3. ماديگرايي تاريخي - فلسفه تاریخ جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فلسفه تاریخ - جلد 2

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كه در وقت خرمن كوبي بايد انجام مي داد . پنج تاي ديگر را مي گفتند " سالار " كه يك درجه بالاتر از دهقان بود . بچه هاي تازه وارد همان كارها را مي كردند ، سالارها تخصص بيشتري در كارها داشتند و بيشتر كارهاي تخصصي انجام مي دادند ، مثلا زمين را آبياري كردن كه اصطلاحا مي گفتند " گسارد ، زمين را گسارد كردن ، آبياري كردن ، چون آب را بايد طوري روي زمين پهن كنند كه همه زمين را بگيرد . يك مهارت بيشتري مي خواهد . اين جور كارها را آن سالارها مي كردند ، و يك نفر هم در راس قرار داشت كه به او مي گفتند " سرسالار " . او در واقع مدير اين گروه بود . در كارهاي ديگر شركت مي كرد ولي بيشتر كارهايش كارهاي فكري و مديريت بود . اين خودش يك عمل كشاورزي دسته جمعي بود . اين ، شيوه توليد در آنجا بود . به طور مشترك اين كار را انجام مي دادند . آن وقت حساب داشت . حساب به نظرم اين طور بود كه هريك گاو مساوي نيم دهقان مي برد . هر دهقان ، آن كه در آخر سال سهم مي برد ، با دو گاو برابر بود .

(اغلب صاحب گاو خود دهقان بود . )مثلا اگر كسي يك جفت گاو داشت آخر سال سهم يك جفت گاو او برابر سهم يك دهقان بود كه مي برد . سرسالار يك مزاياي ديگري داشت كه مي برد ، يا سالار يك مزاياي ديگر . غرضم اين است : كار را به طور دسته جمعي انجام مي دادند . به طور دسته جمعي توليد مي كردند و بعد در آخر سال با يك قرارداد قطعي كه در ميانشان بود [ محصول ] را ميان خودشان توزيع مي كردند . شيوه توليد فرق كرده بود و حالت دسته جمعي داشت . در عصر جديد با پيشرفت صنعت ، وجه توليد و شيوه توليد به كلي عوض شده ، ديگر اصلا " فردي " هيچ معني ندارد . يك كارخانه وقتي بخواهد بچرخد ، مركب است از عده اي افراد ، با شعور مختلف . اگر بخواهد تمام كارهايش انجام بشود حتي از وجود يك روانشناس هم استفاده مي كنند كه فنش از اين كار فني دور است . چندين مهندس بايد داشته باشند ، چندين تكنسين بايد داشته باشند ، كارگر عادي بايد داشته باشند ، متخصصهاي ديگر بايد داشته باشند ، مدير فني بايد داشته باشند ، دفتردار بايد داشته باشند ، سكرتر بايد داشته باشند . اين خودش يك كار جمعي مي شود ، اين ديگر نمي تواند فردي باشد . ابزار توليد كه به قول اينها تكامل پيدا كرده شيوه توليد هم عوض شده است . البته در آن مثالي كه ما گفتيم بدون آنكه ابزار توليد عوض شده باشد شيوه توليد عوض شد .

در كشاورزي ابزار توليد هيچ فرق نكرده ولي دو حالت دارد : حالت انفرادي كه كسي خودش تنها مي رود همه كارهايش را انجام مي دهد . حالت اجتماعي : همان كه عرض كرديم در آنجا به اصطلاح صحرا تشكيل مي دهند ، يازده نفر مرد و ده راس گاو با سرمايه اي شامل بذر و امثال آن . پس اين را ما مي گوييم " شيوه توليد " كما اينكه باز توليد از نظر اينكه انسان وابسته به يك نقطه معين باشد يا وابسته به نقطه معين نباشد دو شيوه مختلف است . كشاورزي با دوره پيش از آن كه دوره شكار است اين تفاوت را دارد ، يعني شيوه توليد فرق مي كند . ابزار هم مي شود گفت فرق كرده كه حيوان در اينجا استخدام شده و در آنجا نه . در شكار ، انسان يك حالت آزادي دارد ، چون شكار است و شكار يك وقت در اين كوه است از اين كوه مي رود ، در آن كوه است از آن كوه مي رود ، در اين جنگل است از اين جنگل مي رود ، در آن جنگل است از آن جنگل مي رود . احيانا ممكن است صد فرسخ دور بشود . اصلا در يك جاي معين نيست . خانه اش آنجاست كه شكار وجود داشته باشد . لذا زندگي شكاري برابر است با زندگي خانه به دوشي ، يك نوع زندگي خانه به دوشي است . زندگي دامداري هم تا اندازه اي همين طور است . دامداري هم كمي انسان را متحرك مي كند ، براي اينكه دامدار تابع دام خودش است . دام تابع آب و علف است ، هر جا كه آب و علف باشد بايد آنجا باشد . آب و علف امسال اينجاست سال ديگر آنجاست ، سال ديگر جاي ديگر . سرزمينها هم كه در قديم مالك نداشت . سرزمينهاي خيلي وسيع در اختيار بود ، مثل زندگي عرب . عرب زندگي دامداري داشت ، گوسفند داشت ، شتر داشت ، گاو داشت ، و لهذا حالت خانه به دوشي داشتند .

