فلسفه علم كلام
محمدصفر جبرئيلى
چکيده
فلسفه علم کلام از جمله «فلسفههاي مضاف» است که در قرن اخير مورد توجه دانشمندان قرار گرفته. هرچند بيشتر وپيشتر غربيها بدان پرداختهاند. اخيراً از نگاه انديشهوران مسلمان نيز مغفول نمانده است. فلسفه کلام، نگاهي بيروني به مباحث و مسائل اين علم دارد که با ارائه گزارش وصفي ـ تحليلي به آنها ميپردازد.
مسائلي که تحت عنوان فلسفه علم کلام در اين نوشتار آمده است عبارتند از:
نامگذاري، تعريف، موضوع، غايت، وظايف و مسؤوليت، روشها، قلمرو، مذاهب و مکاتب کلامي، عوامل و زمينههاي پيدايي، ادوار و مراحل تاريخي، رويکردهاي کلي، ويژگيها.
واژگان کليدي : فلسفه علم کلام، علم کلام، الاهيات، فلسفه مضاف، مکاتب کلامي، مسائل کلامي.
درآمد
هر يك از علوم، حتى علوم دينى فلسفهاى دارد كه از آن به «فلسفههاى مضاف» تعبير ميشود. فلسفه هر علمي تابع آن علم و متفرع بر آن است؛ يعنى تا خود علم پديد نيايد، نوبت پديد آمدن فلسفه آن علم نميرسد؛ پس فلسفههاى مضاف، همواره معرفت درجه دوم بوده؛ چنانکه مضافاليه آنها نيز هميشه معرفت درجه اول است.
فيلسوف هر علمي به كالبد شكافى علم مورد نظر خود پرداخته، شناسنامه آن را مطالعه ميكند و از او ميپرسد كه از چه روشى پيروى ميكند. چه مدلها را به كار ميگيرد؟ و از چه قضايا استفاده ميبرد؟ در واقع كار اين گونه از علوم، رصد مسائل علم مورد نظر خود است.
تعريف «فلسفه مضاف» بهطور كلى، و فلسفه علم كلام بهطور خاص چندان منقح و تبيين نشده است. ولفسن نيز در كتاب فلسفه علم كلام، هيچ تعريفى از آن ارائه نكرده؛ بنابر اين، نگارنده نيز درصدد ارائه تعريف هر چند نسبتاً جامع و مانع نيست؛ اما ميتوان گفت:
فلسفه علم كلام درجايگاه يكى از فلسفههاى مضاف و علوم درجه دوم، به مبانى نظرى و تحليلى كلام پرداخته، مبادى تصورى، تصديقى و روششناختى آن را تنقيح ميكند.
به عبارت ديگر، فلسفه كلام دانشى است كه به علم كلام نظر ميكند و به تحقيق موضوع، محمول، مبادى و مقدمات، غايات، راههاى روششناختى و ارتباط آن با علوم ديگر ميپردازد و ابتنا و استناد مسائل كلامي را بر عقل و برهان، ظن و جدل يا نقل و تعبد بررسى كرده، نفوذ و تاثير عوامل خارجى مانند فلسفه يونان و فرهنگهاى ديگر را در علم كلام ميكاود.
1. وجه تسميه
براى نامگذارى اين علم به علم «كلام» چند وجه ذكر شده است که مهمترين آنها عبارت است از:
1. مهمترين يا نخستين مسألهاى كه متكلمان درباره آن سخن گفتهاند، اين بود كه آيا كلام خداوند حادث است يا قديم. از اين جهت اين علم را «كلام» ناميدند.
2. سرفصلهاى مباحث اين علم با «الكلام فى كذا» آغاز ميشد؛ پس خود اين علم نيز به «علم كلام» مشهور شد.
3. علم كلام قدرت مناظره، جدال و گفتوگو را در شخص تقويت ميكند. مناظره چيزى جز تكلم و گفتوگو نيست؛ بدين لهاظ اين علم به «كلام» شهرت يافته است.
بسيارى از وجوه ذكر شده که فقط سه نمونه آن اينجا آورده شد، محل تأمل و مورد مناقشه است. شواهد تاريخى نيز آنها را تاييد نميكند (سبحانى، 1382: ج1، ص10). در عين حال وجه سوم بر وجوه ديگر برترى دارد، زيرا مناظره، علاوه بر اينكه در علم كلام نقش اساسى دارد، ملازم با آن نيز هست (ربانى گلپايگانى، 1381: ص73).
2. تعريف علم كلام
هدف از ارائه تعريف، يا شناخت ذات و واقعيت معرَّف يا تمييز آن از امور ديگرى است (ر.ك: لاهيجى، 1362: ص14؛ خوانسارى، 1362: ص155 ـ 163).
هدف اول مربوط به مفاهيم حقيقى و معقولات اوليه است كه با حد و رسم تأمين ميشود؛ براي مثال، در تعريف انسان ميگويند: حيوان ناطق، اما هدف دوم از آن امور اعتبارى و از جمله برخي از علوم است. هدف از تعريف هر علمي، شناخت وجه امتياز آن علم از علوم ديگر است تا مباحث آنها با هم خلط و آميخته نشود. (ربانى گلپايگاني، همان: ص22؛ خوانسارى، همان: ص151 و 152)
در امور اعتبارى تعريف يا به موضوع است يا به غرض و فايده يا به روش؛ البته تعريف به موضوع از آن جهت كه جامعتر و مانعتر است كاملتر نيز هست؛ به همين جهت براى علم كلام تعريفهاى متعددى ارائه شده كه برخى تعريف به موضوع و برخى ديگر تعريف به غايت است.
برخى علم کلام را جزو علوم ابزارى و آلى ميدانند و آن را تعريف به غايت ميكنند و گروهى آن را جزو علوم اصلى به شمار ميآورند و با موضوع به تعريف آن ميپردازند. در صورت اول، كلام هويتى دفاعى دارد؛ ولى در صورت دوم هويت آن معرفتزايى است (ر.ك: سبحانى، همان: ج1، ص13، فرامرز قراملكى، 1378: فصل 5 و 6).
در نگاه متأخران كه موضوع علم كلام را گسترش داده و حتى آن را به عامترين موضوعات يعنى «موجود بما هو موجود» سرايت دادهاند (سبحانى، همان؛ لاهيجى، 1383: ص43)، كلام نيز جزو علوم اصالى خواهد بود.
با عنايت به نکات مطرح شده، متکلمان و انديشهوران از گذشتههاي دور تاکنون تعريفهاي متعددي از علم کلام ارائه کردهاندکه تعريف فارابي (339ق)، ابن خلدون (808هـ)، محقق ايجي (756 ق) و محقق لاهيجي (1072ق) از جمله آنها است (ر.ک: رباني گلپايگاني، همان: ص21 ـ 26؛ فرامرز قراملکي، همان: ص 25 ـ 34).
در هر صورت ميتوان در تعريف علم کلام گفت:
علم كلام، علمي است كه درباره عقايد اسلامي يعنى آنچه از نظر اسلام بايد بدان معتقد بود و ايمان داشت، بحث ميكند؛ به اين نحو كه آنها را توضيح ميدهد و درباره آنها استدلال ميكند و از آنها دفاع مينمايد (مطهرى، 1375: ج3، ص57).
برترى اين تعريف بر تعريفهاى ديگر در عين اينكه جهات حسن همه آنها را دارد، اين است كه توضيح و تبيين عقايد اسلامي را نيز از وظايف كلام و متكلم دانسته؛ زيرا چه بسا منشأ شبهات و اعتراضات مخالفان، تفسيرهاى نادرست آنان از عقايد و مفاهيم دينى باشد ... و راه دفاع از دين و پاسخگويى به اين قبيل شبهات، توضيح و تفسير صحيح مفاهيم و عقايد دينى است (ربانى گلپايگانى، همان: ص65 و 66).
3. موضوع علم كلام
برخى علم كلام را علمي بدون موضوع دانستهاند (ر.ك: سروش، 1375: ص84)؛ اما ديدگاه مشهور اين است كه موضوع دارد؛ هر چند آنان در وحدت يا تعدد آن اختلاف دارند. خواجه نصيرالدين طوسى و علامه شهيد مطهرى معتقدند كه علم كلام موضوع دارد؛ ولى يك چيز نيست؛ بلكه چيزهاى متعددى موضوع اين علم هستند. در اين صورت، «جهت جامع» لازم است. به اعتقاد خواجه نصير، جهت جامع، انتساب مسائل كلام به ذات باريتعالى است (ر.ک: حلي، 1363: ص211 و 213) و از نظر استاد مطهرى، اشتراك در غايت و غرض، وحدت آنها را بيان ميکند (مطهرى، همان: ص62 و 63). در مقابل، مشهور عالمان به وحدت موضوع در علم كلام قائلند هرچند با هم همرأى نبوده، آراي گوناگونى دارند كه عمدهترين آنها عبارتند از:
ـ موجود بما هو موجود. (تفتازانى، 1422: ج1، ص76، حلى، 1419: ج1، ص12، لاهيجى، 1425: ج1، ص3).
