خصلت نسل جوان : دگرگوني طلبي - فلسفه تاریخ جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه تاریخ - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صرفا با انديشه محض سروكار دارند ، [ انسان را از عمل باز مي دارند . ] مثلا اينها بيشتر ، حرفشان ناظر به منطق ارسطوست كه به فرض درست بودن - كه اينها به درست بودنش هم اعتراف ندارند - فقط به انسان مي آموزد كه چگونه بايد انديشيد ، درست انديشيد به معناي اينكه درست نتيجه گيري كرد . تازه مثل اين مي شود(اين مثال را من ذكر مي كنم)كه يك علمي در دنيا باشد كه به ما فن معما و جدول حل كردن را بياموزد كه جدولهاي روزنامه را چگونه حل كنيم . ممكن است فن درستي هم باشد ، يعني قواعد و قوانين طرح جدول كردن و نيز قانون پيداكردن نزديكترين راهها براي حل جدولها و معماها را به ما بياموزد ، اين علم نوعي انديشيدن را به ما آموخته است ، اما هيچ به عمل ارتباط ندارد ، يعني فن عمل كردن را به ما نياموخته است .

مي خواهند بگويند ولي اين منطق فن عمل كردن را هم - كه مقصود عمل اجتماعي است - به ما مي آموزد ، و نه تنها فن عمل را به ما مي آموزد ، خود به خود مشوق و ترغيب كننده ما به عمل است . مثل علم اقتصاد . اگر علم اقتصاد و علم زندگي را به كسي بياموزند ، وقتي انسان درست بفهمد كه راه پول جمع كردن مثلا اين است ، يعني كليد به دست آوردن يك مقصد اقتصادي را به دست انسان بدهد ، اين علم ترغيب كننده انسان است، چون چيزي است مربوط به زندگي انسان . اگر راه بالا رفتن از مدارج ترقيات اجتماعي را ، مثلا پله هاي سياسي را طي كردن ، به يك نفر بياموزند كه اگر مي خواهي در مراحل اجتماعي در اين جامعه ترقي كني ، پستت بالا برود و مثلا وزير يا نخست وزير بشوي راهش اين است ، چگونه اين علم و دانش او را تشويق و ترغيب به اين كار مي كند ؟ اينها مي گويند ديالكتيك [ هم ] راه عمل را به انسان مي آموزد ، اولا انسان را تشويق به عمل مي كند ، چون راه موفقيت را نشان مي دهد ، و ثانيا راهش را كه مبارزات اجتماعي است و از طريق تضاد است [ مشخص مي كند ] و [ اينكه ] اين تضادها چگونه است و مثلا فلان وضع اجتماعي به دنبال خودش چه وضعي را به وجود مي آورد كه آن وضع ضد خودش هست و بعد آن وضع باز پشت سر خودش چه وضع ديگري به وجود مي آورد . درست مثل اين است كه چنانكه به كسي كار كردن ماشين را مي آموزند ، ديالكتيك به ما كار كردن ماشين اجتماع را مي آموزد . ضمنا چون در اينجا نشان مي دهد كه اساس حركتها تضاد است و تضاد يعني مبارزه نيروها با يكديگر ، پس قهرا نقش مبارزه را روشن مي كند .

از اين جهت است كه افراد تشويق به مبارزه مي شوند براي اينكه حركت اين ماشين را تسريع كنند . پس يكي از خصوصيات ديالكتيك اين است كه صرفا منطق انديشه نيست ، منطق عمل هم هست ، راه عمل را مي آموزد و نه فقط راه عمل را مي آموزد ، راهي است كه انسان را تشويق به عمل مي كند ، و چون راه عمل را كه مي آموزد براي مبارزه و تضاد نقش اساسي قائل است ، قهرا مي شود دانش مبارزه ، يعني شخص را تشويق مي كند به مبارزه و اينكه اين مبارزه چگونه بايد باشد ، منتها مولف مي گويد كه حتي همين جهت را هم ماركس از هگل گرفت ، يعني ديالكتيك هگل هم صرفا ديالكتيك انديشه نيست ، ديالكتيك عمل است و لهذا هگل تضادها را تقديس مي كند و تضاد را عامل پيشرفت مي داند و جنگ و مبارزه را تقديس مي كند . اين است كه قسمتهاي زيادي را از هگل در همين زمينه نقل كرده است . شايد خود ماركسيستها اغلب اين جور بگويند كه ديالكتيك هگل صرفا منطق انديشيدن بود ولي ماركس آن را از صورت منطق انديشيدن به صورت منطق عمل درآورد ، ولي اين مي گويد نه ، او هم به صورت منطق عمل در آورد ، بله ، تفاوتشان در يك نوع استنباط جامعه شناسانه بود كه او روح تاريخ را انسان مي داند آنهم انسان پيشرفت و بعد هم مثلا انسان مغرب زمين را خلاصه انسانهاي جهان مي داند و در مغرب زمين هم نژاد آلمان را زبده نژادهاي ديگر مي داند ، پس مي گويد تكامل در نژاد آلمان متمركز شده و بعد هم دولت را روح ملت مي داند و بنابراين روح بشريت ، عاليترين مرحله بشريت در دولت آلمان متمركز شده است ، يعني ذهنش متوجه آن شده است . ولي ماركس و ديگران متوجه طبقات شدند و آن راه هگل را نرفتند ، اما در [ اين ] اصل كلي كه ديالكتيك هگل هم همان طور كه منطق انديشيدن و فن انديشيدن است ، فن عمل هم هست ، با هگل وجه اشتراك دارند .