خانه اينها كجا بود ؟ هر جا كه آب و علف بود . " رائد " داشتند(لا يكذب الرائد اهله . )رائد آن پيشقراولي بود كه هميشه مي فرستادند براي [ پيدا كردن آب و علف . ] در خراسان ، در آن حدود فريمان ، اين را مي گفتند " پل گردي " . يك كارشان گوسفندداري بود ، مي رفتند ببينند كجا آب و علف هست . اين را مي گفتند " پل گردي " . رائد كارش اين بود : در اين سرزمين كه بودند احساس مي كردند در اينجا ده روز ديگر بيست روز ديگر يك ماه ديگر يا آب پيدا نمي شود يا علف و اين حيوانها در مضيقه خواهند بود . بعد افرادي را مي فرستادند دنبال آب و علف ، و هر جا پيدا مي كرد خبر مي آورد فلان جا مقتضي است برويم آنجا ، همه حركت مي كردند مي رفتند آنجا . در كلام اميرالمومنين هست : " و ما كنت الا كقارب ورد و طالب وجد " ( 1 ) . " قارب " همان رائدي را مي گويند كه در شب دنبال آب مي گردد . كسي كه در شب دنبال آب بگردد و بعد " ورد " يعني پيدا كند مي گويند " قارب ورد " . به هر حال اين طور زندگي قهرا تحرك ايجاد مي كند ، ثبات و سكون نيست . اين ، شيوه خاص توليد است . ولي كشاورزي ، هم با دامداري هم با صيادي فرق دارد ، انسان را ساكن مي كند براي اينكه وقتي كشاورزي مي كند بايد در اين زمين بذر بپاشد ، خود به خود يك نوع وابستگي به زمين پيدا مي كند ، چون اين زمين است كه به او محصول مي دهد . از اول پاييز كه مي آيند تخم را مي كارند ( اگر پاييزي باشد ) تا وقتي برداشت مي كنند كه معمولا خرداد برداشت مي كنند حدود نه ماه طول مي كشد . اگر سال ديگر هم از همين زمين بخواهد استفاده كند قهرا در يك محل بايد سكني اختيار كند ، تقريبا حالت شهرنشيني برايش پيدا مي شود يعني همان سكونت و آرام گرفتن . پس شيوه توليد فرق مي كند ، شكل توليد فرق مي كند . همان طور كه شكل توليد از نظر انفرادي و دسته جمعي بودن فرق مي كند ، شيوه توليد از نظر اينكه يك توليد متحرك باشد يا يك توليد ساكن فرق مي كند . قهرا به حساب اينها - و خواهند گفت روي ساير قسمتها اثر مي گذارد . اين هم كلمه " وجه توليد " كه ظاهرا شيوه توليد هم چنين چيزي است .

ميزان احتياج خودش توليد كند و قدرت ذخيره پيدا مي كند مساله مالكيت خصوصي به وجود مي آيد . اينجا رابطه انسانها با يكديگر از نظر مواد توليدي فرق مي كند . اين رابطه بر اساس اين است كه اين مال من است مال تو نيست ، اين ماده توليدي مال من است مال تو نيست . اين ، رابطه اي است ميان انسانها بر اساس مواد توليدي ، يعني روابط توليدي را ما اين طور تعريف مي كنيم : رابطه ميان انسانها از نظر مواد توليدي ، كه اين رابطه [ مي تواند ] بر اساس مالكيت اشتراكي باشد يا بر اساس مالكيت اختصاصي ، و مالكيت اختصاصي هم ممكن است شكلهاي مختلف و گوناگون پيدا كند . اين هم روابط توليدي .

