قسمت
حجتالاسلام والمسلمين حميد رضا رضانيا عضو هيأت علمي مدرسه عالي امام خميني (ره) چكيده
انسان موجودي است مختار و در نقشي كه خداي بزرگ برايش در نظر گرفته است انجام وظيفه مينمايد. اينچنين نيست كه فراز و فرود نقشها، تأثيري تكويني در رتبه وجودي افراد داشته باشد. در حقيقت ايمان و معرفت انسانها، ميزان و ملاكِ كمال آنهاست. از اين رو سعادتمندي صرفاً در قابليت گسترده نيست بلكه در انباشته ساختن ظرف قابليت از ايمان و عمل صالح ميباشد. مقاله حاضر تلاش دارد تا موضوع فوق را از زواياي مختلف تبيين نمايد. واژههاي كليدي: قسمت، قضا، قدر، اختيار، جبر. مدخل
قسمت خود ميخورند منعـم و درويش
روزي خود ميبرند پشـــــه و عنقا
روزي خود ميبرند پشـــــه و عنقا
روزي خود ميبرند پشـــــه و عنقا
گر عشق نهد قسمت من خواري و آفت
خواري به حميت بكشم ني به لطافت
خواري به حميت بكشم ني به لطافت
خواري به حميت بكشم ني به لطافت
عيبم مكن به رندي و بدنامي اي حكيم
كاين بود سرنوشت ز ديـوان قسمتم
كاين بود سرنوشت ز ديـوان قسمتم
كاين بود سرنوشت ز ديـوان قسمتم
قسم من بود اين تو را كـــــردم حلال
تو نـدانستي تو را نبـــــــــود وبال
تو نـدانستي تو را نبـــــــــود وبال
تو نـدانستي تو را نبـــــــــود وبال
قسمت حـــــــوالتم به خرابات ميكند
هر چند كايــن چنين شدم و آنچنان شدم
هر چند كايــن چنين شدم و آنچنان شدم
هر چند كايــن چنين شدم و آنچنان شدم
قضا و قدر
قدر عبارتست از هندسه و اندازه وجودي هر چيز و قضا به معناي گذراندن و يكسره كردن و به پايان رساندن است.2 هر موجودي كه در اين عالم در نظر بگيريم، به وسيله قالبهايي از داخل و خارج قالب گيري و تحديد شده است. عرض و طول و شكل و قيافه و ساير احوال و اوصافش مطابق و مناسب آن علل و شرايط و آن قالبهاي خارجي است. تقدير الهي موجودات عالم مشهود را به سوي آنچه در مسير وجودشان براي آنها تقدير و قالب گيري كرده هدايت ميكند؛ همچنان كه خداي بزرگ فرمود:«الذي خلق فسوي و الذي قدر فهدي»؛(اعلي، آيه3) يعني آنچه را كه خلق كرده به سوي آنچه كه برايش مقدر نموده هدايت فرمود و سپس همين تقدير و هدايت را با امضاي قضا تمام و تكميل كرد.3 به فرموده حضرت علي(ع): خداوند آنچه را كه آفريد با اندازه گيري دقيقي استوار كرد و با لطف و مهرباني نظمشان داد و به خوبي تدبير كرد. هر پديده را براي همان جهت كه آفريده شد به حركت در آورد، چنان كه نه از حد و مرز خويش تجاوز نمايد و نه در رسيدن به مراحل رشد خود كوتاهي كند. و اين حركت حساب شده را بدون دشواري به سامان رساند تا بر اساس اراده او زندگي كند.4 زندگي نمايشنامهاي است و كارگردان هستي هر كسي را به گونه اي در نقشي خاص گمارده است: يكي در نقش غني و متمول و ديگري در كسوت فقير و مستمند؛ يكي داراي نبوغ و استعدادي سرشار و يكي بي بهره از درك و فهم؛ يكي در حسن و كمال همچون آفتاب و ديگري در چهره و رخسار چونان شب؛ يكي در اوج سلامتي و نشاط و ديگري در حضيض دردمندي و تعب؛ يكي در فراز بسط امكانات و ديگري در فرود قبض نعمات؛ يكي بر قله صد ناز و نعمت و يكي هم قرص نانش آغشته در خون.5 و خداوند و تنها او ميداند كه هر كس در كدام بخش ايفاي نقش نمايد و اين از اسرار عالم وجود است. به فرموده امام علي(ع): «قَدَر سِري است از اسرار خداوند.»6 چرا كه خالق و هادي و مربي ما اوست. آن زمان كه ما نبوديم و نيازمنديهايمان نبود او به ياد ما بود.
