امام على عليه السلام وقبول حكومت
بسم اللّه الرحمن الرحيم
با عرض سلام! خداوند همه مارا به راه راست هدايت دهد.اميدوارم به سوالاتي كه در پي اين خطبه از سخنان امير المومنان علي عليه السلام مي آيد جواب دهيد تا رفع شبهه شود
* - امير المؤمنين على عليهالسلام در خطبة 91 نهج البلاغه مى فرمايد : دَعُونِى وَ الَْتمِسُوا غَيْرِى فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ . وَ اعْلَمُوا أَنِّى إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِى فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّى أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّى أَمِيراً .
سؤال 1 ) اگر امامت اصلى از اصول دين است، اگر على عليه السلام همانند پيامبران از طرف خدا برگزيده شده، اگر طبق آية تبليغ و آية تطهير و حديث غدير و حديث منزلت بارها و بارها به عنوان جانشين پيامبر صلى الله عَليه و آله و سلم معرفى شده چه حق دارد كه بگويد مرا رها كنيد وكسى ديگرى را جستجو كنيد ؟
سؤال 2 ) آيا اين لهجة كسى است كه از سوى خدا تعيين شده ؟ اگر واقعاً از سوى خدا عزّ وجل و رسول اَلله صَلى الله عَليه و آله وَ سَلّم تعيين شده ديگر اين پيش شرطها چيست ؟ مگر شنيده شده كه پيامبرى بيايد و بگويد، اولاً شرايط مساعد نيست، دست از سر من برداريد «دعونى و التمسوا غيرى» در ثانى اگر اصرار كنيد به شرطى خواهم پذيرفت كه هر جور خودم مىخواهم جامعه را رهبرى كنم ؟
سؤال 3 ) مى فرمايند : «و اگر رهايم كنيد مانند يكى از شما خواهم بود» . چطور ؟ يعنى كسى كه مسئوليتش از مسئوليت پيامبران هم مهمتر است تا اين حد از مسئوليت فرار مى كند كه خودش را مانند بقية مردم كه مسئوليت ندارند به حساب مىآورند بلكه علاوه بر آن مى فرمايد : ( و شايد شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى كسى باشم كه حكومت خود را به از مى سپاريد . )
سؤال 4 ) حضرت فرمودند : ( لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ ) «كسى كه حكومت خود را به او مى سپاريد» . چرا فرمود حكومت خود را ؟ مگر حكومت وام مردم است و آنها اختيار دارند كه به هر كس خواستند بسپارند ؟ مگر نه اين است كه امام و خليفه را خداوند عزّوجل تعيين مىكند ومردم هيچگونه حقى در تعيين آن ندارند ؟ مگر نمى گويند كه تعين خليفه شورايى نيست ؟ مگر نه اين است كه اهل شورى را غاصب ناميدند ؟ پس چگونه حضرت على ( ع ) مىفرمايد : به هر كسى كه حكومت خود را بسپاريد اطاعت مى كنم «وليتموه» چرا نگفت ؟ «ولاه الله» هر كسى را كه خدا تعيين كند من از او اطاعت مى كنم ؟
سؤال 5 ) حضرت مى فرمايد : وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّى أَمِيراً «و من براى شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است . چطور ؟ مگر كسى را كه خدا تعيين كرده، كسى را كه پيامبر صلى الله عَليه و آله و سلم معرفى كرده، كسى كه با دهها و صدها آيه و حديث به امامت تعيين شده مگر دائرة اختياراتش چقدر است كه از پيش خودش از منصب الهى صرف نظر كند و سخاوتمندانه تعارف كند كه اصرار نكنيد وزير بودن يعنى همكار و مشاور بودن من براى شما بهتر از اين است كه امير ( امام و خليفه ) باشم، اگر ايشان از سوى خدا عزّ وجل و پيامبر ( ص ) تعيين شده بودند پس آيا اظهار مى كند كه مشاور بودن بهتر از امام بودن است مگر تشخيص مصلحت با كيست ؟ اين خداوند است كه تشخيص مىدهد امام بهتر است يا مشاور يا اينكه شخص مأمور و مكلف ؟ بيائيم بپذيريم كه حضرت على ( ع ) معصوم هم بود، مگر معصوم مى تواند با صلاح ديد خودش حكم خدا را تغيير دهد ؟ به چه دليل ؟
عرض كرديم كه قرار نيست ما پاسخ دهيم، كار ما فقط اين است كه نهجالبلاغه را كشف اسرار نمائيم، اين خواننده است كه بايد پاسخ بيابد و از عاشقان نهج البلاغه بخواهد كه اين اسرار پيچيده و معماهاى گيچ كننده را باز كنند ؟
امام على عليه السلام و قبول حكومت
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله و الصلاه والسلام علي حبيبنا محمد صلى اللّه عليه وآله
با عرض سلام!
در پاسخ به سؤالات فوق بايد گفت :
اولاً : اين خطبه حضرت على عليه السلام زمانى صورت گرفته كه آشوب و فتنه فرا گير شده، و در اثر بدعتها و خلافهايى كه توسط خلفاء انجام گرفته بود، و مردم با اسلام واقعى فاصله گرفته بودند، و سنت حقيقى به فراموشى سپرده شدهبود، كه إمام شافعي در كتاب الام از وهب بن كيسان نقل مىكند : ( كلّ سنن رسول الله قد غيّرت حتى الصلاة ) . كتاب الام : 1 / 208
و ابن سعد در طبقات آورده : ( عن الزهري قال : دخلت على أنس ابن مالك بدمشق و هو وحده يبكي، فقلت : ما يبكيك ؟ قال : لا أعرف شيئا مما أدركت ، إلا هذه الصلاة وقد ضيّعت ) . صحيح الترمذي : 3 / 302 وجامع بيان العلم : 2 / 244 والزهد والرقائق : 531 وضحى الإسلام : 1 / 365
و امام مالك در كتاب الموطأاز جدش نقل كرده : ( ما أعرف شيئاً ممّا أدركت الناس إلا النداء بالصلاة ) . الموطأ 1 : 93 وشرحه 1 : 122
و دهها موارد ديگر نشان مىدهد كه در اثر عدم آشنايى حاكمان جامعه به اسلام و عمل به خلاف سنت، نشانههاى حقيقى اسلام از ميان مردم رفته است .
و قضيه به جايى رسيده بود كه وقتى على عليه السلام نماز خواند، مردم گفتند : نماز على عليه السلام ياد آورد نماز پيامبر صلى اللّه عليه وآله بود .
