او را دوست دارند و نه جز او به کسي اعتماد کنند در افعال آنها ريا و عجب نباشد و هرچه بيشتر خدمت کنند بيشتر خود را مقصر مي دانند.

حکما گفته اند مثل دنيا چون سايه مردم است چون به سايه روي آوري مي گريزد و چون پشت بر آن نهي، از پي تو مي دود. پس صوفي بايد به دنيا پشت کند اگرچه در اين امر تلخي باشد اما اين تلخي صلاح و شيريني به دنبال دارد مانند پدر و مادري که به فرزند خود دواي تلخي مي دهند و او به دنبال آن شفا مي يابد. صوفي بايد به راه مصطفي (ع) برود زيرا خداي تعالي فرمود: قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحبکم الله. حق تعالي محبت خويش را در متابعت مصطفي نهاد و هر آنکه از ايشان تبعيت کنند نزد خداي تعالي دوست تر باشد.

و پيامبر فرمود: دشمن ترين دشمنان فرزند آدم نفس اوست و هر کس نفس را دشمن گرفت خداي تعالي آن بنده را در روز قيامت از عذاب خود ايمن گرداند و موافقت و مراقبت حق آنست که با نفس امّاره خود مبارزه نمايي.

و در حکايت آورده اند از با يزيد بسطامي که او گفت: اگر خداي تعالي مرا به آن جهان فرا خواند و آرزميي بخواهد پس از آمرزيدن آن خواهم که دستور دهد تا به دوزخ درآيم و اين نفس را در آتش غوطه ور سازم که در دنيا از آن بسيار رنجيده ام.

شبلي درباره بهشت دوزخ گفت: يا رب، بهشت و دوزخ را پنهان کن تا تو را بي واسطه پرستند. و بزرگان گفته اند خدمت کردن به طمع و خوف، خويشتن پرستيدن است نه حق پرستيدن. اما اگر هرگز بهشت نبود و همه خلق را از بيم عذاب دوزخ وادار به اطاعت مي کردند جز طاعت چاره اي نبود اما بزرگان طمع را از ميان برداشته و حق را عين حقيقت يافتند و تنها اطاعت او نموده که اگر ما شايسته صحبت وي نبوديم رسولي را برايمان نمي فرستاد که رسول براي افراد ناشايست نمي فرستند و اين مايه فخر و مباهات است که تو را تنها بپرستيم.

در اقوال هراکليتوس مقدار زيادي عرفان نهفته است. حکمت يک چيز دانستن انديشه است که به وسيله آن همه چيز از خلال همه چيز گذرانده شود.

افلاطون نيز توصيف او از غار نمونه کاملي است از اعتقاد به معرفت و واقعيتي که از محسوسات يقيني ر است. پارميندس سرچشمه رشته اي جالب از عرفان است او واقعيت را غير مخلوق و تغيير ناپذير و تقسيم ناپذير و لايزال مي داند. «آنچه بتواند انديشيده شود و بيان شود بايد باشد زيرا که بودن براي آن چيز امکان دارد و بودن براي هيچ امکان ندارد» پس تغيير محال است زيرا آنچه گذشته است قابل بيان است و اگر تغيير يافته باشد چون نيست پس قابل بيان نيست. فلسفه عرفاني در همه اعصار و همه جاي جهان به وسيله عقايدي که نقل شده مشخص مي شود.و البته تأثيرات نوافلاطوني، غنوسي، عرفان هندي و ... را نيز نبايد ناديده گرفت.

بايزيد بسطامي يکي از صوفيان بزرگ ايراني که به سه وجه وجودي انانيت، انيت و هويت آگاهي داشت و جنيد بغدادي که متوجه دو قطب شريعت و طريقت است و توحيد را تجربه وحدت استعلايي خود خدا مي خواند.

و حلاج که غايت قصوي براي همه موجودات را اتحاد با خدا مي دانست خود نمايانگر آن است که اگرچه صوفيان، فيلسوفان را به ناتواني در سلوک متهم مي کنند اما با آثار سهروردي و پديد آمدن مکتب اشراق و الهيات صوفيانه در مغرب و مشرق زمين مي تواند پاسخي به ضرورت ژرف فرهنگي داد که در آن تاريخ فلسفه از تاريخ معنويت جدايي ناپذير است.

