با مرورى بر داستان حضرت يوسف (عليه السلام) در قرآن، به خوبى باكيفيّت رفتار آشنا مى شويم. ايشان در عين بر خوردارى از مقام والاى معنوى، در مقابل وسوسه هاى شيطانى به خدا پناه برده، از او مدد مى جويد و مى گويد:پروردگارا، زندان برايم محبوب تر است از آن چه (هوس بازان) مرا به آن فرا مى خوانند و اگر حيله ى ايشان را به لطف و عنايت خود از من دفع نكنى، به آن مايل شده، از جاهلين و بى خردان خواهم بود.(42)در آيات قبل از اين نيز مى خوانيم:«...آن زن كه يوسف در خانه ى او بود، از او تمنّاى كام جويى كرد و درها را بست و گفت: «بيا )به سوى آن چه براى تو مهيّا است(.» يوسف گفت: «پناه مى برم به خدا! او ( عزيز مصر) صاحب نعمت من است. مقام مرا گرامى مى داشت (به او خيانت نمى كنم) مسلّماً ظالمان رستگار نمى شوند.» آن زن قصد او كرد; و يوسف نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمى ديد ـ قصدِ وى مى نمود، اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم.»(43)در اين آيه، به خوبى روشن است كه آنچه حضرت يوسف را نجات داد، ايمان و اعتقاد او بود; و گرنه به طور طبيعى او نيز قصد زليخا كرده، نمى توانست خويشتن دارى كند. در نتيجه، برخورد با نامحرم، به ويژه در فضايى كه شرايط گناه فراهم است، بسيار خطرناك است و جوانان بايد از آن محيط دورى گزينند.نكته ى ديگر، پرهيز از تحريك و جلوه گرى است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:(زنان) هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانشان معلوم شود (و صداى خلخال كه به پا دارند به گوش رسد.)(44)اين آيه ى مباركه، زنان را از حسّاس نمودن مردان و جلب نظر آن ها به زينت هاى پنهان نهى مى كند تا سبب تحريك غريزه ى آن ها نشود.و هم چنين در داستان حضرت موسى (عليه السلام) و دختران شعيب مى خوانيم: زمانى كه حضرت موسى (عليه السلام) با ديدن دختران شعيب - كه به سبب حيا و عفاف(45)، از ازدحام جمعيّتِ چوپانان فاصله گرفتند - بعد از پرسش و صحبت با ايشان، به كمكشان شتافت و گوسفندانشان را سيراب نمود. بعد از مدتى يكى از دختران، در حالى كه با نهايت حيا گام بر مى داشت، به دنبال موسى آمد و به دعوت پدر، او را فرا خواند.(46) به هنگام رفتن، حضرت موسى به او گفت: من جلو مى روم و تو پشت سر من راه بيا، من از قومى هستم كه به پشت زنان نگاه نمى كنيم(47). بعد از رسيدن به نزد شعيب (عليه السلام)، دختر، از موسى به قدرت و امانت ياد نمود، كه «امانت» به عفاف و حياى حضرت موسى در سخن گفتن و رفتار با آنان و به شيوه ى آمدن او تفسير شده است.(48)زمانى كه جوانان پاك ما، بر رفتارِ اولياى الهى آگاه شوند كه در موارد لازم، با كمال حيا و عفاف و تقوا برخورد مى نمودند و از هم دوشى و اختلاط پرهيز داشتند، به خوبى راه خود را مى يابند و اگر با نوشته هاى خوش آب و رنگ، به شك و شبهه و ابهام گرفتار نشوند، به درستى به تعاليم دينى تمسّك جسته و «اصل حريم» را مطابق با عفاف و سلامت و سعادت خود مى بينند. به راستى اگر در زمان هاى گذشته كه هنوز جوانان همانند امروز، گرفتار جلوه گرى ها و جذّابيّت هاى جنسى نبودند، اين گونه حريم ها را پاس مى داشتند، جوان امروزى بايد چگونه رفتار كند؟ آيا غير از اين است كه حداقل بايد به اندازه ى آنان اصل حريم را پاس داشت؟