كما روى مسلم بإسناده عن مطرف قال : ( صلّيت أنا وعمران بن حصين خلف علي بن أبي طالب فكان إذا سجد كبر، وإذا نهض من الركعتين كبر، فلما انصرفنا من الصلاة قال : أخذ عمران بيدي، ثم قال : لقد صلى بنا هذا صلاة محمد صلى الله عليه وسلم، أو قال : قد ذكرني هذا صلاة محمّد صلى الله عليه وسلم ) . صحيح مسلم : 2 / 8 طبعة دارالفكر بيروت، ( 1 / 1 69 ) باب إثبات التكبير من كتاب الصلاة
روى البخاري، عن عمران بن حصين قال : صلّى مع علي بالبصرة فقال : ذكرنا هذا الرجل صلاة كنّا نصليها مع رسول اللّه صلى الله عليه وسلم ) . صحيح البخاري : 1 / 200، ط . دار الفكر بيروت الاوفست عن طبعة دار الطباعة باستانبول . باب إتمام التكبير في الركوع من كتاب الآذان
و فى رواية اخرى عن مطرف بن عبد اللّه، قال : ( صليت خلف علي بن أبيطالب أنا وعمران بن حصين فكان إذا سجد كبر، وإذا رفع رأسه كبر، وإذا نهض من الركعتين كبر، فلما قضى الصلوات أخذ بيدي عمران بن حصين فقال : لقدذكرني هذا صلاة محمّد صلى الله عليه وسلم، أو قال : لقد صلّى بنا صلواة محمّد صلى الله عليه وسلم ) . صحيح البخاري : 1 / 191، باب إتمام التكبير في السجود
وثانياً : عدهاى از مردم كه در زمان عثمان به تصرف بى رويه بيت المال عادت كرده بودند، و انتظار داشتند در زمان على عليه السلام نيز به همان منوال كار پيش برود، و روى اين جهات، على عليه السلام به مردم مىگويد : ( اگر چنانچه منظور شما اين است كه حكومت من نيز به همان روش خلفاء گذشته باشد، و كتاب خدا وسنت پيامبر كنار گذاشته شود، من حاضر نيستم اين چنين حكومتى را بپذيرم ) ، همانگونه كه بعد از فوت عمر در شوراى شش نفره، عبدالرحمن به على عليه السلام پيشنهاد كرد كه حكومت را به شرط عمل به سيره شيخين بپذيرد، ولى على عليه السلام قبول نكرد .
وخلا ( عبد الرحمن بن عوف ) بعلي بن أبي طالب، فقال : لنا اللّه عليك، إن وليّت هذا الأمر، أن تسير فينا بكتاب اللّه، وسنّة نبيّه، وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : أسير فيكم بكتاب اللّه، وسنّة نبيّه ما استطعت . فخلا بعثمان فقال له : لنا اللّه عليك، إن وليّت هذا الأمر، أن تسير فينا بكتاب اللّه، وسنّة نبيّه، وسيرة أبي بكر وعمر . فقال : لكم أن أسير فيكم بكتاب اللّه، وسنة نبيه، وسيرة أبي بكر وعمر ) . تاريخ اليعقوبي ج 2 ص 162، رجوع شود به شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 188 ، ج 9 ص 53، ج 10 ص 245 زج 12 ص 263، الفصول في الأصول از جصّاص، ج 4 ص 55 ، أسد الغابة ج 4 ص 32، السقيفة وفدك از جوهري ص 86، تاريخ المدينة از ابن شبة النميري ج 3 ص 930، تاريخ الطبري ج 3 ص 297، تاريخ ابن خلدون ق &rlm1 ، ابن خلدون ج 2 ص 126 .
و عاص بن وائل گويد : به عبد الرحمان گفتم : چگونه با وجود شخصيتى مانند على با عثمان بيعت كرديد ؟ پاسخ داد : گناه من چيست كه سه مرتبه به على پيشنهاد كردم كه خلافت را به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر و سيره ابوبكر وعمر بپذيرد ولى قبول نكرد . ولى عثمان زير بار اين پيشنهاد رفت .
( عن عاصم، عن أبى وائل، قال : قلت : لعبد الرحمن بن عوف كيف بايعتم عثمان وتركتم عليا رضى اللّه عنه، قال : ما ذنبي قد بدأت بعلي فقلت أبايعك على كتاب اللّه، وسنة رسوله، وسيرة أبي بكر وعمر رضى اللّه عنهما، قال : فقال : فيما استطعت، قال : ثم عرضتها على عثمان رضى اللّه عنه فقبلها ) . مسند أحمد بن حنبل ج 1 ص 75، فتح الباري ج 13 ص 170
و در همان خطبه مورد نظر شما نيز حضرت على عليه السلام به همين قضيه اشاره كرده و مىفرمايد : ( فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الَْمحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ ) . ( زيرا ما با حادثه اي روبرو هستيم كه آن را چهره ها و رنگهاست، حادثه اي كه دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پايدار نمي ماند، آفاق حقيقت را ابر سياه گرفته، و راه مستقيم دگرگون و نا آشناخته شده است ) .
پس روشن هست كه سخن حضرت على عليه السلام كه مىگويد : ( مرا رها كنيد و به سراغ ديگرى برويد ) ، يعنى اگر مىخواهيد همان مسير خلفاء گذشته را ادامه دهم، من حاضر نيستم به سراغ كسانى برويد كه حاضر باشند به همان كيفيت حكومت كنند .
وقبول اين چنين حكومت نه تنها مشمول آيه شريفه ( وما كان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله امراً . . . ) نيست، بلكه خلاف نظر خداوند عز وجل است، همانطورى كه به حضرت داود مىگويد : ( يا داود إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ) . سوره ص : 26
و حاكم اسلامى در صورتى مىتواند حكومت حق تشكيل دهد كه جامعه پذيراى آن باشد، و اگر چنانچه حاكم منصوب از طرف خدا، قادر به اجراى حق نباشد تشكيل حكومت، و يا قبول حكومت بر او واجب نيست . همانطورى كه رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله در مدتى كه مكّه بودند اقدام به تشكيل حكومت نكردند ولى بمجرد آمدن به مدينه و اعلام آمادگى مردم، اقدام به تشكيل حكومت نمود .
و به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه موضوع امامت با قضيه حكومت جداست، چون امامت يك منصب خداوندى است، ولى حكومت از شئونات إمامت است پس هر كسى را كه خداوند به اين مقام والا نصب كند، إمام است، چه مردم بخواهند و يا نخواهند .
