5. روابط اجتماعي :
حال اگر " مناسبات اجتماعي " يا " روابط اجتماعي " مي گوييم ، روابط اجتماعي شامل روابط توليدي هم مي شود ولي يك معني اعم و وسيعتري است ، چون روابط توليدي يعني روابط انسانها از نظر مواد توليدي ، ولي روابط اجتماعي يعني روابط انسانها با يكديگر از نظر اينكه با هم زندگي مي كنند و زندگي اجتماعي دارند . آن روابط ممكن است كه روابطي باشد نه از نظر امور توليدي بلكه از نظر مثلا رابطه حاكم و محكوم ، اينكه مثلا حكومت چگونه باشد . اين خودش يك رابطه اجتماعي است ميان افراد . اساسا رابطه بردگي ، اينكه يك انسان مالك انسان ديگر باشد ، يك نوع رابطه اجتماعي است نه رابطه ميان دو انسان از نظر مواد توليدي . اين را هم مي گويند " روابط اجتماعي " .علي الظاهر ( علي الظاهر كه مي گويم براي اينكه بعد ببينيم چيز ديگري به نظر مي رسد يا نه . ) آنچه را كه ما " زيربنا " مي گوييم شامل ابزار توليد، نيروهاي توليدي ( با تفاوت مختصري كه با ابزار توليد دارد ) و وجه توليد و شيوه توليد مي شود و اما " روبنا " همانهاست كه شامل روابط اجتماعي و روابط توليدي مي شود . مثلا اگر ابزار توليد در حد ابتدايي باشد و وجه توليد يعني شيوه توليد خصوصي باشد اقتضا مي كند كه رابطه توليد ، مالكيت اختصاصي باشد . اما اگر ابزار توليد ، تكامل يافته تر و شيوه توليد ، دسته جمعي باشد آن وقت اقتضا مي كند كه روابط توليدي هم اشتراكي باشد . حال اگر ابزار توليد تكامل پيدا كرد و وجه توليد اجتماعي شد ولي مالكيت در حد اختصاصي باقي ماند ، مي گويد وقتي كه ابزار توليد ابزار دستي بود و شيوه توليد هم يك درخت را هم در يك قالب قرار بدهيد ، يك قالب خيلي محكم ، فشار مي آورد به آن قالب ولي وقتي نتوانست بالاخره در همان حجم كوچكش باقي مي ماند . مانع رشدش مي شود . حال ، اين جور مالكيت به عقيده اينها متناسب است با همان صنعتهاي دستي و صنعتهاي خصوصي و انفرادي . مالكيت انفرادي متناسب با ابزار توليد انفرادي است .ابزار توليد دسته جمعي جبرا اقتضا مي كند جامه و لباسي را متناسب با خودش . اگر در اين حد نگه داريد يكي از دو حال پيش مي آيد : يا ابزار توليد اين قالب را مي شكند ، مثل بچه اي كه وقتي لباس تنگ تنش كنيد كم كم آن را پاره مي كند ، يا اگر آن قالب خيلي قرص و محكم ايستادگي كند جلو رشد اين را مي گيرد . ايندو با يكديگر ناسازگار است ، از آن چيزهايي كه دنياي امروز خلافش را ثابت كرد ، يعني سرمايه دارها ثابت كردند كه در عين اينكه ابزار توليد را در حد اعلا رشد مي دهند و از كشورهاي كمونيستي هم بيشتر رشد مي دهند [ مالكيت خصوصي پا برجاست . ] نه مانع رشد ابزار توليد مي شود نه رشد ابزار توليد توانست اين روبنا را كه به عقيده اينها خواه ناخواه بايد دگرگون بشود - از بين ببرد ، و اينها هم ديگر اصلا اميدي به اينكه يك چنين انقلابي بشود ندارند ، يعني از جاهايي كه ديگر به كلي اين حرف منسوخ است اينجاست .