ما نبوديم و تقاضامان نبود
لطف او ناگفته ما ميشنود
لطف او ناگفته ما ميشنود
لطف او ناگفته ما ميشنود
قسمت حق است مَه را روي نَغز
هــــر كسي را بهر كاري ساختند
مـــــهر آنرا در دلش انداختند
داده بخت است گل را بوي نغز
مـــــهر آنرا در دلش انداختند
مـــــهر آنرا در دلش انداختند
تو مبين كه بر درختي يا به چاه
تو مرا بين كه منم مفتاح راه
تو مرا بين كه منم مفتاح راه
تو مرا بين كه منم مفتاح راه
خدا از چنان بنده خرسند نيست
كه راضي به قسم خداوند نيست
كه راضي به قسم خداوند نيست
كه راضي به قسم خداوند نيست
قسمي كه مرا نيافريدند
گر سعي كنم ميسرم نيست
گر سعي كنم ميسرم نيست
گر سعي كنم ميسرم نيست
اراده و اختيار
بعد از مشخص شدن وضعيت نقشها و كسوتها و هندسه و حد وجودي هر چيز كه هيچ كس را ياراي انتخاب و گزينش آن نيست، ميپرسيم: آيا انسان براي آغاز كار و فعاليت و انجام وظيفه صاحب اراده و اختيار است؟ يا در باب استمرار نقشها نيز همچون اصل آنها هيچ گونه اختيار و اراده اي براي انسان نيست؟ براي مثال در اين نمايشنامه زندگي كه كارگردان هستي هر كس را در نقشي و كسوتي گمارده و شاكله وجودي او را معين نموده، آيا براي ايفاي نقش، هر كس متن از پيش نوشته و ثابت زندگي خود را قرائت ميكند و مطابق با آن به فعاليت ميپردازد؟ يا اگر انتخاب نقش براي انسانها غير ارادي است، اما در باب نحوه فعاليت و كيفيت و كتابت و قرائت متن نمايشنامه زندگي، هر كس با اراده و اختيار خود انجام وظيفه مينمايد؟ خلاصه اينكه آيا در گرايشها. انتخابها، سنجشها، تحسينها و تمجيدها، فعل و انفعالها، كنشها و واكنشها، مختاريم يا مجبور و مضطر؟ و در صورت اختيار، كم و كيف اختيار ما چگونه است؟ نظريه جبر
بيشتر متكلمان اشعري به خاطر حفظ حريم عظمت و خالقيت خداوند (ان الله خالق كل شيء) در نهايت در بن بست جبر واقع شدهاند. آنها بر اين عقيدهاند كه افعال انسان تنها به قدرت خداوند تحقق مييابد و خواست و اختيار و قدرت انسان در تحقق و انجام افعالش هيچ گونه تأثيري ندارد. اگر خداوند خالق همه چيز است، پس انسان هيچ نقشي در كارهايش ندارد. ابوالحسن اشعري براي تبيين مطالب مذكور دو آيه از قرآن كريم را شاهد ميآورد؛ اول: «و الله خلقكم و ما تعملون»15 وي ميگويد: آيه حاكي است كه: لا خالق الا هو. دوم: «هل من خالق غير الله»16 بر اين اساس ايشان هر گونه تأثير را از موجودات امكاني سلب مينمايد و لذا اگر گفته شود كه آتش ميسوزاند يا آب باعث رشد گياهان است، اين سخن كفر است؛ بلكه خداست كه ميسوزاند و خداست كه گياهان را ميروياند.17 مير سيد شريف جرجاني در باب شرح عقيده ابوالحسن اشعري ميگويد: در اينكه خداوند به بشر قدرت بخشيده جاي بحث نيست، اما وقتي كه انسان قادر گشت و اراده كرد تا كاري انجام دهد، خداوند آن كار را انجام ميدهد. بنابراين نقش قدرت و اراده انسان در مورد فعل نقش مقارن است.18 به عبارتي ديگر، افعال اختياري بندگان تنها به قدرت خداوند واقع ميشوند: «ان افعال العباد الاختياريه واقعه بقدرة الله سبحانه و تعالي وحدها.»19 نقد و بررسي