مىبينيم خداوند تبارك وتعالى در باره حضرت ابراهيم مىگويد : ما تو را بعنوان امام و پيشواى مردم معين مىكنيم : ( إنّي جاعلك للنّاس إماماً ) . سوره بقره : 124
ودر باره حضرت داود مىگويد : ما تو را خليفه روى زمين قرار داديم پس در ميان مردم، حاكم بحق، باش : ( يا داود إنّا جعلناك خليفة في الأرض فاحكم بين الناس بالحق ) . ص : 26
حضرت موسى از خداوند مىخواهد كه جانشين بعد از او را معين نمايد : ( واجعل لى وزيراً من أهلي ) . طه : 29
خداوند نيز در پاسخ دعاى حضرت موسى فرمود : ( قال قد أوتيت سؤلك يا موسى ) . طه : 36
وخداوند نيز در رابطه با بنى اسرائيل مىفرمايد : از ميان ملت بنى اسرائيل، افرادى را بعنوان رهبر وپيشوا انتخاب نموديم ( وجعلنا منهم أئمّة يهدون بأمرنا ) . السجدة : 24
پس در تمامى اين آيات، خداوند انتخاب خليفه و پيشوا، به خود نسبت داده شده است .
وهمچنين علماء بزرگ أهل سنت مانند ابن هشام و ابن كثير و ابن حبّان و ديگران نقل كردهاند كه رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله بهنگام دعوت قبائل عرب بسوى اسلام، بعضى از شخصيتهاى بزرگ قبايل مانند بنى عامر بن صعصعة، به حضرت گفتند : اگر ما تو را يارى كنيم و كار تو بالا بگيرد، رياست و جانشينى بعد از تو، به عهده ما خواهد بود ؟ ( أيكون لنا الأمر من بعدك ؟ )
حضرت پاسخ داد : تعيين رهبرى به دست من نيست؛ بلكه به دست خدا هست و هر كس را كه بخواهد، انتخاب خواهد كرد : ( الأمر إلى اللّه يضعه حيث يشاء ) .
وى گفت : ما حاضر نيستيم خود را فداى اهداف تو كنيم، و پس از پيروزى، منصب رياست به افراد ديگر برسد : ( فقالوا : أنهدف نحورنا للعرب دونك، فإذا ظهرت كان الأمر في غيرنا ؟ لا حاجة لنا في هذا من أمرك ) . الثقات لابن حبان ج 1 ص 89، البداية والنهاية لابن كثير ج 3 ص 171 و همچنين مشابه اين قضيه با قشير بن كعب بن ربيعة، اتفاق افتاد و او نيز به رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله گفت : اگر بهرهاى از رياست در حكومت اسلامى نصيب ما نشود، ما حاضر نيستيم به تو ايمان بياوريم . سيرة ابن هشام ج 2 ص 289، السيرة النبوية لابن كثير ج 2 ص 157، مع المصطفى للدكتورة بنت الشاطئ ص 161 .
رسول گرامى صلى اللّه عليه وآله، در بدترين موقعيتى كه نياز مبرم به نيروى وكمك داشت، حاضر نشد با وعده جانشينى، مساعدت قبايل را جذب نمايد .
و شرايط تشكيل حكومت براى او فراهم باشد يا نباشد : ( الحسن والحسين إمامان قاما أو قعدا ) ابن شهرآشوب فرموده : واجتمع أهل القبلة على أنّ الرسول قال : الحسن والحسين إمامان، قاما أو قعدا . المناقب : 3 / 163، بحار ج 43 ص 291
ولى مادامى كه جامعه پذيراى حكومت نباشد و موانعى بر سر راه حكومت ايجاد كند، تشكيل حكومت براى حاكم اسلامى واجب نيست، ولى همين كه موانع، برطرف و شرايط اجراى حكومت فراهم گرديد، اقدام به تشكيل حكومت خواهد كرد .
پر واضح است كه بيعت مردم، موانع اجراى حكومت را از بين برده و زمينه تشكيل حكومت را مهيا مىسازد، نه اينكه به حكومت حاكم اسلامى، مشروعيت ببخشد .
بعد از رسول گرامى صلى اللّه عليه وآله حتى در دوران خلافت خلفاى سه گانه، على عليه السلام، همان امام منصوب از طرف پيامبر صلى اللّه عليه وآله به امر خداوند است و تنها فرد اولى به مردم از خود مردم است، و اگر در زمان خلفا، در مسير يارى اسلام بپا مىخيزد و براى نجات دين قيام مىكند، بعنوان همكارى با خلفا نيست، بلكه بعنوان عمل به وظيفه در محدوده امكان، يا از باب دفع افسد به فاسد است كه سخن حضرت در نهج البلاغه، گوياى اين حقيقت است : ( فنهضت في تلك الأحداث حتى زاح الباطل وزهق، واطمأنّ الدين وتنَهْنَه ) . نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) الكتاب 62 ص 451، شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : 6 / 95 ، الامامة والسياسة : 1 / 175
از اشتباهات بزرگ بعضى از انديشمندان، اين است كه تصور نمودهاند امامت با حكومت مترادف است و حال آنكه حكومت يكى از شؤون امامت است . همانگونه كه هدايت مردم، حفظ شريعت، وساطت در فيض بر كلّ هستى وبسط عدالت از ديگر شؤنات امامت است .
تمامى اين شؤنات جز بسط عدالت، در دوران خلافت خلفاء ثلاثه بر وجود مقدس حضرت امير المؤمنين عليه السلام مترتب بود، ولى بسط عدالت در سايه حكومت مشروط به ايجاد زمينه و خواست مردم بود، كه بعد از قتل عثمان فراهم گرديد .
اما نسبت به سؤال دوم، بايد گفت :
أوّلاً : مراد حضرت على عليه السلام اين است كه : اگر قبول حكومت نمايم به آنچه كه از كتاب و سنت در يافتهام بر شما حكومت خواهم نمود، نه بطوريكه دلخواه شما باشد . وهمين شرط را نيز در قضيه شوراى شش نفره بيان فرمود .
وثانياً : قرآن با كمال صراحت مىگويد : كه مبناى حكم حاكم اسلامى بايد بر طبق دستور الهى باشد نه دلخواه مردم . ( لتحكم بين الناس بما أراك اللّه )
( ومن لم يحكم بما أنزل اللّه فأولئك هم الكافرون الفاسقون الظالمون )
وثالثاً : مگر حضرت موسى بنا به دلخواه مردم حكومت مىكرد، اگر اين چنين بود با گوساله پرستى و دهها موارد خلافى كه مورد خواست مردم بود، نبايد مخالفت مىكرد .
ورابعاً : هر حاكم اسلامى و غير اسلامى اگر بخواهد بنا به دلخواه مردم حكومت كند شيرازه جامعه از هم پاشيده مىشود، چون هر بخشى از مردم چيزى مىخواهند كه با خواست بخش ديگر در تضاد است .