خصلت نسل جوان : دگرگوني طلبي

اين است كه جاذبه بزرگي كه الان ماركسيسم در دنيا دارد همين است ، كه در باب علل گرايش به ماركسيسم - كه اگر من يك وقت موفق بشوم دلم مي خواهد كتابي هم در اين زمينه بنويسم - شايد عمده ترين عامل همين است ، يعني به طور كلي اين يك خصلتي است در نسل جوان كه نسل جوان دگرگوني طلب است ، پيشرو و مبارز است . اين يك انرژي است در او كه مي خواهد كار و فعاليت كند . آن وقت هر فلسفه و هر منطقي كه به او راه عمل و مبارزه را نشان بدهد مي تواند او را جذب كند .

اينكه درست يا غلط نشان بدهد ، اشتباه كرده باشد يا نكرده باشد ، احيانا اشتباهات بزرگي هم مرتكب شود [ مهم نيست ، ] همان طور كه خود ماركس مرتكب شد ، يعني همان مكانيسم عمل او خيلي اشتباه كرد ، يعني او طرز كار كردن اين ماشين را نشان مي داد ، بعد معلوم شد كه نه ، درست نتوانسته اند نشان بدهند و عوضي نشان داده اند ، يعني شكست خوردن از نظر انديشه مساله مهمي نيست ، عمده اين است كه اين [ فلسفه و اين منطق ] راه تو را باز كرده است . آقاي شيخ محمدتقي قمي مي گفت ابتدا كه " اخوان المسلمين " در مصر تاسيس شد به وسيله شيخ حسن بنا كه مرد بسيار خالص و مخلص و متديني بوده و واقعا معتقد و با ايمان و فداكار و فدايي و پايه گذار اصلي اخوان المسلمين و جز پايه گذاران تقريب بين المذاهب الاسلاميه و يك آدم حر آزادي بوده و لهذا تمايلات شيعي هم داشته است ، در حدود سال 1322 - كه ما آن وقت قم بوديم - مرحوم آقا سيد محمد تقي خوانساري به حج مشرف شدند ، همان سال شيخ حسن بنا هم در مكه بوده . چون مرد قوي و مقتدري بود سعوديها از او حساب مي بردند .

مثل اينكه ملاقاتي با آقاي خوانساري هم كرده بود . در مسجد مدينه يك سخنراني خيلي عالي كرده بود راجع به حضرت زهرا بالخصوص و حتي راجع به مظالمي كه نسبت به حضرت زهرا تاريخ كرده و خلفا كرده اند . آقاي قمي كه با او در دارالتقريب خيلي نزديك بود مي گفت اين اخوان المسلمين كه او به وجود آورده بود هر كدام اينها مثل يك پاره آتش بودند ، درست مثل اسفندي كه روي آتش باشد كه همين جور جرقه مي زند ، مرتب مي خواستند كاري بكنند و لهذا اينها آن زمان چند ترور مهم كردند ، از جمله امام يحياي يمن را ترور كردند . شيخ حسن بنا خودش به فكر افتاد كه يك راهي براي اينها بايد جستجو كرد . آن وقتها كانال سوئز در اختيار انگليسها بود و او براي اينكه اينها اصلا نمي توانند آرام بگيرند طرح بيرون راندن انگليسها از كانال را مطرح كرد . روزي بنا آمد و گفت : " مشكل را حل كردم ، مساله كانال ، هم راه صحيح و مشروعي است و هم جوانها بايد كار كنند . " آنها به شكل عجيبي فعاليت مي كردند .