اولاً، در صورت صحت اين عقيده تمام وجوه خالقيت، چه خالقيت بالمعني الاصيل و چه خالقيت بالمعني الظلي، منحصر به خداست و بشر مجسمهاي بيش نيست و اين همه آثار را خداوند ايجاد ميكند و مثلاً هيچ رابطهاي ميان آب و رفع عطش نميباشد؛ در حالي كه اين سخن بر خلاف وجدان بشر است. وجدان حكم ميكند كه بين آب و رفع عطش ارتباطي است. در صورتي كه اين عقيده فطري خطاست، چرا خداوند چنين عقيده نادرستي را در نهاد همه افراد بشر قرار داده است؟ آيا اين مسئله قبيح نيست و اين مصداق گمراهي نمي باشد؟! در حالي كه خداوند هدايتگر هر شيء است به سوي حقيقت:« قال ربنا الذي اعطي كل شيئ خلقه ثم هدي».2 ثانياً، در بسياري از آيات قرآن كريم، خداوند كثيري از فعل و انفعالات را به فاعلهاي ديگر (غير از حضرتش) اسناد ميدهد كه ما به ذكر برخي از آنها بسنده ميكنيم: «اياك نعبد و اياك نستعين»؛21 «قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم»؛22«و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه»؛23«و الفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس»؛24«و لقد جاءكم موسي بالبينات ثم اتخذتم العجل من بعده و انتم ظالمون»؛25«ان لك في النهار سبحاً طويلاً»؛26 «فالعاصفات عصفاً و الناشرات نشراً»؛27«فالمدبرات امراً»؛28«الذين اذا اكتالوا علي الناس يستوفون»29 شمار كثيري آيات ديگر نيز در اين باره وجود دارد. آيا اين شايسته است كه قرآن كريم كه كتاب رشد و هدايت و سعادتمندي است مجموعهاي از اسنادهاي مجازي باشد؟! ثالثاً، در صورتي كه خواست و قدرت و اختيار انسان در تحقق و انجام افعالش هيچ گونه تأثيري نداشته باشد، پس فايده بَعث رسل و هدايت و ارشاد انبياء و اولياي الهي و وعد و وعيد، پاداش و كيفر قيامت، امر به معروف و نهي از منكر و اين همه آيات قرآن و روايات در باب توانايي انسان براي انتخاب مسير درست و توبه و انابه و بازگشت از مسير نادرست چيست؟ حسن بن علي وشّاء از امام رضا(ع) پرسيد: آيا خداوند بندگان را بر انجام گناهان مجبور كرده است؟ امام(ع) پاسخ داد: «الله اعدل و احكم من ذلك.»3 امام علي(ع) در رد انديشه آنان كه قضا و قدر الهي را مستلزم مجبور بودن انسان ميدانند فرموده است: لو كان كذلك لبطل الثواب و العقاب و الامر و النهي و الزجر و لسقط معني الوعد و الوعيد و لم يكن علي مسييء لائمة و لا لمحسن محمده.31 نكته: پاسخ فلسفي اين عقيده در بخش امر بين الامرين و مراتب طولي وجود ذكر خواهد شد. نظريه تفويض
نكته اول: بر حسب رواياتي كه از معصومان(ع) در باب نادرستي جبر و تفويض بيان شده است، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه معتزله طرفدار عقيده تفويض بودهاند؛ چرا كه در عصر صدور اين روايات در دنياي اسلام دو نظريه جبر و تفويض مطرح و مورد نظر بوده است و معتزله مخالفان جبر بودهاند. نكته دوم: با بررسي كتب اشاعره (با علم به اينكه آنها در برابر معتزله طرح بحث كردهاند) مشاهده ميكنيم كه آنها عقيده تفويض را به