اما اين كه نوشتهايد : كه على چرا سكوت كرد با اينكه چند تا دوست و ياور داشت .
بايد گفت : اگر چنانچه شما به خود نهج البلاغه و بعضى از كتب أهل سنت مراجعه مىكرديد اين چنين سؤالى طرح نمىكرديد .
چون حضرت على عليه السلام در نهج البلاغه با صراحت مىفرمايد : ( اللهمّ إني أستعديك على قريش فإنهم قد قطعوا رحمي، وأكفأوا إنائي ، وأجمعوا على منازعتي حقا كنت أولى به من غيري ، وقالوا : ألا إن في الحق أن تأخذه وفي الحق أن تمنعه، فاصبر مغموما أو مت متأسفا ، فنظرت فإذا ليس لي رافد ولا ذاب ولا مساعد إلا أهل بيتي، فضننت بهم عن المنية فأغضيت على القذى ، وجرعت ريقي على الشجى، وصبرت من كظم الغيظ على أمر من العلقم، وآلم للقلب من حز الشفار ) . نهج البلاغة لمحمد عبده : 2 / 202، الخطبة 217
واين خطبه را ابن أبي الحديد معتزلى كه در شرح نهج البلاغة كه سراسر اين كتاب دفاع از أهل سنت و رد عقايد شيعه مىباشد در ج 6 ص 95 و ج 11 ص 109 آورده است، و همچنين ابن قتيبه دينورى در الإمامة والسياسة، لابن قتيبة ج 1 ص 134 با اندك تفاوتى نقل نموده است .
و در جاى ديگر حضرت مىفرمايد : اگر ترس از ايجاد تفرقه ميان امت نوپاى اسلامى نبود، برخورد قاطع مرا مشاهد مىكرديد : ( وأيم الله لولا مخافة الفرقة بين المسلمين ، وأن يعود الكفر ، ويبور الدين ، لكنا على غير ما كنا لهم عليه . . . ) . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج 1 ص 307 .
و همچنين با كمال صراحت مىگويد : من با اينكه از ابوبكر و عمر شايستهتر براى خلافت بودم، ولى ديدم اگر چنانچه ساكت نباشم و اطاعت نكنم مردم به طرف كفر باز مىگردند، و ملت گرفتار اختلاف، و جنگ داخلى خواهند شد .
قال عامر بن واثلة : ( كنت على الباب يوم الشورى ، فارتفعت الأصوات بينهم ، فسمعت عليا ( عليه السلام ) يقول : بايع الناس أبا بكر وأنا والله أولى بالأمر وأحق به ، فسمعت وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفارا ، يضرب بعضهم رقاب بعض بالسيف ، ثم بايع أبو بكر لعمر وأنا والله أولى بالأمر منه ، فسمعت وأطعت مخافة أن يرجع الناس كفارا ) . مناقب الخوارزمي : 313، الفصل 19 الرقم 314 ، تاريخ دمشق لابن عساكر الشافعي : 3 / 118 الرقم 1143، فرائد السمطين ج 1 ص 320 الرقم 251، كنز العمال : 5 / 724 ، تاريخ مدينة دمشق : 42 / 434، ميزان الاعتدال : 1 / 442، لسان الميزان : 2 / 156
و اما نكته سوم : حضرت مىفرمايد :
( وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ ) اگر مرا رها كنيد همانند يكى از شما خواهم بود .
نظر حضرت فرار از مسئوليت نيست؛ بلكه زير بار حكومت غير الهى كه مورد خواست مردم هست، نرفتن است؛
وجمله ( لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ ) بهترين دليل بر اين است كه اين ولايت مورد نظر شما قابل قبول من نيست و به هر كس مىخواهيد واگذار كنيد، و سراغ آن كس برويد كه حاضر هست اين چنين حكومتى را قبول كند .
ونكته آخر هم كه حضرت مىفرمايد
: ( وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً ) ، من براي شما به وزارت بنشينم بهتر از قيام به امارت است .
منظور حضرت اين است كه اگر من حكومت را بپذيرم، تمام معيارهاى غلط گذشته را كنار خواهم گذاشت و افراد نالايق را از مسئوليتها بركنار خواهم زد و افراد لايق را كه كنار گذاشته شده اند بر مسئوليتها منصوب خواهم نمود : ( ولتساطنّ سوط القدر حتّى يعود أسفلكم أعلاكم وأعلاكم أسفلكم ) . خطبه 16 نهج البلاغه
و تمام اموال عمومى كه بناحق تصرف شده به بيت المال خواهم گرداند : ( واللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء وملك به الإماء لررددته ) . خطبه 15 نهج البلاغه .
خلاصه كلام اگر من مسئوليت بپذيرم حكومت را به همان روش زمان رسول اكرم خواهم گرداند . ( وإن بليتكم قد عادت كهيئتها يوم بعث اللّه نبيّكم والذي بعثه بالحق ) . خطبه 16 نهج البلاغه .
و قطعاً اين چنين كار براى شما سنگين خواهد بود، و شما تحمل اين چنين عدالتي را نداريد، وبه صلاح شما هم نيست؛ ولى اگر من مسئوليتى در جامعه نداشته باشم پس تكليفى هم ندارم، و بعنوان مشاور در موارد ضرورت كه همانند گذشته عمل خواهم كرد و اين به صلاح شما هست . و لذا مىبينيم حضرت جمله ( خَيْرٌ لَكُمْ ) به كار برده يعنى به نفع شما هست، و اين جمله حضرت نشانه صرفنظر از خلافت الهى نيست بلكه اعتراضى است بر خواستههاى نا مشروع مردم، و عدم قبول حكومت، خلاف شرع نرفتن است .
و در پايان نوشتهايد : كه كار ما فقط اين كه نهج البلاغه را كشف اسرار نماييم .
از شما مىپرسم : كه آيا از تمامى نهج البلاغه، فقط همين يك خطبه را كشف فرمودهايد ؟ و يا ساير خطب و نامههاى حضرت را نيز مورد مطالعه قرار دادهايد ؟
وآيا از همه اين كتاب پر ارج على عليه السلام فقط اين خطبه را قبول داريد و يا ساير خطبهها كه مسئله امامت و خلافت خويش را به صراحت بيان نموده، و خلافت خلفاء گذشته را زير سؤال
برده نيز قبول داريد ؟ مگر علي عليه السلام در خطبه سوم به صراحت نمىگويد : كه خود ابوبكر نيز مىدانست لباس خلافتى كه به تن كرده، حق مسلم من است ولى من در برابر اين عمل خلاف و خانمانسوز، صبر كردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، و در جلوى چشمانم حقوق مرا به يغما بردند .