5. روابط اجتماعي :

حال اگر " مناسبات اجتماعي " يا " روابط اجتماعي " مي گوييم ، روابط اجتماعي شامل روابط توليدي هم مي شود ولي يك معني اعم و وسيعتري است ، چون روابط توليدي يعني روابط انسانها از نظر مواد توليدي ، ولي روابط اجتماعي يعني روابط انسانها با يكديگر از نظر اينكه با هم زندگي مي كنند و زندگي اجتماعي دارند . آن روابط ممكن است كه روابطي باشد نه از نظر امور توليدي بلكه از نظر مثلا رابطه حاكم و محكوم ، اينكه مثلا حكومت چگونه باشد . اين خودش يك رابطه اجتماعي است ميان افراد . اساسا رابطه بردگي ، اينكه يك انسان مالك انسان ديگر باشد ، يك نوع رابطه اجتماعي است نه رابطه ميان دو انسان از نظر مواد توليدي . اين را هم مي گويند " روابط اجتماعي " .

علي الظاهر ( علي الظاهر كه مي گويم براي اينكه بعد ببينيم چيز ديگري به نظر مي رسد يا نه . ) آنچه را كه ما " زيربنا " مي گوييم شامل ابزار توليد، نيروهاي توليدي ( با تفاوت مختصري كه با ابزار توليد دارد ) و وجه توليد و شيوه توليد مي شود و اما " روبنا " همانهاست كه شامل روابط اجتماعي و روابط توليدي مي شود . مثلا اگر ابزار توليد در حد ابتدايي باشد و وجه توليد يعني شيوه توليد خصوصي باشد اقتضا مي كند كه رابطه توليد ، مالكيت اختصاصي باشد . اما اگر ابزار توليد ، تكامل يافته تر و شيوه توليد ، دسته جمعي باشد آن وقت اقتضا مي كند كه روابط توليدي هم اشتراكي باشد . حال اگر ابزار توليد تكامل پيدا كرد و وجه توليد اجتماعي شد ولي مالكيت در حد اختصاصي باقي ماند ، مي گويد وقتي كه ابزار توليد ابزار دستي بود و شيوه توليد هم يك درخت را هم در يك قالب قرار بدهيد ، يك قالب خيلي محكم ، فشار مي آورد به آن قالب ولي وقتي نتوانست بالاخره در همان حجم كوچكش باقي مي ماند . مانع رشدش مي شود . حال ، اين جور مالكيت به عقيده اينها متناسب است با همان صنعتهاي دستي و صنعتهاي خصوصي و انفرادي . مالكيت انفرادي متناسب با ابزار توليد انفرادي است .

ابزار توليد دسته جمعي جبرا اقتضا مي كند جامه و لباسي را متناسب با خودش . اگر در اين حد نگه داريد يكي از دو حال پيش مي آيد : يا ابزار توليد اين قالب را مي شكند ، مثل بچه اي كه وقتي لباس تنگ تنش كنيد كم كم آن را پاره مي كند ، يا اگر آن قالب خيلي قرص و محكم ايستادگي كند جلو رشد اين را مي گيرد . ايندو با يكديگر ناسازگار است ، از آن چيزهايي كه دنياي امروز خلافش را ثابت كرد ، يعني سرمايه دارها ثابت كردند كه در عين اينكه ابزار توليد را در حد اعلا رشد مي دهند و از كشورهاي كمونيستي هم بيشتر رشد مي دهند [ مالكيت خصوصي پا برجاست . ] نه مانع رشد ابزار توليد مي شود نه رشد ابزار توليد توانست
اين روبنا را كه به عقيده اينها خواه ناخواه بايد دگرگون بشود - از بين ببرد ، و اينها هم ديگر اصلا اميدي به اينكه يك چنين انقلابي بشود ندارند ، يعني از جاهايي كه ديگر به كلي اين حرف منسوخ است اينجاست .