معتزله نسبت ميدهند كه: خدا انسان را آفريد و قدرت به او داد و انسان در انجام افعال خود مستقل است و با قدرت خود كار انجام ميدهد، بدون اينكه كار انسان مستند به خدا باشد. سخن عبدالكريم سيالكوتي (اشعري) در حاشيه مواقف چنين است: «ان افعال العباد واقعة بقدرة العبد وحدها علي سبيل الاستقلال بلا ايجاب بل باختيار.»32 حاصل نظريه تفويض اين است كه افعال اختياري انسان از قلمرو قَدَر، اراده و آفرينش الهي بيرون است و آنچه به خداوند استناد داده ميشود جز هستي انسان و قدرت او نيست؛ اما انسان در كارهاي خود مستقل و خودكفاست و در نتيجه جز انسان كسي فاعل و پديد آورنده افعال شناخته نميشود. سخن قاضي عبدالجبار معتزلي در اين باب چنين است: «فوقوعه بحسب الدواعي يكشف عن اختصاص الفعل بنا و حدوثه من جهتنا.»33 وي در جاي ديگر، پس از ذكر اين آيه از قرآن كريم: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر»34 ميگويد: «فقد فوض الامر في ذلك الي اختيارنا.»35 و در جاي ديگر در مورد اينكه افعال انسان مخلوق خداوند نيست گفته است: «ان من افعال العباد ما هو ظلم و جور فلو كان الله تعالي خالقا لها لوجب ان يكون ظالماً و جائراً.»36 نقد و بررسي
مرحوم حكيم سبزواري در نقد اين عقيده ميفرمايد: اگر كسي معتقد باشد كه ما در افعالمان مستقليم، استقلال در افعال ملازم با استقلال در ذوات است و چگونه ممكن است كه ذات ما وابسته به خدواند باشد و افعال ما كه معلول ذات ماست وابسته نباشد. فكيف فعلنا الينا فُوضا فان ذا تفويض ذاتنا اقتضي37 مرحوم صدر المتألهين عقيده تفويض را نوعي اثبات شريك براي خداوند ميداند و آن را شفيعتر از قول كساني قلمداد مينمايد كه بتها و ستارگان را شفيع در نزد خداوند ميپنداشتند. عبارت ايشان چنين است: لكنهم غفلوا عما يلزمهم فيما ذهبوا اليه من اثبات الشركاء لله بالحقيقة و قد علمت ان الوجود مجعول له علي الاطلاق و لاشبهة في ان مذهب من جعل افراد الناس كلهم خالقين لافعالهم مستقلين في ايجادها اشنع من مذهب من جعل الاصنام و الكواكب شفعاء عند الله)38 امام باقر(ع) ميفرمايد: «اياك ان تقول بالتفويض فان الله عز و جل لم يفوض الامر الي خلقه وهنا منه و ضعفاً.»39 امر بين الامرين
وجود و هستي امري است داراي مراتب و درجات؛ از بالاترين مرتبه آن كه وجود واجب و مطلق حضرت حق است گرفته تا پايينترين مرحله آن كه در افق و مرز عدم و نيستي است؛ همسان نور كه از خورشيد عالمتاب گرفته تا سايه اي كه همرنگ ظلمت و تاريكي است. در هر درجه از اين سلسله طولي نظام وجود، هر جا كه وجود حضور پيدا كند اوصاف آن نيز همراه اوست كه عبارتاند از: علم و قدرت و حيات و اراده و ديگر كمالات. ما معتقديم كه وجود در تمام مراتبش حقيقت واحد است، در عرصه وجوب يا حيطه امكان، و تفاوت در شدت و ضعف است و شدت و ضعف امري وراي وجود نيست و لذا اختلاف در مراتب وجود به سبب وجود است، همان طور كه اشتراك مراتب نيز به علت وجود است؛ آن گونه كه خورشيد و يك شمع در نور مشتركاند و اختلاف آنها نيز به سبب