( أما واللّه ، لقد تقمّصها ابن أبى قحافة ، وإنّه ليعلم أنّ محلى منها محل القطب من الرحا ، ينحدر عنى السيل ، ولا يرقى إلى الطير . فسدلت دونها ثوبا ، وطويت عنها كشحا ، وطفقت أرتئى بين أن أصول بيد جذاء ، أو أصبر على طخية عمياء ، يهرم فيها الكبير ، ويشيب فيها الصغير ، ويكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه ، فرأيت أن الصبر على هاتا أحجى ، فصبرت وفي العين قذى ، وفي الحلق شجا ، أرى تراثي نهبا ) . شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 151 .
و اگر در نهج البلاغه إمام عبده ( أما والله لقد تقمصها فلان ) آمده وى بلافاصله توضيح داده : ( وفلان كناية عن الخليفة الاول أبي بكر رضى الله عنه ) .
مگر حضرت در خطبه دوم نهج البلاغه به صراحت نمىگويد : ( ولايت حق مسلم آل محمد است ، و اينها وصى و وارث رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله هستند، و هم اكنون با قبول ولايت من، حق به حقدار رسيد، و بجايگاه اصل خود منتقل گشت ) .
( لا يقاس بآل محمد صلى الله عليه وآله من هذه الامة أحد، ولا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا . هم أساس الدين، وعماد اليقين . إليهم يفئ الغالي، وبهم يلحق التالي، ولهم خصائص حق الولاية، وفيهم الوصية والوراثة، الآن إذ رجع الحق إلى أهله ونقل إلى منتقله ) .
نهج البلاغة عبده ج 1 ص 30، نهج البلاغة ( صبحي الصالح ) الخطبة 2 ص 47، شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد ج 1 ص 139، ينابيع المودة قندوزي حنفي ج 3 ص 449
و در نامه خود به مردم مصر مىنويسد : ( بخدا سوگند باور نمى كردم، و به ذهنم خطور نمىكرد كه ملت عرب اين چنين به توصيه هاى رسول اكرم پشت و پا زده، و خلافت را از خاندان رسالت دور سازد، تنها نگرانى من روى آوردن ( بدون حساب ) مردم به طرف ابوبكر بود، ولى من زير بار اين چنين بيعتى ( كه شاخصه هاى دينى نداشت ) نرفتم، تا آنجا كه ديدم گروهى، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد صلى اللّه عليه وآله كمر همت بستهاند، و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى در دين باشم، و يا نابودى آن را نظاره كنم . كه اين مصيبت بر من دشوارتر از مصيبت از دست دادن حكومت زود گذر بر مردم خواهد بود . پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم، و توطئه دشمنان دين را در نطفه خفه كردم، و آيين پيامبر گرامى را نجات دادم : ( فو اللّه ماكان يلقى في روعي ولا يخطر ببالي أنّ العرب تزعج هذا الأمر من بعده صلى الله عليه وآله عن أهل بيته ، ولا أنّهم منحوه عنّي من بعده ، فما راعني إلا انثيال الناس على فلان يبايعونه ، فأمسكت يدي حتّى رأيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون إلى محق دين محمد صلى الله عليه وآله ، فخشيت إن لم أنصر الاسلام وأهله أن أرى فيه ثلماً أو هدماً تكون المصيبة به علي أعظم من فوت ولايتكم التي إنما هي متاع أيام قلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب ، أو كما يتقشع السحاب ، فنهضت في تلك الاحداث حتى زاح الباطل وزهق ، واطمأن الدين وتنهنه ) . نهج البلاغة، الكتاب الرقم 62، كتابه إلى أهل مصر مع مالك الأشتر لمّا ولاه إ مارتها، شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد : 6 / 95، و17 / 151، الإمامة والسياسة : 1 / 133 بتحقيق الدكتور طه الزيني ط . مؤسسة الحلبي القاهرة
چند سؤال از برادران اهل سنت
در پايان چند سؤالى در همين رابطه به ذهن مىرسد كه اميد است جنابعالى و ساير همفكران گرامى پاسخ قانع كنندهاى ارائه نماييد :
1 - شما مىگوييد پيامبر اكرم صلى اللّه عليه وآله خليفه معين نكرد، و تعيين آن را بعهده مردم گذاشت .
اگر اين كار حضرت، حق بود و به صلاح امت و تضمين كننده هدايت مردم بود، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند، الگو باشد : ( لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر ) . الأحزاب : 21
بنا بر اين، كار ابوبكر كه خليفه معين كرد بر خلاف سنت پيامبر صلى اللّه عليه وآله، و موجب ضلالت امت بود .
و همچنين كار عمر كه تعيين خلافت را بعهده شوراى شش نفره نهاد نيز، برخلاف سنت پيامبر صلى اللّه عليه وآله و سيره ابوبكر بود .
و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امت بود، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله صحيح نبوده، نستجير بالله من ذلك .
2 - پيامبر گرامى صلى اللّه عليه وآله براى چند روز كه از مدينه بيرون مىرفت يكى از اصحاب خودرا بعنوان جانشين معين مىفرمود : ( لأنّ النبي صلى الله عليه وسلم استخلف في كلّ غزاة غزاها رجلاً من أصحابه ) . تفسير القرطبي ج 1 ص 268
ابن ام مكتوم را در 13 مورد از غزوات، مانند : بدر، احد، ابواء، سويق، ذات الرقاع، حجّة الوداع و . . . بعنوان جانشين خود در مدينه انتخاب نمود . عون المعبود لعظيم آبادي ج 8 ص 106، كنز العمال ج 8 ص 268، الطبقات الكبرى لابن سعد ج 4 ص 209، الإصابة ج 4 ص 495، تاريخ خليفة بن خياط ص 60 والمغني لابن قدامه ج 2 ص 30
و همچنين ابو رهم را بهنگام عزيمت به مكه، جنگ حنين و خيبر، و محمد بن مسلمة را در جنگ قرقره، ونميلة بن عبد اللّه را در بنى المصطلق، و عويف را در جنگ حديبيّة و . . . بعنوان خليفه خود قرار داد . التنبيه والإشراف للمسعودي : 211، 214.213، 215، 216، 217، 218، 221، 225، 228، 231، 235، تاريخ خليفة بن خياط ص 60 . ويراجع أيضاً : الصحيح من السيرة للسيد جعفر مرتضى ج 8 ص 283، باب من استخلف النبي ( ص ) على المدينة ،
بنابر اين آيا معقول است كه حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله كه براى خروج يك روز از مدينه مانند جنگ احد كه در يك ميلى مدينه بود، براى خود جانشين معين مىنمود، و امت اسلامى را بدون جانشين براى هميشه ترك نموده باشد ؟
آيا صحيح است كه پيامبر گرامى صلى اللّه عليه وآله در جنگ خندق كه در كنار مدينه بود براى خود جانشين تعيين نموده، ولى براى زمان طولانى بعد از خود، كسى را بعنوان جانشين معين نكرده باشد .