ـ معلومات خاصه «معرفتهايى كه در طريق اثبات عقايد دينى قرار گرفته است» (جرجاني، 1419: ص7).
ـ وجود خداوند و وجود ممكنات (ر.ك: تفتازانى، همان: ص42).
ـ ذات باريتعالى و صفات او (سبحانى، همان: ج1، ص17، ربانى گلپايگانى، 1376: ص30).
ـ عقايد ايمانى (ابن خلدون، 1375: ج2، ص932، 933 و 947) يا اوضاع شريعت (ربانى گلپايگانى، همان).
از آنجا كه علم كلام مانند هر علم ديگرى سير تكاملى و تطورى خود را در پى داشته، چه بسا در يك مقطع و مرحله، چيزى موضوع بوده كه در مراحل بعدى جاى خود را به چيز ديگرى داده است (ر.ك: سبحانى، همان: ج1، ص17).
بر همين اساس، برخي موضوع علم كلام در نگاه متقدمان را اوضاع شريعت و از نظر متأخران نيز موجود بما هو موجود على نهج قانون اسلام دانستهاند (لاهيجى، 1383: ص42 و 43).
بحث درباره اقوال ياد شده به مجال گستردهاى نياز دارد؛ اما بهتر آن است كه موضوع علم كلام را ذات و صفات خداوند بدانيم؛ البته عقايد ايمانى نيز پذيرفته است؛ زيرا بازگشت آن به ذات و صفات خداوند خواهد بود.
4. غايات و اهداف علم كلام
محقق لاهيجى ضمن ضرور دانستن بيان فايده و غرض در هر علمي، اهداف و غايات علم كلام را چند چيز ميداند که عبارت است از:
1. دينشناسي تحقيقي و تربيت عملي؛ 2. ارشاد مسترشدان و الزام مخالفان؛ 3. دفاع از اصول و عقايد ديني؛ 4. اثبات موضوع و مبادي ديگر علوم ديني (رک: لاهيجي، 1425ق: ج1، ص73، 74؛ جرجاني، همان: ج1، ص57 و 58).
تا وجود خداوند و صفات كمال او، ضرورت تكليف، بعثت و عصمت پيامبران و رهبران آسمانى و نزول كتابهاي وحيانى ... اثبات نشود، موضوع علوميمانند تفسير، حديث، فقه، اصول و غيره اثبات نخواهد شد (قطب الدين شيرازى، 1365: ص178 و 179)؛ زيرا آغاز در آنها بدون آگاهى بر مسائل مربوط به اصول دين، مانند سقف بدون پايه است (نصيرالدين طوسى، 1405: ص2).
5. وظايف و مس ؤ وليتهاى كلام و متكلمان
با توجه به تعريفهايى كه براى علم كلام گفته، و فوايد و اهدافى كه براى آن بيان شد، وظايف و مسؤوليتهاى آن را ميتوان چنين برشمرد:
1. استخراج و استنباط گزارههاى اعتقادى از منابع دينى (قرآن و سنت)؛
2. تنظيم، تنسيق و تبويب گزارهها؛
3. تبيين و توضيح گزارهها؛
4. اثبات مدعيات گزارهها؛
5. دفاع و پاسخ به شبهات (ر.ك: اوجبى، 1375: ص42 و 43؛ سروش، 1375: ص65 و 66).
6. روشهاى علم كلام
علم كلام بر خلاف فلسفه كه علمي تكروشى است و فقط از «استدلال برهانى» بهره ميگيرد (ربانى، همان: ص94)، از همه روشهاى استدلال بهره ميبرد. اين ويژگى ناشى از تعدد و تنوع اهداف و غايات علم كلام است؛ چرا كه غرض و غايت، تعيين كننده روش نيز هست.
براى تحقق غايت اول و چهارم، استدلال مفيد يقين لازم است (تفتازانى، همان: ج1، ص29) كه از نظر صورت بايد قياس يا استقراي تام و معلّل باشد و از نظر ماده هم حتماً بايد برهانى باشد؛ اما براى تحقق غايت دوم و سوم افزون بر آنها ميتوان از روشهاى ديگر مانند تمثيل، خطابه، جدل، شعر، و اقسام روشهاى عقلى و نقلى استفاده کرد (همان: ص55، 56)؛ البته اصل اوّلى، استفاده از عقل است. متكلم از عقل ميخواهد بهره بگيرد؛ ولى چون غرض هميشه تعيين كننده روش هم هست و چون غرضش دفاع از اصول دين است، گاهى از تجربه هم بهره ميگيرد و حتى در بعضى از مباحث چاره ندارد كه از تاريخ بهره بگيرد؛ مانند بحث امامت كه نميتواند از عقل بهره بگيرد. هر چند كلى امامت عقلى است، تاريخ آن و حادثه سقيفه را از تاريخ بهره ميگيرد.
7. رابطه علم كلام با علوم ديگر
رابطه هر علمي با علم ديگر، يا به توقف است يا به تقدم (اصفهانى، 1421: ج1، ص13).
توقف علمي بر علم ديگر به اين معنا است كه حيثيت آن علم و تصديق مسائلش متوقف بر علم ديگرى باشد كه اين خود به اعتبار موضوع يا غايت يا مبادى و يا روش است (رک: اصفهاني،1421ق: ج1).
تقدم علمي بر علم ديگر ممکن است به سهولت فهم يك علم به علم ديگر باشد؛ بدين لحاظ در فهم گزارهها و مفاهيم به آن كمك ميكند و ممکن است از جهت اتقان و احكام باشد؛ يعني مسائل و مبانى آن علم اتقان و احكام بيشترى دارد؛ بدين جهت، فهم و مطالعه آن، پايههاى فكرى و علمي شخص را محكم کرده، او را به فهم بهتر اين علم ياري ميرساند يا پايههاى فكرى علمي او چنان با آن علم قوى و محكم شده که كمتر دچار تزلزل و سوء فهم و برداشت ميشود.
علم كلام با ديگر علوم دينى و بشرى رابطهاى دو طرفه دارد (رك: ربانى گلپايگانى، همان: ص78 و 79). از برخى علوم بهره ميگيرد و به برخى ديگر بهره ميرساند. منطق، معرفتشناسى، تاريخ، و علوم تجربى از علوم تاثيرگذارند؛ چنانكه فقه، اصول و تفسير از جمله علوم تاثيرپذيرند؛ هر چند گاهي كلام از علوم تأثيرگذار آنها استفاده ميكند و در واقع آنها «مبادى» آن به شمار ميروند، مانند منطق، فلسفه، معرفت شناسى و گاهي از طريق تأييد يا تعارض در علم كلام تأثير ميگذارند؛ مانند تاريخ، علوم تجربى.
ـ علم كلام درمقايسه با ديگر علوم دينى تاثيرگذار و نقش آفرين است؛ چرا كه تحقق موضوع آنها در گرو اين علم قرار دارد. اگر در علم كلام به اثبات ذات بارى تعالى پرداخته، و وجود مقدس او ثابت نشود، بهطور قطع «فقه»، «تفسير» و «حديث» موضوعى نخواهند داشت؛ چرا كه ديگر مكلِّفى نيست تا از فعل مكلَّف سخن به ميان آيد. منزِّل كتابى نيست تا به تفسير آن پرداخته شود. مُرسِل رسولى نيست تا كلام و سخن او حجت باشد و جمع و تدوين و تقسيم آن ضرورت يابد (لاهيجى، همان: ج1، ص74).
آرى، اساس همه علوم دينى، علم اصول دين است كه مسائلش بر محور يقين ميگردد و بدون آن ورود در مباحث علوم دينى ديگر مانند اصول فقه و فروع آن ممكن نيست؛ زيرا آغاز در آنها بدون آگاهى بر مسائل مربوط به اصول دين مانند سقف بدون پايه است (ر.ك: نصيرالدين طوسى، 1405: ص2، قطب الدين اشكورى، 1365: ص179، حلى، 1419: ج1، ص7).
اين نكته به منزله نفى و انكار تأثيرپذيرى علم كلام از ديگر علوم دينى نيست؛ چنانكه به تفصيل از آن بحث خواهد شد.
هر علمي از سه جزء تشكيل شده است: موضوع، مبادى و مسائل (حسيني يزدي، 1363: ص114- 117).
ـ موضوع: به منزله محورى است كه مسائل هر علم را به يكديگر پيوند ميدهد.
ـ مبادى: مسائل هر علمي به آن وابسته است كه خود بر دو قسم است:
أ: مبادى تصورى: امورى كه بيانگر حدود و تعريف موضوعات يا اجزا و اعراض موضوع هر علم هستند. اين قبيل امور در خود همان علم البته به صورت مقدمه مطرح ميشوند (حلى، 1363: ص214).