نور است. با اين مقدمه، اگر مرتبه برتر وجود مبدأ اثر باشد و صاحب كمالاتي همچون اراده و اختيار، مراتب مادون وجود نيز بايد همان كمالات را دارا باشند، اما در مرتبه اي ضعيف تر. در غير اين صورت، اگر مرتبه برتر مبدأ اثر باشد و مرتبه مادون مبدأ اثر نباشد سؤال ميشود كه اين اثر وصف وجود است و وجود در هر دو عرصه مشترك است، پس چرا مرتبه مادون فاقد اين وصف است. مثل اين است كه چراغ هزار شمعي روشنايي داشته باشد، اما چراغ صد شمعي تاريك و بي فروغ باشد و اين امري است غير ممكن. با اين بيان، كمالات وجودي براي تمام مراتب هستي اثبات ميگردد. اما خداوند چون منبع وجود است و واجب الوجود و هيچ گونه حد و حصري براي وجودش نيست، براي اوصاف وجودي او نيز هيچ حد و حصري نيست. لذا همان گونه كه در وجود. مطلق و بي قيد است، در علم و قدرت و حيات و اراده و... مطلق و بر كرانه است. و هر چه در اين سلسله طولي وجود و هرم هستي به سوي قاعده ميآييم و به مرز عدم و نيستي نزديك ميشويم، هر قدر بهره وجودي موجودات كمتر باشد، اوصاف وجودي آنها نيز كمتر است. همه اين مراتب وجودي مظاهر و تجليات وجود حضرت حقاند و براي هيچكدام سهمي بالذات براي وجود نيست، همان گونه كه در پرتو نور آفتات همه درخششها ظهور و جلوه نور خورشيد است و حتي مشاهده و رؤيت اشيا نيز به كمك نور است. حال انسان همسان با وجودش صاحب اراده و اختيار است، چرا كه اراده وصفي از وجود و اثر آن است و چون وجود ما عين ربط به صاحب وجود و امري ظلي است (سايه گونه است)، اراده ما نيز ظلي و ربطي است، آن گونه كه ظل (سايه) يك درخت در حركت و سكون تابع جنبش و آرامش درخت است و هيچ استقلالي از خود ندارد.
يار بي پرده از در و ديـــــوار
شمــــــع جويي و آفتاب بلند
گر ز ظلمات خـــود رهي بيني
چشم بگشـا به گلستان و ببين
كه يكي هست و هيچ نيست
جز او وحــــــــــده لا اله الا هو
در تجـلي است يا اولي الابصار
روز بس روشن و تو در شب تار
همه عالم مشـــــــارق الانوار
جلوه آب صـــاف در گل و خار
جز او وحــــــــــده لا اله الا هو
جز او وحــــــــــده لا اله الا هو
گليم بخت كسي را كه بافتند سياه
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد!
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد!
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد!
الهــي يـــا الهــي يا الهــي
منم يك ذره از ارض و سمايت
منم يك قطره از درياي جودت
عطا كردي ز الطاف خـــدايي
چه بتوان گفت در كار خـدايي
ندارد كار او چون و چـــرايي
نباشد جـز توأم پشت و پناهي
منم يك جـلوه از نور و بهايت
منم يـك لمحه از شمس وجودت
مرا اين منــصب فقر و گدايي
ندارد كار او چون و چـــرايي
ندارد كار او چون و چـــرايي
جايگاه اراده و اختيار ما
آري، اگر وجود خود را و اوصاف وجوديمان را با حضرت حق بسنجيم و موجوديت خويش را در سلسله طولي وجود به حساب آوريم، ما ربط محضيم و از وجود ظلي و تعلقي برخورداريم و هيچ گونه هويت و اراده استقلالي از براي ما نيست.