شما خود عليت را تعريف نفرموديد . اگر عليت معنايش وجود دادن است در آن صورت خيلي چيزها ديگر علت نيست ، پدر علت فرزندش نمي شود . البته يك وجود دادن به آن مفهومي است كه فلاسفه ما مي گويند . ولي يك وجود دادن به اين معناست كه اگر الف نمي بود ب وجود پيدا نمي كرد ولي اگر ب هم نبود باز الف وجود داشت ، همان علل معده ، ولي در علل معده هم مرتبه علت يك مرتبه اي است غير از مرتبه معلول . اگر اين پدر وجود نمي داشت اين پسر قطعا نبود ولي [ اگر ] اين پسر نبود هم اين پدر وجود داشت . آن وقت در همين جا كه پدر چنين رابطه اي با فرزند دارد در عين حال فرزند هم روي همين پدر اثر مي گذارد . پس اين را مي شود به اين صورت بگوييم : در مورد علل معده تاثير متقابل مي تواند وجود داشته باشد . بله ، همين طور است .ولي در مورد علت واقعي نمي تواند وجود داشته باشد . علت واقعي كه اصلا چنين چيزي در مورد آن محال است . ولي بحث اينها در علل ايجادي كه ما مي گوييم نيست ، همه در همين علل معده است . بحث اول كه بحث عليت بود ، آن آخر بحث نفهميدم چه نتيجه اي گرفتيم .در واقع ما دو بحث كرديم يعني همه يك بحث نبود . بحث اول راجع به اين نظريه بود كه اقتصاد زيربناست . اول به طور مطلق در كلمات ماركس و ديگران بيان شده ، ولي بعد در تعليماتي كه در آخر دادند ، هم خود ماركس هم انگلس تعديلاتي در آن وارد آوردند و حتي مولف مي گويد : " انگلس نيز در مكاتبات خود اعتراف كرد كه بعضي از فرمولهاي افراطي ماركس و خود او نتيجه بحثهاي مشاجره آميز آنان بوده است . " تقريبا از اينكه اقتصاد علت مطلق باشد دست برداشتند به همين شكلي كه حالا ما توجيه كرديم ، يعني گفتند با اينكه علت است ولي عليت مطلق ندارد ، تحت تاثير معلول خودش هم قرار مي گيرد . اين يك بحث بود . به هر حال ما به اين شكل توجيه كرديم . خودشان به اين شكل توجيه نكردند ، ما به اين شكل توجيه كرديم . اگر بخواهند مي توانند اين طور توجيه كنند . مي توانند ، اگر توجيه كرده باشند . منظورم اين است كه ما نمي توانيم در اين زمينه به آنها ايرادي وارد كنيم . از اين نظر نه ، مگر اينكه بعضي حرفهاي ديگري گفته باشند كه خود حرف آنها ضد حرف ما باشد ، چون وقتي كسي حرف كسي را توجيه مي كند در حدي قابل توجيه است كه خودش ضد آن را نگفته باشد . اگر خودش ضد آن را گفته باشد ديگر قابل توجيه نيست .آيا اصل تاثير متقابل را مي شود مرتبط كرد با همان اصل تضاد ، بگوييم تز از خودش آنتي تز را به وجود مي آورد و اينها روي هم تاثير مي گذارند سنتز را به وجود مي آورند ؟ خير ، البته اصل تاثير متقابل شامل همين شي و ضد خودش هم مي شود اما اختصاص به اين ندارد ، نه اينكه همان را دارند مي گويند ، اختصاص به آن ندارد . قانون نظم كه حاكم است همين اصل تاثير متقابل است ، يعني نظمي كه بر جهان حاكم است ناشي از تاثير متقابل است . البته اين نظم غير از آن نظم است ، درست است ، اين خودش ارتباط است نه نظم . قبلا هم بحث كرده ايم . يكي سخن در ا ين است كه اشيا جهان آيا با يكديگر در رابطه هستند يا بي ارتباط با يكديگرند ؟ آنها الهيون را متهم مي كنند كه الهيون قائل به اصل گسستگي هستند يعني مي گويند كه هر چيزي خودش خودش است قطع نظر از همه اشيا ديگر ، ولي ما مي گوييم اين طور نيست ، همه چيز به همه چيز بستگي دارد و هيچ چيزي را جدا از اشيا ديگر نمي توان شناخت و تعريف كرد ، چون هر چيزي در حال تاثير متقابل با اشيا ديگر است . البته اينجا اينها يك قدم هم جلوتر مي روند كه همان ممكن است كه توجيه ما را در اينجا به ضرر آنها مخدوش كند . ( در آن جلسه پزشكان اين قضيه را ما طرح كرديم . ) البته اين را هم باز هگل گفته است . حرفهاي خيلي پرمغز و لااقل عميق هرجا هست مال خود هگل است . قدما براي اشيا ماهيتي و وجودي قائل بودند و در عين حال يك سلسله اضافات و روابط با اشيا ديگر .