آيا در موارد ياد شده، يك مورد سراغ داريد كه حضرت انتخاب جانشين را بعهده مردم واگذار نموده باشد ؟
و يا در يك مورد با مسلمانها در مورد جانشين خود مشورت فرموده باشد ؟
3 - شما از طرفى، در كتب روايى خود از رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله نقل مىكنيد كه فرمود : تمام پيامبران داراى وصى و جانشين بودند : ( لكل نبيّ وصيّ ووارث ) . تاريخ مدينة دمشق : 42 / 392 ، والرياض النضرة : 3 / 138 ( ج 2 / 178 ) ذخائر العقبي 71، الكامل لابن عدي : 4 / 14، المناقب للخوارمى : 42، و85 ط . مؤسسة النشر الإسلامي بتحقيق المحمودي، الفردوس : 3 / 382 ح 5047، المناقب لابن المغازلي : 201 ح 238، كفاية الطالب : 260، ميزان الاعتدال للذهبي ج 2 / 273 .
واز قول سلمان فارسى نقل مىكنيد كه از حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله پرسيد : هر پيامبرى براى خود وصى جانشين داشت، وصى شما كيست ؟ ( إنّ لكلّ نبيّ وصيّاً، فمن وصيّك ؟ ) . المعجم الكبير : 6 / 221، مجمع الزوائد : 9 / 113، فتح الباري : 8 / 114، كنز العمال : 11 / 61 ح 32952، شواهد التنزيل : 1 / 98، ميزان الاعتدال : 1 / 635 عن أنس عن سلمان . وفي 4 / 240 عن أبي سعيد الخدري عن سلمان
و از طرف ديگر مىگوييد پيامبر صلى اللّه عليه وآله كسى را بعنوان جانشين معين ننمود .
آيا در ميان تمامى پيامبران الهى، رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله استثناء شده بود، و اين از خصوصيّات و ويژگيهاى حضرت بود ؟ و يا بر خلاف سنت تمام پيامبران عمل نمود ؟ با اينكه خداوند در قرآن پس ذكر اسامى پيامران بزرگ، به رسول گرامى صلى اللّه عليه وآله امر فرموده كه از هدايت آنان متعابعت نمايد : ( أولئك الذين هدى اللّه فبهداهم اقتده ) . انعام : 90
4 - شما مىگوييد : رسول گرامى صلى اللّه عليه وآله اين امت را بدون تعيين خليفه و جانشين رها نمود و از دنيا رفت، آيا رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله تعيين خليفه را به عهده امت نهاد كه به هر نحويكه صلاح ديدند و هر كسى را كه پسنديدند بعنوان خليفه انتخاب نمايند و خود حضرت هيچ سخنى در باره شرائط انتخابات و شرائط رهبرى و شرائط شركت كنندگان در انتخابات بيان نفرمودند ؟
و اين كار قطعاً، معقول نيست؛ زيرا رسول گرامى صلى اللّه عليه وآله در موقعيّتى از دنيا رفت كه جامعه اسلامى در بدترين وضعيت قرار داشت؛ چون از طرفى دولت قدرتمند روم و ايران، حكومت اسلامى را تهديد مىكردند، كه اصرار حضرت مبنى بر تجهيز جيش اسامه، بهترين گواه اين مطلب است .
و از طرف ديگر، منافقان، مشركان و يهوديان هر روز مشكلى براى جامعه اسلامى ايجاد مىكردند .
بديهى است در چنين موقعيتى اگر حاكم جامعه، يك فرد عادى بود جامعه را بدون جانشين رها نمىكرد، پس چگونه معقول است رسول اكرم صلى اللّه عليه وآله اين جامعه را بدون تعيين خليفه و جانشين گذاشته و رفته باشد ؟ با اينكه حضرت بيش از هر كسى غمخوار مسلمين بود و براى رفاه آنان از هر تلاشى دريغ نمىورزيد وآيه شريفه ( لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتّم، حريص عليكم بالمؤمنين رؤوف رحيم ) ، بهترين دليل اين سخن است .
و اعتقاد به اين چنين امرى بالاترين اهانت به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است كه با اين چنين تصميمى، جامعه اسلامى را با سختترين مشكل مواجه ساخته، همانگونهاى كه دكتر أحمد امين دانشمند مصرى به صراحت مىگويد : پيامبر گرامى صلى اللّه عليه وآله بدون اينكه جانشينى معين كند و يا چگونگى و شرايط تعيين حاكم را بيان كرده باشد از دنيا برود، جامعه اسلامى را با مشكلترين و خطرناكترين وضع مواجه ساخته است .
( توفّي رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله ولم يعيّن من يخلفه ، ولم يبيّن كيف يكون اختياره ، فواجه المسلمون أشق مسألة وأخطرها!! ) فجر الاسلام : 225
وهمچنين ابن خلدون مىگويد : محال است كه جامعه را بدون رهبر و سرپرست رها كرد كه عامل درگيرى ميان مردم و سياستمداران گردد، بدين جهت در هر اجتماعى نياز مبرم به تعيين حاكمى است كه جامعه را از هرج و مرج جلوگيرى كند : ( فاستحال بقاؤهم فوضيّ دون حاكم يزع بعضهم عن بعض واحتاجوا من أجل ذلك إلى الوازع وهو الحاكم عليهم ) مقدمة ابن خلدون : 187 . .
5 - به نقل صحيح مسلم : حفصة به عمر گوشزد مىكند كه كسى را بعنوان جانشين خود معين كند، و بدنبال آن عبد اللّه فرزند عمر به وى مىگويد : اگر چوپان تو، شتران و گوسفندان را بدون سرپرست رها كند، به وى اعتراض خواهى كرد كه چرا باعث نابودى آنها گرديدى ؟
پس بفكر اين امت باش! و كسى را بعنوان خليفه براى آنان تعيين كن! چون رعايت حال اين امت از مراعات وضع شتران و گوسفندان لازمتر است : ( عن ابن عمر قال : دخلت على حفصة فقالت : أعلمت أنّ أباك غير مستخلف ؟ قال : قلت : ما كان ليفعل .
قالت : إنّه فاعل . قال ابن عمر : فحلفت أنّي أكلّمه في ذلك . فسكت، حتّى غدوت . ولم أكلّمه .