ب. مبادى تصديقى كه يا اصول بديهى و غير قابل ترديدى هستند كه خلاف آنها به ذهن نميرسد (همان: ص213)؛ مانند بزرگتر بودن كل از جزء، امتناع تناقض، مساوات که «اصول متعارف» نام دارند يا اصولى كه بديهى نبوده و ترديد و تصور خلاف در آنها جايز و ممكن است. با اينكه برخى از ادله علمي بر آنها متكى است، در آن علم، دليلى بر حجيت آنها اقامه نشده است. هر چند در علم ديگرى حجيت آنها مستند به دليل به اثبات رسيده است؛ مانند «اصل عليت» كه در همه علوم تجربى و پژوهشهاى علمي مورد استناد قرار ميگيرد، بحث از آن در علم فلسفه انجام گرفته است (همان).
ـ مسائل: قضايايى كه در آن علم مورد بحث و گفتوگو قرار ميگيرد و بر حجت و درستى آنها استدلال ميشود كه در واقع، مقصد و هدف اصلى هر علمي هستند (حلى، همان: ج1، ص11).
آنچه در اين بخش از مبادى و مقدمات علوم ياد ميشود، منظور «اصول موضوعى» هستند.
1 ـ 7 . كلام و منطق
علم منطق، قوانين صحيح فكر كردن و به كارگيرى درست روشهاى استدلال را آموزش ميدهد (مظفر، 1400: ص11 و 12). علم كلام نيز علمي نظرى و استدلالى است و بدين جهت، علم منطق از مبادى ضرور آن خواهد بود. بر همين اساس، برخى متكلمان اسلامي در آغاز رسالههاى كلامي خود به طور گسترده يا مختصر به مباحث منطق ميپردازند.
2 ـ 7 . كلام و معرفت شناسى
معرفتشناسى علمياست كه درباره شناختهاى انسان و ارزشيابى انواع و تعيين ملاك صحّت و خطاى آنها بحث ميكند (مصباح يزدى، همان: ج1، ص137).
اين علم هر چند در جايگاه رشتهاي مدون و شاخهاى مستقل در دينپژوهى سابقهاى فراوان ندارد و داراي عمرى كمتر از سه قرن است (سبحانى، 1411: ص11)، اصل آن سابقهاى ديرينه دارد و در متون كلامي و فلسفى قديم مطرح بوده است. چنانكه گفته شد، در اين علم از مباحثى مانند فكر، شناخت، واقعنمايى علم، ابزار شناخت، حدود شناخت، اقسام شناخت و ... بحث ميشود. علم كلام نيز كه بسيارى از مباحث آن گزارههاى اخبارىاند، واقع نما و حكايتگر از خارجند. مهمترين غايت آن نيز شناخت بارى تعالى و صفات او است. طبيعى است كه براى فهم آن گزارهها و تشخيص صدق و كذب آنها بايد با شناخت ابزار و حدود آن آشنا شد كه آن هم در گرو آشنايى با علم «معرفتشناسى» است؛ به همين جهت اين علم در واقع بر همه علوم و از جمله علم كلام تقدم دارد؛ زيرا تا نظريه معرفت حل، و مقدار نيل بشر به شناخت خود تبيين نشود، هرگز طرح مسائل فلسفى -كلامي سودى ندارد؛ زيرا كسى كه ميپندارد جهان قابل شناخت نيست و كسى كه در اين وهم متحير است كه شناخت هيچ چيز غير تجربى ميسور نيست، ارائه مسائل عقلى كه به پذيرش اصل شناخت مسبوق است، براى او نفعى ندارد (جوادى آملى،ج 13، ص21).
3 ـ 7 . كلام و فلسفه
فلسفه علمي است كه از احوال موجود مطلق و به تعبيرى ديگر از احوال كلى وجود گفتوگو ميكند و مجموعه قضايا و مسائلى را كه درباره موجود بما هو موجود مطرح ميشود تشكيل ميدهد و موضوع آن نيز الموجود بما هو موجود است (رك: علامه طباطبايى،همان،7 و 8). بر همين اساس، كلام از دو جهت به فلسفه نياز دارد:
1. از جهت موضوع: از آنجا كه موضوع فلسفه (وجود مطلق) درمقايسه با موضوع علوم ديگر عموميت دارد، همه علوم و از جمله علم كلام در اثبات موضوعشان نيازمند فلسفهاند؛ يعنى علم كلام در تصديق و علم به موضوعش كه همان (خدا و صفات ذات و فعل او) باشد، به فلسفه نياز دارد (لاهيجى، همان: ج1، ص86)؛
البته علومي از اين جهت نيازمند فلسفه هستند كه موضوع آنها بديهى نباشد (صدرالدين، بيتا: ج1، ص25 «تعليقه علامه طباطبايى»؛ برخى از صاحبنظران بر اين عقيدهاند كه اصل اثبات خدا بديهى است و به برهان و دليل نيازى ندارد (ر.ک: جوادي آملي، 1379: ص169؛ طباطبايي، بيتا: ج8، ص341)؛ بنابراين، علم كلام از اين جهت كه موضوعش بديهى است هيچ نيازى به فلسفه نخواهد داشت؛ اما چنانكه گفته شد، موضوع علم كلام «خدا و صفات ذات و صفات فعل» است؛ پس اگر اصل وجود خدا بديهى باشد، وجود صفات او نظرى است و به اثبات از راه دليل و استدلال نياز دارد.
2. از جهت مبادى و مقدمات: بسيارى از مسائل فلسفى از مبادى استدلالهاى كلامي بوده، نقش تعيين كنندهاى در بحثهاى كلامي ايفا ميكنند. اين تأثيرگذارى و نقشآفرينى از دورههاى پيشين علم كلام به صورتى نمايان و آشكار جلوهگر بوده است. شايد به آسانى بتوان در آثار شيخ مفيد (413ق) به اين طرف، اين نمود را مشاهده كرد. هر چند در دوره خواجه نصير (726ق) جلوهاى بيشتر يافت و در حكمت متعاليه ملاصدرا (1050ق) به اوج خود رسيد.
به واقع اگر متكلمي از مباحثى مانند اصالت وجود، تشكيك در وجود، وحدت و اقسام آن، علت و معلول، امتناع دور و تسلسل و .... آگاهى نداشته باشد، چگونه اين كلام خواجه را تبيين خواهد كرد:
الموجود ان كان واجباً فهو المطلوب و الا استلزمه لاستحالة الدور و تسلسل (حلى، 1375: ص7).
و يا اينكه او با وجوب الوجود، بيست و چهار صفت ثبوتى و سلبى براى ذات بارى تعالى اثبات كرده؛ چنانكه در جاى خود گفته شده است: متكلمان قرن پنجم به بعد در آثار خود متعرض مباحث فلسفى ميشدهاند؛ هر چند اوج و كمال آن به خواجه نصير طوسى بر ميگردد؛ براي مثال، شيخ مفيد در اوائل المقالات بخشى را با عنوان «اللطيف من الكلام»، به مباحثى از اين قبيل اختصاص داده يا نوبختى (ق 5 و 6) در الياقوت، قبل از طرح مباحث كلامي، برخى از مباحث فلسفى را طرح كرده است و همچنين ابن ميثم بحرانى (679ق) در قواعد المرام و ... .
4 ـ 7 . كلام و علوم تجربى
علم كلام افزون بر اينكه ميتواند مسألهاى را با استفاده از مبادى عقلى و استدلالى تحقيق و بررسى كند، از روش تجربى نيز بهره ميگيرد و شايد در مواردى نتايج كلامي منوط به استفاده از علوم تجربى باشد؛ بهويژه اگر بخواهد از طريق برون دينى به اثبات گزارههاى دينى بپردازد (ر.ك: سروش، همان: ص90؛ ربانى، همان: ص82). چند نمونه ذيل ميتواند بيانگر اين رابطه باشد.
1. اثبات مفيد بودن دين و ديندارى: در اينكه اصل دين و ديندارى براى بشر و جامعه بشرى فايده دارد، بهطور قطع يكى از راههاى اثبات آن استفاده از علم تجربى، آزمايشگاهى و آمارى است. قرآن كريم ميفرمايد:
أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد(13): 28).
يا فرموده است كه نماز انسان را از فرو افتادن در ورطه فساد و فحشاء باز ميدارد (عنكبوت(29)،45)؛ اما اثبات برون دينى اين مدعا با استفاده از علوم تجربى اعم از روانشناسى، جامعهشناسى و آمار ممكن است.
2. اثبات خدا: در برهان امكان و وجوب، از مبادى عقلى استفاده ميشود؛ اما در برهان «نظم» و «اتقان صنع» از علوم تجربى، مشاهده، تجربه و آزمايش بهره برده ميشود (سبحاني، همان: ص57).
3. فلسفه احكام: پيشتر گفته شد كه بحث از فلسفه احكام در قلمرو علم كلام است؛ اما اثبات و تبيين فلسفه و حكمت برخى از احكام در گرو استفاده از علوم تجربى است؛ برايمثال، فريضه روزه كه با استفاده از علوم پزشكى و حتى روانشناسى آثار سودمند آن بر جسم و روان شخص معلوم ميشود. در روايت نيز آمده است:
روزه بگيريد تا صحيح و سالم باشيد (مجلسى، همان، ج 96، ص255).