عرفان و معرفت را در کتب لغت، علم و دانشي معني کرده اند ولي عرفان به مفهوم عام وقوف به دقايق و رموز چيزي است مقابل علم سطحي و قشري. و عرفان به مفهوم خاص: يافتن اشيا به طريق کشف و شهود، در واقع عرفان معرفتي است مبتني بر حالتي روحاني و توصيف ناپذير که ارتباطي مستقيم با وجود مطلق پيدا مي کند و در درجه اول در جان و ذات انساني تجلي دارد و در مرتبه بعد در اعمال و رفتار آدمي. عارف از راه کشف و شهود و تذهيب نفس و تسلط بر هوا و هوس و از طريق عاطفه و قلب مي تواند حقيقت را مشاهده کند و در نزد او دل نقش عمده اي دارد.

قرآن کريم تذهيب نفس را بسيار مهم دانسته و در آياتي از مهمترن اهداف انبياء شمرده، زيرا تمام بدبختي هايي که در طول تاريخ گريبان گير بشر بوده منشأ و مبدأ آنها طغيان نفس است.

«قد افلح من زکاها و قد خاب من دسيها» «و لا تتبع الهوي فيضلک عن سبيل الله».

عرفان اسلامي در درجه اول منبع آن قران است و سپس سخنان انبيا و ديگر پيشوايان مذهبي. عرفان بي عبادت و عبادت بي عرفان کم ارزش است و به قول فخر الدين علي بن حسين واعظ کاشفي سبزواري حقيقت عبادت خضوع و خشوع و شکستگي و نياز است که از شهود عظمت حق سبحانه و تعالي بر دل ظاهر مي شود و اين چنين سعادت موقوف بر محبت است و ظهور محبت موقوف بر متابعت سيد اولين و آخرين..

اما درباره سير سلوک

اول سير من الله است که ابواب مثاليه بر او گشوده شود و سير آثار خلقت کند و سر احکام شريعت را به نور ايمان دريابد.

اما سير الي الله که در ثاني واقع شود ابواب ملکوت بر او گشوده شود

و سير الي الله که حقايق اشيا بر او مکشوف شود و سپس منزل توحيد است و سير مع الله و از درياي غيب الغيوب سر برآورد و سير في الله که محو شاهد اسما شود و متصف به صفات کبريا گردد بعد از اين سير لله است و در اين سير شعوري به جز ذات نماند. هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن

اما سير بالالله بقاي بعد از فناست و شهود وجود مطلق..

علماي طريقت در تعداد منازل و ترتيب آنها اختلاف کرده اند تا اينکه اقل آنها را هفت و اکثر آنها را هفتصد گفته اند و بعضي به هفتاد هزار تصريح کرده اند و حقيقت سلوک تسخير نفس و بدن است تحت ايمان و اول چيزي که بر او واجب است تحصيل علم است به احکام ايمان و اخذ آن از نبي يا وصي اشرف است و سپس چند مرحله بايد در پيش گيرد

1- ترک عادات که مانع راه خدا باشد دوم عزم سوم رفق و مدارا و ديگر وفا و مراقبت، محاسبه، مواخذه، ارادت و مراحل ديگر آن داشتن استاد و راهنما، اوراد و خلوت و فکر و در همه مراحل پيوسته بايد در ربط خويش به خالق و ملاحظه مخلوقيت و عبديت و ذلت خود به خالق و در نسبت خود به رسول و نسبت هر مخلوق به خالق واحد و شفقت و مهرباني به همه اشيا و در همه حال مراقبت داشته باشد

آثار سلوک

حصول انوار در قلب، ابتدا به شکل چراغي و بعد شعله و بعد کوکب،بعد قمر، بعد شمس و سپس به صورت برقي مي باشد و يکي از آيات کريمه «الله نور السموات و الارض» شرح اين مراحل است که شخص مشکوتي مي شود که در آن زجاجه اي است که قلب باشد و در نهايت قلب ذکر را به روح خود مي سپارد.

منابع

1- مستملي بخاري، ابو ابراهيم اسماعيل بن محمد، شرح التعرف لمذهب التصوف، مقدمه و تصحيح محمد روشن، انتشارات اساطير، 1363

2- طباطبايي نجفي، سيد مهدي بن سيد مرتضي، رساله سير و سلوک، منسوب به بحرالعلوم، مقدمه و شرح حسيني طهراني، محمد حسين، انتشارات حکمت

3- صفي عليشاه، عرفان الحق، به اهتمام عباس منظوري، نشر اقبال

4- علوي مقدم، محمد، جلوه هاي عرفان در شعر جامي، کيهان انديشه، نشريه مؤسسه کيهان در قم، 1369

5- راسل، برتراند، عرفان و منطق، ترجمه نجف دريا بندري، انتشارات سپهر، 1362

6- کوربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه جواد طباطبايي، انتشارات کوير، 1373

/ 1