شما خود عليت را تعريف نفرموديد . اگر عليت معنايش وجود دادن است در آن صورت خيلي چيزها ديگر علت نيست ، پدر علت فرزندش نمي شود . البته يك وجود دادن به آن مفهومي است كه فلاسفه ما مي گويند . ولي يك وجود دادن به اين معناست كه اگر الف نمي بود ب وجود پيدا نمي كرد ولي اگر ب هم نبود باز الف وجود داشت ، همان علل معده ، ولي در علل معده هم مرتبه علت يك مرتبه اي است غير از مرتبه معلول . اگر اين پدر وجود نمي داشت اين پسر قطعا نبود ولي [ اگر ] اين پسر نبود هم اين پدر وجود داشت . آن وقت در همين جا كه پدر چنين رابطه اي با فرزند دارد در عين حال فرزند هم روي همين پدر اثر مي گذارد . پس اين را مي شود به اين صورت بگوييم : در مورد علل معده تاثير متقابل مي تواند وجود داشته باشد . بله ، همين طور است .

ولي در مورد علت واقعي نمي تواند وجود داشته باشد . علت واقعي كه اصلا چنين چيزي در مورد آن محال است . ولي بحث اينها در علل ايجادي كه ما مي گوييم نيست ، همه در همين علل معده است . بحث اول كه بحث عليت بود ، آن آخر بحث نفهميدم چه نتيجه اي گرفتيم .

در واقع ما دو بحث كرديم يعني همه يك بحث نبود . بحث اول راجع به اين نظريه بود كه اقتصاد زيربناست . اول به طور مطلق در كلمات ماركس و ديگران بيان شده ، ولي بعد در تعليماتي كه در آخر دادند ، هم خود ماركس هم انگلس تعديلاتي در آن وارد آوردند و حتي مولف مي گويد : " انگلس نيز در مكاتبات خود اعتراف كرد كه بعضي از فرمولهاي افراطي ماركس و خود او نتيجه بحثهاي مشاجره آميز آنان بوده است . " تقريبا از اينكه اقتصاد علت مطلق باشد دست برداشتند به همين شكلي كه حالا ما توجيه كرديم ، يعني گفتند با اينكه علت است ولي عليت مطلق ندارد ، تحت تاثير معلول خودش هم قرار مي گيرد . اين يك بحث بود . به هر حال ما به اين شكل توجيه كرديم . خودشان به اين شكل توجيه نكردند ، ما به اين شكل توجيه كرديم . اگر بخواهند مي توانند اين طور توجيه كنند . مي توانند ، اگر توجيه كرده باشند . منظورم اين است كه ما نمي توانيم در اين زمينه به آنها ايرادي وارد كنيم . از اين نظر نه ، مگر اينكه بعضي حرفهاي ديگري گفته باشند كه خود حرف آنها ضد حرف ما باشد ، چون وقتي كسي حرف كسي را توجيه مي كند در حدي قابل توجيه است كه خودش ضد آن را نگفته باشد . اگر خودش ضد آن را گفته باشد ديگر قابل توجيه نيست .

آيا اصل تاثير متقابل را مي شود مرتبط كرد با همان اصل تضاد ، بگوييم تز از خودش آنتي تز را به وجود مي آورد و اينها روي هم تاثير مي گذارند سنتز را به وجود مي آورند ؟ خير ، البته اصل تاثير متقابل شامل همين شي و ضد خودش هم مي شود اما اختصاص به اين ندارد ، نه اينكه همان را دارند مي گويند ، اختصاص به آن ندارد . قانون نظم كه حاكم است همين اصل تاثير متقابل است ، يعني نظمي كه بر جهان حاكم است ناشي از تاثير متقابل است . البته اين نظم غير از آن نظم است ، درست است ، اين خودش ارتباط است نه نظم . قبلا هم بحث كرده ايم . يكي سخن در ا ين است كه اشيا جهان آيا با يكديگر در رابطه هستند يا بي ارتباط با يكديگرند ؟ آنها الهيون را متهم مي كنند كه الهيون قائل به اصل گسستگي هستند يعني مي گويند كه هر چيزي خودش خودش است قطع نظر از همه اشيا ديگر ، ولي ما مي گوييم اين طور نيست ، همه چيز به همه چيز بستگي دارد و هيچ چيزي را جدا از اشيا ديگر نمي توان شناخت و تعريف كرد ، چون هر چيزي در حال تاثير متقابل با اشيا ديگر است . البته اينجا اينها يك قدم هم جلوتر مي روند كه همان ممكن است كه توجيه ما را در اينجا به ضرر آنها مخدوش كند . ( در آن جلسه پزشكان اين قضيه را ما طرح كرديم . ) البته اين را هم باز هگل گفته است . حرفهاي خيلي پرمغز و لااقل عميق هرجا هست مال خود هگل است . قدما براي اشيا ماهيتي و وجودي قائل بودند و در عين حال يك سلسله اضافات و روابط با اشيا ديگر .