5 ـ 7 . اصول فقه و كلام
اصول فقه تاريخ پيدايي و سير تاريخى خود را دارد؛ چنانكه داراي مسائل و مباحث ويژه است. به احتمال فراوان، در قرن دوم هجرى در عصر امام باقر * (114ق) و امام صادق * (148ق) مرحله اوّلى تأسيس خود را آغاز كرده است. در دوره بعد مرحله «تصنيف» و «تدوين» را پشت سر گذاشته؛ سپس وارد مرحله «اختلاط» بهويژه علم كلام شده است (گرجى، 1369: ص117 ـ 121). هر چند در دورههاى بعدى، اصوليان كوشيدند اين علم را از علوم ديگر و از جمله كلام بپيرايند، هيچ گاه و هيچ وقت از تأثير شديد علم كلام بيرون نرفته و پيوسته تحت تأثير مسائلى از علم كلام بوده است؛ البته در دوره جديد يعنى از عصر وحيد بهبهانى (1208ق) به بعد، كمتر مباحث و مسائل كلاميدر علم اصول مطرح شده، و بيشتر تحت تأثير فلسفه قرار گرفته است.
تأثير علم كلام بر علم اصول به دو گونه قابل ترسيم است:
ـ أ: طرح مباحث و مسائل كلامي كه به قواعد استنباط نيز ربطى ندارد.
از جمله مباحثى كه در اين جهت در كتابهاي اصول فقه مطرح شدهاند، موارد ذيل را ميتوان نام برد:
1. فى ذكر ما يجب معرفته فى صفات الله و النبى* و الائمه* (شيخ طوسى، همان، ف 5: ص42 ـ 48).
2. فى صفة العلم الواقع عند الاخبار (همان: ص27، سيد مرتضى، همان: ج2، ص484 ـ 500).
3. هل كان النبى* متعبداً بشرايع من تقدمه ام لا؟ (طوسى، باب 8، ف 6: ص590 به بعد، مرتضى، ج2، 595 ـ 603).
4. لا يجوز ان يفوِّضَ اللهُ تعالى الى النبى* او العالم ان يحكم فى الشرعيات بما شاء اذا علم انّه لا يختارُ اِلاّ الصواب (مرتضى، همان: ص658 ـ 669).
5. ان الكفار مخاطبون بالشرايع (مرتضى، همان: ج1، ص75 ـ 78، الاصفهانى، همان، ج3، ص).
ـ ب. طرح مباحثى از علم كلام كه تصديق پارهاى از مسائل علم اصول فقه بر آنها توقف دارد.
اين گونه مباحث، به «مبانى كلامياجتهاد» يا «مبادى كلامي» نام برده ميشود.
مبادى كلامياصول فقه
دسته دوم از مباحث و مسائل كلاميكه در علم اصول فقه مطرح ميشدند، كاملا مربوط هستند؛ بلكه نقش كليدى دارند؛ چرا كه برخى از مسائل علم اصول فقه بر آنها توقف دارد.
از دورههاى اوليه اصول فقه طرح اين مسائل و مباحث در كتابهاى اصولى رايج و متداول بوده است. هر چند بعدها کوشيد شده است كه آنها در جاى خود كه همان علم كلام باشد، مطرح شوند و در كتابهاي اصول فقه خواننده را به آنجا ارجاع دهند. هيچگاه اين علم نتوانسته خود را از آنها بپيرايد و نه فقط به ارجاع و احاله، بلكه در مواردى برخى از آنها به تفصيل در كتابهاى اصول فقه مطرح شدهاند.
از جمله آن مباحث بدين شرحند:
1. حسن و قبح عقلى (طوسى، همان: ج1، ص25 و 26: ج2، ص564 ـ 568)؛
2. تلازم بين حكم عقل و شرع؛
3. قبح تأخير بيان از وقت حاجت و خطاب (طوسى: ج2، ص447 ـ 449)؛
4. قبح عقاب بدون بيان (همان: ص445 ـ 464)؛
5. قبح خطابى كه هيچ معنايى از آن اراده نميشود (طوسى، همان: ج1، ص42-45)؛
6. شرايط حسن فرمانهاي الاهى (طوسى، همان: ج1، ص244 ـ 251)؛
7. تكليف ما لا يطاق (طوسى، همان: ج2، ص504)؛
8. حجيت كتاب و سنت؛
9. قاعدة لطف (طوسى، همان: ج2، ص508)؛
10. عصمت پيامبر و امام (طوسى، همان: ج2، ص566)؛
11. نظر و علم حاصل از آن (طوسى، همان: ج1، ص12 به بعد)؛
12. حكمت الاهى (محقق حلي، 1403: ص141)؛
6 ـ 7 . فقه و كلام
علم فقه عبارت است از دانستن احكام شرعى فرعى از روى ادله تفصيلى آنها و موضوع آن نيز «فعل المكلَّف» است. اين علم از چند جهت متأثر از «علم كلام» و متفرع بر آن است.
1. از جهت موضوع: تا اصل تكليفى ثابت نباشد و وجود مكلِّفى به اثبات نرسيده باشد، نوبت به فعل مكلَّف نخواهد رسيد (مازندرانى،بيتا:ص34).
2. از جهت مبادى و مقدمات: تا حسن تكليف و شرايط آن، مواد و مقدماتى كه بيانگر تكليف بشرى در ابعاد گوناگون آن است در علم كلام معلوم و مبين نشده باشد، نوبت به چگونگى تكليف و انجام آن نخواهد رسيد و فقيه اين موارد و مباحث را از علم كلام گرفته، به صورت «اصل موضوعى» از آنها بهره ميگيرد.
3. از جهت غايت: در جاى خود گفته شد كه علم كلام، شناخت و معرفت تحقيقى انسان را به خداوند رشد داده، آن را به مرحله تحقيق ميرساند؛ اعتقاد او را به خداى تعالى و ايمان او را به احكام دينى راسختر ميكند و در پرتو آن، به نيتى پاك و عبادتى خالص دست مييابد (لاهيجى، 1425: ج1، ص73و 74).
4. از جهت منابع و مدارك: از جهت منابع و مدارك احكام كه عمدهترين آنها قرآن و سنت است، علم فقه به علم كلام نياز دارد. تا حقانيت قرآن و حجيت سنت در علم كلام ثابت نشود، نوبت استناد و استنباط از آنها در فقه فراهم نميآيد (مازندراني، بيتا: ص34). اگر فقيهى خود توانست به كشف و استخراج مبانى و مقدمات كلامي فقه بپردازد و حقانيت قرآن و حجيت سنت را نيز به اثبات برساند، او خود «فقيهِ متكلم» است كه با دو بال فقه و كلام به وظايف هر دو نايل ميآيد (فارابى، همان: ص87).
7 ـ7 . تفسير و كلام
تفسير عبارت است از بيان معانى آيات قرآنى و كشف مقاصد و مداليل آن (ر.ك: طباطبايى: ج1، ص4)؛ چنانكه موضوع آن، كلام خداوند متعالي است (طبرسى، 1365: ص60).
1. از جهت موضوع: مصداق «كلام الله» كه موضوع علم تفسير شمرده ميشود، «قرآن مجيد» است. (همان). بهطور قطع هنگاميميتوان از «كلام الله» سخن گفت و معانى و مقاصد آن را شناخت كه حقانيت قرآن مجيد به صورت كلام الاهى ثابت شده باشد. اثبات اين مطلب و اينكه پيامبر اكرم* در اين ادعا صادق و راستگو است، بر عهده علم كلام است. بحث نسخ هر چند در علم اصول فقه و در زير مجموعه «امر و نهى» مطرح ميشود، تفاوت آن با بدا را علم كلام بر عهده دارد.
2. از جهت منابع: منابع علم تفسير به ترتيب عبارتند از قرآن، سنت و عقل. (جوادى آملى: ج1، ص56 و 57). تبيين و اثبات حقانيت قرآن، و حجيت سنت را متكلم در علم كلام به انجام ميرساند؛ البته بعد از تثبيت صدق ادعاى پيامبر اكرم* اعجاز قرآن مجيد، مصونيت آن از تحريف كه بيانگر حقانيت آن نيز هست، حجيت قرآن مجيد ذاتى خواهد بود. هر چند ذاتى بودن حجيت آن مربوط به مقام «ثبوت» است، در مقام «اثبات» به دو طريق ممكن است كه دومين آن، راه حكيمان و متكلمان است كه با علم حصولى و برهان عقلى، معناى اعجاز و فرق معجزه با علوم غريبه مانند سحر و طلسم و شعبده و نيز امتياز آن با كارهاى مرتاضان و كيفيت اسناد معجزه به مدعى نبوت و تلازم اعجاز با صدق ضرور صاحب دعوى رسالت و ساير مسائل عميق اين رشته معلوم ميشود؛ آن گاه با قطع حصولى «علم اليقين» حقانيت قرآن كريم روشن خواهد شد (همان: ص109 و 110).
