جوان و آرامش(2) قسمت دوم - جوان و آرامش (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جوان و آرامش (2) - نسخه متنی

محمد سبحانی‏ نیا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

با معارف اسلامي آشنا شويم-شماره44

جوان و آرامش(2) قسمت دوم

محمد سبحانى نيا

در قـسـمـت اول از ايـن بحث گفته شد كه رسيدن به آرامش, در گرو شـنـاخت اضطراب و نگرانى و مبارزه با علل آن است. از اين رو با اسـتـفاده از آيات قرآن و روايات معصومين(ع) و سخنان دانشمندان ريـشـه هـاى نـگرانى را مورد بررسى قرار داده و در بحث راه هاى درمـان نـگـرانى و تحصيل آرامش به يك عامل اساسى كه همان تقويت ايـمـان اسـت, اشـاره كـرديـم و از زواياى مختلف به نقش اضطراب زدايى و آرام بخشى ايمان پرداختيم.

ادامه بحث

ايمان, انسان را در برابر عوامل تهديدكننده حيات او به يك موجود غـيـر قابل شكست تبديل مى كند. در مواردى كه دشوارى هاى زندگى, شـخصيت انسان را نشانه مى گيرد, اتكاى به خداوند در روح او اثر عـميق و غيرقابل انكار مى بخشد. نوع برخورد و وضعيت روانى مردم مـومـن بـا عـكـس العمل و وضعيت روحى افراد مادى و بى ايمان در بـرخـورد با حوادث, قابل مقايسه نيست. به يكى از بانوان مسلمان در مـديـنـه خبر رسيد كه در جنگ احد سه تن از عزيزان خود را از دسـت داده اسـت. پس از شنيدن اين خبر او براى حمل اجساد كشتگان خـود بـا شترى عازم جبهه احد گرديد. پيكر بى جان عزيزانش را بر شـتـرى حمل كرد و به مدينه بازگشت. در نيمه راه به عايشه, همسر رسـول اكـرم(ص) برخورد كرد. همسر پيامبر پرسيد: از رسول خدا چه اطـلاعـى دارى؟ ايـن بانوى مصيبت ديده با متانت و آرامش خاصى كه از ايـمـان مـحكم و استوارش سرچشمه مى گرفت, پاسخ داد: من مژده اى بـراى شـما دارم و آن اين كه در جنگ به پيامبر آسيبى نرسيده اسـت و در بـرابـر چـنين نعمت گران قدر و بزرگى هر گونه مصيبتى كـوچـك و قـابل تحمل است. همسر پيامبر از او پرسيد: اين اجساد, چه كسانى هستند؟ در پاسخ گفت: يكى جسد شوهرم و ديگرى جسد فر زندم و سومى جسد برادرم است و همه را با خود به مدينه مى برم تا به خاك بسپارم.[1] مكاتب مادى هرگز نتوانسته اند چنين زنان و مردان فداكارى تربيت كـنـنـد, حـال اين كه در تاريخ اسلام از اين وقايع زياد ديده مى شـود. ديل كارنگى مى گويد: (پدرم زير بار قرض و گرفتارى و فلاكت و بـدبـختى رفته بود كه سلامت خود را از دست داد. پزشك به مادرم گـفـت: بيش از شش ماه از عمر پدرم باقى نمانده است; پدرم مكررا تـصـميم گرفت به وسيله طناب به زندگى خود خاتمه بخشد يا خود را تـسليم امواج رودخانه كند. سال هاى بعد پدرم براى من تعريف كرد و گـفـت: يـگانه عاملى كه در آن موقع من را از انتحار بازداشت, ايـمان راسخ و استوار مادرت بود. او عقيده داشت: اگر خداوند را دوسـت بـداريم و از اوامرش اطاعت و پيروى كنيم, همه كارها اصلاح خـواهـد شـد. حـق بـا مادرم بود; سرانجام همه كارها اصلاح شد[ و ]پـدرم چـهل و دو سال ديگر به خوشى زندگى كرد. دين به من ايمان و اميد و شهامت مى بخشد و هيجان و اضطراب و ترس و نگرانى را از من دور مى كند.)[2] كـسـى كـه تلاش گسترده اى دارد وقتى ببيند از كارش قدرشناسى نمى شـود, دچـار رنـج و انـدوه مـى گردد; اما مردان خدا و افراد با ايـمـان هـرگز انتظار پاداش و تشكر از ديگران نداشته و به ثواب اخـروى چـشـم دوخـتـه انـد. سـوره (انـسان) درباره مدح اهل بيت پـيـامـبـر(ص) بـه اين جهت نازل شده كه آنان بدون هيچ گونه چشم داشـتـى غـذاى خـود را بـه فقير و اسير و مسكين بخشيدند و چنين گـفـتـند: (انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزاء ولاشكورا; ما تـنـهـا به خاطر خدا به شما غذا مى دهيم و انتظار پاداش و تشكر از شما نداريم.)[3] بـر اين اساس على(ع) مى فرمايد: (لايزهدنك فى المعروف من لايشكره لك فقد يشكرك عليه من لايستمتع بشىء منه وقد تدرك من شكر الشاكر اكـثـر مـمـا اضاع الكافر والله يحب المحسنين; به خاطر ناسپاسى افـراد, از كـار نـيك مضايقه نكنيد, چرا كه در عوض گاهى كسى از تـو سـپاس گزارى مى كند كه از عمل نيكت بهره اى نبرده و چه بسا اثـر ايـن شـكرگزارى بيش از ناسپاسى افراد ناسپاس است و خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.)[4] ايـمـان, انسان را از منفى گرايى و بدبينى به مردم كه خود عامل مـهـم اضطراب است, باز مى دارد. مومن به پيروى از قرآن, بدبينى را از گناهان بزرگ مى داند و كار ديگران را حمل بر صحت مى كند. تـسـلـيم شدن در مقابل قضاهاى حتمى و راضى شدن به مقدرات كه از آثـار ايمان است, زندگى را دل پذير و مطبوع مى سازد. على(ع) مى فـرمـايـد: (انـكم ان رضيتم بالقضاء طابت عيشكم وفزتم بالغناء; اگـر بـه مـقـدرات حتمى راضى شديد, زندگى شما شيرين و گوارا مى شود و از غنا برخوردار مى گرديد.)[5] فيلـسـوفـان و روان شـنـاسان نيز به اين اصل مهم تاكيد كرده اند; ويـليام جيمز مى گويد: (حوادث را آن طورى كه هست بپذيريد و خود را آمـاده سـازيـد كـه هـمان طور قبولش كنيد, زيرا پذيرش آن چه اتـفـاق مى افتد اولين قدم در مغلوب كردن نتايج مصايب و بدبختى هـا است).[6] البته اين توصيه ها در پاره اى از موارد با توجه به تـفـاوت روحـيـه افـراد كم و بيش اثر مثبت دارد, ولى هرگز بدون پـشـتـوانـه ايـمان و مذهب در برخورد با حوادث سنگين و دردناك, افـكار پريشان و آشفته آرام نمى گيرد. كسى كه متكى به منطق دين اسـت, در نـظـام آفـريـنش هيچ چيز جز اراده خداوند را موثر نمى دانـد و مـعـتـقد است كه رنج هاى خارج از اختيار انسان از جانب پـروردگـار مهربان و براى تطهير قلب و ارتقاى درجه مقدر گرديده اسـت. از ايـن رو هـرگـز اجازه نمى دهد كه مصايب و مشكلات, قدرت روحـى او را فـلـج نمايد و در هر شرايطى كشتى وجودش را به ساحل آرامـش و صـفـا مـى رسـاند. در روايت است كه امام باقر(ع) براى عـيادت از جابر بن عبدالله انصارى به منزل ايشان تشريف بردند و از حـال وى جويا شدند. جابر گفت: حالتى يافته ام كه پيرى را بر جــوانـى و بـيـمارى را بـر تـن درستى و مرگ را بر زندگى ترجيح مى دهم. حضرت فـرمـودند: اما ما خاندان پيامبر چنين نيستيم; اگر خداوند بـيـمارى يا تن درستى, جوانى يا پيرى, مرگ يا زندگى را براى ما اراده فرمايد, از دل و جان مى پذيريم.[7] باباطاهر مى گويد: يكى درد و يكى درمان پسندد يكى وصل و يكى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آن چه را جانان پسندد به راستى چه عنصرى جز ايمان مى توانست بانوى قهرمان كربلا, حضرت زيـنـب(ع) را در بـرابر انبوه مصيبت ها چنين مقاوم سازد, آن جا كـه مى گويد: (ما رايت الا جميلا; جز زيبايى نديده ام).[8] آرامش و وقـار و تـسلط زينب(س) بر روح و كلمات خود آن چنان بود كه گويا هيچ اتفاقى نيفتاده است. اسـتاد مطهرى يكى از آثار ايمان مذهبى را آرامش خاطر مى داند و مـى گويد: (انسان فطرتا جوياى سعادت خويش است. از تصور وصول به سـعادت, غرق در مسرت مى گردد و از فكر يك آينده شوم و مقرون به مـحـروميت لرزه بر اندامش مى افتد, سخت دچار دلهره و اضطراب مى گـردد. آن چـه مـايه سعادت انسان مى گردد. دو چيز است:

1- تلاش

2- اطـمـينان به شرايط محيط موفقيت يك دانش آموز معلول دو چيزاسـت : سـعـى و تـلاش خـودش[ و] ديـگر مسـاعدت و آمـادگـى محيط مدرسه و تـشـويـق و تـرغـيب و تقدير اولياى مدرسه. يك دانش آموز ساعى و كـوشـا اگـر به محيطى كه در آن جا درس مى خواند و معلمى كه آخر سـال نـمـره مـى دهـد اعتماد نداشته باشد و نگران يك رفتار غير عـادلانـه بـاشد, در تمام ايام سال دلهره و اضطراب سراپاى وجودش را مى گيرد. امـا تكليف انسان با خودش روشن است و از اين ناحيه اضطرابى[ به او] دسـت نـمـى دهـد, زيـرا اضطراب از شك و ترديد پديد مى آيد. انـسـان دربـاره آن چه مربوط به خودش است شك و ترديد ندارد; آن چـه كـه انـسـان را بـه اضطراب و نگرانى مى كشاند و آدمى تكليف خـودش را دربـاره او روشـن نـمـى بـيند, جهان است; آيا كار خوب فـايده دارد؟ آيا صداقت و امانت بيهوده است؟ آيا با همه تلاش ها و انـجـام وظـيـفـه هـا, پايان كار محروميت است؟ اين جا است كه دلـهـره و اضـطـراب در مـهيب ترين شكل ها رخ مى نمايد[ .در اين مـواقـع] ايمان مذهبى به حكم اين كه به انسان كه يك طرف معامله است نسبت به جهان كه طرف ديگر معامله است, اعتماد و اطمينان مى بـخـشـد, دلهره و نگرانى نسبت به رفتار جهان را در برابر انسان زايل مى سازد و به جاى آن به او آرامش خاطر مى دهد.)[9]

/ 9