قال : فكنت كأنّما أحمل بيميني جبلاً، حتى رجعت فدخلت عليه ، فقلت له : إنّي سمعت، الناس يقولون مقالة فآليت أن أقولها لك ، زعموا أنّك غير مستخلف ، وأنّه لو كان لك راعي إبل، أو راعي غنم ثمّ جاءك وتركها رأيت أن قد ضيّع ، فرعاية الناس أشدّ ) . صحيح مسلم : 6 / 5 ( 3 / 1823 ) ، كتاب الإمارة ، باب الاستخلاف وتركه، مسند أحمد : 1 / 47، المصنف لعبد الرزاق : 5 / 448
6 - همچنين عائشه بوسيله عبد اللّه فرزند عمر به وى پيام مىدهد : امت محمد را بدون چوپان رها مكن و كسى را بعنوان جانشين تعيين نما، چون واهمه آن را دارم كه آنان گرفتار فتنه گردند : ( ثمّ قالت ( أي عائشة ) : يا بُنيّ! أبلغ عمر سلامي، وقل له : لا تدع أمّة محمد بلاراع، استخلف عليهم ولا تدعهم بعدك هملاً، فإنّي أخشى عليهم الفتنة . الإمامة والسياسة : 1 / 42 بتحقيق الشيري، 1 / 28 بتحقيق الزيني
و همينطور، معاوية كه به قصد گرفتن بيعت براى يزيد وارد مدينه شد، در جمع صحابه و ضمن گفتگو با عبد اللّه بن عمر گفت : ( إنّي أرهب أن أدع أمّة محمد بعدي كالضأن لا راعي لها ) من وحشت دارم، كه امت پيامبر را همانند گوسفند بدون چوپان رها سازم و بروم . تاريخ الطبري : 4 / 226، ط . مؤسسة الأعلمي بيروت، الإمامة والسياسة : 1 / 206 بتحقيق الشيري، 1 / 159 بتحقيق الزيني، ط . مؤسسة الحلبي القاهرة
و مطابق نقل ابن سعد در طبقات، عبد اللّه عمر به پدرش گفت : ( اگر چنانچه كسى را وكيل تو بر روى زمينهاى كشاورزى است، فرا خوانى، آيا كسى را جايگزين آن خواهى كرد يا خير ؟ گفت : آرى!
و پرسيد : اگر كسى را كه گوسفندان تو را چوپانى مىكند فرا خوانى، كسى را بجاى آن قرار خواهى داد يا خير ؟ گفت : آرى! ) وقال عبد الله بن عمر لأبيه : لو استخلفت ؟ قال : من ؟ قال : تجتهد فإنّك لست لهم بربّ، تجتهد ، أرأيت لو أنّك بعثت إلى قيّم أرضك ألم تكن تحبّ أن يستخلف مكانه حتى يرجع إلى الأرض ؟ قال : بلى . قال : أرأيت لو بعثت إلى راعي غنمك ألم تكن تحبّ أن يستخلف رجلاً حتى يرجع ؟ طبقات ابن سعد 3 ص 343، ط . دار صادر بيروت، فليراجع : تاريخ مدينة دمشق : 44 / 435
آيا اين بالاترين اهانت به رسول خدا ( ص ) نيست كه به مقدار عائشة و حفصة و يا معاوية هم بفكر امت نبود ؟ ! و احساس نفرمود كه امت خود را نبايد بدون چوپان رها سازد ؟ !!
و آيا كسى نبود به رسول اكرم ( ص ) تذكر دهد كه كسى را بعنوان جانشين تعيين كند ؟
و يا از حضرت، راه و روش تعيين خليفه را سؤال نمايد ؟ !!
7 - شما كه مىگوييد پيامبر اكرم ( ص ) بدون وصيت از دنيا رفت، آيا مىدانيد كه يك كار خلاف قرآن و سنت به حضرت نسبت دادهايد ؟ !
چون قرآن برهمه مسلمين دستور مىدهد كه بدون وصيت، از دنيا نروند : ( كتب عليكم إذا حضر أحدكم الموت إن ترك خيراً الوصيّة ) . سورة المائدة : 3 .
زيرا جمله ( كتب عليكم ) همانند همين جمله در آيه شريفه ( كتب عليكم الصيام ) دلالت بر اهميت و لزوم متعلق دارد .
و از طرفى هم رسول اكرم ( ص ) فرموده : وظيفه هر مسلمان داشتن وصيتنامه است، و نبايد سه شبى از عمر مسلمانى سپرى شود، مگر اينكه وصيّت او در كنارش قرار گرفته باشد : ( ما حق امرئ مسلم له شئ يوصي به ، يبيت ثلاث ليال إلا ووصيّته عنده مكتوبة ) .
بطورى كه عبد اللّه بن عمر مىگويد : وقتى كه اين حديث را از رسول اكرم ( ص ) شنيدم، هيچ شبى را بدون وصيّت نامه سپرى نكردم : ( قال عبد اللّه بن عمر : ما مرّت عليّ ليلة منذ سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم قال ذلك، إلّا وعندي وصيّتي ) . صحيح مسلم : 5 / 70، أوّل كتاب الوصيّة، ط . دار الفكر بيروت وفى الطبعة الحديثة : 3 / 1250
آيا مىشود گفت : كه عبد اللّه بن عمر به سخنان رسول گرامى ( ص ) بيش از خود حضرت، پايبند بود ؟
آيا مىشود گفت : پيامبر اكرم ( ص ) سخنى بگويد كه خود به آن عمل نكند ؟
خداوند مىفرمايد : چرا سخنى مىگوييد كه به آن عمل نمىكنيد ؟ و اين تناقض در گفتار و عمل، خشم خداوند را به دنبار دارد : ( يا أيّها الذين آمنوا لِمَ تقولون ما لا تفعلون كبر مقتاً عند اللّه أن تقولوا ما لاتفعلون ) . صف : 2 و3
و اين تناقض بقدرى روشن بود كه مورد اعتراض بعضى از روات قرار گرفته مانند طلحة بن مصرف كه به عبد اللّه بن أوفى مىگويد : چگونه مىشود كه پيامبر گرامى ( ص ) به مردم دستور وصيت مىدهد آنگاه خود ترك مىكند : ( عن طلحة بن مصرف، قال : سألت عبداللّه بن أبي أوفى : هل كان النبى ( ص ) أوصى ؟ قال : لا . فقلت : كيف كتب على الناس الوصيّة، ثمّ تركها - قال : أوصى بكتاب اللّه . صحيح البخاري : 3 / 186، كتاب الجهاد،5 / 144، باب مرض النبي ( ص ) من كتاب المغازي، 6 / 107، باب الوصاة بكتاب اللّه، دار الفكر بيروت بالاوفست عن طبعة استانبول
وفى رواية أحمد : ( فكيف أمر المؤمنين بالوصيّة ولم يوص ؟ قال : أوصى بكتاب اللّه ) . مسند احمد بن حنبل : 4 / 354، فتح الباري : 5 / 268، تحفة الأحوذي : 6 / 257
آيه و حديث توصيه، اگر دلالت بر لزوم وصيت نكند، حدّ اقل دلالت بر جواز وصيت كه دارد ونشان مىدهد كه وصيت نمودن يك عمل نيك و پسنديده است و بر پيامبر گرامى ( ص ) زيبنده نيست كه آن را ترك نمايد؛ زيرا قرآن مىگويد : آيا مردم را به كار نيك دعوت كرده و خود را فراموش مىكنيد : أتأمرون الناس بالبرّ وتنسون أنفسكم ) بقره : 44 . .