8. قلمرو علم كلام
بحث از قلمرو علم كلام و تعيين گستره آن ممكن است در گرو تعريف، موضوع و اهداف و غايات علم كلام و همچنين رسالت و وظايف متكلمان باشد؛ اما به طور قطع، مورد سوم و چهارم در گستره و قلمرو علم كلام نقش جدى و تأثيرى مهم دارد؛ پس علم كلام صرفنظر از مقام تعريف و تعيين موضوع، بلكه در مقام واقع از همان ابتدا قلمروى گستردهتر داشته است؛ چرا كه وظيفه عمده و رسالت جدى متكلمان در عرصه پاسخ به پرسشها و دفاع از عقايد دينى در مقابل شبهات و اشكالات ديگران، آنها را وا ميداشت تا در مقابل هر پرسشى، پاسخى، و در مواجهه با هر شبههاى، دفاعيهاى مناسب عرضه بدارند و چه بسا پرسشها و شبهات فراتر از اصول اعتقادى بوده و حتى فروع دين و مباحث احكام را نيز در بر ميگرفته است. نمونههاى آشكارى در متون روايى يافت ميشوند كه بر همان اساس و در جهت تحقق و انجام همان وظيفه و رسالت مطرح شدهاند.
هر چند شايد بعدها به جهت تفكيك علوم يا تفكيك وظيفه صاحبان علم و انديشه، كلام به قلمرو كمترى بسنده كرده باشد، با توجه به سير تحول و تطورى كه اين علم پيموده، مباحث و مسائل آن نيز متطور و متحول شده است و چه بسا به مرور، قلمرو و گسترة آن نيز فزونى يافته باشد؛ بدين سبب به نظر ميرسد اين امر بيشتر معلول تطور و تحول علم كلام است؛ هر چند آن هم بر اساس اهداف و غايت علم كلام و رسالت و وظايف متكلمان پيش ميرود؛ پس مسائل علم كلام را بايد گستردهتر از آنى دانست كه در كتابهاى كلامي مطرح بوده؛ البته در گذشته و حتى اكنون، متعارف كتابهاي كلامي بيشتر در مباحث مربوط به اصول دين بحث ميكنند؛ اما نگاه جديد به مسائل علم كلام حيطه و گسترة آن را نيز گسترش داده است و مباحث و مسائلى را كه در كتابهاي پيشينيان كمتر از آن سخن رفته طرح كردهاند كه نمونههاى آن را در آثار متكلمان معاصر، فراوان ميتوان يافت.
ـ گزاره هاى دينى
نگاهى گذرا به گزارههاى دينى و اقسام آنها ميتواند در تبيين قلمرو علم كلام «بهويژه در دوره معاصر» مفيد و راهگشا باشد.
بهطور معمول گزارههاى دينى را به دو قسمت عمده تقسيم كردهاند.
1. گزارههاى اخبارى يا ناظر به واقع؛ 2. گزارههاى انشايى يا ناظر به ارزش.
گزارههاى اخبارى: از معارف شناختارىاند؛ به همين لحاظ، صدق و كذب بردارند.
گزارههاى انشايى: هر چند به دلالت مطابقى بيانگر و حكايتگر از واقع و نفسالامر نيستند صدق و كذببردار نخواهند بود؛ اما به اعتبار منبع و منشأ صدور و نيز هدف و غايت، مستلزم صدق و كذبند.
چنانكه گفته شد؛ علم كلام متعارف و متداول در فرهنگ مسلمانان به تمام گزارههاى دينى گفته شده نميپرداخته است و فقط گزارههاى ناظر به واقع «اخبارى»، آن هم نه تمام آنها، بلكه مهمترين آنها كه مربوط به صفات و افعال بارى تعالى، نبوت، امامت و معاد اكتفا بوده، بسنده است (ر.ك: نقد و نظر، ش2، ص35)؛ اما بعد طرح پرسشهايى درباره فايده دين، علت، حكمت و فلسفه احكام و آثار آنها در ابعاد گوناگون زندگى، متكلمان اسلامي را واداشت تا بهطور جدىتر به گزارههاى انشايى نيز بپردازند (كونيگ، 1380: ص13). نمونههاى از اين كار را از گذشتههاى دور نيز ميتوان يافت. فضل بن شاذان (م 260ق) در كتاب العلل، شيخ صدوق (م 381ق) در علل الشرايع، خواجه نصير (م 672ق) در تجريد الاعتقاد، حاجى سبزوارى (م 1289ق) در اسرار الحكم و بعدها به صورتى بهتر و تدوينى جامعتر، در آثار استاد شهيد مطهرى از جمله مقدمهاى بر جهان بينى، انسان و ايمان، آيت الله جوادى آملى در حكمت عبادات، علامه آيت الله سبحانى در مدخل مسائل جديد و برخى ديگر از آثارش بدين مسأله پرداخته اند.
متكلمان با انجام رسالت دفاعى خود در گزارههاى اخبارى به دفاع از صدق آنها و مطابقتشان با واقع ميپردازند و نسبت به گزارههاى انشايى نيز عهدهدار دفاع از كارايى و مشكلگشايى آنهايند (نقد و نظر، همان: ص37).
به تعبير ديگر، كلام پيشتر عهدهدار تبيين بُعد «نظرى» و دفاع از مباحث مربوط به «حكمت نظرى» و در عرصه «هستها و نيستها» بوده است؛ اما بعدها بحث از «حكمت عملى» و فايده و آثار دين و ديندارى و عمل به بايدها و نبايدها را نيز جزو قلمرو خود داشته كه شايد مرحوم حاجى سبزوارى را سرآغاز اين رويكرد دانست كه با تأليف اسرار الحكم در دو بخش «حكمت نظرى» و «حكمت عملى» به اين وظيفه خطير نيز جامه عمل پوشاند.
به تعبير سوم، قلمرو علم كلام فقط مباحث «اصول دين» يا «جهانبينى» نيست؛ بلكه در مواردى مسائل «فروع دين» و «بايدها و نبايدها» را هم در بر خواهد گرفت. متكلم همانگونه كه وظيفه دارد تا كنار تبيين و اثبات اصول عقايد به دفاع از آنها بپردازد، موظف است تا به رسالت خود در دفاع از فروع دين هم همت گمارد. هر چند بحث از «فروع دين» و «احكام عملى» بر عهده «فقيه» و در قلمرو «علم فقه» است، پرسش در زمينه احكام فرعى، گاهى به هدف دست يافتن به مدرك حكم است كه پاسخگويى آن در رسالت علم فقه و فقيهان خواهد بود؛ اما اگر هدف شناخت فلسفه يا حكمت حكم باشد، پاسخگويى به آن بر عهده علم كلام و متكلمان است.
9. مذاهب و مکاتب کلامي
در طول حيات تفكر دينى اسلام، مكاتب كلامي گوناگونى رخ نُموده است كه بحث از آنها در كتابهاي تاريخى علم كلام و كتابهاى ملل و نحل بحث و بررسى ميشود.
مهمترين آنها عبارتند از:
1 ـ 9 . اصحاب حديث
اصحاب حديث يا «ظاهرگرايان» پيروان رويکردى خاص به معارف دينى اعم از فروع (فقه) و اصول (عقايد) و حتى ديگر ابعاد مختلف معارف اسلامي هستند كه در روش خود براى آموزش احاديث و پيروى آن اعتبار ويژهاى قائل بوده و توجه خاصى داشتهاند و در برخورد با معارف دينى منبع و زمينه اصلى مباحث آنها منابع نقلى و احاديث، و گرايش غالب ميان آنان تكيه بر ظاهر نصوص اعتقادى از كتاب و سنت بوده است و معتقدند كه عقل در شناخت معارف و اصول دين و حتى در استنباط احكام و فروع دين هيچ جايگاهى ندارد و حجت نيست.
احمد بن حنبل (241ق)، مالك بن انس (179ق)، سفيان بن عيينه (197ق) و ديگر ظاهرگرايان از هر گونه تاويل و برداشت درايى از نصوص قرآنى و روايى بهشدت پرهيز ميكردهاند.
رويكرد آنان به مباحث كلامي بسيار كمرنگ و در حد ضرورت بوده است؛ چنانكه روش آنان نيز جنبهاى كاملا جدلى داشته و با كلام عقلى و برهانى نيز ميانهاى نداشته و حتى مخالف هم بودهاند. احمد بن حنبل با صراحت ميگفته است: لست صاحب كلام و انّما مذهبى الحديث.
هندسه فكرى آنان بر سه بحث اصلى تشبيه و تجسيم، جبر و ارجا مبتنى و عقيده به حدوث قرآن كريم، رؤيت خداوند در قيامت نيز از ويژگىهاى برجسته آنان بوده است (لاهيجى، همان: ص47).