مثلا مي گفتند انسان در ذات خودش چيزي است و همين انسان كه در ذات خودش چيزي است با اشيا ديگر در ارتباط است . انسان در ذات خودش چيزي است ، اين درخت در ذات خودش چيزي است ، زمين در ذات خودش چيزي است و تعريفش به همان ذاتش است . مثلا در تعريف انسان مي گوييم " حيوان ناطق " ، در تعريف زمين مي گوييم كره چنين و چنان ، ولي البته اين انسان كه در ذات خود چيزي است و زمين كه در ذات خود چيزي است با يكديگر در ارتباط هم هستند يا حتي روي همديگر اثر هم مي گذارند .

اين مقدار را كه قدما هم مي گفتند . بعد هگل - و اينها هم گاهي در سخنانشان اين حرفها را مي آورند - گفت اصلا هر چيزي جز مجموع آثاري كه از اشيا ديگر گرفته چيزي نيست ، يعني خودش جز مجموع همين اثرها چيز ديگري نيست ، نه اينكه چيزي است داراي رابطه با اشيا ديگر ، اصلا تمام ماهيتش همين رابطه هاست . اگر بپرسيد چيست ؟ مي گوييم رابطه با اين ، با آن ، . . . خودش جز همان رابطه ماهيتي ندارد ، واقعيتي ندارد . به اين شكل البته فقط هگل چنين حرفي را زده كه ماهيت اشيا را مجموعه روابط آنها با اشيا ديگر تشكيل مي دهد . نه اينكه بگوييم انسان يك ماهيت و ذاتي دارد قطع نظر از اشيا ديگر ، اصلا قطع نظر از اشيا ديگر ذات ندارد ، ذاتش را همين روابط تشكيل مي دهد . از نظر اينها هم انسان تعريف ندارد كه بگوييم انسان جوهري است جسماني چنين و چنان كه قدما مي گفتند . انسان يعني مجموعي از آثاري كه در طول تاريخ ميليونها سال در گذشته و يا يك سلسله آثار در زمان حاضر كه از بيرون در يك جا جمع شده ، مجموع اين آثار مي شود انسان ، چيز ديگري نيست . اين نظم كه شما مي گوييد ، مقصود فقط همان رابطه است ، نه نظم به آن مفهومي كه الهيون مي گويند يعني نظام ، يعني چيزي كه حكايت مي كند از اينكه نظم ، ساخته يك شعور و يك تدبير است . اين را كه اينها نمي گويند . [ از نظر اينها ] نظم يعني همان ارتباط . هزار جور ارتباط در عالم فرض مي شود .

3. ماديگرايي تاريخي

" ماديگرايي تاريخي كه به منزله بررسي تاريخ از ديدگاه اقتصادي است ، همچنين بررسي اقتصاد است از ديدگاه تاريخي . در واقع بيان اين موضوع كه روابط اقتصادي تعيين كننده وضع تمدن است كافي نيست بايد شرح داد كه تحول اين روابط اقتصادي به چه ترتيب است . " ( 1 ) در اول بخش دوم گفتيم ماديگرايي تاريخي يا ماترياليسم تاريخي يك برداشت اقتصادي از تاريخ و يك برداشت تاريخي از اقتصاد است . " برداشتي اقتصادي از تاريخ است " معنايش اين است كه ماهيت واقعي تاريخ ، اقتصادي است . همان مفهوم " زيربنا " كه مي گويند اين است . تاريخ جريان زندگي بشر است . اين جريان زندگي بشر يك ماهيتي دارد و يك جلوه ها و آثاري . ماهيت تاريخ بشر چه ماهيتي است ؟ آيا ماهيت اخلاقي است ، ماهيت فكري و عقلاني است يا ماهيت اقتصادي ؟ و حتي به طور كلي بگوييم ماهيت فرهنگي است و يا ماهيت اقتصادي ؟ فرض كنيد كسي بگويد ماهيت فرهنگي است ، يعني اين جريان و اين تحولات درواقع يك فرهنگ

1. ماركس و ماركسيسم ، ص . 34

/ 50