ما همه شيــران ولي شير عَلَم
حمله مان از باد و ناپيداست باد
جان فــداي آنكه ناپيداست باد
حمله مان از باد باشد دم به دم
جان فــداي آنكه ناپيداست باد
جان فــداي آنكه ناپيداست باد
من به خود نامده ام تا كه به خود باز روم
آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
آن كه آورد مرا باز برد در وطنم
كه هامــون و دريا و كوه و فلك
همه هر چه هستند از آن كمترند
چو سلطان عـــزت علم بركشد
جهان سر به جيب عدم دركشد
پري و آدميزاد و ديو و مــلك
كه با هستي اش نام هستي برند
جهان سر به جيب عدم دركشد
جهان سر به جيب عدم دركشد
اينكه گويي اين كنم يا آن كنم
خود دليل اختيار است اي صنم
خود دليل اختيار است اي صنم
خود دليل اختيار است اي صنم
1. لغت نامه دهخدا. 2. ترجمه تفسير الميزان، مرحوم علامه طباطبايي، ترجمه ج37، ص185. 3. ترجمه تفسير الميزان، ج37، ص185. 4. نهج البلاغه، خطبه 91. 5. برگرفتي از دو بيتي بابا طاهر. 6. ميزان الحكمة، محمدي ري شهري، روايت شماره 16 44. 7. ميزان الحكمة، روايت شماره 16487. 8. منتخب ميزان الحكمة، روايت شماره 5266. 9. اسراء: 84. 1 . بحارالانوار، ج 67، ص 137. 11. ميزان الحكمة، روايت شماره 3827. 12. منتخب ميزان الحكمة، روايت شماره 1174. 13. همان، روايت شماره 1178. 14. همان، روايت شماره 5 58. 15. صافات: 96. 16. فاطر: 3. 17. الابانة، ابوالحسن اشعري، ص2 . 18. شرح المواقف، مير سيد شريف جرجاني، ج8، ص146. 19. شرح المواقف، ج8، ص146. 2 . طه: 5 . 21. حمد: 5. 22. سجده: 11. 23. لقمان: 13. 24. بقره: 164. 25. بقره: 62. 26. مزمل: 7. 27. مرسلات: 2و3. 28. نازعات: 5. 29. مطففين: 2. 3 . التوحيد. شيخ صدوق. باب القضاء و القدر، روايت 1 . 31. همان، روايت 28. 32. شرح مواقف، چاپ مصر، پاورقي عبدالكريم سيالكوتي، ج8، ص146. 33. شرح اصول الخمسة، ص345. 34. كهف: 29. 35. شرح اصول خمسه، ص342. 36. همان، ص345. 37. شرح حكمت منظومه، الهيات، مرحوم سبزواري، چاپ خطي، ص179. 38. اسفار اربعه، ج6، ص37 . 39. الاحتجاج، طبرسي، 25،261 و328 و347. 4 . كهف: 49. 41. تحف العقول، ابنشعبه حراني، ص485. 42. رشحات البحار، مرحوم آيتالله شاه آبادي، ص2 2. 43. اصول كافي، كليني، ج1 ص2 9. 44. انسان: 3. منابع: 1. اصول كافي، كليني، محمد بن يعقوب دارالكتب الاسلامية، تهران. 2. الاحتجاج، طبرسي، احمد بن ابي طالب، نشر المرتضي، مشهد، 14 3ق . 3. الاسفار الاربعة(الحكمة المتعالية)، صدر المتألهين، دار احياء التراث العربي، بيروت لبنان، 141 ق. 4. التوحيد، شيخ صدوق، دار المعرفة، بيروت، بي جا. 5. شرح الاصول الخمسة، همداني، عبدالجبار، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1422ق. 6. شرح المقاصد، تفتازاني، سعد الدين، منشورات الرضي، قم 137 ش. 7. شرح المنظومة، سبزواري، ملا هادي، انتشارات علميه، تهران، بي تا. 8. شرح المواقف، جرجاني، مير سيد شريف، منشورات الرضي، قم، بي تا. 9. تفسير الميزان، طباطبايي سيد محمد حسين، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، لبنان، 1394ق. 1 . نهج البلاغه، سيد رضي، ترجمه دشتي، محمد. 11. غرر الحكم، امدي، عبد الواحد، ترجمه انصاري، محمد علي، بي جا. 12. ميزان الحكمة، محمدي ري شهري، مكتب الاعلام الاسلامي، 14 4ق. 13. منتخب ميزان الحكمة، محمدي ري شهري، تلخيص حسيني، سيد حميد، دار الحديث، 1422ق. 14. بحار الانوار، مجلسي، محمد باقر، بيروت، مؤسسة الوفاء، 14 3ق. 15. الابانة عن اصول الريانة، ابوالحسن علي بن اسماعيل اشعري، نشر دار البيان. 16. تحف العقول، شعبة الحراني، ابي محمد الحسن بن علي بن حسين، كتابفروشي اسلاميه، 14 ق. 17. رشحات البحار، شاه آبادي، ميرزا محمد علي، معارف خواه، تهران، چاپ دوم، 136 ش. 18. لغت نامه دهخدا، دهخدا، علي اكبر.