2 ـ 9 . معتزله
اين مكتب را اوايل قرن دوم واصل بن عطا (80 ـ 131هـ ) پديد آورده و بر پنج اصل اعتقادى 1. توحيد؛ 2. عدل؛ 3. وعد وعيد؛ 4. منزلت بين المنزلتين؛ 5. امر به معروف و نهى از منكر، استوار است که البته خطوط اساسى آن مكتب را تشكيل ميدهد؛ وگرنه معتقدات خاص آنان به اين پنج اصل منحصر نيست... (ر.ك: مطهرى، همان: ج3، ص68).
روش كلامي آنان آميزهاى از عقل و نقل است كه البته عقل بر نقل تقدم و پيشى دارد (سبحانى، 1414: ج2، ص7).
شخصيتهاى نامدار و مشهورى مانند ابوسهل بشر بن معتمر (م 210ق)؛ 2. ابو هذيل علاّف (م 235ق)؛ 3. ابوعلى جبايى (م 302ق)؛ 4. ابوهاشم جُبائى (م 321ق)؛ 5. ابوالقاسم بلخى (م 319ق)؛ 6. قاضى عبدالجبار (م 414 ق). جارالله محمود زمخشرى (528ق)، عزالدين ابن ابى الحديد (655ق) را ميتوان در اين مکتب ديد.
تفکر غالب و حاکم اين مکتب در دو مدرسه بصره و بغداد تبلور يافته است.
ابتدا مدرسه بصره را واصل (131ق) و با همكارى عمرو بن عبيد (م 145ق) پايهگذاشتند؛ سپس مدرسه بغداد را حدود يك قرن بعد بشر بن معتمر (210ق) تاسيس کرد.
پيروان اين دو مدرسه در اصول كلى و روش فكرى با هم توافق دارند؛ ولى در پارهاى از مسائل كلامي داراى آراي مختلفند (صابرى، 1383: ج1، ص165ـ167). آراء معتزله بغداد اغلب با عقايد اماميه هماهنگ است (الامين، بىتا: ج4، ص27). بعضى از اين مدرسه با «الاعتزال المُتشيع» نام ميبرند (صبحى، 1405: ج1، ص259).
3 ـ 9 . اشاعره
مؤسس اين مکتب ابوالحسن على بن اسماعيل اشعرى (260 ـ 324 يا 330) است.
روش کلامي او آميزهاى از نقل و عقل است؛ البته نقل بر عقل تقدم و پيشى دارد (طباطبايى، همان: ج5، ص278، سبحانى، همان: ج2، ص32 و 33).
اشعرى به ارائه طرحى نو اقدام كرد تا به گونهاى تضاد موجود ميان عقلگرايى و ظاهرگرايى را برطرف سازد؛ بدين جهت با هر يك از آن دو گروه هم موافق و هم مخالف بود. با عقلگرايان در اين جهت كه استدلال عقلى در اثبات عقايد دينى بدعت و حرام نبوده؛ بلكه راجح و پسنديده است موافقت کرد و به تأليف رساله استحسان الخوض فى علم الكلام مبادرت ورزيد و اين در حالى بود كه اهل حديث، علم كلام و استدلال عقلى را بدعت و حرام ميدانستند (ربانى گلپايگانى، 1377: ص187). او با تأسيس اين مكتب جديد، در صدد ارائه موضعى ميانه بين اهل حديث و معتزله بر آمد و مهمترين کوشش او بر آن بود تا اهل حديث را براى دفاع از عقايدشان به استفاده از عقل وادارد و به همين جهت تا حدى توانست آنها را از موضع افراطىشان دور كند. و در تقرير مقاصد اهل حديث به ازاى هر قاعده و اصلى از اصول معتزله، اصلى و قاعدهاى وضع كرد (لاهيجى، همان، 43).
از طرفى در تعارض عقل با ظواهر دينى، ظواهر را مقدم داشت و در نتيجه در بحث از صفات ذات و صفات خبريه با عقايد معتزله مخالفت کرد. همانگونه كه اصل تحسين و تقبيح عقلى و متفرعات آن را نيز مردود دانست و هيچ واجب عقلى را نپذيرفت و در اين زمينه با اهل حديث هماهنگ شد. (ر.ك: شهيد صدر، همان: ص41).
قاضى ابوبكر باقلانى، 403ق، امام الحرمين جوينى، 478ق، غزالى، 505ق، فخرالدين رازى، 606ق، عضد الدين ايجى، 756ق، سعد الدين تفتازانى، 791ق، علاء الدين قوشجى، 879ق، شيخ محمد عبده، 1323ق از شخصيتهاي اين مکتب هستند.
با شكست آل بويه و پيروزى سلجوقيان در سال 447ق، و به سبب حمايت اينان، مكتب اشعرى پيروزى كامل و سيطره تام بر تفكر اسلام سنى يافت. (لاهيجى، همان: ص47).
4 ـ 9. شيعه اماميه
شيعه اماميه كه آن را «اثنا عشرى» نيز ميگويند، اكثريت جمعيت شيعه را تشكيل ميدهد (علامه طباطبايى، 1379: ص65ـ 66). آنان به امامت امام على* و يازده فرزندش اعتقاد داشته، تاكيد دارند كه آن دوازده امام مقام عصمت دارند و تعيين آنها به اين منصب، به نص شرعى است (شيخ مفيد، 1414: ج4، ص38).
10. عوامل و زمينههاي پيداي ي
علم كلام اسلامي، دانشى صد در صد اسلامي است و در قرآن و سنت ريشه دارد. زادگاه اصلى آن اسلام و فرهنگ اسلامي است. قرآن و احاديث پيامبر اكرم* و امامان شيعه* عوامل اصلى پيدايي اين علمند؛ البته عوامل ديگرى در ظهور و بروز مباحث و مسائل كلامي و گسترش و تطور آن تأثيرگذار بودهاند؛ هر چند که مستشرقان، خاستگاه آن را بيرون از فرهنگ اسلامي دانسته، آن را زاييده كلام مسيحى (آدام متز، 1362: ج1، ص79 و 80 و پطروشفسكى، 1354: ص213) يهودى يا فرهنگ يونان باستان به شمار ميآورند (فان اس، 1362)؛ به ويژه كه آغاز كلام اسلامي را معتزله ميدانند (پطروشفسكى، همان: ص218). كلام شيعى را متأثر از آنان (همان: ص 285، متز، همان: ص78) و آنان را نيز متأثر از فلسفه يونانيان ميدانند (پطروشفسكى، همان)؛ حتى معتقدند که شيعه در قرن چهارم نيز مكتب كلامي خاص نداشته است (آدام متز، همان). اما با مراجعه به متون كلامي و مطالعه سير تطور كلام اسلامي، جايگاه قرآن و حديث در پيدايى اين علم جلوهگر است (الامين، 1403: ج10، ص308). طبيعى است كه اين علم نيز مانند ساير علوم بايد زمينههايى براى پيدايى يافته باشد؛ چرا كه هيچ مسألهاى در هيچ علمي در خلأ پديد نميآيد. حتى انتزاعىترين مسائل علميو فلسفى نيز خاستگاه بيرونى دارد. بارقههاى ذهنى دانشمندان؛ به ويژه آن هنگام كه پرسشى نو را پيش ميكشند، اغلب در مشاهدات و تأملات آنان ريشه دارد و دقيقاً به همين دليل؛ شناخت زمينهها و عوامل پيدايى يك مسأله در هر علمي براى فهم درست آن و نيز كشف علل توجيه كننده حضور آن مسأله در علم ضرورت دارد.
انواع عوامل و زمينه ها
انديشهوران عوامل و زمينههاى پيدايي علم كلام اسلامي را به دو دسته داخلى و خارجى (سبحانى، 1382: ج1، ص72) يا خط اصيل و خط دخيل (حكيمي، 1375: ص115) تقسيم كردهاند.
عوامل داخلى: عناصرى هستند كه در داخل دين و متون دينى و خصوصيات جامعه دينى وجود دارند و هر مسلمانى در هر دوره زمانى يا هر وضع مكانى با آنها مواجهه دارد؛ چنانكه مقصود از عوامل خارجى عناصرى هستند كه از راه ارتباط جامعه دينى يا اهل ديانت با محيط بيرون از جامعه در جامعه دينى مطرح ميشوند و در شكلگيرى مجموعه مباحث كلامي نقش اساسى دارند.
عوامل داخلى خود به سه بخش ظواهر دينى، تفكر عقلى و كشف و شهود تقسيم ميشود (طباطبايى،1379: ص78) و ظواهر دينى نيز عبارتند از دو قسم كتاب (قرآن كريم)، و سنت يا حديث پيامبر اكرم* و امامان اهل البيت* (همان: ص84).
عوامل خارجى نيز به چند قسم از جمله رخدادهاي تاريخى و اجتماعى، آميزش و ارتباط مسلمانان با ديگر اديان و فرهنگها ... و نهضت ترجمه و آشنايى مسلمانان با فلسفه يونان تقسيم ميشود (سبحانى، همان: ج1، ص83 و90)؛ البته اين عوامل و زمينهها در سطحى يكسان و مساوى نيستند. در واقع عوامل داخلى و درونى همان عوامل اصلى پيدايى علم كلام اسلامي است و عوامل بيرونى زمينههاى پيدايى ديدگاهها و عقايد خاص و موردى را پديد آوردهاند و چه بسا در تكامل و تحول اين علم نيز نقش قابل توجهى داشتهاند (ربانى گلپايگانى، 1381: ص124).