مثلا مي گفتند انسان در ذات خودش چيزي است و همين انسان كه در ذات خودش چيزي است با اشيا ديگر در ارتباط است . انسان در ذات خودش چيزي است ، اين درخت در ذات خودش چيزي است ، زمين در ذات خودش چيزي است و تعريفش به همان ذاتش است . مثلا در تعريف انسان مي گوييم " حيوان ناطق " ، در تعريف زمين مي گوييم كره چنين و چنان ، ولي البته اين انسان كه در ذات خود چيزي است و زمين كه در ذات خود چيزي است با يكديگر در ارتباط هم هستند يا حتي روي همديگر اثر هم مي گذارند .اين مقدار را كه قدما هم مي گفتند . بعد هگل - و اينها هم گاهي در سخنانشان اين حرفها را مي آورند - گفت اصلا هر چيزي جز مجموع آثاري كه از اشيا ديگر گرفته چيزي نيست ، يعني خودش جز مجموع همين اثرها چيز ديگري نيست ، نه اينكه چيزي است داراي رابطه با اشيا ديگر ، اصلا تمام ماهيتش همين رابطه هاست . اگر بپرسيد چيست ؟ مي گوييم رابطه با اين ، با آن ، . . . خودش جز همان رابطه ماهيتي ندارد ، واقعيتي ندارد . به اين شكل البته فقط هگل چنين حرفي را زده كه ماهيت اشيا را مجموعه روابط آنها با اشيا ديگر تشكيل مي دهد . نه اينكه بگوييم انسان يك ماهيت و ذاتي دارد قطع نظر از اشيا ديگر ، اصلا قطع نظر از اشيا ديگر ذات ندارد ، ذاتش را همين روابط تشكيل مي دهد . از نظر اينها هم انسان تعريف ندارد كه بگوييم انسان جوهري است جسماني چنين و چنان كه قدما مي گفتند . انسان يعني مجموعي از آثاري كه در طول تاريخ ميليونها سال در گذشته و يا يك سلسله آثار در زمان حاضر كه از بيرون در يك جا جمع شده ، مجموع اين آثار مي شود انسان ، چيز ديگري نيست . اين نظم كه شما مي گوييد ، مقصود فقط همان رابطه است ، نه نظم به آن مفهومي كه الهيون مي گويند يعني نظام ، يعني چيزي كه حكايت مي كند از اينكه نظم ، ساخته يك شعور و يك تدبير است . اين را كه اينها نمي گويند . [ از نظر اينها ] نظم يعني همان ارتباط . هزار جور ارتباط در عالم فرض مي شود .
3. ماديگرايي تاريخي
" ماديگرايي تاريخي كه به منزله بررسي تاريخ از ديدگاه اقتصادي است ، همچنين بررسي اقتصاد است از ديدگاه تاريخي . در واقع بيان اين موضوع كه روابط اقتصادي تعيين كننده وضع تمدن است كافي نيست بايد شرح داد كه تحول اين روابط اقتصادي به چه ترتيب است . " ( 1 ) در اول بخش دوم گفتيم ماديگرايي تاريخي يا ماترياليسم تاريخي يك برداشت اقتصادي از تاريخ و يك برداشت تاريخي از اقتصاد است . " برداشتي اقتصادي از تاريخ است " معنايش اين است كه ماهيت واقعي تاريخ ، اقتصادي است . همان مفهوم " زيربنا " كه مي گويند اين است . تاريخ جريان زندگي بشر است . اين جريان زندگي بشر يك ماهيتي دارد و يك جلوه ها و آثاري . ماهيت تاريخ بشر چه ماهيتي است ؟ آيا ماهيت اخلاقي است ، ماهيت فكري و عقلاني است يا ماهيت اقتصادي ؟ و حتي به طور كلي بگوييم ماهيت فرهنگي است و يا ماهيت اقتصادي ؟ فرض كنيد كسي بگويد ماهيت فرهنگي است ، يعني اين جريان و اين تحولات درواقع يك فرهنگ1. ماركس و ماركسيسم ، ص . 34