در آن جنگ اول با اسرائيل ، اينها فداكاريهايي كردند كه فداكاريهاي صدر اسلام فراموش شد ، منتها اين روساي عرب خيانت كردند ، نامردها ، كه الان هم دارند خيانت مي كنند . مي گفت در يك حمله اينها به پايگاه اسرائيليها ، آنها سيمهاي خاردار زيادي كشيده بودند ، اينها در حال حمله يك وقت به آنجا رسيدند ، وسيله اي نداشتند كه از روي آن سيمها عبور كنند ، پيشنهاد كردند كه افرادي بيايند وسيله شوند ، چند نفر آمدند خودشان را انداختند روي سيمهاي خاردار و ديگران اينها را پل قرار دادند و عبور كردند كه بدن اينها له شد . غرض اين است كه ماركسيسم به همين دليل كه دانش مبارزه است در دنيا موفقيت پيدا كرده است نه به دليل اينكه منطقش منطق درستي است ، به دليل اينكه براي يك طبقه اي راه گشوده ، راه مبارزه ، و لهذا اگر روزي در دنيا مبارزه متوقف بشود ، اگر به همان ماركسيسم واقعي يعني به دنياي بي طبقه برسند ، همان روز است كه ديگر ماركسيسم هيچ جاذبه اي نخواهد داشت ، يعني روز شكست ماركسيسم است . به هر حال اين مساله مساله مهمي است و انصافا هم هر ايدئولوژي بايد مكانيسم عمل داشته باشد يعني بايد بر اساس يك انسان شناسي ، انسان فردي و انسان اجتماعي ، بر اساس شناخت فرد انسان و جامعه انسان ، راه تحقق بخشيدن ايده ها را منطقا نشان بدهد ، راه عمل و كوشش را منطقا نشان بدهد .

چنين ايدئولوژي موفق مي شود . همين مساله مكانيسم عمل يك راز بزرگ موفقيت ماركسيسم است . بحثمان رسيد به اول فصل دوم : فلسفه ماركسي ، فلسفه ماديگرا . - از اين كتاب ، غير از چهل صفحه اول باز هم مي خوانيم ؟ نه ، براي اين درس [ كافي است . ] البته اين كتاب كتاب خوبي است . اما در عين حال اگر كسي دقيق مطالعه كند آن وقت مي بيند نقاط ضعف زيادي دارد . در عين اينكه در ميان كتابهايي كه راجع به ماركس و ماركسيسم نوشته اند - آنهايي كه من خوانده ام به نظر من بهتر از اين كتابي نيست ، ديگران هم كه خوانده اند همين را مي گويند ، ولي در عين حال نقاط ضعف زيادي دارد . - ماركسيستها اين كتاب را قبول ندارند ، مي گويند [ نويسنده ] با غرض نوشته . ماركسيستها هيچ چيز را قبول ندارند، در صورتي كه خيلي به سودشان نوشته.

خيلي قيافه طرفداري دارد . آنها جز از يك ماركسيست صددرصد ماركسيست حرف احدي را قبول ندارند . بعلاوه چطور مي شود اين را رد كرد ؟ ! اين كتاب ضمائمش خيلي ارزش دارد . در اين ضمائم عين آن حرفها هست . در هر موردي سند نشان مي دهد . آن ضميمه ها عين متون است كه نقل كرده ، در كمال امانت هم نقل كرده است .

4. ريشه هاي فكري فلسفه ماركس :

" هگل پنداره گرا بود ( يعني ايده آليست بود ) زيرا از نظر او " تاريخ " و " پندار " از هم متمايز نبودند و توسعه هر كدام به منزله شكفتگي ديگري مي بود. بر اساس اين سيستم، " پندار " كه مظهر وحدت خدا با عالم وجود است از روز ازل به عنوان روح عالم ( بر نهاده ) وجود مي داشته است و سپس در لحظه اي معين " از خود بي خود " و " از خود بيگانه " شده است تا به شكل " طبيعت " تجلي كند ( برابر نهاده ) ، آنگاه خود را در شعور انسان " باز يافته " است كه مرحله " هم نهاده " است و اين امر ابتدا به خودي خود ( تاريخ ) و سپس با تفكر ( فلسفه تاريخ ) صورت گرفته است . " ( 1 ) اين را به نظرم در گذشته توضيح داده باشيم . اينها اولا هگل را " ايده آليست " مي نامند و مي دانند ، و گفتيم كه هگل فلسفه اي دارد كه به حسب تعريفي كه اينها مي كنند او نه ايده آليست است و نه ماترياليست ، براي اينكه مساله ايده آليسم و ماترياليسم - آن طور كه اينها تعريف مي كنند - بر اساس اصالت يكي از ايندو است كه

1. ماركس و ماركسيسم ، ص . 24

/ 50