11. ادوار و مراحل تاريخى علم كلام
نظام و قواعد عقايد و مباحث علم كلام تاريخى است و در گذر روزگاران شكل ميگيرد و پديد ميآيد. هر نسلى به نسل پيشين، موضوعى يا انگارهاى كلامي يا ساختارى نظاممند ميافزايد. اين واقعيت را ميتوان با تتبع تاريخى و زمانى در كتابهاى عقايد و كلام، دريافت و از ظهور و بروز مباحث و موضوعات كلامي و سير تاريخى آنان آگاه شد.
ادوار تاريخى كلام شيعى را به جهات گوناگون ميتوان تصوير كرد. اينجا به اجمال دو جهت آن مطرح ميشود.
أ : از جهت تحول ساختارى
چند مرحله را ميتوان براى آن تصوير كرد.
1. مرحله تكوين؛ عصر پيامبر اكرم *؛
2. مرحله گسترش؛ عصر خلفا تا اوايل قرن دوم قمرى.
3. مرحله تدوين موضوعى؛ قرن دوم و سوم هجرى؛ على بن اسماعيل بن ميثم تمار (179ق) هشام بن حكم (179 يا 199) و...؛
4. مرحله تبيين و تنظيم موضوعي؛ قرن سوم و چهارم؛ كلينى (329) شيخ صدوق (381) ابن قبه (قبل از 319) و...؛
5. مرحله ساختارمندى؛ قرن پنجم و ششم؛ شيخ مفيد (413)، سيد مرتضى (436) و شيخ طوسى (460) و...؛
6. مرحله تحول و تكامل؛ قرن هفتم و هشتم؛ خواجه نصيرالدين طوسى (672)؛
7. مرحله شرح و تلخيص؛ قرن نهم تا چهاردهم؛ علامه حلى (726) فاضل مقداد (826)، لاهيجى (1072).
8. مرحله اصلاح و پويايى؛ نيمه دوم قرن چهاردهم؛ سيد جمال الدين (1314ق)، علامه طباطبايى (1362ش).
ب . از جهت رو ي كرد
دورههاي تاريخى علم كلام بهويژه كلام شيعى را از جهت رويکرد مىتوان چنين بررسى كرد.
1. كلام عقلى و نقلى: عصر حضور امامان؛ كلام شيعه در نخستين مرحله، داراى صبغه عقلى و نقلى است؛ يعنى هم به تحليلها و تأملهاى عقلى ارج مىنهد و هم استناد به وحى را در دستور كار خود قرار مىدهد.
اوج اين رويكرد در زمان حضور اميرمؤمنان، امام صادق و امام رضا* تحقق يافته است.
2. كلام نقلى: دوره دوم حضور تا كمى بعد از غيبت صغرا (329 ق) تا شيخ صدوق (381ق).
مقصود از دوره دوم حضور عصر امامت امام رضا* (بهويژه در مدينه) و امامان بعد از او است.
3. كلام عقلى: در قرن پنجم تا ششم؛ شيخ مفيد، سيد مرتضى، شيخ طوسى و... .
4. كلام فلسفى: قرن هفتم؛ خواجه نصيرالدين طوسى ( 672).
5. كلام با غلبه اخبارىگرى: زمان علامه مجلسى (1111 ق)، محمد محسن فيض كاشانى (1092 ق )... .
6. كلام با رويکردى تركيبى از عقل، نقل و فلسفه: دوره معاصر؛ قرن چهارده تاكنون.
بنيانگذار اين رويكرد صدر المتالهين شيرازى (1050 ق) است. او افزون بر آن سه، مبانى و مفاهيم عرفانى را نيز به خدمت گرفته، دين را با عقل و اشراق همساز مىكند (نصر،1371: ص42).
12 . رو ي كردهاى کلي كلامياماميه
روشهاى کلان و کلي رايج بين متكلمان شيعى عبارتند از:
1. نصگرايى؛
2. عقلگرايى تأويلى؛
3. خردگرايى فلسفى.
1 . نص گرايى
نصگرايى، نظامي فكرى است كه بر نصوص دينى جمود ورزيده، انديشه بشرى را از دستيابى به توجيه و تبيين عقلانى بسيارى از معارف دينى ناتوان ميپندارد. اين روش يگانه مرجع و منبع دستيابى به معارف دينى را نصوص و ظواهر كتاب و سنت ميداند (شهيد صدر، 1395: ص35).
از ديدگاه اين روش راهنمايى عقل فقط تا زمانى سودمند است كه دست ما را در دست رهبران دينى قرار دهد و از آن پس بايد خود را خادم شريعت بداند و دنبالهرو ظواهر آيات و روايات باشد. هرچند نصگرايان در مواردى در مقام دفاع از آموزههاى دينى از ادله عقلى بهره ميگيرند، معتقدند كه اگر عقل در پى فهمي عميقتر و فراتر از آنچه از ظواهر الفاظ كتاب و سنت بر ميآيد باشد، ره به جايى نخواهد برد (يوسفيان و شريفي، 1383: ص123).
2. عقل گرايى تأويلي
عقلگرايى عنوان عامي است كه بر هرگونه نظام فكرى ـ فلسفى كه نقش عمده و اساسى را به عقل بدهد، اطلاق ميشود و در مقابل نظامهايى مانند شهودگرايى، تجربهگرايى، ايمانگرايى و نصگرايى مطرح ميشود.
عقلگرايى، مقابل نصگرايى، نظام يا مكتب فكرى است كه در برابر معارف وحيانى بر نقش قوه عقل نيز در كسب معرفت تاكيد دارد و به آن ارج مينهد و برايش حرمت قائل ميشود و آنرا ابزار كسب شناخت و معرفت ميداند (شهيد صدر، همان: ص35).
3. خردگرايى فلسفى
اين روش با استفاده از عقل البته با صبغه فلسفى كه همان بهره بردارى از قواعد و اصول فلسفى باشد، به مباحث كلامي پرداخته است (فولكيه، 1362: ص80) و با استمداد از يك سلسله قضاياى بديهى يا نظرى كه مولود همان بديهيات است، با منطق فطرى، در كليات جهان هستى بحث كرده و به اين وسيله به مبدأ آفرينش جهان و كيفيت پيدايي جهان و آغاز و انجام آن پى برده شود.
اين روش نيز پايبند كتاب و سنت هست؛ اما ورود و خروج مباحث و استدلالها رنگ فلسفى داشته و به قواعد و اصول فلسفى و حتى فلسفه يونان باستان استناد ميشود؛ هر چند از آيات و روايات نيز به عنوان مؤيد بهره ميبرد.
اوايل غيبت كبرا نوبختىها اين روش را به كار بردند. الياقوت جلوهاى از اين روش كلامي است که بعد با طى مراحلى بهوسيله خواجه نصير تكميل و تتميم شد.
منابع و مآخذ
ابن خلدون، مقدمه، محمد پروين گنابادى، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگى، هشتم، 1375ش.
ابن زينالدين حسن، معالم الدين و ملاذ المجتهدين، قم، موسسة النشر الاسلامي، اول، 1365ش.
آدام متز، تمدن اسلاميدر قرن چهارم هجرى، عليرضا ذكاوتى قراگزلو، تهران، انتشارات اميركبير، اول، 1362ش.
اصفهانى محمدتقى، هداية المسترشدين في شرح اصول معالم الدين، قم، موسسة النشر الاسلامي، اول، 1421ق.
امين احمد، ظهر الاسلام، بيروت، دارالكتب العربى، الخامسه، بىتا.
انتظام سيدمحمد، پيش فرضهاى فلسفى در علم اصول، قم، موسسه بوستان كتاب، اول، 1374ش.
اوجبى على، كلام جديد در گذر انديشهها، موسسه فرهنگى انديشه معاصر، اول، 1375ش.
بابايي علياکبر، روششناسى تفسير قرآن، زير نظر محمود رجبي، تهران، سمت، اول، 1379ش.
بهشتى احمد، فلسفه دين، قم، بوستان كتاب، اول 1383ش.
تفتازانى سعدالدين، شرح المقاصد، بيروت، دارالكتب العلميه، الاولى، 1422ش.
جبرئيلي محمدصفر، کلام شيعي؛ مراحل و ادوار تاريخي، قبسات، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1384ش، ش 38.
ــــــــــــــــــــ، کلام اسلامي؛ عوامل و زمينههاي پيدايي، قبسات، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1384ش، ش 38.
جرجانى على بن محمد، شرح المواقف، بيروت، دارالكتب العلميه، الاولى، 1419ش.
جوادى آملى عبدالله، معرفتشناسى در قرآن (تفسير موضوعى قرآن)، ج13، قم، اسراء، دوم، 1379ش.
ــــــــــــــــــــ، تسنيم، تفسير قرآن كريم، قم، مركز نشر اسراء، دوم، 1379ش.