8 - شما كه مىگوييد كه پيامبر گرامى ( ص ) بدون جانشين از دنيا رفت و تعيين خليفه را به عهده امت نهاد، آيا شرايطى هم براى كسى كه رهبرى جامعه را بعهده مىگيرد و همچنين شرائط كسانى كه در انتخابات رهبرى، شركت مىكنند، معين فرمود يا نه ؟
اگر معين فرموده، اين شرائط در كدام حديث روايت آمده است ؟
اگر اين شرايط در سخنان حضرت رسول اكرم ( ص ) آمده بود چرا در سقيفه بنى ساعده هيچيك از قهرمانان سقيفه به آن استناد نكردند ؟
وانگهى! اگر انتخاب ابو بكر مطابق شرايطى كه پيامبر اكرم ( ص ) بيان فرموده بود، چرا ابو بكر گفت : بيعت من يك امر اتفاقى و ناگهانى و بدون تدبير صورت گرفت و خداوند، شرّ آن را دفع نمود قال أبو بكر في أوائل خلافته : إنّ بيعتي كانت فلتة وقى اللّه شرّها وخشيت الفتنة . شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : 6 / 47 بتحقيق محمد ابوالفضل، وأنساب الأشراف للبلاذري : 1 / 590 ط . مصر
يعنى طبيعتاً كار شرّى بود، ولى خداوند شر آن را برطرف ساخت قال ابن الأثير : أراد بالفلتة الفجأة، ومثل هذه البيعة جديرة بأن تكون مهيّجة للشر . النهاية في غريب الحديث : 3 / 467
و همين عبارت را عمر در اواخر خلافت خويش بر بالاى منبر بيان كرد و گفت : اگر كسى به چنين كارى مبادرت كند، محكوم به مرگ خواهد شد : ( إنّ بيعة أبي بكر كانت فلتة وقى اللّه شرّها فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ) شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد : 2 / 26، ورجوع شوده به : صحيح البخارى ج 8 ص 26، كتاب المحاربين، باب رجم الحبلى من الزنا، مسند احمد ج 1 ص 55 . المصنف لعبد الرزاق الصنعاني ج 5 ص 445، المعيار والموازنة لأبي جعفر الإسكافي ص 38، المصنف - لابن أبي شيبة الكوفي ج 7 ص 615
ابن اثير مىگويد : كار بى رويه را ( فلتة ) مىگويند و بخاطر ترس از انتشار امر خلافت به بيعت ابوبكر مبادرت ورزيدند : ( والفلتة كلّ شيء من غير رويّة وإنّما بودر بها خوف انتشار الأمر ) . النهاية في غريب الحديث : 3 / 467
اى كاش كسى از ابن اثير مىپرسيد كه ترس از كدام امر خلافت بود ؟
ترس از خلافتى كه رسول اكرم ( ص ) معين فرموده بود ؟
يا ترس از كانديدا شدن افراد مشابه ابوبكر براى امر خلافت ؟
انتشار خلافتى را كه رسول گرامى ( ص ) معين نموده بود، نه تنها ترسى نداشت؛ بلكه ضامن صلاح ملت بود و بر همگان لازم بود كه در برابر حكم پيامبر سر تسليم فرود آوردند، و كسى حق مخالفت و اظهار نظر نداشت .
( ما كان لمؤمن و لا مؤمنة إذا قضى اللّه ورسوله أمراً أن يكون لهم الخيرة من أمرهم ) . أحزاب : 36
و همچنين كانديداتورى افراد ديگر هم واهمه نداشت زيرا پس از ملاحظه و بررسى، مردم اگر وى را هم سطح ابوبكر نمىيافتند، قطعاً با وى بيعت نمىكردند .
و اگر هم سطح ابوبكر بود، چه فرقى در بيعت با او و يا با ابوبكر بود ؟
ولى اگر چنانچه او شرايطى بالاتر از ابوبكر داشت، و بهتر از ابوبكر براى اصلاح جامعه مىكوشيد، آيا اين كار ابوبكر مانع صلاح جامعه نبود ؟
9 - راستى از همه مهمتر، اگر واقعاً، خلافت ابوبكر بر مبناى شرايط، و مطابق سنت رسول اكرم ( ص ) انجام گرفته بود، چرا عمر گفت : ( فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه ) .
10 - شما از طرفى مىگوييد : پيامبر گرامى ( ص ) كسى را بعنوان جانشين معين نفرمود و به كسى هم دستور نداد تا شخص معينى را خليفه او قرار دهد، بلكه مردم، ابوبكر را بعنوان خليفه معين كردند و ابوبكر نيز عمر را خليفه معين كرد و عثمان هم، توسط شوراى شش نفره تعيين شد، و از طرفى ديگر مىگوييد اينها خليفه و جانشين پيغمبر بودند وبه آنان ( خليفة الرسول ) اطلاق مىكنيد . آيا اين، دروغ بستن به رسول گرامى نيست ؟ كه مطابق حديث متواتر ( من كذب عليّ متعمداً فليتبؤ مقعده من النار ) صحيح البخاري : 1 / 36 و2 / 81 و4 / 145 و7 / 118 قال ابن الجوزي : رواه من الصحابة ثمانية وتسعون نفساً . الموضوعات : 1 / 57، وقال النووي : قال بعضهم : رواه مائتان من الصحابة . شرح مسلم للنووي : 1 / 68
هر گونه دروغ به پيامبر گناه است .
پس بنا بر اين، يا حرف شما كه مىگوييد پيامبر اكرم ( ص ) خليفه معين ننمود صحيح است ؟ و يا اينكه به خلفاى راشدين را خليفه پيامبر مىدانيد درست است ؟
نويسنده : ابو مهدي القزويني