ــــــــــــــــــــ، دينشناسى، مركز نشر اسراء، قم، اول، 1381ش.
حسينى اليزدى مولى عبدالله بن شهاب الدين، الحاشية على تهذيب المنطق، قم، موسسة النشر الاسلامي، 1363ش.
حلى حسن بن يوسف، جوهر النضيد، قم، انتشارات بيدار، 1363 ش.
ــــــــــــــــــــــ، كشف المراد، با تعليقه آيتالله سبحانى، قم، موسسه امام صادق*، ششم، 1423ش.
ــــــــــــــــــــــ، نهاية المرام فى علم الكلام، تحقيق فاضل عرفان، قم، موسسه امام صادق*، الاولى، 1419 ق.
حنفى حسن، من العقيدة الى الثورة، المقدمات النظرية، بيروت، دارالتنوير و المركز الثقافى الدينى للطباعة و النشر، الاولى، 1988م.
خمينى روحالله، مناهج الوصول الى علم الاصول، قم، موسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى، اول، 1373ش.
خوانسارى محمد، منطق صورى، تهران، انتشارات آگاه، پنجم، 1362ش.
ربانى گلپايگانى على، درآمدى بر علم كلام، انتشارات دارالفكر، قم، دوم، 1381ش.
سبحاني، جعفر به قلم مكى العاملى حسن محمد، نظرية المعرفه، قم، مركز العالمي للدراسات الاسلاميه، الاولى، 1411ق.
سروش عبدالكريم، قبض و بسط تئوريك شريعت، موسسه فرهنگى صراط، تهران، پنجم، 1375ش.
شهابى محمود، تقريرات اصول، هفتم، بىجا، بىتا.
صدر سيدحسن ، تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، طهران، الاعلمي، بىتا.
صدرالمتألهين محمد بنابراهيم، الاسفار الاربعه، مكتبة مصطفوى، قم، بىتا.
طباطبايى محمدحسين، شيعه در اسلام، انتشارات اسلامي، قم، پانزدهم، 1379ش.
ـــــــــــــــــــــ، نهاية الحكمه، با تصحيح و تعليق غلامرضا فياضى، قم، موسسه امام خمينى، دوم، 1381ش.
طبرسى ابوعلى فضل، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، اول، 1365ش.
طوسى محمد بنحسن، التبيان فى تفسير القرآن، بيروت دار احياء التراث العربي، بىتا.
ـــــــــــــــــــــ، العدة فى اصول الفقه، تحقيق محمدرضا انصارى قمي، قم، اول، 1417ق.
ــــــــــــــــــــ، تلخيص المحصل المعروف بنقد المحصل، بيروت، دارالاضواء، الثانيه، 1405ق.
علم الهدي سيد مرتضي، الذريعه الي اصول الشيعه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، دوم، 1363ش.
فارابى ابونصر، احصاء العلوم، با مقدمه الدكتور على بوملحم، بيروت، مكتبة الهلال، الاولى، 1996م.
فرامرز قراملكى احد، هندسه معرفتى كلام جديد، موسسه فرهنگى دانش و انديشه معاصر، تهران، اول، 1378ش.
فولكيه پل، فلسفه عمومي، احمد آرام، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، اول، 1362ش.
كلينى محمد بن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلامية، چهارم، 1365ش.
كونيگ هارولدجى، آيا دين براى سلامتى شما سودمند است؟ آثار دين بر بهداشت جسم و روان، بتول نجفى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى، اول،1380ش.
گرجى، ابوالقاسم، مقالات حقوقى، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، اول، 1369ش.
لاهيجى عبدالرزاق، سرمايه ايمان، تهران، انتشارات الزهراء، 1362ش.
ـــــــــــــــــ، شوارق الالهام فى شرح تجريد الكلام، قم، موسسة امام صادق*، اول، 1425 ق.
ــــــــــــــــــ، گوهر مراد، تصحيح موسسه تحقيقاتى امام صادق*، قم، نشر سايه، اول، 1383ش.
مازندرانى مولى محمد صالح، شرح معالم الدين، قم، منشورات مكتبة الداورى، بىتا.
مجلسى محمدباقر، بحار الانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، دوم، 1362 ش.
محقق حلي نجم الدين، معارج الاصول، قم، موسسه ال البيت *، اول، 1403ق.
محقق مهدى، شيعه در حديث ديگران، دفتر دائرة المعارف تشيع، تهران، 1362ش.
مصباح يزدى محمدتقى، آموزش فلسفه، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، تهران، سوم، 1368ش.
مطهرى مرتضى، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، ج3.
معجم طبقات المتكلمين، اللجنة العلمية فى موسسة الامام الصادق، سبحانى جعفر، قم، موسسة امام صادق*، اول، 1424ق/ 1382ش.
مفيد، اوائل المقالات، سلسله مولفات المفيد، بيروت، دارالمفيد، الثانيه، 1414ق، ج7.
نائينى ميرزا محمدحسين، فوائد الاصول (تقريرات)، قم، منشورات جماعة المدرسين،(نشأة علم الاصول و سيره و ارتقائه، محمود الشهابى، در مقدمه فوائد الاصول)، 1404ق.
نقد و نظر، دفتر تبليغات اسلامي، حوزه علميه قم، ش 2، 3 و 4.
هادوى تهرانى مهدى، مبانى كلامي اجتهاد در برداشت از قرآن كريم، موسسه فرهنگى خانه خرد، اول، 1377ش.
هاشمي شاهرودى محمود، فرهنگ فقه، مطابق مذهب اهل بيت *، قم، موسسه دائرة المعارف فقه اسلامي، اول، 1382ش.
. استاديار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى.
تاريخ دريافت: 20/12/84 تأييد: 4/2/85
. نامهاى ديگر اين علم عبارتند از علم التوحيد، علم الذات و الصفات، علم اصول الدين، علم العقايد، الفقه الاكبر، (ر.ك: حنفي، 1988م: ج1: ص52 ـ 65).
. مرحوم امام خمينى رحمه الله درباره همه علوم چنين عقيدهاى دارند. ر.ك: مناهج الوصول 1/39 42، و ما اشتهر ـ من ان لابد لكل علم من موضوع واحد جامع بين موضوعات المسائل مما لااصل له... .
. به همين جهت متكلمان پيشين در مقدمه كتابهاي كلامى خود به مباحثى از قبيل ماهيت فكر و نظر، تعريف علم و اقسام آن و ... پرداختهاند. ر.ك: الذخيره، سيد مرتضى (436ق )، الياقوت، نوبختى (ق پنجم)، قواعد المرام، ابن ميثم بحرانى (679 ق).
. مبانى كلامى اجتهاد: پيشفرضها و باورهاى فرافقهى فقيهان و به تعبير فنى، اصول موضوعه فقه و اصول است (ر.ك: هادوى تهرانى، 1377: ص28).
. مبادى كلاميه: قسمتى از مسائل كلامى است كه تصديق به پارهاى از مسائل اصولى بر آنها توقف دارد؛ مانند حجيت كتاب، سنت، وجوب شكر منعم، نظر و علم حاصل از آن و... (گرجي، 1369: ج2: ص59).
. چنانكه سيد مرتضى در مقدمه الذريعه چنين قصد و ارادهاى داشته است. او مىنويسد:
... فاذا كان المخالف لنا مخالفاً فى اصول الدين، كما انّه مخالف فى اصول الفقه، اَحَلْناهُ على الكتب الموضوعة للكلام فى اصول الدين و لم نجمع له فى كتاب واحد بين الامرين (همان: ص4). او هر چند در مواردى هم به الذخيرة فى علم الكلام و الشافى فى الامامة، الملخص و تنزيه الانبيا ارجاع مى دهد. (ر.ك: همان: ص4، 425، 480، 485، 506، 566، 510، 551، 618، 623، 624، 569، 599؛ اما چنان كه گفته شد به قصد و تصميم خود وفادار نمانده و اين نيز معلول تأثير جدى و شديد علم كلام بر مباحث اصول فقه است.
. در اينكه آيا كاربرد علم براى تفسير صحيح است يا خير، (ر.ك: بابايي، 1379: ص12).
. راه اول از آن اوليا است كه با شهود باطنى و علم حضورى حقانيت قرآن را مىيابند و به آن قطع شهودى (عين اليقين) ميابد (تسنيم: ج1، ص109).
. برخى نيز قسم سومى با عنوان «گزاره هاى وصفى» بدان افزودهاند. (جوادى آملى، 1381: ص 94 ـ 96)، و برخى نيز اصل اين تقسيم را قبول ندارند (لگنهاوزن، نقد و نظر، ش2: ص 34).
. از آنجا كه در ادامه اين نوشتار مباحث مربوط به كلام شيعى امامى از جمله قدمت، مراحل و ادوار، روش و رويكردها و... مطرح شده است، اينجا فقط به تعريف اجمالى از «شيعه اماميه» بسنده مىشود.
. براى نقد اين ديدگاه، ر.ك: (جبرئيلي، 1384: ص89-112).